گفتگو با رضا جولایی: رئالیسم مدرن به بازنویسی غیرعادی از وقایع عادی می‌پردازد

1392/6/18 ۱۰:۰۶

گفتگو با رضا جولایی: رئالیسم مدرن به بازنویسی غیرعادی از وقایع عادی می‌پردازد

«سوءقصد به ذات همایونی»، رمانی است از «رضا جولایی» که پس از سال‌ها بار دیگر منتشر شده است. انتشار دوباره این رمان خواندنی از طرف نشر افكار، انگیزه‌ای شد برای گفت‌وگو با نویسنده‌ای که سال‌هاست کار تازه‌ای از او منتشر نشده است.

 

علی شروقی : «سوءقصد به ذات همایونی»، رمانی است از «رضا جولایی» که پس از سال‌ها بار دیگر منتشر شده است. انتشار دوباره این رمان خواندنی از طرف نشر افكار، انگیزه‌ای شد برای گفت‌وگو با نویسنده‌ای که سال‌هاست کار تازه‌ای از او منتشر نشده است. این گفت‌وگو قرار است آغازی باشد بر سلسله‌ای از گفت‌وگوها با نویسندگانی که آثار خود را در پس‌زمینه وقایع تاریخی خلق کرده‌اند، اما به جای نوشتن آنچه به «رمان تاریخی» موسوم است، به جنبه‌های نامکشوف و پنهان‌مانده در پس پشت تاریخ رسمی نقب زده‌اند. اینکه امر تاریخی چگونه به امر ادبی تحول می‌یابد و در فرآیند این تحول، چگونه نقاط پنهان‌مانده و ناگفته تاریخ آشکار می‌شود و همچنین اینکه نویسنده طی چه فرآیندی گذشته و شخصیت‌های دور از زمانه خود را در تخیل می‌سازد، موضوع این گفت‌وگوها و از جمله گفت‌وگوی پیش رو است. گرچه این گفت‌وگو به بحث از تاریخ و رمان محدود نماند و خواه‌ناخواه پای این پرسش به میان آمد که چرا نویسنده رمانی چون (سوءقصد به ذات همایونی) که به گفته خودش در همین گفت‌وگو روزگاری با «عشق و علاقه» می‌نوشته و برای گرفتن مجوز چاپ آثارش در «راهروهای ارشاد می‌دویده»، سال‌هاست اثر تازه‌ای منتشر نکرده است. جولایی با تاکید بر اینکه آن عشق و علاقه به نوشتن هنوز در او پابرجاست اما انگیزه‌ای برای چاپ آثارش ندارد، معتقد است که ممیزی و مشکلات اقتصادی و اجتماعی، رمق ادبیات را گرفته است. او همچنین درباره انجام ممیزی بعد از چاپ، که این روزها مطرح شده، معتقد است که «ممیزی بعد از چاپ در نبود قوانین شفاف و مشخص بدتر از ممیزی قبل از چاپ است.»

****

همواره تاکید کرده‌اید که رمان‌هایتان رمان تاریخی نیستند، در حالی که برخی منتقدان به اشتباه، این رمان‌ها را رمان تاریخی خوانده‌اند. به نظرتان منشا چنین سوءتفاهمی کجاست و اساسا چه مرز و وجه تمایز دقیقی هست بین رمان تاریخی و رمان‌هایی از نوع رمان «سوءقصد به ذات همایونی» که در آن تاریخ به‌عنوان زمینه وقوع قصه حضور دارد؟

چطور می‌توانم به شیوه‌ای ظریف به بیان بدفهمی بعضی از منتقدان و خوانندگانی بپردازم که «سوءقصد... »را رمان تاریخی خوانده‌اند؟ این سوءتفاهم، شاید سال‌ها قبل طبیعی بود. کمبود منابع و جزمیت ادبی و...، متون نقد ادبی پیشرفته‌ای در دست نبود. امروز منتقدان معیارهای گسترده‌تری برای سنجش آثار ادبی در دست دارند. متون متعددی به فارسی ترجمه شده است. نسل جدید منتقدان که بیشتر هم جوان هستند و بسیار تیزهوش، دانش بیشتری دارند تا تفاوت میان رمان اصالتا تاریخی و رمانی را که بر زمینه تاریخ شکل گرفته، تشخیص دهند. رمان تاریخی براساس قطعیت تاریخی شکل می‌گیرد. رمان برگرفته از تاریخ فاقد چنین قطعیتی است و در مرز تخیل و واقعیت می‌چرخد. اینجا روایت تاریخ ابزاری است که داستان را از تاریخ دور می‌کند. تاریخ برای من عاملی است برای شکل‌دادن به آشنایی‌زدایی که «شکلوفسکی» آن را تعریف می‌کند. این آشنایی‌زدایی هنر را از روزمرگی و از وجه تاریخی دور می‌کند. «سوءقصد...» درحقیقت روایت تاریخ نیست، روایتی است بر مبنای تاریخ و مستقل از آن. شخصیت‌ها بر مبنای واقعیت‌های تاریخی از صافی‌های ذهن من گذشته‌اند و به شخصیت‌های تاریخی داستانی مبدل شده‌اند. «سوءقصد...» تاریخی است همراه با ذهنیت من. مابه‌ازایی در واقعیت دارد. اعتقاد دارم واقعیت داستانی «سوءقصد...» می‌توانست به ده‌ها شکل دیگر هم روایت شود و قطعیت آن هم به اندازه همان واقعیت بیرونی می‌بود. اما درباره منشا این بدفهمی، بگمانم به اندازه کافی درباره آن صحبت کرده‌ام. بهتر است دیگر وارد این مقوله نشویم.

 

نسبت ادبیات با تاریخ چه نسبتی است و برای خود شما به‌عنوان نویسنده‌ای که واقعه‌ای تاریخی مثل ترور محمدعلی‌شاه را به‌عنوان محملی برای روایت یک قصه برگزیده‌اید، تاریخ از چه وجهی به ادبیات ربط پیدا می‌کند و به ساحت ادبیات احضار می‌شود؟ این را به این دلیل می‌پرسم که آنچه در رمان «سوءقصد...» جلب توجه می‌کند این است که به نظر می‌رسد خود واقعه ترور «محمدعلی‌شاه» در این رمان تنها بهانه‌ای برای ساخت و پرداخت قصه‌ای است که در ذهن نویسنده شکل گرفته است. یعنی بهانه‌ای برای واکاوی عمق یک فرهنگ و مناسبات آدم‌ها از خلال تخیل.

تاریخ مقوله عجیبی است. ملغمه‌ای است از واقعیت، فلسفه، جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی و... گستره پهناوری را پیش روی ما می‌گذارد. این مقوله می‌تواند دریچه‌های زیادی را روی ذهنیت ما و ادبیاتمان باز کند. قبلا هم گفته‌ام، تاریخ پس‌زمینه‌ای است که می‌توانم ذهنیت خود را در آن آزاد کنم و شخصیت‌هایم از مرز محدود «امروز» مي‌گذرند. از روزمر‌گی می‌گریزند، زبانی چندلایه و فارغ از زمان را در اختیارم می‌گذارد. همیشه در ذهنم این نوع رمان را همانند پرده نقاشی وسیعی می‌بینم که کوه و دشت و رود و ابر (و آن کلبه معروف تابلوهای باسمه‌ای که از دودکشش، دود به آسمان می‌رود! ) نقش شده‌اند. حالا می‌ماند شخصیت‌هایی که بتوانند در این پرده جولان دهند، با هم برخورد کنند یا از کنار هم بگذرند و درباره هم فلسفه ببافند: باقی همه نگرش من است درباره این جهان و این فرهنگ و این مردم. یکی از چند میلیارد نگرشی که انسان‌های امروز دارند.

از همه اینها گذشته تاریخ، به قول شاعر، مگر سقزی نیست برای سق‌زدن!

 

وقتی شخصیت‌هایی تاریخی را به‌عنوان شخصیت‌های یک رمان انتخاب می‌کنید و برای قصه پردازی به سراغ دوره‌ای تاریخی می‌روید، اینکه شخصیت‌ها و حوادث چقدر به روایت تاریخ وفادار باشند چقدر برایتان مهم است؟ مکان‌ها و اشخاص را بیشتر بر اساس تخیلتان می‌سازید یا براساس تحقیق در مستندات؟ مثلا در ساختن شخصیت‌هایی مثل حیدر عمواوغلی و کریم دواتگر و... یا در ساختن روسیه آن دوران، تخیل و مستندات تاریخی به چه نسبتی و چگونه با هم ترکیب شده‌اند؟

خیلی. شخصیت‌های این رمان را تا آنجا که منابع در دسترس، که بسیار اندک هستند، اجازه می‌داده، دقیق پرداخته‌ام. پیشینه آنها، زندگی آنها و خود آن واقعه تاریخی را با دقت بسیار نقل کرده‌ام. محل سوءقصد که هنوز پابرجاست و می‌توان - با اندکی تغییر - آن را دید. مسیر موکب محمدعلی شاه هم در تاریخ ثبت شده، نوع سلاح‌های به‌کار رفته و پیشینه همه آدم‌های اصلی حاضر در صحنه هم موجود است. تا اینجا کسی نمی‌تواند ایرادی از دقایق ذکر شده در رمان پیدا کند. (اگر منصف باشم باید بگویم «تقریبا» نمی‌تواند ایرادی پیدا کند) اما از اینجا به بعد مدارک دقیقی در دست نداریم و مهم هم نیست. تخیل خود من هست و براساس این ردپاهای به جا مانده روایت را شکل داده‌ام. نویسنده مجاز است به جعل هر چیز در ذهن خود، از جمله تاریخ و این تاریخ جعلی می‌تواند معادل یکی از میلیون‌ها احتمالات ممکن باشد و در کنار واقعیت قرار گیرد. یادمان باشد صحبت از رمان است. بنابراین حیدرخان و زینال و کریم دواتگر و مسکو و پاریس آن روز آمیزه‌ای هستند از واقعیت به اضافه تخیل من، همراه با عواملی دیگر که به قصه جان می‌دهند.

 

یکی از وجوه مهم رمان «سوءقصد...» این است که در آن در عین پرداختن به یک دوره تاریخی و شخصیت‌هایی که برخی از آنها واقعا وجود داشته‌اند، ادبیات و تخیل استقلال خود را حفظ می‌کند و به جای اینکه رمان در خدمت تاریخ باشد، این تاریخ است که به جزیی از رمان تبدیل شده چنان‌که گاه از تاریخ به نحوی سخن به میان می‌آید که گویا یکی از شخصیت‌های رمان است. برای همین در این رمان، با نوعی تاریخ غیررسمی و نوشته نشده سروکار داریم. نوعی تاریخ زیرزمینی که شاید در تاریخ‌های رسمی رد چندانی از آن نیابیم. آیا می‌توان ادبیات را عرصه‌ای دانست که در مواجهه با تاریخ وجوه مخفی و نامریی آن را آشکار می‌کند و به سراغ پیچیدگی‌هایی می‌رود که در تاریخ نیامده و از این راه به نوعی آشنایی‌زدایی از تاریخ رسمی و مرسوم دست می‌زند؟

این تاریخ نانوشته، همان بخشی است که در تعریف کلاسیک تاریخ نادیده گرفته می‌شود و آن، زندگی در بطون اجتماع است؛ در روابط شخصی و آداب و رسوم و تعامل آدم‌ها با یکدیگر است و از قضا این بخش تاریخ برای من از اهمیت والاتری برخوردار است. زیرا این مردم و نحوه تفکر و زندگی، سنت‌ها و فرهنگ آنهاست که تاریخشان را پیش می‌برد. این تاریخ روایت مجموعه‌ای از اوضاع اجتماعی و شخصیت‌هاست، شخصیت‌هایی که غالبا رنج برده‌اند و متحمل بی‌عدالتی و اسارت شده‌اند و دست آخر در خاک فرو رفته‌اند. و اینها همه موجب خلق تاریخ جدیدی می‌شود. من به تاریخی اعتقاد دارم که به شرح زندگی و خصوصیت‌ها و عادات و رفتار یک ملت می‌پردازد و در این مورد خاص ملت خودم. این رمان تکه‌هایی است از زندگی انسان ایرانی که اتفاقا درست بر مبنای واقعیت است. ما از دوره قاجار فاصله چندانی نگرفته‌ایم. علاوه بر آن بن‌مایه رفتار و کردار انسان ایرانی در طی قرن‌ها تغییر چندانی نکرده و اینجاست که رمان هر بار بعد از چاپ و خوانشی مجدد دوباره موجودیت پیدا می‌کند. «سوءقصد» از زمان خود، هم پس‌روی می‌کند و هم فراروی. در مورد استقلال رمان هم حق با شماست. من در نوشته‌هایم با استفاده از پس‌زمینه و رنگ‌لعاب تاریخی به هیجان اکتشاف دست پیدا می‌کنم. اکتشاف بخش‌های نانوشته تاریخ. اما پیش خودمان بماند ته کار دیگر چه اهمیتی دارد که مرا نویسنده رمان تاریخی بدانند یا تاریخ‌نویس یا رمان‌‌نویسی که روایت جدیدی از تاریخ را ارایه می‌کند؟ یا رمان‌نویسی که تاریخ و جغرافیا و حساب و هندسه... برای او ابزاری هستند برای نوشتن؟ فقط نوشتن.

 

یکی از نقاط قوت رمان «سوءقصد...» فضاسازی‌های غریب آن است. رمان پر است از زیرزمین‌ها و مکان‌های مخفی و درهایی که سطح و ظاهر و وجه بیرونی مکان‌ها را به مخفیگاه‌هایی که عمدتا زیرزمینی هستند متصل می‌کند. حالا این زیرزمین، گاه فاضلابی است بویناک که حسین و زینال در فرار از زندان از آن سر در می‌آورند. گاه زیر زمینی است که در واقع انبار تسلیحاتی مخفی است. گاه زیرزمین حیاط خانه قاسم‌خان است که به گنجینه‌ای باستانی می‌رسد. گاهی هم این زیرزمین، گودی است متعفن که حسین از آن سر برآورده و نمونه‌های دیگری از این مکان‌های زیرزمینی که در جای جای رمان وجود دارد. آیا می‌توان وجهی استعاری برای این زیرزمین‌ها قایل شد و آنها را به همان وجوه نامریی و پنهان تاریخ که در ادبیات مریی می‌شوند مرتبط دانست یا صرفا جذابیتشان به‌عنوان مکان‌های غریب مطرح بوده است؟

رئالیسم مدرن می‌پردازد به بازنویسی غیرعادی از وقایع عادی. بنابراین می‌توان حتی با استفاده از روایات پیش‌پاافتاده، داستانی غیرعادی را شکل داد. یکی از عوامل تعیین‌کننده در این نوع روایت - در میان چند عامل تعیین‌کننده دیگر، استفاده از محیطی است که اهمیت رفتارهای انسانی را آشکار می‌کند. رئالیسم نعل‌به‌نعل هنر را تهدید می‌کند. نئورئالیسم بر اهمیت هنر تاکید دارد، این یک. دوم، حالا از بعد دیگری به قضیه نگاه کنیم: ذهنیت شرقی پر است از سردابه و زیرزمین و راهروهای مخفی و ناشناخته‌های هراس‌آوری که در این سردابه‌ها و زیرزمین‌ها نهفته. ما ایرانی‌ها، به‌خصوص آدم‌های پیچیده‌ای هستیم: بسیار باهوش، زیرک، رند (و گاه متاسفانه مرد رند)، دارای قابلیت تطابق با وقایع مهیب و همین خاصیت‌ ما را در برابر چندین هجوم بزرگ تاریخی - که هریک به‌تنهایی می‌توانسته قومی را از صفحه روزگار محو کند - محفوظ نگه داشته. زبان، شیوه تعامل ما با یکدیگر، تعارض‌هایمان، عشق‌ها و شادی‌ها و اندوه‌های جمعی‌مان می‌تواند میراث گذشته ما باشد. غربی‌ها در مواجهه با ما سرگیجه می‌گیرند. تصور کنید یک جهانگرد غربی از کاسبی ایرانی خرید کند و قیمت کالا را بپرسد و جواب بشنود: «قابلی ندارد.» ما می‌دانیم این جمله یعنی چه. اما بارها شنیده‌ایم چه اتفاقی می‌افتد برای این جهانگرد سردرگم در برابر کاسبی که حاضر نیست حتی یک ریال از ارزش مال خود بکاهد (و با چنین تعارفی بی‌محابا مالش را بی‌ارزش معرفی کرده). یک مثال دیگر: عبارت چندپهلوی «چطور مگه؟» پیدایش این عبارت ریشه تاریخی دارد که به آن نمی‌پردازم اما تردید و تامل، فرصت برای تفکر و تصمیم آنی، زیرکی و حسابگری ایرانی را می‌رساند. تا آنجا که می‌دانم در هیچ‌یک از زبان‌های غربی چنین عبارتی وجود ندارد. به هر حال این سردابه‌ها و زیرزمین‌ها ابزار مقاومت در برابر تهاجم، چه تهاجم فیزیکی و چه تهاجم فکری است و در هر حالت ما به این زیرزمین‌ها پناه می‌بریم. راستی می‌دانید چندصد سال پیش اهالی تهران در زیرزمین‌ها زندگی می‌کردند و می‌دانید هنوز این زیرزمین‌های باستانی، زیر پای ما در این شهر و زیر خروارها خاک پنهان است؟

 

نکته دیگری که دوست داشتم درباره‌اش صحبت کنیم، نحوه حضور زن‌ها در رمان است. زن‌هایی که با مرگ یا به نحوی غیب‌شدنشان، تجسم تجربه‌های عاشقانه ناتمام هستند و وصل‌هایی که نیمه‌کاره می‌مانند. رمان پر است از معشوقه‌های مرده یا گریخته و گمشده و عشق‌هایی که غبار می‌شوند...

رفتارهای خرد ما، رفتارهای کلان اجتماع را می‌سازد و رفتارهای کلان جهت حرکت جامعه و فرهنگ و ادبیات و سیاست را مشخص می‌کند. ما در اصل ملت بسیار عاشق‌پیشه‌ای هستیم. گاه بسیار رمانتیک و شاعرمسلک. در ادبیات کهن و اشعار ما، روی از آن به خوبی آشکار است. اما این عشق و روحیه عاشقانه در تقابل با سنت‌ها و عادات اجتماعی، چه از طرف والد درونی و چه والد اجتماعی نادیده گرفته شده است. سخن از عشق مادی در خلوت و با خویشتنداری ممکن بوده است و در جمع از منهیات. برای همین عشق زمینی در ادبیات ما کمال پیدا نکرده و وصول به معشوق مادی جز در خیال ممکن نبوده. در پیشینه ادبی ما لکاته در میان بوده و زن اثیری در خیالمان. این نهی و بازدارندگی و تابوهای اجتماعی ممکن است بر ذهن من هم تاثیر گذاشته باشد. شاید هم از تجربیات شخصی من سرچشمه گرفته، کسی چه می‌داند؟ برای همین است که عشق در آثار من بی‌فرجام است اما من از تراژدی خسته شده‌ام. بس که در زندگی تراژدی داشته‌ام یا شاهد تراژدی‌های اطراف خود بوده‌ام. بنابراین در این رمان در روایت این بی‌فرجامی‌ها و ناکامی‌ها از روش بهتری استفاده کردم: از طنز.

 

شخصیت‌پردازی رمان هم خیلی قوی است و در آن شخصیت‌های تاریخی، از تک‌چهره‌هایی که تاریخ از آنها ارایه داده است، به شخصیت‌های چندبعدی و پیچیده تبدیل شده‌اند و شخصیت‌هایی که قرار است در مقطعی از تاریخ نقش ایفا کنند نه قهرمان‌هایی تک‌بعدی و تخت که آدم‌هایی هستند با ترس‌ها و تناقض‌ها و تردیدهایشان و دل‌مشغولی‌ها و تفریحات روزمره‌شان. مثل شرط‌بندی ماجراجویانه حسین و زینال در شب انجام ترور و رفتن زینال به خانه ظل‌السلطان. این را هم می‌توان وجه تمایز ادبیات از تاریخ دانست، به این معنا که در ادبیات شخصیت‌های تاریخی فردیت می‌یابند و از آنها آشنایی‌زدایی می‌شود و همچنین شخصیت‌هایی به تاریخ احضار می‌شوند که یا در تاریخ نبوده‌اند یا حرف زیادی از آنها به میان نیامده؟

چه خوب. جواب سوال‌ها را یواشکی به من می‌رسانید و حق هم با شماست. درست است من «اندکی» به تاریخ بدهی دارم و مقدار زیادی به تنور درونی خودم که این آدم‌های تاریخی را- که داده‌های زیادی از آنها نداریم - می‌پزد و از خرده‌ریزهای به‌جا مانده آدمک‌های جدیدی خلق می‌کند. دایم میان واقعیت و تخیل در گشت‌و‌گذار هستم و دورشدن از این زندگی روزمره و آدم‌ها و بکن‌نکن‌ها سرخوشی می‌آورد. برای همین نوشتن برای من خوشی محض است، افیونی است که شعف به همراه دارد. اگر زندگی می‌گذاشت، دلم می‌خواست دایم در عالم خیال زندگی می‌کردم و این قصه‌های عجیب و چرندوپرند را از جایی - که برای خودم هم ناشناخته است - بیرون می‌کشیدم. بگذارید به ماجرای جالبی اشاره کنم: یک روز خانمی به من گفت: (با حالتی هشداردهنده و انگشتی که به نحوی تنبه‌آمیز به سویم اشاره می‌کرد) «من کتاب‌هایتان را خوانده‌ام و به این نتیجه رسیده‌ام شما همه این ماجراها و آدم‌ها را از روی کتابی قدیمی که از جایی پیدا کرده‌اید، (لابد بازار سقط‌فروش‌های سیداسماعیل!) رونویسی می‌کنید و با کمی تغییر به نام خود جا می‌زنید. روزی این کتاب را پیدا می‌کنم و مچتان را می‌گیرم.»ممکن است حرف این خانم درست باشد. برای همین است که نوشتن برایم آسان شده و لذت‌بخش. نظر شما چیست؟

 

رابطه بین حسین و زینال هم خیلی خوب درآمده. این دو انگار با تضادهایشان همدیگر را کامل می‌کنند و به هم نزدیک می‌شوند. نظر خودتان در این‌باره چیست؟

حسین‌خان‌لله عضو کمیته مجازات بود. به روایتی یک بولدوزر حزبی. قلدر، خشن، متنفر از قدرت، آنارشیست، اما در رمان من صاف است و رو راست. برخلاف عباس که ماکیاولیست است و فرصت‌طلب و در جست‌وجوی قدرت.

زینال اسکویی هم شاعرپیشه است و نظیف و شیک‌پوش و آدابدان و عاشق‌پیشه. عشق نافرجام او مثل عشق بی‌فرجام پدر ژوزف قصه را تلطیف می‌کند، هرچند پایان کار هردو آنها غمناک است. این دو می‌توانند رفقای خوبی باشند و هم تاریخ را به جلو هل می‌دهند و هم قصه مرا. حسین و زینال شخصیت‌های محبوب من هستند. آدمی مثل حسین را از نزدیک می‌شناسم هرچند حزبی نبوده اما بارها زمینش زده‌اند، بلند شده گردوخاک لباسش را تکانده و از نو شروع کرده. زندگی، هم این آدم و هم حسین‌خان را به یک فیلسوف زجرکشیده اما شاد و سرپا مبدل کرده. ترس سرش نمی‌شود. قدرت خطر کردن بسیار دارد. این آدم برخلاف حسین جثه ریزی دارد اما روحیه و بیانش آنقدر قوی است که آدم‌های قدرتمند را سر جایشان می‌نشاند. زینال اما مابه‌ازای مستقیمی در خارج ندارد. شاید در توصیف شخصیت او به آدم‌های آرمانی که در ذهنم داشتم مراجعه کرده‌ام.

‌لحن و زبان رمان هم خیلی خوب با شخصیت‌ها در تناسب است. به نحوی که در هر فصل بر اساس اینکه کدام شخصیت موضوع روایت است، لحن و زبان هم تغییر می‌کند و با خاستگاه طبقاتی و تربیتی آن شخصیت هماهنگ می‌شود بدون اینکه این تغییر لحن خیلی توی چشم بزند. یعنی نثر در عین اینکه وحدت و انسجامی ساختاری را در کل رمان حفظ کرده، نوعی تنوع لحن را هم به وجود آورده است. دست یافتن به این ساخت

چند لحنی چقدر از شما وقت گرفت و چگونه به این زبان رسیدید که هم بسیار موجز است و هم متناسب با شخصیت‌های رمان؟

اگر بخواهم در تایید کامل سوال شما پاسخ بگویم معنایش این نخواهد بود که قبول دارم لحن و زبانم کاملا با شخصیت‌ها در تناسب است، حالا که دوباره به این رمان نگاه می‌کنم، می‌بینم که می‌توانستم آن را- در بعضی جاها - بهتر از این بنویسم با لحن و زبانی تراشیده‌تر، بعضی قسمت‌ها را هم می‌شد تغییر داد. در هر حال آنقدر بدجنس هستم که نگویم کدام قسمت‌ها را...

اما رسیدن به این زبان، معلوم است که با مطالعه و نوشتن زیاد ممکن می‌شود. من زبان روزمره حافظ را از خلال اشعارش بیرون کشیده‌ام. زبان ابوالفضل بیهقی مورخ و ادیب بی‌نظیر فارسی را هم بسیار خوانده‌ام. سفرنامه ناصرخسرو و قابوسنامه و... (زمانی اینها بخشی از متون کتاب‌های فارسی دبیرستانمان بود) بعضی از این متون را به دلیل ایجاز و زیبایی بسیار حفظ می‌کردم. بعد رسیدم به زبان دوره قاجار: زبان‌های ترجمه‌ای دوره قاجار، نامه‌های ادیبانه قائم‌مقام و نامه‌هایی که برای عباس‌میرزا یا از طرف او نوشته، خاطره‌نویسی‌ها و شرح احوالاتی که از آن دوران مانده، کار بی‌نظیر جعفر شهری هم هست که گنجینه‌ای است برای ما و آیندگان، آخر سر رسیدم به نثر معاصر، هدایت و گلستان و ساعدی و دولت‌آبادی بزرگ و این اواخر شهریار مندنی‌پور که برای واژه‌ها همچون در و گوهر منزلت قایل می‌شود.

 

کندوکاو در عمق تاریخ و گوشه‌های پنهان و تاریک آن، کاری است که نویسندگان هم‌نسل شما و نویسندگان قدیمی‌تر زیاد به آن پرداخته‌اند. این اما در رمان‌نویسی سال‌های اخیر خیلی کمرنگ شده است و نویسندگان سال‌های اخیر گویا ترجیح می‌دهند بیشتر از تجربه‌های خصوصی و آنچه در دور و اطرافشان می‌گذرد بنویسند و در مواقع زیادی این دور و اطراف به حریم خانه‌ها تقلیل یافته است و آن هم نه به نحوی که وجوه پیچیده همین زندگی روزمره مد نظر باشد بلکه در اغلب آنچه در این سال‌ها منتشر شده انگار یک جور آسان‌گیری رواج یافته و مخاطب هم گویا به تبع همین جریان، آسان‌پسند شده و سلیقه‌اش بر اساس همین نوع آثار پرورش یافته است. به‌نظرتان دلیل این اتفاق چیست؟

در این‌باره قبلا زیاد پرحرفی کرده‌ام، تکرار مکررات است. دلیل این اتفاق به حاشیه رانده‌شدن نویسندگان مستقل و ادبیات جدی و بازکردن عرصه برای آن نوع دیگر ادبیات، ادبیات راحت‌الحلقومی مسکن و مخدر است اما این علت هم خود معلول علت‌های دیگری است که بحث درباره آنها به جامعه‌شناس‌ها و متخصصان علم اقتصاد مربوط می‌شود. نویسنده بهتر است پایش را فقط در گلیم خودش دراز کند و به جای این حرف‌ها از ادبیاتی سخن بگوید که به آن تعهد دارد.

 

سال‌هاست که کار تازه‌ای منتشر نکرده‌اید. دلیلش ممیزی است یا عوامل دیگری هم نقش داشته؟ چندکار آماده انتشار دارید که به دلیل ممیزی یا دلایل دیگر چاپ نشده‌اند؟

هم ممیزی و هم علل دیگر. چه اهمیت دارد؟ روزگاری با چه عشق و علاقه‌ای می‌نوشتم و با چه انگیزه‌ای به دنبال گرفتن مجوز کتاب‌هایم در راهروهای ارشاد می‌دویدم. آن عشق و علاقه هنوز پابرجاست اما انگیزه برای چاپ آنها از میان رفته. مشکلات اقتصادی و اجتماعی رمق ادبیات را گرفته. دیگر کمتر کسی نیاز به ادبیات را جدی می‌گیرد. امثال من چقدر پررو (یا شاید هم مجنون) هستیم که گوشه‌ای نشسته‌ایم و می‌نویسیم. با همه اینها زندگی رسم خوشایندی است و نوشتن موهبتی که شعفی بی‌پایان به همراه دارد. دو رمان نیمه‌کاره دارم که گمان نکنم بتوانم آنها را سروسامان دهم. بس‌که دغدغه‌های مالی تشدید شده و تعداد زیادی داستان کوتاه که گمان می‌کنم بتوانم آنها را سروسامان دهم. چیزی که نیاز دارم اندکی امید و انگیزه است.

 

فکر می‌کنید با روی کار آمدن دولت جدید امیدی به بهتر شدن وضعیت صدور مجوز چاپ کتاب و کمترشدن ممیزی‌ها وجود داشته باشد؟

ممیزی در وهله اول و ممیزی بی‌ضابطه در وهله دوم رمق کتاب و ادبیات را گرفته. ممیزی بعد از چاپ در نبود قوانین شفاف و مشخص بدتر از ممیزی قبل از چاپ است. در حالت اول هزینه حروفچینی به ضرر ناشر می‌شود و سرخوردگی نصیب نویسنده یا مترجم. در حالت دوم با وجود سلیقه‌های شخصی و نبود چارچوب معین هم ناشر و هم نویسنده ضربه فنی می‌شوند. دو مثال بزنم اگر پرحرفی نباشد. تا سال 91 استفاده از واژه «خدایان» مجاز بود، از اوایل آن سال بناگاه بنابر آن شد این واژه که سال‌ها مورد استفاده قرار می‌گرفت به «رب‌النوع» یا «ایزد» تغییر پیدا کند. ناشر از کجا می‌تواند این سلیقه شخصی را حدس بزند؟ مثال دوم: بخشی از یک کتاب تاریخی غیرمجاز تشخیص داده می‌شود. این بخش شامل تصویر تابلو نقاشی است از دوران باستان که هیچ موضوع زننده و خلافی در آن نیست. زیر این تصویر نوشته شده: اسکندر «گجسته» بعد از ورود به ایران به سرداران خود دستور داد تا با شاهزاده خانم‌های ایرانی ازدواج کنند. این روایت تاریخ خلاف کدام مبانی است؟ اگر کتابی چاپ شد و مدعی‌العموم موافق ازدواج (اجباری) سرداران اسکندر با شاهزاده خانم‌های ایرانی نبود چه می‌شود؟ ناشر و مترجم را محاکمه می‌کنند که چنین ازدواجی برپا کرده؟ کتاب را خمیر می‌کنند؟ برخورد قانونی یعنی چه؟ در این مورد به خصوص بنا بر تجربه طولانی خوشبین نیستم امیدوارم اشتباه کرده باشم.

این سوال آخر بود، نه؟ متشکرم از شما و خوانندگانی که وقت می‌گذارند و این چرندوپرندها را می‌خوانند. تازگی‌ها دایم احساس می‌کنم این مصاحبه‌ها مرا ناچار می‌کند به اظهار فضل‌های آبکی. از این بابت عذر می‌خواهم. والسلام.

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: