گفتوگو با محسن گودرزی: این سیاستها قدرت فرهنگی ما را به افزایش نمیدهد
1392/5/9 ۱۰:۴۷
سعید ارکانزادهیزدی:نهادهای بسیاری برای فرهنگسازی و طراحی سیاستهای فرهنگی و اعمال این سیاستها در ایران وجود دارند. تعدادی از این نهادها به فرهنگسازی در امور تخصصی مثل سینما و موسیقی میپردازند و برخی، مانند شورای فرهنگ عمومی، عامتر و همگانیترند. در این سالها، مهمترین نهاد فرهنگی ایران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بوده است. با دکتر محسن گودرزی، گفتوگویی درباره سیاستهای این وزارتخانه و بهطور کلی، سیاستگذاری فرهنگی در ایران داشتهایم. او مجری پیمایش «ارزش و نگرشهای ایرانیان» در سال 1379 و پژوهشگر علوم اجتماعی است.
سعید ارکانزادهیزدی:نهادهای بسیاری برای فرهنگسازی و طراحی سیاستهای فرهنگی و اعمال این سیاستها در ایران وجود دارند. تعدادی از این نهادها به فرهنگسازی در امور تخصصی مثل سینما و موسیقی میپردازند و برخی، مانند شورای فرهنگ عمومی، عامتر و همگانیترند. در این سالها، مهمترین نهاد فرهنگی ایران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بوده است. با دکتر محسن گودرزی، گفتوگویی درباره سیاستهای این وزارتخانه و بهطور کلی، سیاستگذاری فرهنگی در ایران داشتهایم. او مجری پیمایش «ارزش و نگرشهای ایرانیان» در سال 1379 و پژوهشگر علوم اجتماعی است.
***
با یک سوال کلی شروع کنیم؛ از ابتدای انقلاب تاکنون، مسوولان فرهنگی کشور در سازمانهای مختلف، سیاستگذاری فرهنگی را انجام دادهاند. به نظر نمیرسد که این سیاستگذاریها موفق بوده باشد. آیا اصلا این نوع سیاستگذاری ممکن است؟
نمیتوان گفت یکسره شکست بوده است، این ارزیابی درست و واقعبینانهای نیست. هم توفیق داشته و هم عدم موفقیت. ولی بهتر است با نگاهي انتقادی، جنبههای ناموفق را ارزیابی کنیم تا امکان اصلاح و تغییر سیاستها فراهم شود. پیش از هر چیز باید مشخص کرد خصوصیات اصلی این نوع سیاستگذاری را چه میدانیم و بعد موفقیت آن را سنجید. هدف اصلی سیاستگذاری فرهنگی، تغییر وضعیت «موجود» به وضعیت «مطلوب» است. اگر چنین اتفاقی روی داده باشد، انتظار میرود سیاستگذاران، از وضعیت فرهنگی کشور رضایت نسبی داشته باشند. وقتی که مسوولان مثلا از وضعیت حجاب راضی نیستند و مرتبا نسبت به گسترش «بدحجابی» هشدار میدهند، بهطور ضمنی عدم موفقیت سیاستهای فرهنگی را بیان میکنند. اگر روشهای فرهنگی در این مورد توفیقی داشت و اهداف مورد نظر را محقق میکرد، دلیلی برای در پیش گرفتن روشهای انتظامی و «گشت ارشاد» نبود. یا مثلا درمورد ماهواره، شواهد عملی و تجربی نشان میدهند که الگوی مصرف رسانهای مردم، در چارچوبهای مورد انتظار سیاستگذار نیست. همه اینها، نشانههایی است که میگویند وضعیت فرهنگی از دید سیاستگذاران جامعه «مطلوب» نیست. گویی از نظر مدیران و سیاستگذاران، این صحنه فرهنگیای نیست که قرار بوده با سیاستهای فرهنگی، محقق شود. همین نکته را میتوان درمورد الگوی مصرف، الگوی شهرسازی اسلامی، نشانهها و نمادهای روی لباسها و... بیان کرد. اینها از جمله مواردی است که جزو مصوبات شورای فرهنگ عمومی است. چرا وضعیت «مطلوب» تحقق نیافت. سه دلیل میتوان ارایه کرد: یا اقدامات و خطمشیهای در پیش گرفته شده، مناسب نبودند، یا مجریان توانایی نداشتهاند یا مشکل اساسیتر است و به ناسازگاری «سیاست فرهنگی» با اهداف مربوط میشود. احتمالا ترکیبی از این سه دلیل موثر است ولی هرچه باشد، ضرورت ارزیابی و تغییر در سیاستهای فرهنگی را نشان میدهد. به نظرم، یک ارزیابی علمی دقیق و بیطرفانه و فارغ از شعار برای سیاستگذاری فرهنگی ضروری است. بگذریم از اینکه اصلا برنامهریزی فرهنگی کشور فاقد یک نظام ارزیابی علمی است. در مباحث سیاست فرهنگی، جای نگرش علمی خالی و افراد بیشتر تعلقات و تعهدات ارزشی و آرمانی خود را مطرح میکنند. تصور میکنم باید این پرسش را به صورتی جدی طرح کنیم که آیا اساسا امکانپذیر است که دستگاههای دولتی از بالا، دستورات و آییننامههایی را طراحی کنند و به مردم بگویند که چگونه زندگی کنند، چگونه بیندیشند، چگونه ترجیحات ذهنیشان را سامان دهند و هدایت کنند. اگر چنین امری امکانپذیر است، پس فاصله وضع موجود با وضع «مطلوب» را چگونه باید توضیح داد؟ یک موقع است که ما میگوییم این کار مطلوب است و جزو وظایفمان است؛ ما در اصل ناظر به وظیفه عمل میکنیم نه ناظر به نتیجه؛ آن استدلال دیگری است. ولی اگر از منظر نتیجه ببینیم، به نظر میآید که موفق نیست و نیازمند ارزیابی انتقادی است.
در این فضایی که شما ترسیم میکنید، ممیزی و مجوزدادن به محصولات فرهنگی چه جایگاهی دارد؟
تعریفی که در سازمانهای اداری فرهنگ رایج است، فرهنگ را متشکل از دو بعد میبیند. یکی اصطلاحا بعد محتوایی است مثل باورها، ارزشها و هنجارهای یک جامعه. این بعد فرهنگ، مادی نیست و در ذهن فرد است و نهایتا در رفتار، خود را آشکار میکند و دیگری بعد کالایی یعنی فرهنگی که صورت مادی دارد و در کالاهای فرهنگی مثل فیلم، کتاب، مطبوعات آشکار میشود. ممیزی، بخشی از سیاستگذاری فرهنگی است که هدف اصلی آن جلوگیری از تولید یا توزیع و مصرف کالاهای فرهنگی حامل ارزشها و نگرشهای «نامطلوب» سیاسی، اخلاقی و... است. به نظر میآید ممیزی به روشی که اعمال میشود، در این بخش هم موفق نبوده است. در الگوی مصرف فرهنگی بخشی از مردم، کالاهایی وجود دارند که با معیارهای ممیزی «نامطلوب»اند. نتیجه این امر شکلگیری دوگانه فرهنگ رسمی و فرهنگ غیررسمی است. بخشی از زندگی فرهنگی مردم در فضای «فرهنگ غیررسمی» میگذرد. یعنی مثلا انواعی از موسیقی را گوش میکنند که مطابق ضوابط رسمی «غیرمجاز» است. در پیادهروهای روبهروی دانشگاه تهران، کتابهایی فروخته میشوند که «غیرمجازند». به نظر میرسد ممیزی نتوانسته مانع تولید یا مصرف کالاهای فرهنگی «نامطلوب» شود.
آیا مدیران فرهنگی با ممیزی به اهداف خود رسیدهاند یعنی توانستهاندآن «فرهنگ نامطلوب» را کنار بگذارند؟
نه. وجود و رشد فرهنگ غیررسمی، نشانه چیست؟ برای اینکه به این پرسش پاسخ دهیم، باید ببینیم چه تغییراتی در عرصه فرهنگ روی داده است. دو فرآیند عمده در فرهنگ روی داده است، یکی «تفکیک اجتماعی» و دیگری «تخصصیشدن فرهنگ». در کنار این دو فرآیند جهانیشدن هم امکان کنترل فرهنگ را کاهش داده است. روند تقسیم کار در فرهنگ، روبهرشد است و در نتیجه، سازمان تولید کالای فرهنگی، هرچه پیچیدهتر و فنیتر شده است. برای اینکه متوجه این موضوع شویم، کافی است پایان فیلمهایی را که در چنددهه قبل تولید شدهاند، با پایان فیلمهایی که الان تولید میشوند، مقایسه کنیم. در پایان فیلمها، اسامی افراد و گروههای درگیر تولید فیلم ارایه میشود. ببینید چه سازمانهایی درگیر ساختن فیلم بودهاند. تعداد افراد را با هم مقایسه کنیم. مثلا قبلا چیزی بهعنوان بازیگردان در سینما نمیدیدیم ولی امروز میبینیم؛ این اضافه شده است. جلوههای ویژه امروز تخصصیتر شده است و افراد بیشتری درگیرند. همین اتفاق در صنعت نشر رخ داده است. برخی ناشرانی که مثلا در زمینه رمان یا علوم اجتماعی کار میکنند، متخصصانی را به کار گرفتهاند که کتاب را پیش از انتشار بررسی میکنند یا سفارش میدهند و بعد از طیکردن فرآیند ارزیابی تخصصی، چاپ میشوند. به این ترتیب، میتوان گفت سازمان تولید کالای فرهنگی، تخصصیتر و پیچیدهتر شده است. علاوه بر این، محصولات هم برای بازاری خاص و تخصصی تولید میشود. به دلیل رشد آموزش دانشگاهی، بازاری تخصصی شکل گرفته است و فرصتی را فراهم کرده تا بعضی از ناشران برای چنین بازاری تولید کنند. روند تفکیک اجتماعی هم به جدایی بیشازپیش منطق فرهنگ از منطقهای دیگر مثل سیاست منجر شده است. فرهنگ از زبان و منطق درونی خودش تبعیت میکند. مثلا تولید یک اثر هنری نمیتواند به ارزشهای زیباییشناختیای که در حال رشد است، بیاعتنا باشد. این منطق زیباییشناختی ممکن است با منطق اقتصادی یا سیاسی در تعارض باشد. برای نمونه، اختلافاتی که گاهی در مورد پوستر یک فیلم پیش میآید، تعارض منطق زیباییشناختی با ارزشهای سیاسی است. در حوزه فرهنگ، ارزشهایی به تدریج در حال شکلگیری و رشد است که منطق متفاوت خود را بر فرآیند تولید تحمیل میکند. در نتیجه این دو فرآیند، حوزه فرهنگ را نمیتوان به صورت مکانیکی و تنها با اتکا به معیارهای سیاسی ارزیابی کرد. این استقلال روبهرشد، عاملی برای افزایش تنش و تعارض بین سازمان تولید فرهنگ و ممیزی شده است. اگر این منطق در ممیزی مورد توجه قرار نگیرد، علاوه بر تنشی که مرتبا بین اهل فرهنگ و مسوولان اداری فرهنگ پیش میآید، فرآیند تولید هم مختل میشود. سازمان تخصصی فرهنگ، قدرت تولید بیشتری دارد و این تولید از توان اداری سازمان ممیزی فراتر رفته است. در نتیجه، دوره بررسی یک کتاب برای صدور مجوز، طولانی میشود. این امر روند گردش سرمایه را در حوزه فرهنگ کند کرده و به ضعف اقتصاد فرهنگ منجر شده است.
این مساله فقط اثرات اقتصادی دارد؟
نه، تصور میکنم این تغییرات در حوزه فرهنگ، ضرورتی را برای تغییر در شکل سازمان اداری فرهنگ ایجاد کرده است. در مورد کتاب، سطح تخصصی آنقدر بالا رفته که برای ممیزی به ممیزان متخصص نیاز است. چنین کاری با تحصیلات تخصصی دانشگاهی میسر است. اگر از نیروی متخصص برای ممیزی استفاده شود، به دلیل اینکه در فضای تخصصی است، بسیاری از حساسیتهایی که ممکن است موردنظر سیاستگذار باشد، در ذهن او عادی تلقی میشود. اگر تعداد عناوین چاپ شده، 10 یا 20هزار عنوان باشد، کنترل و نظارت آن سادهتر از وقتی است که تعداد عناوین به 30 یا 40هزار برسد. البته برای اینکه ممیزی با میزان تولید تطابق داشته باشد، میتوان فرآیند تولید را کند کرد. اگر فرآیند تولید مختل شود، مصرف، کاهش پیدا نمیکند بلکه محصولات رقیب جایگزین آن میشوند.
اگر موافق باشید کمی بیشتر روی وجه تخصصیشدن فرهنگ تامل کنیم. این فرآیند تخصصیشدن چه اثرات دیگری در حوزه فرهنگ گذاشته است؟
در سطح سازماندهی دستگاههای بوروکراتیک هم مسایلی را پیش روی سیاستگذار قرار داده است. سیاستگذاری فرهنگی در نظر دارد کلیت فرهنگ را هدایت کند و آن را به منزله یک کل از نقطه موجود به نقطه مطلوب برساند. این نوع نگاه شاید متناسب فرهنگی سادهتر و غیرتخصصیتر باشد. چون فرهنگ تخصصی شده، در سطح سازمانهای اداری هم به اجبار تخصصی شده است. در سطح بوروکراتیک، سازمانهای متعددی از قبیل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان میراث فرهنگی و جهانگردی، صداوسیما، آموزشوپرورش، سازمان تبلیغات اسلامی، وزارت ورزش، مدیریت بخشی از فرهنگ را برعهده دارند. اما هرکدام از آنها با منطق و اقتضائات خاص خود به فرهنگ نگاه میکنند. اینها نمیتوانند منطق خودشان را کنار بگذارند و چون منطقشان متفاوت است، فقط بخش خودشان را میبینند. در این زمینه، میتوان پرسید آیا سیاستگذاری فرهنگی به این معنا که یک تصویر کلی داشته باشیم و همه سازمانها یک هدف را دنبال کنند، با این بدنه تخصصی شده و سازمانهای تخصصی سازگار است؟ یک مثال میزنم. صداوسیما بهعنوان یک رسانه با موقعیت خاصی مواجه است. اگر به سلیقه مخاطب بیتوجه باشد، نفوذ خود را از دست میدهد. مخاطب به سادگی میتواند صداوسیما را با تلویزیونهای ماهوارهای جایگزین کند. در حالی که امکان جایگزینی در آموزشوپرورش به این سادگی نیست. افراد مجبورند در همین نظام و با همین محتوا، دورههای آموزشی را طی کنند وگرنه موفق به کسب مدرک و ادامه تحصیل نمیشوند. چون دانشآموز مجبور است به آنجا برود و آموزش ببیند، آنجا اعمال کنترل امکان بیشتری دارد. ولی در صداوسیما مخاطب میتواند تلویزیون را خاموش کند یا از شبکههای ماهوارهای استفاده کند. پس، صداوسیما نمیتواند تقاضا و خواست مخاطب را نادیده بگیرد، باید به سلیقه مخاطب توجه کند. ولی آموزشوپرورش با چنین وضعی روبهرو نیست. در نتیجه، تعارضی در رفتار سازمانهای فرهنگی دیده میشود.
بعضی وقتها حرفهایی را درباره مسایل فرهنگی میشنویم که واقعا جزیی است؛ حتی برخی مصوبات شورایعالی انقلاب فرهنگی بسیار جزیی هستند؛ مثلا درباره اردوهای دانشجویی مصوبه دارند. یا مسوولان فرهنگی راجع به جزییات اینکه آشپزخانهها نباید اوپن باشند، صحبت میکنند. آیا در سیاستگذاری فرهنگی و مسوولیت دولتی فرهنگی، اینطور واردشدن به جزییات، درست است؟
وقتی که اعمال تغییرات در سطح کلی با مشکلات روبهرو است، در سطح جزییات اگر مشکل بیشتر نباشد، کمتر نیست. وقتی نمیتوان در معماری کل شهر و سیمای بیرونی که قابلیت اجرایی بیشتری دارد، اثر گذاشت، چگونه میتوان برای معماری داخلی بخشنامه داد. مسکن از اقتضائات خاص خودش تبعیت میکند. کمبود زمین در شهرهای بزرگ، قیمت و عواملی از این دست، باعث کوچکشدن فضای خانهها شده است. در چنین خانههایی باید با ارزشهای دیگری زندگی کرد. بنابراین، این حرفها فقط درحد بیان مجموعهای از توصیههایی است که معمولا مردم جدی نمیگیرند. سیاستگذاری را نباید با بیان آرزوها و آرمانها یکی گرفت. شاید آرزوهای زیادی برای فرهنگ جامعه داشته باشیم، ولی باید دید آیا امکانات تحقق آن را هم داریم.
شما با سیاستگذاری فرهنگی موافقید ولی میگویید که با واردشدن به جزییات موافق نیستید و ورود به کلیات فرهنگی هم امکانپذیر نیست؛ پس چطور باید در زمینه فرهنگ، سیاستگذاری کرد؟
پیش از هرچیز باید هدف سیاستگذاری فرهنگی را تعریف کرد. هدف سیاستگذاری فرهنگی باید افزایش «قدرت فرهنگی» باشد. وظیفه نهاد اقتصاد چیست؟ هر نظام اقتصادی با راههایی که در پیش میگیرد، میخواهد قدرتش را افزایش دهد؛ یعنی تولید را افزایش دهد، سطح مصرف را بالا ببرد و در نهایت رفاه بیشتری ایجاد کند. وظیفه نهاد سیاست، تولید قدرت است؛ افزایش مشارکت، قدرت یک نظام سیاسی را افزایش میدهد. در فرهنگ هم باید چنین هدفی را دنبال کرد. هدف سیاستگذاری فرهنگی باید افزایش «قدرت فرهنگی» باشد. یعنی بهعنوان یک سیستم زنده، قادر به تعامل با محیط بیرون خود باشد، چیزهایی را از آن بگیرد و چیزهایی را به آن ببخشد، بتواند مفاهیم و ایماژهای خود را بسازد. این توانایی را داشته باشد که با فرهنگهای دیگر تعامل داشته و عناصری از آن فرهنگها را بگیرد اما تحت سیطره آن فرهنگها قرار نگیرد. باید با فرهنگ جهانی تعامل داشته باشد. اگر چنین هدفی مدنظر باشد، در آن صورت باید دید چه راههایی باعث افزایش «قدرت فرهنگی» میشود. از دید من، دولتی کردن فرهنگ به چنین هدفی نمیرسد. قدرت فرهنگی حاصل منابع و داشتههای فرهنگی کل جامعه است و نه فقط دستگاههای بوروکراتیک.
چطور میشود این قدرت فرهنگی را افزایش داد؟
پیش از هر چیز باید زمینههای رونق «اقتصاد فرهنگ» را فراهم کرد. فرهنگ به لحاظ اقتصادی در حاشیه است؛ هم در بودجه و هم در اقتصاد مردم و هم خود اقتصاد فرهنگ ناچیز است. مگر کل ارزش ریالی کتابهایی که تولید شده، چقدر است؟ چقدر سرمایه در سینماست؟ این اقتصاد اساسا قدرت ریسک بالا ندارد. اگر همان سرمایه را در ساختوساز بگذارند، بیشتر سود میبرند. چه دلیلی دارد که سرمایه در بخش فرهنگ بماند؟ کمترین نظارت در ساختوساز است و هر کاری که دلتان بخواهد، میتوانید انجام دهید و از قانون تخطی کنید و بعد هم جریمهاش را بدهید. ولی در کار فرهنگی، مرتبا در هر مرحلهای کنترل صورت میگیرد. بنابراین سرمایه به سختی انباشته میشود؛ سرمایه از بخش فرهنگ، فرار میکند. این مقدار از سرمایه در فرهنگ بیشتر به نیروی عشق و علاقه مانده است تا سود. ولی عشق به تنهایی برای کار فرهنگی کافی نیست. وقتی این اقتصاد ضعیف است، نیرویی را هم نمیتواند جذب کند. وقتی دایم جابهجایی نیرو داریم، انباشت تجربه اتفاق نمیافتد و آدمهای باتجربه از حوزه خارج میشوند یا فعالیت پرخطر میشود، فرهنگ دایما به حاشیه میرود. در نتیجه گروهها و کالاهای دیگری جای آن را میگیرند. از سوی دیگر، برنامهریزی بلندمدت نداریم چون قانون بهعنوان تنظیمکننده روابط بین کنشگران فرهنگی، تابع سلیقههای شخصی شده است. نمونه آن همین ابطال مجوز کتاب است که عرض کردم. مجوز فعالیت برخی ناشران حرفهای تعلیق شد. ضعف قانون و عدم رشد نهادهای مستقل در حوزه فرهنگ، بنیانهای تولید فرهنگی را تحلیل میبرد. در این شرایط فرهنگ امکان تولید ندارد و قدرتش افزایش پیدا نخواهد کرد. به نظر من، هدف سیاستگذاری را باید به این سمت برد که زمینهها و فضای مناسب کار فرهنگی را فراهم کند. به تعبیر اقتصاددانان، باید فضای کسب و کار فرهنگی را مساعد کرد.
به نظر شما این سیاستگذاریهای فرهنگی با سیاست آمیخته نشده است؟ شاید یکی از مشکلاتی که ما داشتیم، این بوده که به سیاستگذاری فرهنگی از زاویه سیاسی نگاه کردهایم. مثلا در همین ماه رمضان، برای پخش «ربنا»ی شجریان از تلویزیون، روابط عمومی و معاون سیمای صداوسیما اعلام کرد که صدای خوانندهای که چنان موضعگیریهایی کرده، نباید پخش شود. آیا حجم دخالت زیاد سیاست در فرهنگ، عملکرد فرهنگی را مختل نمیکند؟
فرهنگ جدای از سیاست نیست اما مشکل این است که با دغدغههای سیاست روز به فرهنگ نگاه میکنیم و آن را ابزاری برای پیشبرد کار سیاسی و یک هدف سیاسی روزمره میدانیم. به این معنا، فرهنگ را با تبلیغ یکی میگیریم. این طرز تلقی با ماهیت فرهنگ سازگار نیست و به همین دلیل ناموفق است. آیا عدم پخش «ربنا» باعث افزایش مخاطبان و در نتیجه قدرت رسانه میشود؟ این معیار که هنر و هنرمند موافق، مجازند و هنر و هنرمند مخالف، غیرمجاز، نادیدهگرفتن اصل استقلال فرهنگ است. فرهنگ را باید با معیارهای فرهنگی ارزیابی کرد. یک اثر هنری را باید با معیارهای زیباییشناسی سنجید نه براساس میزان نزدیکی به این یا آن ملاحظه یا هدف سیاسی. این همان نکتهای است که در مورد فرآیند تفکیک اجتماعی گفتم. این رفتار صداوسیما به ضرر سیاست هم هست چون مردم هم سیاست را با فرهنگ یکی میکنند سپس برای ضدیت با سیاست پشت فرهنگ پناه میگیرند و مثلا آدمهای مخالف، با ربنای شجریان افطار میکنند تا ضدیتی را با سیاست نشان دهند. مسوولیت این امر برعهده دستگاههای فرهنگی از جمله صداوسیماست.
در همه این سالها، خیلی از فعالیتهای فرهنگی، مخصوصا در وزارت فرهنگ و ارشاد به ممیزی اختصاص پیدا کرده بود؛ اینکه چه چیزی ساخته شود، کدام ساخته نشود، کدام کتاب منتشر شود، کدام منتشر نشود. در زمانهای با این همه ابزارهای ارتباطی گسترده و پیچیده که هرکس به راحتی با هرجایی ارتباط برقرار میکند و محصولات فرهنگی را استفاده میکند، آیا اساسا ممیزی امکانپذیر است؟ مثلا یک فیلمساز با موبایلش داخل ایران فیلمی میسازد و به جشنوارهای میفرستد و جایزه هم میگیرد و بعد داور اسکار میشود و فیلمها را میخواهند برایش بفرستند که داوری کند. در این فضا چطور میشود ممیزی موثر اعمال کرد؟
البته این سخن درستی نیست که خیلی از فعالیتهای فرهنگی به ممیزی اختصاص یافته است. فعالیتهای زیاد دیگری انجام شده که رشد کنونی فرهنگ مثل رشد سینما در سه دهه اخیر یا افزایش تعداد عناوین کتابها، یا رشد نهادها و سازمانهای آموزشی و مسایلی از این قبیل، حاصل آن است. میتوان چنین پرسشی را طرح کرد که با وضعیت کنونی فرهنگ، ممیزی تا چه حد میتواند هدف سیاستگذاری فرهنگی یعنی افزایش «قدرت فرهنگی» را محقق کند. به دلیل تحول تکنولوژی، امکان تولید فرهنگ و در کنار آن، توزیع برای بخش وسیعی از جمعیت به سادگی امکانپذیر شده است. ایجاد رادیو اینترنتی، ساخت فیلم و انتشار کتاب به سادگی امکانپذیر شده است. امروز موسیقیهایی را میشنویم که اصلا نمیدانیم چه کسانی آنها را تولید میکنند. سایتهایی وجود دارند که رمان نویسندگان گمنام را در اختیار مخاطبان خود قرار میدهند. این حجم وسیع از تولید، از دسترس ممیزی خارج است. ممیزی نتوانسته و نخواهد توانست دسترسی به کالاهای فرهنگی غیررسمی را محدود کند. امکان این کار در دورههای گذشته هم زیاد نبود؛ در اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70، موسیقی پاپ کمکم در صداوسیما پخش شد. در آن موقع، نه شبکههای ماهوارهای اینقدر گسترده بودند و نه چنین امکاناتی برای تولید موسیقی زیرزمینی و توزیع آن وجود داشت. صداوسیما موقعیت انحصاری تقریبا بیرقیبی داشت. با این حال، وقتی محدودیت پخش موسیقی پاپ برداشته شد، ناگهان و به صورت انفجاری، حجم زیادی از تولیدات موسیقی ارایه شد چون در زیر پوست جامعه، این فرهنگ در حال رشد بود.
از زاویه دیگری نگاه کنیم؛ اگر بخواهیم قدرت فرهنگی را افزایش دهیم تا حدی باید دست هنرمند را باز بگذاریم تا تولید هنری داشته باشد. از آن طرف، احتمالا باید دست مصرفکننده را هم باز بگذاریم که بتواند انتخاب خودش را انجام دهد و باید تلاش کنیم که اقتصاد فرهنگ پیشرفت کند. فیلمهای پرفروش، کتابهای پرخواننده و غیره وجود داشته باشد. در این بین، خطر بازاریشدن فرهنگ پیش نمیآید؟ مثلا اگر سینما را آزاد بگذاریم و به آن جهت ندهیم، به سمت فیلمهایی شبیه فیلمفارسی نمیرویم؟ در موسیقی و کتاب هم آیا این مشکل پیش نمیآید؟
البته من با این اصطلاح «بازاری» موافق نیستم و میگویم محصولاتی که مخاطب عمومیتر دارند. بخشی از فرهنگ به سمت تجاریشدن پیش میرود که طبیعی است و در همه جای دنیا هم این اتفاق میافتد. با همین سیاستهای فرهنگی کنونی هم بخشی از فرهنگ به قول شما «بازاری» شده است. تولیدات عامهپسند هم میتواند مصرف فرهنگی را گسترش دهد و هم توانایی اقتصادی سازمانهای تولیدکننده را افزایش دهد. بعضی ناشران، کتابهای عامهپسند منتشر میکنند وبا اتکا به درآمدهای آن، توانایی انتشار کتابهایی نخبهپسند را که شمارگان کمتری دارند، مییابند. ولی استدلالی که علیه فرهنگ «بازاری» یا عامهپسند میشود، بیش از اینکه دامن این نوع محصولات را بگیرد، دامن آثار متعالی را میگیرد. ببینید چه نویسندگانی الان دچار ممیزیاند و مشکل دارند؟ کدام کارگردان یا بازیگر سینما با محدودیت روبهرو شده است؟ در فضای باز فرهنگی احتمال خلق آثار متعالی بیشتر است. این فضا حتی بر محصولات بازاری اثر میگذارد. این نوع آثار متعالی، سلیقه عمومی را ارتقا میدهد و به نوبه خود بر ارتقا سطح دیگر محصولات هم اثر میگذارد. اگر بخواهم بهطور خلاصه بگویم، فضای فرهنگی، فضایی رقابتی شده است. در این فضا، رویکردهای انحصاری کارایی نخواهد داشت. توان فرهنگی جامعه ما بسیار بیش از آن است که نگران چنین فضای رقابتی اي باشیم.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.