سید جواد میری: بلندگوی فیلسوفان غربی بوده‌ایم

1404/2/1 ۰۹:۴۸

سید جواد میری: بلندگوی فیلسوفان غربی بوده‌ایم

از منظر علامه اقبال، رویکرد متافیزیکی، هستی‌شناختی و فلسفی، به نوعی خمیرمایه اصلی تفکر ایرانی را تشکیل می‌دهد. این اقبال و توجه به مباحث فلسفی در ایران، دارای ریشه‌ای تاریخی، بسیار قدرتمند و استوار است.

ذهن متافیزیکی ایرانیان از دید اقبال لاهوری

الهه شمس: در سال‌های اخیر، کتاب‌های فلسفی در بازار نشر ایران با استقبال چشمگیری مواجه شده‌اند و این پرسش را به‌وجود آورده‌اند که جایگاه فلسفه در جامعه ایرانی کجاست؟ برخی این استقبال را نشانه رشد فرهنگ فلسفه‌خوانی و رویکرد جدی‌تر جامعه به مسائل فکری و نظری می‌دانند، در حالی‌که گروهی دیگر آن را بیشتر ناشی از جذابیت نمادین این آثار و نگاه کالایی به کتاب‌های فلسفی ارزیابی می‌کنند. به‌نظر بسیاری، ریشه این گرایش را باید در پیشینه کهن و سنت غنی تفکر فلسفی و متافیزیکی ایرانیان جست‌وجو کرد. این پیشینه باعث شده رویکرد فلسفی از عرصه تخصصی فراتر رود و مخاطبان گسترده‌تری را جلب کند، تا جایی که فلسفه امروز در گفتگوهای عمومی و حتی زندگی روزمره جایگاهی قابل توجه یافته است. بر همین اساس، دور از انتظار نیست اگر بپرسیم فلسفه چه نقشی در بازاندیشی مسائل اساسی جامعه و فرهنگ ما دارد و چرا تا این اندازه مورد توجه قرار گرفته است. اهمیت این موضوع سبب شد خبرنگار خبرگزاری ایبنا گفت‌وگویی داشته باشد با سید جواد میری جامعه‌شناس ایرانی-سوئدی و استاد تمام جامعه‌شناسی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. مشروح این گفتگو را در زیر می‌خوانید:

*******

‌چرا جریان‌های فلسفی در حوزه تمدن ایرانی اهمیت دارد و ریشه‌های آن چیست؟

به گمانم حدود سال ۱۲۸۰ شمسی بود که علامه اقبال لاهوری کتابی با عنوان اصلی “Metaphysics in Persia” (فلسفه ماوراءالطبیعه در ایران) نوشت. این اثر توسط امیرحسین آریانپور با عنوان «سیر فلسفه در ایران» به فارسی ترجمه شده است. برای علامه اقبال نیز این پرسش مطرح بود که چرا جریان‌های فلسفی در حوزه تمدن ایرانی، یا به تعبیری در شرق جهان اسلام، این اندازه اهمیت داشته‌اند. استدلال او این است که ذهن ایرانی، ذهنی اساساً متافیزیکی است؛ یعنی همواره به دنبال پرسش‌های بنیادین هستی‌شناختی بوده و تلاش می‌کند مباحث را در سطح عمیق هستی‌شناختی دنبال کند. اقبال برای صورت‌بندی نظری این بحث، به سراغ سرچشمه‌های نظریه‌پردازی متافیزیکی در تاریخ تفکر ایران می‌رود و به چهره‌های شاخصی در این زمینه می‌پردازد. او سه تن از مهم‌ترین این چهره‌ها در ایران باستان، یعنی زرتشت، مانی و مزدک را معرفی می‌کند که به عنوان نمایندگان جریان‌های بسیار مهم در حوزه نگاه متافیزیکی، نقش‌آفرینی کرده‌اند.

سپس، اقبال این سیر را در دوره‌های بعدی دنبال می‌کند؛ از جمله دوره هلنیستی در ایران و تأثیر نوافلاطونیان و سیطره تفکر هلنی و پس از آن، ورود اسلام به ساحت تفکر ایرانی. در ادامه، او از فیلسوفان بزرگ شرق جهان اسلام، نظیر الکندی، فارابی و ابن‌سینا بحث می‌کند. از منظر اقبال، الکندی نماینده تفکر فلسفی با ریشه عربی است، فارابی به نوعی سخنگوی جریان فکری تُرکی در جهان اسلام و شرق محسوب می‌شود و ابن‌سینا نماینده نگاه فلسفی با خوانش فارسی یا تاجیکی است. در نهایت، علامه اقبال این بررسی را تا اوایل قرن بیستم ادامه می‌دهد و به نحله‌های گوناگون تصوف، عرفان و حکمت که در این دوران وجود داشته‌اند، می‌پردازد.

آیا اقبال به مباحث فلسفی در ایران، ریشه تاریخی دارد؟

بله، به عبارت دیگر، از منظر علامه اقبال، رویکرد متافیزیکی، هستی‌شناختی و فلسفی، به نوعی خمیرمایه اصلی تفکر ایرانی را تشکیل می‌دهد. حال اگر به سوال شما بازگردیم، این اقبال و توجه به مباحث فلسفی در ایران، دارای ریشه‌ای تاریخی، بسیار قدرتمند و استوار است. این یک واقعیت انکارناپذیر است.

علت یا علل اقبال به متون فلسفی چیست؟

همان‌طور که در پاسخ به سوالات قبل اشاره کردم، گوهر و هاضمه تاریخی تفکر در شرق جهان اسلام، و به‌طور مشخص در ایران، عمیقاً فلسفی است و تاریخی بسیار کهن در پسِ آن قرار دارد. اگرچه میان ما و اندیشمندانی چون زرتشت، جاماسپ، مانی، مزدک، و بعدها ابوعلی سینا، فارابی و الکندی فاصله زمانی زیادی وجود دارد، اما این سنت فکری، سنتی پویا و زنده بوده است. البته این سنت فراز و نشیب‌هایی نیز داشته است.

حتی می‌توان گفت یکی از دلایل وحدت نسبی تفکر فلسفی در جهان اسلام، همین پویایی و ارتباط بوده است. برای مثال، متفکرانی چون ابن‌رشد یا ابن‌عربی که در غرب جهان اسلام (اندلس، اسپانیای امروزی) می‌زیستند، اگرچه از نظر جغرافیایی با ما فاصله داشتند، اما به دلیل وحدت تمدنی‌ای که جهان اسلام در طول قرون متمادی یافته بود، جزو حوزه تمدنی مشترک اسلامی شناخته می‌شدند. پرسش‌ها و دغدغه‌های فکری آنان و بسیاری دیگر از متفکران، فیلسوفان، اندیشمندان و حتی متکلمان و فقیهان در سراسر جهان اسلام، از دغدغه‌های متفکران ایرانی جدا نبود و ذهن و هاضمه فکری ایرانیان را نیز به خود مشغول می‌داشت. به همین دلیل است که امروزه نیز شاهد این استقبال گسترده هستیم؛ چرا که یک پیشینه و عقبه فکری بسیار عمیق، کهن و ریشه‌دار، این هاضمه را برای درگیری با مباحث فلسفی، متافیزیکی و هستی‌شناختی آماده کرده است.

آیا نوعی فلسفه‌زدگی منفی در ذهنیت فرهنگی ایرانی‌ها وجود دارد؟

پرسش شما درباره وجود نوعی «فلسفه‌زدگی» به معنای منفی در ذهنیت فرهنگی ایرانیان را نمی‌توان به سادگی با دیدی منفی پاسخ داد. اساساً قرار گرفتنِ وضعیت کنونی ما یا دوران معاصر ما در «عالمیت جدید» (مدرنیته)، که به نوعی عالمیت غربی و مبتنی بر سیطره ذهنیت‌گرایی (سوبژکتیویسم) غربی با نگاه اروپامحور است، واقعیتی انکارناپذیر است و ایران نیز در این جهان قرار گرفته است. خود مدرنیته، اساساً یک کنش و یک جهان‌بینی فلسفی است. برای اینکه ما بتوانیم در این جهان پیچیده، جایگاهی برای خود بیابیم و معنایی پیدا کنیم، بدون درک فلسفی و نظری عمیق، قادر به ساختن مأوا و معنایی برای خود نخواهیم بود و همواره سرگردان و آواره خواهیم ماند.

بنابراین، اقبال ایرانیان به نگاه فلسفی و فلسفه را نمی‌توان لزوماً «فلسفه‌زدگی» نامید. اما اینکه تفکر، اندیشه و نگاه نقادانه را صرفاً به رشته دانشگاهی «فلسفه» تقلیل دهیم، به نظر من جای تأمل و پرسش دارد. به بیان دیگر، آنچه جامعه تحصیل‌کرده یا کتاب‌خوان ایرانی امروزه با آن درگیر است، لزوماً محدود به رشته فلسفه نیست، بلکه بیشتر «پرسش از مقولات بنیادین» است. این پرسشگری فی‌نفسه امری مذموم نیست و چه‌بسا نقطه قوت جامعه علمی و فکری ایرانیان باشد.

آیا آثار فلسفی واقعاً خوانده می‌شوند و چرا وضعیت فلسفه‌ورزی در ایران چنین است؟

این پرسش از آن دسته سوالاتی است که پاسخ دقیق به آن نیازمند مطالعه میدانی است. یعنی لازم است با طیف‌های مختلفی که کتاب‌های فلسفی می‌خوانند، گفتگو و مصاحبه انجام شود. اما در مورد بخش دوم پرسش شما، مبنی بر اینکه چرا وضعیت فلسفه‌ورزی در ایران هنوز در سطح مطلوبی نیست [یا به تعبیر شما پایین است]، به نظرم قضاوت در این باره هنوز زود است. باید توجه داشت که وقوع یک انقلاب یا تحول بنیادین در فهم ما از جهان، از خودمان، از آینده و از وضعیت انسان در سطح جهانی، آن هم با نگرش یا بینشی ایرانی، امری نیست که یک‌شبه و به‌سرعت رخ دهد. این‌ها جزء فرآیندهای بطیء، آرام و تدریجی هستند. از سوی دیگر، نباید نادیده گرفت که امروزه در جامعه ما، بسیاری از مسائل وجود دارند که علی‌رغم تلاش حاکمیت برای جا انداختن دیدگاه‌های خاص خود از طریق رسانه‌های جمعی و تمامی ابزارهایش، جامعه، حتی لایه‌های عمومی جامعه، به راحتی آن‌ها را نمی‌پذیرد. این خود نشان می‌دهد که مفاهیم فلسفی و انتقادی صرفاً خوانده یا حفظ نشده‌اند، بلکه به نوعی بخشی از جهانِ معنایی جامعه ما شده و جامعه از این منظر رشد کرده است؛ هرچند ممکن است این رشد، رشدی همه‌جانبه نبوده باشد.

آیا در ایران درباره جایگاه و امنیت فلسفه اغراق نشده و آیا پژوهشگران و روشنفکران در این اغراق نقش داشته‌اند؟

اگر منظور شما از این سوال این باشد که پرداختن به فلسفه، ما را صرفاً درگیر مباحث ذهنی کرده و از مسائل عینی و انضمامی زندگی دور می‌کند، این نیز به نظر من نوعی برداشت نادرست یا سوءبرداشت از رابطه میان «نظر» و «عمل» است. پرداختن به مباحث نظری، لزوماً به این معنا نیست که فرد از حوزه عمل خارج می‌شود، نسبت به کنشگری و عمل بی‌تفاوت می‌گردد یا به نوعی دچار کنش‌زدایی می‌شود. به گمان من، رابطه نظر و عمل این‌گونه نیست. اساساً اگر انسان تصویری منسجم و عمیق از جهان نداشته باشد، کنش او نیز نمی‌تواند کنشی رهایی‌بخش باشد، جامعه را به سوی سعادت هدایت کند یا منجر به گشایش افق‌های ایجابی و سازنده شود. این پرسش نیز از جمله مواردی است که واقعاً نیازمند تأمل و درنگ بیشتری است.

کدام جریان‌ها، مکاتب، سنت‌ها، آثار و چهره‌های فلسفی در ایران پرمخاطب‌ترند و چرا؟

دامنه این پرسش بسیار گسترده است. در حال حاضر، ما با طیف‌های متنوعی از علاقه‌مندان به فلسفه در ایران مواجه هستیم. برای مثال، فیلسوفان قاره‌ای (Continental Philosophy) برای یک طیف خاصی از مخاطبان بسیار مهم هستند. فیلسوفان تحلیلی (Analytic Philosophy) برای قشر دیگری جذابیت دارند. از سوی دیگر، فیلسوفان سنت صدرایی و نوصدرایی نیز همچنان طرفداران خاص خود را در میان علاقه‌مندان به فلسفه اسلامی دارند. همچنین، نظریه‌پردازان اجتماعی انتقادی، به‌ویژه متفکران مکتب فرانکفورت، برای گروه دیگری از مخاطبان اهمیت دارند.

بنابراین، ما در ایران با طیف وسیع و متنوعی از مکاتب و جریان‌های فلسفی روبه‌رو هستیم. اما نکته‌ای که می‌توان گفت این است که ما هنوز نتوانسته‌ایم به یک «سنتز» یا تلفیق معنادار دست یابیم. یعنی این جریان‌های گوناگون هنوز نتوانسته‌اند مباحث و مکاتب مختلف را به خوبی درونی‌سازی کنند و سپس با نگاهی برخاسته از زمینه فرهنگی و فکری ایران، مُهر ایرانی بر آن بزنند. به عبارت دیگر، ما کمتر شاهد خوانش‌هایی از منظر ایرانی بر آثار فیلسوفانی چون هگل، کانت، نیچه، فوکو یا آدورنو بوده‌ایم.

در حال حاضر، بیشتر به نظر می‌رسد که ما نقش «بلندگو» ی این جریان‌ها را در ایران ایفا می‌کنیم، نه اینکه توانسته باشیم این اندیشه‌ها را درونی کرده و سپس، همان‌طور که علامه اقبال از لزوم پیوند با ریشه‌های فکری ایران از زرتشت و مانی و مزدک گرفته تا ابن‌سینا و فارابی و الکندی و ابن‌عربی و مولوی و دیگران سخن می‌گوید، یک تلفیق و سنتز نظری ارائه دهیم. دستیابی به یک خوانش ایرانی که هم رنگ و بوی جهان ایرانی و هم نگاه حکمی و انتقادی را توأمان داشته باشد، به نظرم همچنان یک پروژه ناتمام و مفتوح است.

اکنون وضعیت مکاتب فلسفی و نسل جدید علاقه‌مندان چگونه است؟

در حال حاضر، واقعیت این است که هر یک از این سنت‌ها، مکاتب و جریان‌های فلسفی، طرفداران و مخاطبان مشخصی در ایران دارند. به طور مثال، ما با نسل جدیدی از علاقه‌مندان به فلسفه، به‌ویژه در سطح دانشگاه‌ها، مواجه هستیم که استقبال قابل توجهی از فلسفه تحلیلی و متفکران این جریان نشان می‌دهند. در کنار آن، سنت فلسفه اسلامی به معنای عام، و به‌طور خاص سنت صدرایی و نوصدرایی، همچنان بخش مهمی از علاقه‌مندان به فلسفه را به خود اختصاص داده است. همچنین، بازخوانی سنت‌های فلسفی غرب، به‌خصوص فلسفه قاره‌ای، در ایران مخاطبان پرشماری دارد؛ این علاقه هم در جریان آکادمیک و هم در فضای غیرآکادمیک و حتی در میان جوانان علاقه‌مند به فلسفه دیده می‌شود. جریان‌های مرتبط با نظریه‌پردازان انتقادی و مکتب فرانکفورت نیز همچنان تأثیرگذار هستند.

به طور خلاصه، وضعیت فلسفه در ایران بسیار متکثر و چندصدایی است. مخاطبان به طرز محسوسی درگیر خواندن، بحث کردن و نظریه‌پردازی درباره فیلسوفان و نحله‌های مختلف هستند. اما همان‌طور که در پاسخ به سوال قبلی اشاره کردم، مشکل اصلی این است که این جریانات متنوع هنوز موفق به ایجاد یک سنتز یا هم‌افزایی نشده‌اند. یعنی فیلسوفان ما کمتر توانسته‌اند این جریان‌های فکری گوناگون را با یکدیگر پیوند دهند و خوانشی اصیل، بومی و مختص به جامعه ایرانی از فلسفه ارائه دهند که نشان دهد تفکر فلسفی ایرانی به چه مسیر یا افق جدیدی می‌تواند دست یابد. به همین خاطر، ما هنوز بیشتر با اشکالی از بازگویی، ترجمه یا تکرار این جریانات فلسفی مواجهیم و بیشتر نقش «بلندگو» ی این سنت‌ها را ایفا کرده‌ایم تا اینکه اهل سنتز، ابداع و گشودن افق‌های فکری جدید باشیم. البته نباید نقش پژوهشگران، مترجمان و نسل جوانِ علاقه‌مند به فلسفه را نادیده گرفت؛ همین تکثرگرایی و جست‌وجو برای یافتن هویتی فلسفی در ایران، خود نشان‌دهنده پویایی فضای اندیشگی کشور است.

منبع: ایبنا

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: