اخلاق‌شناسی و مرزهای فلسفه در گفت‌وگو با دكتر مینو حجت

1403/9/12 ۰۹:۳۸

اخلاق‌شناسی و مرزهای فلسفه در گفت‌وگو با دكتر مینو حجت

همه ما دركی كلی و عمومی از اخلاق و مرزهای آن با اموری مشابه مثل دین یا عرف و آداب جامعه یا قوانین و حقوق داریم. همچنین عموما دوست داریم افرادی اخلاق‌مدار تلقی شویم یا خودمان را چنین توصیف می‌كنیم. اخلاق‌شناسی شاخه‌ای از مطالعات است كه به چیستی و چرایی و چگونگی اخلاق و مسائل مرتبط به آن می‌پردازد.

بسیاری از بدعمل‌كردن‌های ما ناشی از جهل‌اند

محسن آزموده: همه ما دركی كلی و عمومی از اخلاق و مرزهای آن با اموری مشابه مثل دین یا عرف و آداب جامعه یا قوانین و حقوق داریم. همچنین عموما دوست داریم افرادی اخلاق‌مدار تلقی شویم یا خودمان را چنین توصیف می‌كنیم. اخلاق‌شناسی شاخه‌ای از مطالعات است كه به چیستی و چرایی و چگونگی اخلاق و مسائل مرتبط به آن می‌پردازد. از دیرباز فلسفه و فیلسوفان یكی از اصلی‌ترین مدعیان پاسخگویی به مسائل اخلاق بوده‌اند و در آثار خودشان كوشیده‌اند، با طرح نظریات اخلاقی گوناگون، به این پرسش‌ها پاسخ دهند. برنارد ویلیامز ( 2003-1929)، فیلسوف اخلاق انگلیسی، اما در كتاب اخلاق‌شناسی و مرزهای فلسفه این ادعا را با چالش جدی مواجه می‌كند و نشان می‌دهد كه با صرف تمسك به نظریات فلسفی نمی‌توان به همه مسائل اخلاقی پاسخ داد. این كتاب، مهم‌ترین اثر ویلیامز است كه دكتر مینو حجت، استاد و پژوهشگر فلسفه آن را به فارسی ترجمه كرده و نشر موسسه پژوهشی حكمت و فلسفه آن را منتشر كرده است. به این مناسبت با خانم حجت گفت‌وگویی صورت دادیم كه از نظر می‌گذرد.

*******

‌پیش از ورود به بحث درباره كتاب، به اختصار برای مخاطبان كمتر آشنا بفرمایید كه مراد از اخلاق چیست و وقتی از اخلاق‌شناسی صحبت می‌كنیم، چه چیزی مد نظر است؟

تعیین مراد از اخلاق خود مطلبی سرراست و بی‌مناقشه نیست و ارایه تعریفی مورد اجماع از «اخلاق» كاری دشوار است. درعین‌حال، این مفهوم، مفهومی تخصصی نیست و در اینجا هم مراد ویژه‌ای از آن مطرح نیست، بلكه اخلاق همان معنایی را دارد كه عموم مردم از آن می‌فهمند. اگر بخواهم از دید ویلیامز به این سوال بپردازم باید بگویم كه ویلیامز اولا میان دو وصف، كه در زبان انگلیسی با واژه‌هایmoral و ethical عنوان می‌شوند، تمایزی مهم قائل است. morality نظامی است كه برای خود مرزهای مشخصی تعیین می‌كند، ولی ویلیامز نسبت به آن كاملا ظنین است و به نقد آن می‌پردازد. اما برای تعریف امر اخلاقی به معنای دوم (the ethical) ویلیامز اصلا نیازی نمی‌بیند تلاش‌ كند و معتقد است كه مبهم ماندن این مفهوم هیچ ضرری ندارد. در واقع، به نظر او برای اینكه بدانیم اخلاق چیست نیازی نیست كه این مفهوم را با گذاشتن مرزهای روشنی تعریف كنیم. او صرفا به طیفی از ملاحظاتی كه مربوط به آنند اشاره می‌كند، ملاحظاتی در خصوص تكلیف و وظیفه، پیامد، فضیلت و همین‌طورخودگزینی، دیگرگزینی و غیره. درعین‌حال، او معتقد است كه هیچ یك از اینها را نمی‌توان به دیگری فروكاست. ethics، كه من آن را به اخلاق‌شناسی برگردانده‌ام، هم طبعا دانشی است كه به اخلاق به این معنای دوم عطف توجه می‌كند و چیزی كه به دنبال آن است پاسخی است به پرسش سقراط، یعنی «چگونه باید زیست؟» حسن انتخاب این پرسش به عنوان نقطه شروع این است كه تعریف به‌خصوصی از اخلاق یا ملاكی برای عمل اخلاقی را فرض نمی‌گیرد و این امكان را باز می‌گذارد كه هر كس بتواند «باید» زندگی خود را پیدا كند. پاسخ به این سوال باید پاسخی باشد كه من به خودم می‌دهم بر این اساس كه بیشترین دلیل را برای چگونه زیستنی دارم.

‌برنارد ویلیامز، نویسنده كتابی كه شما ترجمه كردید، كیست و چه جایگاهی در جهان فلسفه و به‌طور خاص فلسفه اخلاق معاصر دارد؟

ویلیامز، فیلسوف اخلاق انگلیسی است كه تحصیلكرده اكسفورد و مدرس دانشگاه‌های پرینستون، كمبریج، و بركلی بوده است. بعضی او را بزرگ‌ترین فیلسوف اخلاق انگلیسی در قرن بیستم دانسته‌اند. او به خاطر دستاوردهای علمی‌اش به مقام نایت نایل شد و چندین دانشگاه به او دكترای افتخاری دادند. ایده‌های او خصوصا از حیث تاثیرگذاری در حوزه فلسفه اخلاق مهم شمرده شده‌اند.او بحث‌هایی را پیش كشید كه بعدها به موضوعات مهم مورد بحث در فلسفه اخلاق تبدیل شدند. جاناتان لیر (Jonathan Lear)، در پیش‌گفتاری براین كتاب، در باب تاثیرگذاری او می‌گوید: «كسی نمی‌تواند وارد جهان تفكر اخلاقی كنونی شود بدون اینكه در باب مباحثی كه ویلیامز مطرح می‌كند موضع‌گیری كند.» در تمجید از فلسفه او زیاد سخن گفته شده. مثلا جان مك‌داول (John McDowell) می‌گوید كه ویلیامز مباحث را تیزبینانه‌تر و باعمقی بیشتر از هر اثر قابل‌قیاسی كه من می‌شناسم، مورد توجه قرار می‌دهد.ویلیامز نكات بدیعی را وارد حوزه فلسفه اخلاق می‌كند و بخش عمده‌ای از كار او به نقد نظریات مختلف در فلسفه اخلاق اختصاص دارد. او با نظام‌سازی در اخلاق و با غیرشخصی ساختن اخلاق مخالف است و به نظر اوپاسخ به پرسشِ اخلاق پاسخی همگانی نیست، بلكه هر شخصی باید خود پاسخ این پرسش را برای زندگی خودش پیدا كند. ویلیامز برای فردیت انسان‌ها و فاعلیت شخصی آنان، برای عواطف انسانی، یكپارچگی وجودی  (integrity) انسان‌ها و آزادی اخلاقی ارزش زیادی قائل است. به همین جهات، با اینكه ویلیامز در سنت تحلیلی پرورش یافته و خودش را فیلسوف تحلیلی می‌خواند، ولی او صرف تحلیل مفهومی و بحث‌های انتزاعی را برای پرداختن به مسائل عمیق انسانی كافی نمی‌بیند و بنابراین از این حیث با فیلسوفان تحلیلی به معنای رایج آن تفاوت عمده‌ای دارد.

‌اهمیت كتاب «اخلاق‌شناسی و مرزهای فلسفه» در چیست و چرا از میان آثار ویلیامز این كتاب را برای ترجمه انتخاب كردید؟

خب در اینكه این كتاب مهم‌ترین اثر ویلیامز است اتفاق‌نظر وجود دارد. در واقع، گفته می‌شود كه به معنایی این كتاب چكیده همه نظرات ویلیامز در فلسفه اخلاق است. درعین‌حال، این كتاب به عنوان یكی از آثار كلاسیك قرن بیستم شناخته شده است و از سوی فیلسوفان اخلاق بسیاری مورد ستایش قرار گرفته است. سایمون بلك‌برن (Simon Blackburn) این كتاب را غنی‌ترین، هوشمندانه‌ترین و عمیق‌ترین اثری خوانده كه در قرن بیستم منتشر شده است. نكته مهم در مورد این كتاب این است كه بر فلسفه اخلاق قرن بیستم تاثیر بسزایی داشته است و این از آن رو است كه ویلیامز در این كتاب همه نظریات مهم اخلاقی را به نقد می‌كشد، از نظریه ارسطو و كانت گرفته تا نظریه‌های قراردادانگارانه یا فایده‌نگرانه و همین‌طور رویكرد تحلیل زبانی به اخلاق را. او در نقدهای خود نكات بسیار بدیعی را متذكر می‌شود. از همین رو درباره این كتاب آثار فراوانی اعم از كتاب و مقاله هم منتشر شده است و فیلسوفان مختلفی به شرح آرای او پرداخته یا در باب آنها نفیا و اثباتا سخن گفته‌اند. افراد متعددی این كتاب را نقد و مرور كرده‌اند و چندین كتاب درباره دیدگاه ویلیامز در این كتاب نوشته شده است. از جمله راتلج كتابی را در شرح و نقد این كتاب با عنوان Ethics Beyond the Limits منتشر كرده كه مجموعه‌ای از مقالات فیلسوفان مختلف در باب این كتاب است. چنان‌كه غالبا درباره این كتاب گفته می‌شود، این كتاب به ایجاز تمام نگاشته شده است و كتابی بسیار فشرده است؛ از همین رو درك مطالب آن تا حدی دشوار است و گاه ممكن است مبهم باقی بماند.به‌تبع آن ترجمه چنین اثری هم دشوار بود و زحمت زیادی می‌طلبید. اما بدیع بودن ایده‌های كتاب و اهمیت نكات مطرح شده در آن كاملا سزاوار قبول آن زحمت بود؛ خصوصا با توجه به اینكه پیش از آن كتابی از ویلیامز به فارسی ترجمه نشده بود.

‌شما در مقدمه سودمندی كه بر كتاب نوشته‌اید، تاكید كرده‌اید كه ویلیامز به‌رغم هوش و دانایی بسیار بالا، فیلسوفی است كه كمتر نظریه‌ای ایجابی و اثباتی ارایه كرده و بیشتر در مقام منتقد ظاهر شده. علت این موضوع چیست؟

درست است؛ غالبا ویلیامز را به عنوان فیلسوفی می‌شناسند كه بیشتر آرای‌سلبی اظهار داشته تا آرای ایجابی. من هم قبول دارم كه بیشتر اظهارات او در این كتاب اظهارات نقادانه‌اند. ولی این‌طور نیست كه او آرای ایجابی نداشته باشد. باید گفت از طرفی، خود ویلیامز معتقد است كه سلبی انگاشتن نظرات او مربوط به پیش‌فرض غلطی است از این قرار كه هر ایده ایجابی‌ای لزوما در قالب نظریه مطرح می‌شود؛ در واقع، گویی از او انتظار داشته‌اند كه نوعی نظریه‌ اخلاقی جایگزین ارایه دهد. اما این دقیقا همان چیزی است كه ویلیامز به‌شدت با آن مخالف است. همه تلاش ویلیامز در این كتاب در این جهت است كه نشان دهد اساسا نظریات فلسفی در حوزه اخلاق نمی‌توانند با ارایه اصولی كلی راه زندگی خوب را به انسان‌ها نشان دهند. اما این بدین معنا نیست كه او ایده‌های ایجابی ندارد. خیلی‌ها با این حرف موافق نیستند. مثلا آلن تامس (Alan Thomas) در كتابی راجع به فلسفه اخلاق ویلیامز، كه همین امسال منتشر شده و اتفاقا به صورت آنلاین هم در دسترس است، این مطلب را كه ویلیامز ایده‌های ایجابی ندارد رد می‌كند. در عین حال از سوی دیگر، به نظر من، ایده‌های نقادانه و سلبی نسبت به ایده‌های ایجابی به‌هیچ‌وجه حائز ارزش فلسفی كمتری نیستند و اتفاقا طرح ایده‌های نقادانه به تیزبینی خیلی زیادی نیازمند است. جالب است بگویم كه ویلیامز خیلی وقت‌ها فرض‌هایی را زیر سوال می‌برد كه به‌طور معمول همه ما با این فرض‌ها زندگی می‌كرده‌ایم و آنقدر برای ما عادی و پذیرفته بوده‌اند كه هیچ‌وقت آنها را مورد تردید قرار نداده‌ایم. پیدا كردن نقاط ضعف چنین فرض‌هایی هوش و فراست زیادی می‌طلبد. درعین‌حال، تاثیری هم كه چنین ایده‌های نقادانه‌ای بر نگرش‌های ما -و احتمالا حك و اصلاح آنها- دارند تاثیر بسیار پراهمیتی است. پیشرفت در حوزه فلسفه تا حد زیادی مرهون این‌گونه تأملات است و بزرگ‌ترین و ماندگاترین دستاوردهای فیلسوفان در تاریخ فلسفه عمدتا از این قبیل بوده‌اند.

‌همان‌طور كه در مقدمه ذكر شده و از عنوان كتاب هم بر می‌آید، ویلیامز در این كتاب می‌كوشد مرزهای فلسفه در پرداختن به موضوعات و مباحث اخلاق را روشن سازد، كاری به نظر شبیه كار كانت در كتاب‌های سه‌گانه مشهورش. اگر ممكن است به اختصار بفرمایید منظور از مرزهای فلسفه در توضیح و تبیین مسائل اخلاق چیست و این محدودیت‌ها چیست و از كجا ناشی شده؟

البته مساله ویلیامز با مساله كانت فرق دارد، چون كاری كه مد‌نظر كانت بود تعیین شروط پیشینی معرفت بود، اما محدودیت مورد‌نظر ویلیامز محدودیت در نظریه‌پردازی فلسفی است، یعنی محدودیت در به دست دادن اصول كلی‌ای كه معیارهای تام و همگانی‌ای برای زندگی اخلاقی دراختیار می‌گذارند. دلیل آن‌هم پیچیدگی حقایق مربوط به زندگی اخلاقی است. به نظر ویلیامز فلسفه بیشتر به كار نقد زندگی اخلاقی می‌آید. كار فلسفه طرح اصولی كلی برای اخلاقی زیستن نیست، چرا كه چنین كاری از فلسفه برنمی‌آید؛ بنابراین اگر كار فلسفه را نظریه‌پردازی بدانیم، نباید از فلسفه در اخلاق انتظار زیادی داشته باشیم،ولی ویلیامز لزومی نمی‌بیند كه تأمل فلسفی اصولی برای فیصله ‌بخشیدن معضلات زندگی اخلاقی دراختیار ما بگذارد. به نظر او، در حوزه اخلاق باید به‌جای بحث‌های انتزاعی، با تكیه بر نوعی روان‌شناسی و توجه به مسائل شخصی انسانی با واقع‌بینی پیش رفت. او در این كتاب پرسشی را كه ما در زندگی اخلاقی به دنبال پاسخ آن هستیم، یعنی همان پرسش سقراط كه پیش‌تر هم به آن اشاره كردم، مطرح می‌كند و نظریات فلسفی‌ای را كه برای پاسخگویی به آن ارایه شده یك‌به‌یك مطرح می‌كند و نشان می‌دهد كه چرا آنها در پاسخگویی به این سوال قاصر‌ند. رمز این ناتوانی به نظر ویلیامز این است كه پیچیدگی‌های زندگی اخلاقی و مسائل شخصی انسانی را نمی‌توان در اصول معدودی خلاصه كرد و در چارچوب تنگ و نظام‌مند نظریات اخلاقی جا داد. فروكاستن این حقایق پیچیده در یك یا چند اصل موجب تحریف آن حقایق می‌گردد. ارزش‌های اخلاقی ارزش‌هایی بسیار متعدد و متنوع‌اند و مفاهیمی چون دروغ، خیانت، عدالت و امثال اینها كه به تعبیر ویلیامز، مفاهیم فربه‌(thick concepts)‌اند بیانگر این ارزش‌ها‌ هستند، ولی ما می‌خواهیم تكلیف همه‌ این ارزش‌ها را با قرار دادن آنها ذیل چند مفهوم خوب و بد، باید، وظیفه، بهترین وضعیت و امثال اینها تعیین كنیم. این به نظر ویلیامزكاری است نشدنی و بی‌حاصل. به نظر‌ می‌رسد كه ما خودمان هم در تجارب زندگی اخلاقی‌مان این نكته را یافته باشیم كه در مواردی كه تصمیم اخلاقی دشوار است كار ما با رجوع به این اصول فیصله پیدا نمی‌كند.

‌اگر رجوع به صرف فلسفه برای پرداختن به اخلاق و فهم آن كفایت نمی‌كند، پس باید چه كرد؟ به عبارت دیگر برای درك و فهم چگونگی اخلاقی زیستن غیر از فلسفه به چه منابعی می‌توان مراجعه كرد؟

همان‌طور كه شما در سوال‌تان به دقت اشاره كردید، مساله این است كه صرف فلسفه برای یافتن راه زندگی اخلاقی كفایت نمی‌كند، بنابراین مساله این نیست كه از فلسفه كمك نگیریم. فقط این است كه به نظر ویلیامز فلسفه در این راه كمك خیلی زیادی به ما نمی‌كند. نظریات فلسفی در نقد زندگی اخلاقی می‌توانند به ما كمك كنند. در عین حال، به نظر او، ما می‌توانیم از هر آنچه دید بهتری از جهان و انسان دراختیار ما می‌گذارد در زندگی اخلاقی كمك بگیریم: از روان‌شناسی، تاریخ، ادبیات و غیره و برای منابعی كه می‌توان از آنها برای بهتر زیستن كمك گرفت هیچ محدودیتی وجود ندارد. حتی علم تجربی و شناخت ما نسبت به واقعیات جهان هم می‌تواند در پیدا كردن راه زندگی اخلاقی كمك‌كننده باشد. ببینید از طرفی شكی نیست كه ما برای عمل در هر حوزه‌ای بدون شناخت كافی نسبت به واقعیات آن حوزه نمی‌توانیم تصمیم درستی بگیریم. به نظر من توجه به این نكته خیلی مهم است كه بسیاری از بدعمل‌كردن‌های ما ناشی از جهل‌اند، جهل نسبت به واقعیات. هرقدر هم كه كسی انسان خوش‌نیتی باشد، اگر دچار جهل و نادانی باشد، نمی‌تواند عمل درست را تشخیص دهد. چه‌بسا بیشتر بی‌اخلاقی‌ها ناشی از نادانی‌اند. از طرف دیگر، ما برای اینكه اخلاقی عمل كنیم نیازمند آنیم كه فضایلی را در درون خود بپروریم؛ همچنین قوه تخیل خود را تقویت كنیم تا بهتر بتوانیم خود را در جای دیگران تصور كنیم و همدلی و همدردی بیشتری پیدا كنیم. همه اینها از راه‌های دیگری جز فلسفه حاصل می‌شوند. مثلا ادبیات خیلی می‌تواند در این جهت كمك‌كند. اینها البته زمینه‌هایی برای عمل اخلاقی فراهم می‌آورند. ولی گمان می‌كنم دلیل اصلی مخالفت ویلیامز با منحصر كردن راه اخلاق‌شناسی به فلسفه همان پیچیدگی مسائل اخلاقی است و مخصوصا دخیل بودن مفاهیم فربه كه خود پیچیدگی زیادی دارند و تحت اصول معدود نمی‌گنجند.درعین‌حال، ویلیامز گوشزد می‌كند كه در دنیای امروز تأملی بودن هم مختص فلسفه نیست. امروزه تأمل در بسیاری از حوزه‌ها گریزناپذیر است. بنابراین تأمل در باب زندگی اخلاقی لزوما تأمل فلسفی نیست.

‌گویا گاه ویلیامز فیلسوفی شكاك خوانده‌ شده است، در این باره كمی توضیح دهید.

بله، همین‌طور است. این اسناد از جانب بعضی به او داده شده است، ولی ویلیامز خودش در كتاب تصریح می‌كند كه شكاكیتش بیشتر مربوط به فلسفه است تا اخلاق. همان‌طور كه قبلا هم اشاره شد، او بیشتر نسبت به توانایی فلسفه برای حل مسائل اخلاق مشكوك است تا به امكان حل این مسائل.از طرفی ویلیامز شك اخلاقی را با شك معرفتی متفاوت می‌داند. شك اخلاقی شك به الزام نسبت به بعضی باورها یا ترجیح آنها در عمل است. او در توضیح این تفاوت می‌گوید كه شكاكیت معرفتی در عمل خیلی تفاوتی ایجاد نمی‌كند چون برای شكاك معرفتی در برخورد با جهان بدیلی وجود ندارد، شكاك و غیرشكاك مثل هم با جهان مواجه می‌شوند؛ ولی شك اخلاقی این‌طور نیست و شكاك اخلاقی می‌تواند به گزاره‌های اخلاقی پشت كند. به این جهت، شك اخلاقی شك نسبت به قوت ملاحظات اخلاقی است و برای شكاك نبودن لازم نیست به گزاره‌های اخلاقی معرفت داشته باشیم بلكه لازم است به قوتی برای آنها قائل باشیم.بنابراین، در نظر او، هرچند داشتن معرفت نسبت به واقعیات جهان و انسان در زندگی اخلاقی مفید است، ولی معرفت به گزاره‌های اخلاقی بهترین وسیله برای زندگی اخلاقی نیست. چیزی كه در اینجا به آن نیاز داریم اقناع نسبت به این باورها است. این اقناع را او اطمینان خاطر (confidence) می‌خواند. دلیل عقلی در رسیدن جمع ما به این اطمینان خاطر دخیل است ولی تنها عامل نیست.

‌آیا دیدگاه‌های ویلیامز مورد نقد و انتقادهایی هم واقع شده، نظر خود شما در این باره چیست؟

بله، مواضع او از جانب فیلسوفان مختلفی مورد نقد قرار گرفته است. البته غالبا این نقدها در عین ارزشمند شمردن بینش‌های ویلیامز مطرح شده‌اند. شاید بیش از همه نسبی‌انگاری‌ای كه ویلیامز، تحت عنوان «نسبی‌انگاری ناشی از فاصله»(relativism of distance) مطرح می‌كند مورد نقد قرار گرفته است. گاهی نیز شكاكیت او نسبت به فلسفه اخلاق مورد نقد قرار گرفته است. مثلا بلك‌برن خودِ پرداختن ویلیامز به مسائل فرا اخلاقی را شاهدی بر مفید بودن این نوع پرداختن می‌داند. گاه بعضی نقدهای او پذیرفته نشده؛ مثلا نقد او از استدلال كانت از سوی نیگل چندان پذیرفته نشده، هرچند من این نقد را خیلی قوی می‌بینم. یكی از ایرادهایی هم كه بر او گرفته می‌شود ابهامی است كه در بعضی از مواضع او به چشم می‌خورد. به گمان من، همین امر گاه باعث می‌شود كه مراد او به‌درستی فهمیده نشود و چه‌بسا بعضی از نقدها نیز ناشی از این امر باشند. من با شكاكیت ویلیامز نسبت به نظریه‌پردازی در اخلاق كاملا همدل هستم. ویلیامز تأمل فلسفی در باب مسائل اخلاقی را كاملا مفید می‌داند و حتی نظریات اخلاقی را هم كمك‌كننده می‌داند، ولی در جهت نقد زندگی اخلاقی و نه تعیین اصولی كلی برای زندگی اخلاقی. به نظر او، كه من هم كاملا با آن موافقم، زندگی اخلاقی بسیار پیچیده‌تر از آن است كه در قالب تنگ نظریات اخلاقی بگنجد. اما نكات دیگری هستند كه برای پذیرش یا وازنش آنها نیاز به تأمل بیشتری می‌بینم. درواقع، بعضی از دیدگاه‌های او قدری مبهم می‌مانند، ولی به گمانم همه آنها ما را متوجه نكاتی می‌سازند كه بسیار قابل تأمل بوده و تأمل در باب آنها در عمیق‌تر شدن دید ما نسبت به مسائل اخلاق موثر است.

‌در پایان بفرمایید فكر می‌كنید مخاطب اصلی این كتاب چه كسانی هستند و اصولا اهمیت و ضرورت مطالعه این كتاب در جامعه ما از كجا ناشی می‌شود؟

به گمان من، مخاطب این كتاب در درجه اول كسانی‌اند كه با مسائل مطرح در فلسفه اخلاق دست‌وپنجه نرم می‌كنند، چون این كتاب در نقد این مشغله و نحوه پرداختن به این مسائل نوشته شده است. كتاب انواع مواجهه‌های فیلسوفان با مسائل اخلاق را زیر سوال می‌برد و نظریات مختلف اخلاقی را به چالش می‌كشد. بنابراین برای هر كسی كه در این حوزه كار می‌كند توجه به این نقدها و در نظر گرفتن آنها در رویكرد او به این مسائل اهمیت بسیار دارد؛ خصوصا كه این نقدها از جانب فیلسوفان بزرگی چون سایمون بلك‌برن، تامس‌نیگل، جان مك‌داول، فیلیپا فوت و دیگران بسیار حائز اهمیت تلقی شده‌اند. این كتاب در فلسفه اخلاق قرن بیستم بسیار تاثیرگذار تلقی شده است و بنابراین خواندن آن برای اهالی فلسفه اخلاق ضروری به نظر می‌رسد. اما از آنجا كه این نقدها در نگرش ما به مسائل زندگی اخلاقی‌مان كاملا موثر‌ند، برای هر كسی كه به تفكر فلسفی در باب اخلاقیات علاقه‌مند باشد و به آن بها بدهد نیز قطعا مفید می‌توانند بود. ویلیامز، خصوصا در فصل آخر كتاب، نتایجی را مورد توجه و نقد قرار می‌دهد كه فلسفه‌ورزی مورد نقد او در زندگی اخلاقی ما به‌ بار می‌آورد و آن نظامی است كه او آن را نظام «اخلاقیات» (morality) می‌نامد. به نظر ویلیامز این نظام نظامی است كه امروزه بر زندگی اخلاقی ما سیطره پیدا كرده است. جامعه ما هم از این حیث با جوامع دیگر تفاوتی ندارد و بنابراین مشمول نقد ویلیامز است. این فصل كتاب بیش از همه فصول آن با زندگی اخلاقی ما رابطه مستقیمی پیدا می‌كند و بنابر این برای مخاطب عام نیز حرف‌های شنیدنی دارد.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: