1393/11/5 ۰۷:۳۵
از مجموعه آثار ادبی انتشارات اطلاعات، چاپ و پخش کتاب سه جلدی «» است که حاوی اخوانیات مرحوم استاد مشفق کاشانی با شاعران معاصر است که پس از نشر مورد استقبال شاعران قرار گرفت. آنچه در پی میآید، گزیدههایی پراکنده و تلخیصشده از آن کتاب است که تا حدودی جایگاه «مشفق» را در چشم شاعران نشان میدهد.
اشاره: از مجموعه آثار ادبی انتشارات اطلاعات، چاپ و پخش کتاب سه جلدی «» است که حاوی اخوانیات مرحوم استاد مشفق کاشانی با شاعران معاصر است که پس از نشر مورد استقبال شاعران قرار گرفت. آنچه در پی میآید، گزیدههایی پراکنده و تلخیصشده از آن کتاب است که تا حدودی جایگاه «مشفق» را در چشم شاعران نشان میدهد.
***
محمود ثنائی
محمود ثنایی (شهرآشوب) از شاعران نادرهپرداز و در انواع شعر به خصوص غزل استاد بود.قسمتی از آثارش در مجموعه «شبگیر» انتشار یافته است و در سال ۱۳۶۱ درگذشت. سه قطعه زیر از آثار ارتجالی اوست که برای من گفته است:
مرا روی دولت موافق نبود
گرَم رأی والای «مشفق» نبود
سترون شدی بکر طبعم اگر
به گفتار «مشفق» مشوّق نبود
سر شوق هرگز نبودی دلم
گر آن فحل بر شعر شایق نبود
به شام سیهروزیام غیر او
کسی راهبر غیرخالق نبود
مگر خنده مهربان ذات وی
کم از جلوه صبح صادق نبود
ز یاران چه گویم که با من کسی
وفادار میثاق سابق نبود
چه گویم که زیر بلندآسمان
یکی یار غمخوار لایق نبود
یکی کش توان راز دل باز گفت
مرا در میان خلایق نبود
سخن کوته، ای دوست بودم ذلیل
گرَم دوستاری چو «مشفق» نبود
۳۰ر۹ر۴۳
رأیت عباس
پر نور دیدگان دل از روی مشفق است
ساقی بیار باده که طالع مرافق است
مطرب بساز ساز که گر بخت، بخت ماست
فرصت مرافق آید و دولت موافق است
ما را که ظل رأیت عباس بر سر است
دیگر چه غم ز گردش چرخ منافق است؟
۲۰ر۱۲ر۱۳۴۳
تذهیبی به دیوان استاد مشفق
سی چهل سال من از عمر به تهران طی شد
شعر من هم به همین لهجه تهرانی بود
یکی از زبدهترین ذوق معاصر با من
گوهر کان ادب، «مشفق کاشانی» بود
اوستادان گرانقدر، فراوان لیکن
عشق و عرفان نه به هر مدعّی ارزانی بود
«مشفق» و «حالت» و استاد «اوستا» و مرا
گاه در لطف سخن، جنبه عرفانی بود
در شباب آنچه که گفتیم، به قول «وحشی»
نقش آشفتگی و شرح پریشانی بود
حسنات، آنچه که در تزکیه بود و تهذیب
سیئات، آنچه که نفسانی و شیطانی بود
شعر از الطاف خفیهست و شعاعی از وحی
که نه با عقل در او حق سخنرانی بود
«شهریارا» تو در آن چاه طبیعت جستی
آب حیوان که در این عالم فوقانی بود
مهر ۱۳۶۴
اسدالله شهریاری
شهریاری در سال ۱۲۹۹ در کرمانشاه دیده به جهان گشود. از دانشکده ادبیات به دریافت درجه لیسانس نائل آمد و علاوه بر تدریس، با مطبوعات همکاری داشت. شهرتش بیشتر به خاطر آثار فکاهی است، گرچه در شعر جدی نیز دستی قوی داشت. از تألیفات او تاکنون ۸ مجلد به بازار ادب عرضه شده است. شهریاری به سال ۱۳۷۲ به جهان باقی شتافت.
دوست دارم رُخ آن یار خراسانی را
آن که زلفش به دل آموخت پریشانی را
خواهم آن ماه رسد از در و با آمدنش
بهتر از روز ببینم شب ظلمانی را
گر که یک آن، رسد آن لب به لب من، ندهم
به جهان شادی این شادی یک آنی را
خواهم او آید و آید غم ایام، به سر
آشکارا برَد از دل، غم پنهانی را
گر بیاید، برمش سوی گلستان که کند
عاشق خود، همه گلهای گلستانی را
گر به مهمانیام آید شبی آن مونس جان
جان نثارش بکنم، هدیه مهمانی را
می به کف گیرم و با دیدن آن دیده مست
یاد مستی بدهم گوش به فرمانی را
سخن عشق کنم زمزمه در گوشش تا
خواند او هم سخن «مشفق کاشانی» را
آن سخنسنج ادیبی که سخنسنج کسان
از وی آموخته، آیین سخندانی را
به جز از مهر و وفا، کی منش «کیمنش» است؟
زین منش، یافته او خصلت انسانی را
گر به دیوان وی و چهره او یابم دست
بدهم رنگ بقا، زندگی فانی را
مرداد ۱۳۳۵
عبدالله صالحی سمنانی
صالحی سمنانی (صالحی، آشنا) از شعرای گرانمایه معاصر است که به رأی رزین و اندیشه والا و طبعی مستغنی معروف است. وی زبان گویای دردهای زندگی گروهی است که در محرومیت و نابرابری رنج میبرند. او در سال ۱۲۸۵ در شهر سمنان زاده شد و اشعارش انعکاس فریاد در گلو شکسته بیداددیدگان اجتماع است او در سال ۱۳۶۲ درگذشت.
مرا علاقه از آن رو به زندگانی هست
که همچو «مشفق» آزاده، مهربانی هست
تحمل غم و محنت توان به جان کردن
به دهر تا که ز مهر و وفا نشانی هست
تو راست سکّه دولت به نام و دهر به کام
گرت دو یار وفادار همزبانی هست
چه حاجت است به گلگشت و بوستان آن را
که در کنار تواش طرفه آشیانی هست
ز عشق با همه غمهای آن نپوشم چشم
به سینه تا که دل و در تنم توانی هست
مباش غرّه به مال و جمال خود ای دوست
بهوش باش که گل را ز پی خزانی هست
گمان مدار که چیزی در این جهان کهن
به غیر ذات خداوند جاودانی هست
به فکر شام سیه باش «صالحی» زنهار
ز نور چهره خورشید تا نشانی هست
محمد گلبن
از شاعران صافی درون و نازکخیال روزگار ماست جوهر افکارش روشنگر آیینه زمان است. در سال ۱۳۱۴ در کهیاز اردستان زاده شد و مقالات و اشعار او از دیرباز زیور بخش مجلات کشور بوده است.
دوش زیبا غزلی خواند غزالی که هنوز
دل از آن نغمه مرا خرّم و لب خندان است
گفتم این مایه غزل شیوه سعدیست به لطف
که سخن گفتن ازین مایه نه خود آسان است
دل در اندیشه که این زاده اندیشه کیست
که چنین دلکش و بر درد درون درمان است
چون به پایان سخن آورد و لبش گشت خموش
دیدم آن طرفه غزل را که اسیرش جان است،
زاده طبع خوش «مشفق کاشانی» بود
که به حق مایه فخر و شرف کاشان است
گفتمش با غزلی دیگرم از وی بنواز
که دل شیفتهام از سر جان خواهان است
زی سرودش دل سودازده را راه نمود
گفت: آن نغز گل از گلبن این بستان است
این سرودیست کز این زندگی آورده پدید
که سخنها چو گهر در دل آن پنهان است
گاه تا «سنگر خورشید» کشد رخت امید
گاه بر درگه ساقی همه شب دربان است
گاه با «دختر مهتاب» غم دل گوید
گاه در حُسن غزالان دل او حیران است
گاه در محنت خلقی که اسیر ستماند
سخت مینالد و چشم دل او گریان است
گاه بر پرده اندیشه کشد نقش امید
گاه در پهنه دریای زمان طوفان است
با چنین مرد سخنپرور دانا، «گلبن»
نتوان گفت سخن بیسر و بیسامان است
۲۷ر۱۱ر۴۱ تهران
محمود منشی کاشانی
منشی به سال ۱۳۰۲ در کاشان چشم به دنیا گشود. وی در دو رشته نویسندگی و شعر به حق استادی بود . در انواع شعر قصیده را بیشتر دوست میداشت و در این فن قصاید او در عین اینکه روان و زلال و صافی است، از نظر استحکام و پختگی با آثار خاقانی و ناصرخسرو و انوری و فرخی و امثال این بزرگان پهلو میزند. او مردی بود آزاداندیش و بزرگوار، در دوستی پایدار و پابرجا و در تواضع و فروتنی مشهور. وی سال ۶۴ دارفانی را وداع گفت. خطاب به او سرودهام:
بامدادان کز ستیغ کوه مهر خاوری
سوزن زر ریخت براین گنبد نیلوفری
کلک جادوی سحر بر لوح سیمین آفرید
نقشها در نقشها، چون کارگاه زرگری
خاکیان را مژده از افلاکیان آمد که: هان
از حجاب شب برون آمد عروس چادری
شد رها سرگشته گویی از خم چوگان چرخ
در افق خورشید تابان همچو گوی آذری
… از فروغ دانشی مرد هنر شد بارور
مهر عالمتاب، با این دلربایی، دلبری
آفتاب این منزلت زان یافت، کو هر بامداد
سود سر بر آستان «منشی» از نیک اختری
آنکه با او فرّ دیگر یافت، شعر پارسی
حجت «اینک شاهکاری از چکامه گستری»
آنکه در این قحطسال شعر، کاخ نظم را
رونقی دیگر فزود از شیوه شعر دری
آنکه تشریف سخن بایسته بالای اوست
ملک دانش را سزاوار است با او سروری
ای همایون مرد میدان سخندانی، که هست
شهره در کار سخن نام تو با نامآوری
نیک میدانی، در این میدان که گولی چند را
در سخن امروز باشد دعوی دانشوری
هر خَزَف را گوهری خوانند تابان، وین عجب
کاین، به آیین تر سخن، وین در هنر صورتگری
با کژی همرنگ و همدل، از جوانمردی به دور
از هنر بیگانه، از اندیشه و دانش بری
سست لفظ و بیهده پندار، عاری از ادب
سخت کار شعر و دانش را گرفته سرسری
… زود آید، زود استادا که این نابخردان
شرمگین پیش تو بنشینند، روز داوری
فرخی طبع تو فرخ باد «محمودا» که چرخ
در هماوردی نگنجد با تو نام عنصری…
سر زد از طبع بلند «مشفق» این چامهی که هست
طالع محمود روشن، روشن از نیکاختری…
به مشفق کاشانی
مرد را، از شعر اگر زیبد سریر سروری
ایْنتْ «مشفق»، اوستاد شیوه شعر دری
شاعری را، نغزگویی شرط اگر شد از نخست
ایْنتْ حد نغزگویی، ایْنتْ شرط شاعری
نکتهها در نکتهپردازی ست، تا آمد پدید
نکتهپردازی چو «مشفق» زیر چرخ چنبری
آنکه حیران عقل، پیش چربدستیهای اوست
وقت مضمونآفرینی، گاه معنیگستری
در زلال شعر او، اندیشه رخشد آنچنان
کز درون شیشه، پنداری نماید رخ پری
بحر را کف میخورد بر سر ز حسرت، و ز حسد
پیش طبع او به گوهرزایی و پهناوری
در غزل گویی سرآمد، در قصیده اوستاد
وز دگر انواع شعرش، مایههای برتری
چیست شعر او به نزد مردم صاحبنظر:
غایت سحرآفرینی، آیت افسونگری
چون «شراب آفتابش» مستی افزاید ز شرم
سرخگون، از خُم برون آید شراب خلرّی
نکتهسنجا، دانشیمردا، ادیبا، مشفقا
گشتم از شوق ثنایت، بر سخن گفتن جری
دانمت قدر، ای سلیمان جاه اقلیم هنر
دور دورتوست، این انگشت و این انگشتری
همچنان پرواز کن در اوج، بر بال سخن
نیست غم، گر مدعی در گِل بماند از خری
از تو دلگرمیم، با این سردی بازار شعر
گرمی هنگامه، ارزانی به لوطی عنتری
خرّم آن شهری که آرد چون تو فرزندی گزین
فرخ آن مهدی، که دارد بر تو مهر مادری
تا نماید روی از بام افق هر بامداد
آفتاب خاوران، چون دختری چادر زری
جلوه دوشیزگان طبعت، آید بر فزون
نام نیکت، سر جهیزی بهر ایشان برسری
رتبت جاهت، طراز رتبت نامآوران
رأیت نامت، فراز قله نامآوری
پاسخ آوردم تو را، ای آنکه گفتی بهر من
«بامدادان کز ستیغ کوه مهر خاوری»
ابوالحسن ورزی
ابوالحسن ورزی در سال ۱۲۹۳ در تهران دیده به جهان گشود، تحصیلات خود را تا اخذ درجه لیسانس در رشته حقوق به پایان برد و مدتی در مشاغل بازرسی، ریاست شرکت فلاحتی خراسان، مدیریت کل مالی شهرداری تهران و مشاور حقوقی در وزارت دارائی انجام وظیفه کرد. به زبان فرانسه تسلط داشت و کتابهایی در حوزه ترجمه از او به یادگار مانده است. او از مشاهیر شعر معاصر بود و در تمام زمینههای شعر فارسی مطالعات عمیق و دقیقی در ادب گذشته و معاصر و نیز ادبیات اروپایی داشت. از مضامین نو در قوالب کهن به بهترین طرز استفاده میکرد. از انواع شعر بیشتر قالب غزل را میپسندید و شیوهاش شیوه شاعران سبک عراقی بود.معانی و مفاهیم نو در غزلیاتش موج میزند و آثار وی را لطافت و صفائی درخور توجه بخشیده است. ورزی علاوه بر مقام والایی که در شعر داشت، مردی بود متواضع، مردمدار و انسان. وی سرانجام در سال ۱۳۷۳ به دیار باقی شتافت.
از «مشفق کاشانی» اگر شعر تَرَش را
بلبل شنود، باز کند بال و پرش را
تا آن که ز گلزار پرد تا به کنارش
آنگاه ببوسد دهن نغمهگرش را
پربار درختیست که در باغ محبت
آراسته از شیره جان بار و برش را
باغیست که فارغ شود از میوه فردوس
هر کس که از این باغ بچیند ثمرش را
چون باد بهار است که بر گلبن شاداب
گیرد ز دم خرّم او زیب و فرش را
هرکس پی آرایش خویش است، ولی او
زیور ز هنر داده ز پا تا به سرش را
آن طایر رنگین پر و بال است که طاووس
از شرم بپوشاند از او بال و پرش را
او سرور دلسوختگانست که چون شمع
بر سر نهد از آتش دل تاج زرش را
غواص خرد غوطه به دریای دلش زد
آنگاه که بشناخت بهای گهرش را
سرچشمه نور است چو خورشید جهانتاب
شب گیرد از او وام، فروغ سحرش را
جان و دل او آینه روشن عشق است
بینند در این آینه سودا و سرش را
با نقد دل و جان بخرد مرد هنر دوست
هر جا که کند عرضه متاع هنرش را
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید