گفت‌وگو با آریا مكنت دربارۀ «هیوم، نیچه و ریشه‌های غیرعقلانی امر سیاسی»

1402/11/23 ۰۹:۵۸

گفت‌وگو با آریا مكنت دربارۀ «هیوم، نیچه و ریشه‌های غیرعقلانی امر سیاسی»

دیوید هیوم فیلسوف بزرگ اسكاتلندی سده هجدهم و فردریش نیچه فیلسوف برجسته سده نوزدهم نزد اهل فلسفه در ایران شناخته شده هستند. بسیاری از آثار نیچه به فارسی ترجمه شده است. با وجود این كمتر اهل فلسفه‌ای در ایران نام این دو متفكر نامدار را كنار هم گذاشته و به مقایسه اندیشه‌ها و افكار آنها با یكدیگر پرداخته است.

 برای ایرانیان هیوم را بر نیچه ترجیح می‌دهم

محسن آزموده: دیوید هیوم فیلسوف بزرگ اسكاتلندی سده هجدهم و فردریش نیچه فیلسوف برجسته سده نوزدهم نزد اهل فلسفه در ایران شناخته شده هستند. بسیاری از آثار نیچه به فارسی ترجمه شده است. با وجود این كمتر اهل فلسفه‌ای در ایران نام این دو متفكر نامدار را كنار هم گذاشته و به مقایسه اندیشه‌ها و افكار آنها با یكدیگر پرداخته است. شاید علت اصلی این كم‌توجهی آن باشد كه عموم علاقه‌مندان به فلسفه، این دو متفكر را متعلق به دو سنت متفاوت فلسفی تلقی می‌كنند؛ یكی در سنت تجربی انگلیسی و دیگری در سنت عقلی آلمانی و چنین تصور می‌شود كه نمی‌توان میان هیوم و نیچه مقایسه‌ای صورت داد. به‌رغم این، آریا مكنت، پژوهشگر و استاد فلسفه در كتاب «هیوم، نیچه و ریشه‌های غیرعقلانی امر سیاسی» به مقایسه‌ای جذاب میان این دو فیلسوف اثرگذار در تاریخ فلسفه پرداخته و شباهت‌ها و تفاوت‌های مفهمی میان اندیشه‌های آنها یافته است. نتیجه‌گیری‌های او به ویژه با توجه به تاثیر و اقبال فراوان به آثار نیچه در ایران بسیار حائز اهمیت است. به مناسبت انتشار كتاب با او گفت‌وگویی صورت دادیم كه از نظر می‌گذرد.

*******

 در ابتدا بفرمایید علت انتخاب موضوع این تحقیق چه بود؟ چرا به مقایسه اندیشه سیاسی نیچه و هیوم پرداختید و ضرورت آن چه بود؟

از دوران دانشجویی، دوره‌های كارشناسی و كارشناسی ارشد فلسفه در دانشگاه تهران، از آنجا كه نیچه جزو یكی از محبوب‌ترین فیلسوفان در ایران است، مثل بسیاری دیگر از علاقه‌مندان به فلسفه به نیچه توجه داشتم و كتاب‌هایی از او و درباره او می‌خواندم و نیچه برایم فیلسوفی آشنا بود. وقتی به امریكا آمدم و در حال نگارش تز دوره دكترای رشته فلسفه سیاسی بودم، گرچه با نیچه آشنا بودم، می‌خواستم او را بیشتر بشناسم و راجع به او بیشتر یاد بگیرم، در نتیجه به دنبال این بودم كه بحثی درباره نیچه انجام بدهم.

دكترای من در زمینه فلسفه و علوم سیاسی است و بنابراین هم در دپارتمان علوم سیاسی و هم در دپارتمان فلسفه در دانشگاه كلرمانت بودم. آنجا كلاسی راجع به دیوید هیوم داشتم و نیچه را هم به‌طور مداوم می‌خواندم. وقتی هیوم را خواندم، متوجه شباهت‌های بسیاری میان فلسفه و اندیشه‌های او و نیچه شدم. این برایم بسیار جالب بود و دریافتم كه نیچه را باید از نو شناخت، زیرا مطابق آموخته‌های قبلی گویا نیچه متفاوت از هیوم است. اما الان می‌توانم بگویم كه این برداشت نادرستی از نیچه بود. ما تصور می‌كردیم نیچه فیلسوفی اگزیستانسیالیست است كه به اراده آزاد باور دارد و معتقد است كه انسان باید خودش و زندگی‌اش را بسازد و هیوم فیلسوفی انگلیسی-اسكاتلندی و متأثر از سنت فلسفی‌ای است كه با نیوتن، هابز و جان لاك آغاز می‌شود و با نیچه بسیار متفاوت است. اما من متوجه نقاط اشتراك و مشابهت‌های فكری این دو فیلسوف شدم. نقطه شروع برای من در مقایسه نیچه و هیوم، بحث طبیعت انسان بود. به عبارتی می‌توان گفت بحث طبیعت انسان نقطه شروعی برای هر فلسفه‌ورزی است و در بحث فلسفه سیاسی هم مهم‌ترین آغازگاه است.

برای من این نكته جالب بود كه نیچه هم مانند هیوم تحقیقات فلسفی خود را متوجه طبیعت انسان می‌كند و بحث او مشخصا درباره جایگاه غریزه در برابر عقل و چگونگی ارتباط تفكر عقلانی و عقل محض و ایده‌پردازی‌های انتزاعی با عواطف و احساسات است.

بسیاری جاها می‌توان دید كه زبان نیچه و هیوم شباهت‌های شگفت‌انگیزی با هم دارند. این مشابهت برای من بسیار جذاب بود. هنوز هم این بحث جدید است و در ادامه توضیح می‌دهم كه محققان و پژوهشگرانی راجع به این موضوع تحقیق می‌كنند و در این زمینه كتاب‌ها و مقالات مهم فراوانی نگاشته شده است و هنوز این بحث داغ است، خصوصا به لحاظ تطبیقی.

تا جایی كه به نیچه مربوط می‌شود، از اواخر دهه 1990 و آغاز دهه 2000، به ویژه در 15-10 سال گذشته، تصویر جدید و به نظر من بسیار واقعی‌تر و نزدیك‌تری از اندیشه او در میان محققان شكل گرفته است.

در صورت امكان به سابقه این پژوهش هم اشاره كنید. آیا پیش‌تر مقایسه‌هایی میان هیوم و نیچه دیده بودید؟

سابقه تحقیقات تطبیقی میان نیچه و هیوم به 5-4 سال گذشته بازمی‌گردد و مقالاتی در این باب منتشر شده است. در مقالات و گفتارهایی كه راجع به نیچه ارایه كرده‌ام و در همین كتاب، به برخی از این تحقیقات اشاره كرده‌ام. مثلا فردی به نام برایان لایتر در دانشگاه شیكاگو مانند دیگران و به نظر من با دقت بیشتر و با زبان دقیق‌تر و تحلیل درست‌تر به فلسفه نیچه پرداخته و در جای جای آثارش به شباهت‌ها و تفاوت‌های نیچه و هیوم اشاره كرده است.

نیچه مانند هیوم یك طبیعت‌گراست و جایگاه ویژه‌ای برای علم و تجربه قائل است و برعكس آنچه اكثریت در ایران و شاید جهان فكر می‌كنند، اعتقادی به اراده آزاد ندارد و جای‌جای‌ آثارش به مساله اراده آزاد می‌تازد و نوعی از جبرگرایی (determinism) و حتی تقدیر‌گرایی (fatalism) را طرح می‌كند كه بسیار جالب توجه است. بنابراین باید نیچه را از نو بشناسیم، چنان‌كه در دو دهه گذشته این مسیر گشوده شده است و من هم امیدوارم بتوانم در شناساندن تفاسیر دقیق‌تر از نیچه به خوانندگان فارسی زبان سهم كوچكی داشته باشم. این نیچه جدید كاملا متفاوت با آن فیلسوف وجودگرا یا اگزیستانسیالیستی است كه فكر می‌كند انسان موجودی است كه باید زندگی خودش را در دست بگیرد. به تدریج روشن شده است كه اصلا چنین نیست و نیچه چنان‌كه گفتم معتقد است كه عقل جایگاه اصلی و خودمختاری در طبیعت انسان ندارد و این غرایز هستند كه انسان را به صورت جبری به پیش می‌برند. هیوم به ‌طور مشخص و با زبان تحلیلی این مسائل را شرح می‌دهد، در صورتی كه نیچه با زبان و شیوه خاص خودش، در لابه‌لای گزین‌گویه‌ها و قطعات این موضوع را طرح می‌كند. البته این نكته را به وضوح در نیچه می‌توان نشان داد و تفسیر عجیب و غریب از او ارایه نمی‌دهیم.

از كتاب «انسانی بساانسانی» به بعد اهمیت غریزه و احساسات و عواطف غیرعقلانی و نقش آنها در پیش بردن رفتار و تفكر انسان‌ها دیده می‌شود. به نظر من این مساله مهمی است كه خوانندگان فارسی‌زبان باید به آن بیشتر توجه كنند .

نیچه و هیوم چنان‌كه در مقدمه آمد، هر دو در ایران متفكرانی شناخته شده و محبوبند، البته هر یك از جنبه‌ای متفاوت. با توجه به اینكه این كتاب در خارج از ایران نوشته شده، آیا برای مخاطب زبان انگلیسی هم همین‌طور است؟

به نظر من محققان جدید به درستی نیچه را از بند تفاسیر هایدگری، خصوصا نگاه چپ-پست‌مدرنیسم فرانسوی و حتی تفاسیر نادقیق كسانی مثل كافمن و یاسپرس رها كرده‌اند و او را در جایگاه واقعی‌اش به عنوان یك فیلسوف تجربه‌باور نشانده‌اند كه به نظر من نیچه را خیلی جالب‌تر می‌كند. در مورد هیوم هم تا جایی كه متوجه شده‌ام، به تازگی اقبالی به او صورت گرفته و آثارش به فارسی ترجمه شده و می‌شود.

نگاه اجمالی به بعضی ترجمه‌های صورت گرفته داشته‌ام و با اینكه این ترجمه‌ها روان بودند، اما به نظرم از دقت كافی برخوردار نیستند و با ترجمه‌های انتقادی كه در زبان‌های اروپایی صورت می‌گیرد قابل مقایسه نیستند.

در مورد نیچه هم چنین است. ما باید ترجمه‌های انتقادی از هر دو فیلسوف به دست دهیم تا بعد از آن بتوانیم كار خواندن و تفسیر آنها را پیش ببریم. اما به هر حال خشنودم كه در سال‌های اخیر در ایران به هیوم و اندیشه‌های او توجه ویژه شده است. به نظر من شناخت‌شناسی هیوم بسیار برای خواننده ایرانی مهم است، زیرا بحث استدلال درست و تجربی را مطرح می‌كند. من فكر می‌كنم ما در ایران همیشه درگیر یك هگلیسم و افلاطونیسم بودیم و هستیم. خوب است كه هیوم باشد و در مقابل این تفكر متافیزیكی یك تفسیر جایگزین ارایه كند .

شما برای مقایسه دیدگاه‌های سیاسی نیچه و هیوم، از اندیشه‌های فلسفی و انسان‌شناختی آنها شروع كردید و نشان دادید كه نگرش معرفت‌شناختی و انسان‌شناختی هیوم و نیچه شباهت‌هایی بنیادین با هم دارند، اگر ممكن است به اختصار بفرمایید این شباهت‌ها در چیست؟

یكی از مهم‌ترین اشتراكات نیچه و هیوم طبیعت‌باوری و تجربه‌باوری آنهاست. به این معنا كه هر دو برای توضیح پدیده‌های اخلاقی، اجتماعی و سیاسی و به ‌طور كلی برای توضیح جهان، نیازی به متافیزیك و عقل كانتی و اسطوره‌ها یا تفسیرهای هگلی ندارند. ما به تجربه و مشاهده نیاز داریم و از این طریق می‌توانیم برداشت‌های دقیق‌تری نسبت به جهان داشته باشیم. بنابراین نیچه را اصلا نباید به عنوان یك نسبی‌گرا مطرح كرد. جمله مشهور نیچه كه می‌گوید حقیقتی وجود ندارد و همه‌ چیز تفسیر است، در بافتار درست به كار نرفته است.

می‌دانید كه در نیچه به علت نوع و شكل نوشتن، تناقض و پارادوكس دیده می‌شود. اما اگر نوشته‌های نیچه را در تمامیت و كلیت در نظر آوریم، تجربه‌باوری بسیاری قوی در او می‌بینیم. یكی از ویژگی‌های جالب نیچه كه به تازگی به آن توجه شده، تجربه‌باوری او در روان‌شناسی است. الان بسیار درباره روان‌شناسی تجربه‌باور نیچه صحبت می‌شود و این پدیده‌ای است كه در ایران اصلا به آن پرداخته نشده و در جهان هم نسبتا جدید است.

بنابراین ما باید از برداشت‌های نادقیق كسانی مثل هایدگر، دریدا، كاوفمن، نماس و سایرین كه در دهه‌های میانی سده بیستم نیچه را یك اگزیستانسیالیست و پست‌مدرن می‌دانستند فاصله بگیریم.

نیچه به هیچ عنوان قرابتی با این تفاسیر ندارد و معتقد است كه از طریق علم می‌توان به یك حقیقت برهنه رسید، گرچه این مساله ممكن است خود به بی‌معنایی زندگی بینجامد.

نیچه بر آن است تا از طریق بررسی جایگاه غریزه در ساختار ذهن انسان را بشناسد. هیوم هم به طریق دیگری یعنی از طریق علم طبیعت انسان كه هدف اصلی رساله‌اش است، همین مسیر را پیمود.

بنابراین متوجه می‌شویم كه در نظر نیچه و هیوم هیچ‌گونه نیازی به متافیزیك و عقل محض برای توضیح پدیده‌ها نیست و از طریق حس و تجربه می‌توانیم به پاسخ‌ها و توضیحاتی نسبت به مكانیسم جهان و طبیعت انسان برسیم كه احتمالا‌ بسیار دقیق‌تر و قابل اتكاتر از هر نوع نظریه‌پردازی انتزاعی متافیزیكی هستند .

نكته‌ای كه در مورد نیچه جالب است، چنان‌كه برایان لایتر و دیگران تلاش كرده‌اند نشان دهند این است كه او در توضیح ساختار ذهن یا طبیعت انسان پا را بسیار فراتر از هیوم می‌گذارد و بسیار مدرن‌تر و امروزی‌تر از او صحبت می‌كند، زیرا توجه ما را به شرایط مادی و ساختار ذهنی معطوف می‌كند. البته او از اصطلاحات علوم عصب‌شناسی یا ژنتیك استفاده نمی‌كند، اما می‌توانیم از اهمیت این علوم در شناخت ذهن و طبیعت انسان صحبت كنیم.

تفاوت خیلی مهم نیچه و هیوم در این است كه گرچه هیوم عواطف و احساسات را بنیان ذهنی انسان دانسته و عقل را صرفا برده این عواطف و احساسات می‌داند كه می‌كوشد خواسته‌های آنها را اجرا كند، اما كماكان معتقد است كه می‌توان برای انسان اراده آزاد درنظر گرفت و بنابراین می‌توان انسان را به لحاظ اخلاقی مورد مواخذه قرار داد.

نیچه كاملا با این دیدگاه مخالف است. برای او به عنوان یك جبرگرای حداكثری، اراده انسان هیچ جایگاهی ندارد. بنابراین این گفته‌ كه «خودت را بساز» كاملا برای او امری جبری است: انسان آن چیزی می‌شود كه باید بشود. پس می‌توان گفت نیچه به لحاظ اخلاقی، یك ضد واقع‌باوری (آنتی‌رئالیست) است و برای فرد هیچ عاملیت و كنشگری عقلانی (rational agency) قائل نیست. یعنی او برای فرد عاملیت اخلاقی درنظر نمی‌گیرد.

چنان‌كه شما در كتاب نشان داده‌اید، به‌رغم شباهت اساسی كه میان توجه دو فیلسوف به احساسات و عواطف هست و اهمیتی كه هر دو برای آن قائلند، این دو به مسیرهای متفاوتی می‌روند. علت این فاصله گرفتن چیست؟ به عبارت دیگر چرا درنهایت هیوم از نوعی لیبرالیسم متعادل و تا حدودی محافظه‌كار دفاع می‌كند و نیچه از نوعی اراده‌باوری كه در اشكال افراطی به فاشیسم و نازیسم مبدل می‌شود؟

هیوم با دقت و تفصیل موشكافانه‌تر و فلسفی‌تری به تحلیل طبیعت انسان می‌پردازد، اما در عین حال نوعی سادگی در او درباره امر سیاسی دیده می‌شود. به این معنا كه از دید او انسان در بافتار مادی عواطف و احساسات قرار گرفته و طبیعت او براساس درد و لذت كار می‌كند و بنابراین هیوم متاثر از جان لاك معتقد است كه انسان موجودی است كه به دنبال «مالكیت خصوصی» و كسب ثروت است و به لحاظ سیاسی هم باید نظمی حاكم باشد تا بتواند از خواسته‌های انسان محافظت كند .

اما برای نیچه سیاست به معنای اصیل كلمه مطرح نیست، یعنی به این معنا كه ما انسان‌ها چطور تشریك مساعی كنیم و چگونه در جامعه‌ای كه سرشت آن تكثر و تفاوت است نظمی برقرار كنیم. اگر بتوان نظریه یا فلسفه سیاسی برای او قائل شد، می‌توان گفت او به دنبال این است كه انسان را از بند متافیزیك مسیحیت رها كرده و با برپایی نظمی آریستوكراتیك شرایط را برای ظهور فرا- انسان و هنر والا فراهم كند.

در ایران بسیاری تلاش می‌كنند اثبات كنند كه نیچه هیچ ربطی به نازیسم و فاشیسم ندارد و استفاده نازی‌ها از اندیشه او صرفا سوءاستفاده و تحریف است. اما به نظر می‌رسد شما با این دیدگاه مخالف هستید. دلیل شما برای نشان دادن ربط و نسبت دیدگاه‌های نیچه با اندیشه‌های تمامیت‌خواهانه چیست؟

این مساله بر كسی پوشیده نیست كه نیچه یك نخبه‌گرایی جدی دارد و معتقد است افراد ذاتا نابرابر هستند و این نابرابری باید حفظ شود. اما این نابرابری از كجا نشأت می‌گیرد؟ از همین جبر جسمانی-ذهنی كه وجود دارد و البته تاثیر محیط را هم باید درنظر داشت. اصلا پروژه نهایی نیچه این است كه به ما نشان دهد چطور باورها و اعتقادات ما جبرا شكل می‌گیرند و ثانیا چگونه بر غریزه و طبیعت انسان اثر می‌گذارند. به عبارت دیگر انسان موجودی غریزی و جبری است، اما در فرگشت خودش، نظام ارزشی مسیحیت را به وجود آورد و این نظام باعث شد طبیعت انسان مجال شكوفایی نیابد، زیرا جلوی بروز و رشد غریزه گرفته شده است.

نیچه می‌خواهد نشان دهد كه ما باید خودمان را از بند این نظام ارزشی رها كرده و یك نظام ارزشی دیگری جایگزین كنیم كه مبتنی بر دوگانه‌های ابراهیمی-مسیحیتی نیست، بلكه با غریزه سر و كار دارد. یعنی كسی كه قوی‌تر و باهوش‌تر یا به تعبیر نیچه نجیب‌تر (noble) است، یعنی یك انسان آریستوكرات است، قرار است در جهان جایگاه و امكانات بهتری داشته باشد تا در نهایت بتواند یك اثر هنری از زندگی خودش بسازد. بنابراین هدف نیچه از فلسفه‌اش، ارایه نظریه سیاسی نیست، بلكه سیاست برایش یك فضایی است كه در آن انسان‌های بزرگ می‌توانند ظهور كنند.

سختی بحث این است كه در بافتارجبرگرایی و تقدیرگرایی نیچه چگونه این انسان‌های بزرگ قرار است شكل بگیرند یا خودشان را شكل دهند.

این مساله‌ای است كه همچنان مورد بحث است و البته نظریه‌هایی در این باب طرح شده كه خلاصه‌ای از آن در كتاب آمده است.

بنابراین اینكه می‌گویید خیلی‌ها می‌خواهند نیچه را از نازیسم برهانند به یك معنا درست است، زیرا نیچه شخصا با فاشیسم و نازیسم ارتباطی نداشت و نوشته‌هایش هم این را اثبات می‌كند. نكته‌ای كه الان در ادبیات نیچه‌شناسی مشخص شده این است كه كسانی كه او را به فاشیسم ربط می‌دهند به نوشته‌هایی كه مورد تایید خود نیچه نبوده و خواهرش در كتاب معروف «اراده معطوف به قدرت» گردآوری كرده، اشاره می‌كنند و تفسیرهایی از بعضی كلمات او می‌آورند كه دلالت نازیستی و فاشیستی دارد. البته نیچه هم این زمینه را در نوشته‌های خود فراهم می‌كند. اما وقتی كلیت آثار نیچه را می‌خوانیم، می‌بینیم كه او با مفاهیم مركزی نازیسم قرابتی ندارد و بنابراین به آن معنا نمی‌تواند فاشیست باشد. حتی نیچه در زندگی شخصی با بسیاری از افراد ‌ازجمله خواهرش و ناشرش به علت گرایش‌های ضدیهودی آنها قطع ارتباط می‌كند و اختلافاتی بین‌شان پیش می‌آید. اما مسلما این بدان معنا نیست كه نیچه دموكرات است یا به دنبال یك نظم سیاسی برابرخواهانه است.

با این اوصاف می‌توان گفت كه به معنای تاریخی، نیچه اصلا فاشیست نیست. اما برای كسی مثل نیچه كه اولا به لحاظ اخلاقی رئالیست نیست (یعنی قائل به این نیست كه افعال اخلاقی كه درون خودشان دارای ارزش هستند در جهان وجود دارد)، ثانیا به دلیل نگاه نخبه‌گرایانه‌اش به جامعه و ثالثا به علت نگاه جبرگرایانه‌اش به جامعه، نظم آریستوكرات موردنظر او گرچه ذاتا و لزوما خشونت‌آمیز نیست، اما مغایرتی هم با خشونت و جامعه طبقاتی بسیار سفت و سخت ندارد. از طرف دیگر نیچه معتقد است بشر برای دستاوردهای بزرگ نیاز دارد افراد را قربانی كند. البته قربانی ‌شدن لزوما به معنای كشته‌ شدن افراد نیست، اما نیچه نهایتا دنبال آن فرد بزرگ هنری می‌گردد و در جامعه‌ای كه او به دنبال چنین فردی است، قربانی ‌شدن، جنگیدن، سربازداشتن هم وجود دارد و او لزوما به دنبال احقاق حق تك‌تك افراد نیست. از این نظر می‌توان گفت كه چه‌ بسا نظم سیاسی متفاوتی مورد نظر نیچه باشد. می‌توان یك نظم آریستوكرات داشت كه خیلی هم خشونت‌آمیز و سفت و سخت نیست.

نیچه با این مساله مشكلی ندارد. اما یك نظم سیاسی جنگ‌طلبانه‌تر هم می‌تواند مورد‌نظر نیچه باشد. نیچه خیلی به ناپلئون علاقه‌مند بود، زیرا از نظر او ناپلئون می‌خواست اروپا را متحد كند و فرهنگ اروپایی را بالا بیاورد. در این مسیر جنگ و كشته ‌شدن، اموری طبیعی و ارزشمند است.

در یك نگاه نیچه به معنای رایج كلمه، فاشیست نیست، زیرا فردگراست، درحالی كه فاشیسم اجتماع‌گراست، نیچه بسیار منتقد ملت‌ـ‌دولت است و به دنبال ملت‌ـ‌دولتی كه براساس نژاد شكل گرفته باشد، نیست. او منتقد آلمان است. درحالی كه می‌دانیم فاشیسم دولت‌گراست. نیچه اصلا ضد یهود نیست و از دوستان یهودی‌اش تعریف می‌كند و به آنها نگاه مثبتی دارد، گرچه به دین یهودی انتقاد می‌كند. بنابراین او میان یهودی ‌بودن و الهیات یهودی تفاوت قائل می‌شود.

به عنوان یك صاحب‌نظر اهل فلسفه، تا چه حد با نقد عقل نیچه و هیوم و ارجحیتی كه برای احساسات و عواطف و امیال قائلند، همراه هستید؟

پرسش خیلی مهمی است. هدف فلسفه آن‌طور كه من می‌فهمم و فكر می‌كنم این است كه شما باید استدلال‌های عقلانی و استدلال‌های منطبق با واقعیت بیرونی ارایه كنید وگرنه هر كسی می‌تواند فلسفه پیچیده، عمیق و انتزاعی را مطرح و قضاوتی درباره جهان ارایه كند، كما اینكه فیلسوفان متفاوت، قضاوت‌های متفاوتی دارند. این راهگشا نیست. شما باید بتوانید استدلالی بیاورید كه قابل اعتنا باشد، به این معنا كه بتوان آن استدلال را پذیرفت و شاهدی (evidence) راجع به آن داشت. از این رو من فكر می‌كنم علم‌گرایی هیوم و نیچه حائز اهمیت است یا شاید بتوان گفت فلسفه آنها به یك فلسفه علم منجر می‌شود كه می‌خواهد جهان‌بینی را با آنچه به لحاظ تجربی قابل بررسی است منطبق كند .

با توجه به آنچه در مورد نیچه گفتید، آیا در كل فلسفه و اندیشه او را خطرناك می‌دانید یا فكر می‌كنید، می‌توان از دل نیچه خوانش‌هایی رهایی‌بخش داشت؟

نوشته‌های نیچه شمشیری دو لبه هستند. از طرفی مباحثی در زمینه هستی‌شناسی، روش‌شناسی و معرفت‌شناسی مطرح می‌كند كه بسیار جالب است و توجیه‌كننده بعضی از علوم جدید است و در عین حال باید تاكید كنم كه نیچه علم‌زده نیست، بلكه معتقد است باید با هنر به زندگی معنا داد. با این همه او جایگاه ویژه‌ای برای تجربه و علوم جدید قائل است. این وجه از اندیشه و آثار نیچه بسیار جالب است و از پیشگامان شناخت طبیعت انسان محسوب می‌شود. هیوم هم همین‌طور است. اما می‌دانیم كه نیچه شخصیت و زندگی عجیب و غریبی داشته و بعضی از نوشته‌های او می‌تواند خطرناك باشد. البته نیچه‌شناسان و كسانی كه می‌كوشند انصاف را رعایت كنند، به این نتیجه می‌رسند كه باید این دو بخش فكری نیچه را از هم مجزا كرد؛ بخش فلسفی و پرمایه و بخش شعاری. متاسفانه به دلیل تجربه‌ای كه در زندگی شخصی داشت بعضی جاها ضد زن ظاهر می‌شود، در صورتی كه همیشه می‌كوشد بگوید آنچه گفتم ضد زن نیست، اما به هر حال این اتهام را می‌توان متوجه او كرد. همچنین به این دلیل كه نمی‌تواند یا نمی‌خواهد آن نظم نخبه‌گرا یا آریستوكراتیك خودش را بیشتر توضیح دهد و حقوق را مشخص كند، می‌توان از نیچه تفسیری كاملا نخبه‌گرا بیرون كشید، به نحوی كه افراد دیگر برای او اساسا مهم نباشند. او بهانه‌هایی برای این برداشت در نوشته‌هایش می‌دهد، مثلا در فراسوی خوب و شر می‌گوید: استثمار گوهر یا ذات هر گونه فرهنگ والایی است و هرگونه عظمت انسانی لازمه نوعی از بردگی است. احتمالا او اگر می‌خواست این را توضیح دهد، لزوما به سمت یك نظم فاشیستی و خشونت‌آمیز نمی‌رفت، اما نوشته‌های او كاملا فضا را برای چنین تفسیری باز می‌گذارد، ضمن آنكه بسیار به طبقات اعتقاد داشته است.

نیچه را باید یك نخبه‌گرای شدید خواند. البته خود نخبه‌گرایی از نظر شخص من می‌تواند مساله مهم و مثبتی باشد، به شرط آنكه كمی واضح‌تر راجع به حق و تكلیف نخبگان و سایرین صحبت شود و به سمت یك نظم استثمارگرایانه نرویم .

خودتان به عنوان یك اهل فلسفه، اگر بنا باشد میان نیچه و هیوم انتخاب كنید، با كدام همدلی و هم‌نظری بیشتری دارید؟

پرسش خوبی است. من هیوم را به چند دلیل انتخاب می‌كنم؛ اولا به این خاطر كه چون نیچه فلسفی نمی‌نویسد می‌توان از او تفسیرهای عجیب و غریب داشت، كما اینكه در ایران تفسیرهای عجیب و غریبی از او هست. هر روز در فضای مجازی جملاتی كه هیچ ربطی به نیچه ندارد به نقل از او نوشته می‌شود و هر كسی هر چه بخواهد از قول او می‌گوید. مثلا از اهمیت ایرانی ‌بودن و زرتشت پیامبر به نقل از نیچه سخن می‌گویند، درحالی كه نیچه نه فقط با آنها قرابتی ندارد، بلكه با تلخ‌ترین تعابیر آنها را می‌نوازد. از طرف دیگر، هیوم فیلسوف بسیار دقیقی است و احساس می‌كنم شناخت او برای خواننده ایرانی بسیار ارزشمند است و به طرز فكر ما نظم می‌دهد و راه را باز می‌كند كه باورهای نادرست خودمان را به چالش بكشیم.

هیوم نوعی شكاكیت فلسفی مثبت در مورد مسائل مهم فلسفی و اخلاقی در ذهن انسان ایجاد می‌كند. از این رو هیوم بسیار مهم است، كما اینكه در فلسفه غرب هم، به خصوص در دنیای آنگلوساكسون و فلسفه تحلیلی، هیوم را جزو ستون‌های فلسفه می‌دانند.

در پایان بفرمایید فكر می‌كنید چه خوانش‌هایی از نیچه و هیوم بهتر است و آیا این دو فیلسوف می‌توانند برای زندگی بهتر و سعادتمندتر مورد مراجعه قرار بگیرند؟

نیچه را نباید با «چنین گفت زرتشت» شروع كرد. ما اول باید باقی آثار نیچه را با دقت بخوانیم و بعد سراغ این كتاب بیاییم تا بتوانیم از آن لذت ببریم. همچنین باید درنظر داشت كه قرائت‌های هایدگری و خصوصا پست‌مدرن‌هایی كه به نیچه ارجاع می‌دهند، كمترین فصل مشترك و ارتباط را با او دارند. البته حتما ارتباط‌هایی هست و جاهایی از او استفاده كرده‌اند. اما حجم وسیعی از نوشته‌های نیچه در این بافتار نوشته نشده است. من فكر می‌كنم مهم‌ترین كتاب نیچه، «تبارشناسی اخلاق» است. به لحاظ منطقی هم منسجم‌ترین كتاب اوست كه بسیار جالب است. در مورد هیوم راحت‌تر می‌توان گفت كه چه خوانشی نزدیك‌تر به اوست. من به این معتقد نیستم كه از هر متن یا فیلسوفی می‌توان برداشت‌های بی‌پایانی كرد و هیوم و نیچه هم خودشان به این نكته باور ندارند. بنابراین من فكر می‌كنم از هیوم‌ می‌توان یك شكاكیت فلسفی برداشت كرد كه بسیار حائز اهمیت است. به اهمیت استدلال و شواهد هم نزد هیوم اشاره كردم كه خیلی مهم است. به لحاظ نظم سیاسی هم در ارتباط مستقیم با درك او از طبیعت انسان است و بسیار جالب است. نظم سیاسی كه با عناصری از محافظه‌كاری، لیبرالیسم و اهمیت اقتصاد بازار در آمیخته است. این به نظرم می‌تواند برای ما بسیار آموزنده باشد.

سعادت از نظر نیچه همراه با رنج است. البته این دیدگاه پارادوكسیكال است. نیچه معتقد است كه انسان سعادتمند كسی نیست كه راحت باشد یا ذهن راحتی داشته باشد. اتفاقا سعادت از دید نیچه یك جنگ است، جنگ فردی كه از طریق اراده معطوف به قدرت، كه طبیعت هر انسانی است، بنای آفرینش دارد.

یك اثر هنری نهایتا از همه ‌چیز مهم‌تر است. یا انسان باید یك جنگجو یا سیاستمدار باشد، یعنی مدام به دنبال این باشد كه یك چالشی را پیش‌روی خودش قرار دهد و بر آن فائق‌ آید. از این طریق انسان می‌تواند اراده معطوف به قدرت خودش را اعمال كند. در اینجا رنج و لذت با هم اتفاق می‌افتند. نمونه آن بتهوون است كه به نظر نیچه از مردان بزرگ یا والاتباران است.

وقتی فردی مثل بتهوون در حال ساختن موسیقی است، می‌توان گفت لذت به معنای هدونیستیك ندارد، بلكه تمام توانش را خرج می‌كند تا یك اثر هنری بیافریند و از این رو خوشبختی در همان مسیر آفرینش هنری رخ می‌دهد.

این مسیر البته مسیر رنج است. این به نظر من یك معنای پیچیده و خیلی جالبی است كه نیچه از سعادت دارد. از سوی دیگر هیوم به این پیچیدگی صحبت نمی‌كند.

او معتقد است كه مكانیسم درد و لذت اولین و آخرین مرجع قضاوت در مورد خوشبختی است.

در كتاب نشان داده‌ام كه نیچه هم تا حدود زیادی با این بخش از دیدگاه هیوم همراه است. با توجه به تفسیر و صورت‌بندی‌ای كه هیوم از طبیعت انسان دارد، در بافتار لذت‌باورانه‌تری به این مساله می‌پردازد و به رنج چنان‌كه نیچه توجه دارد و به نظر من جذاب‌تر است، نمی‌پردازد.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: