1393/8/21 ۰۹:۵۶
حدود هفتاد سال قبل در یکی از محلههای جنوبی تهران دیده به جهان گشود. محمود حکیمی دوران تحصیل در مدرسه را با وجود مشکلات اقتصادی خانواده پشت سر گذاشت و با تشویق معلمانش قدم به عرصه نویسندگی گذاشت. از همان سالها تمام دغدغهاش نوشتن برای کودکان، نوجوانان و آشنا ساختن آنان با چهره واقعی اسلام و زندگی ائمه اطهار(ع) بود، به گونهای که تا به امروز بیش از 100 عنوان کتاب از او در حوزههای مختلف پژوهشی و ادبی در دسترس مخاطبان بزرگسال وکودک و نوجوان قرار گرفته است. نویسندهای که به سبب تلاشش در حوزه ادبیات دینی موفق به کسب عنوان خادم فرهنگ عاشورایی نیز شده است.
مریم شهبازی: حدود هفتاد سال قبل در یکی از محلههای جنوبی تهران دیده به جهان گشود. محمود حکیمی دوران تحصیل در مدرسه را با وجود مشکلات اقتصادی خانواده پشت سر گذاشت و با تشویق معلمانش قدم به عرصه نویسندگی گذاشت. از همان سالها تمام دغدغهاش نوشتن برای کودکان، نوجوانان و آشنا ساختن آنان با چهره واقعی اسلام و زندگی ائمه اطهار(ع) بود، به گونهای که تا به امروز بیش از 100 عنوان کتاب از او در حوزههای مختلف پژوهشی و ادبی در دسترس مخاطبان بزرگسال وکودک و نوجوان قرار گرفته است. نویسندهای که به سبب تلاشش در حوزه ادبیات دینی موفق به کسب عنوان خادم فرهنگ عاشورایی نیز شده است. شاید بد نباشد بدانید محمود حکیمی علاوه بر نویسندگی و کار ترجمه، بیش از 17 سال نیز در دانشکدههای تربیت معلم مشغول تدریس بوده و علاوه بر این سابقه آموزش در کشور امارات متحده عربی و همچنین شهرها و روستاهای مختلف کشور را هم در رزومه کاری خود دارد. از او داستانهای متعددی در کتابهای درسی منتشر شده و تألیف تعدادی از کتابهای درسی از جمله تاریخ را نیز بر عهده داشته است. حکیمی دوره کارشناسی را در رشته زبان انگلیسی سپری کرد و بعد از آن برای تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد در رشته تعلیم و تربیت راهی کشور انگلستان شد. اما موفق به سپری کردن دوره دکترا نشد چراکه در همان سالها تازه انقلاب اسلامی ایران پیروز شده بود و به پیشنهاد شهید باهنر تصمیم به بازگشت به کشور گرفت. از همان زمان نیز به طور جدی فعالیت در عرصههای آموزشی و فرهنگی را آغاز کرد. گفتوگوی ما با این نویسنده و مترجم کودک و نوجوان را که بسیاری وی را از جمله نویسندگان اثرگذار در جریان ادبیات دینی میدانند بخوانید.
***
آقای حکیمی قبل از هر سؤالی کمی از زندگی خودتان بگویید و اینکه چطور شد سر از دنیای ادبیات درآوردید؟
نهم شهریور هفتاد سال قبل در یکی از محلههای جنوب تهران متولد شدم. دوران دبستان را در مدرسهای در خیابان خراسان سپری کردم. معلمان خوبی داشتم که متأسفانه با شیوههای صحیح تربیتی آشنایی نداشتند. با وجود این از آنان ممنونم؛ چراکه سال دوم دبستان اغلب کتابها را بدون مشکل میخواندم. یادم میآید پنجم دبستان معلمی داشتم که وقتی چندتایی از انشاهایم را برایش خواندم؛ تشویقم کرد و گفت که روزی نویسنده میشوی.
چه سالی؟ در خاطرتان هست؟
بله. سال 35 بود.
همین تشویق شما را به سوی نویسنده شدن کشاند؟
اتفاقاً میخواستم همین را بگویم. همان معلمی که از او گفتم؛ اجبار کرد و گفت: «حالا که خوب بلدی بنویسی باید هر پانزده روز یک بار روزنامه دیواری درست کنی.»
در واقع نویسندگی من از همان زمان شروع شد. البته نخستین اثری که به شکل حرفهای از من منتشر شد به سال 1339 بازمیگردد. آن زمان به مجله کیهان بچهها رفتم. در خاطرم هست که آقای بدیعی مدیریت مجله را به عهده داشت. نخستین داستانم را که تحویل دادم با استقبال زیادی روبهرو شد. حتی بچهها به کیهان بچهها نامه نوشته بودند که از داستان خوششان آمده است. این تشویقها و ویرایش خوب داستانهایم توسط چند ویراستار منجر به آن شد که به ادامه کار علاقهمند شوم.
البته نامهها و ابراز احساسات کودکان هم تأثیر زیادی در این زمینه داشت. شاید بد نباشد؛ به نکتهای اشاره کنم. من و آقای مهندس کاموسی مجموعهای منتشر کردیم با عنوان ادبیات دینی کودک و نوجوان. ایشان گاهی تماس میگرفت و پیشنهاد کار مشترک دیگری را میداد. میگفتم وقت ندارم و درگیر نامههای بچهها هستم. باورش نمیشد. فکر میکرد به اصطلاح خالی میبندم! خانه قبلی که بودیم یک دفعه فقط نامههای سال 89 را در یک گونی آوردم که ببیند و باورش شود. گفت باور کن حکیمی اگر این را نیاورده بودی فکر نمیکردم این قدر نامه از بچهها به دستت رسیده باشد.
تمام اینها را گفتم که بدانید یکی از مهمترین مشوقان من در سالهای کاریام مردم و به عبارتی کودکان و نوجوانان بودند. بعدها به چند مجله دیگر هم مقاله، داستان و ترجمه دادم. مجلههایی مثل امید ایران، صبح امروز و...
از آنجایی که در خانوادهای مذهبی متولد شدم به خواندن مجله درسهایی از مکتب اسلام هم علاقه بسیاری داشتم. این آشنایی هم از طریق کتابخانه مسجد محلمان به وجود آمده بود.
جایی خواندم که پدرتان روحانی بوده. درست است؟
نه. مرحوم پدرم در بازار کار میکرد. پدرم زخم معده داشت و به سبب مریضی او زندگی بسیار سختی داشتیم.
سخت از نظر اقتصادی یا از جهت مریضی پدرتان؟
از نظر اقتصادی. من در یک خانواده محروم بزرگ شدم. اغلب داستانهایی هم که نوشتهام و مینویسم از محرومیت انسانها ناشی میشود. در ارتباط با چند نکته حساسیت بسیاری دارم. یکی اینکه مکتب اهل بیت، مکتب محبت است. مکتب عشق به انسانیت است. اینکه کتابهای دینی مینویسم و همچنین زندگی ائمه اطهار را. از این جهت است که اسلام را دین محبت میدانم. درست برعکس چهرهای که این روزها گروههای تکفیری همچون داعش در پی نشان دادن آن از اسلام هستند. اتفاقاتی نظیر قتل و جنایتهای داعش وظیفه سنگینی را بر عهده نویسندهها قرار میدهد و ما باید تلاش کنیم تا خلاف آن را نشان بدهیم.
با توجه به شرایط سختی که از لحاظ اقتصادی در آن قرار داشتید چه شد که درس و مدرسه را رها نکردید؟
من تابستانها در بازار شاگردی میکردم تا از این طریق بخشی از هزینههای خودم را در آورم. شاید اگر بگویم که مادرم با چه رنجی منرا بزرگ کرد باورتان نشود. به همین دلیل هم کتاب حضرت زینب(س) را در سال 1352 نوشتم که منتشر شد. کتابی که آن را به روح مادرم به خاطر تمام سختیهایی که کشید تقدیم کردم. کتاب امام علی(ع) را هم به روح پدرم تقدیم کردم.
پس آثار منتشر شده از شما ریشه در گذشتهتان دارند؟
بله. اغلب این کتابها ریشه در بخشی از گذشته من دارند. البته نه تنها من بلکه باقی نویسندگان نیز اغلب همینگونه هستند. شاید بد نباشد که به خاطرهای اشاره کنم. گاهی اوقات در زمستان سرد یا در تابستانهای گرم از مؤسسه انتشاراتی که در آن فعالیت دارم میآیم خانمی را میبینم که چادر مشکی کهنهای به سر دارد و چند جوراب روی زمین گذاشته تا بفروشد. هم در گرمای شدید و هم در سرما به کار خود ادامه میدهد. من میبینم که خودم بیشتر از 10 دقیقه نمیتوانم آن گرما را تحمل کنم! بعد میبینم که این خانم 10 ساعت در آن شرایط مینشیند و به مردم التماس میکند که از من جوراب بخرید. این مسائل قلب انسان را به درد میآورد. همینهاست که باعث میشود قلم به دست گرفته و کتابی بنویسم.
و میشود منشأ یک داستان؟
بله. برای همین است که میگویم داستانهایم اغلب ریشه در زندگیام دارند. اصلاً شما نگاه کنید؛ ادبیات داستانی بشدت تحت تأثیر زندگی و جریانات مربوط به آن قرار دارد. نوشتههای من هم اینگونهاند.
چطور شد که به سمت کتابهای دینی رفتید؟
همان گونه که اشاره شد در چند مجله مطالبی مینوشتم. اگر مجله امید ایران در محدوده سال 43 تا 45 را ورق بزنید به داستانهای پلیسیای برمیخورید که ترجمهشان به عهده من بود.
پس شروع کارتان با ترجمه بود؟
بله. از آنجایی که مکتب اسلام را میخواندم؛ نامهای به سردبیر مجله مکتب اسلام مرحوم علی حجتی کرمانی نوشتم. گفتم داستانهای حجتالاسلام گلسرخی خیلی خوبه اما متأسفانه شیوه داستان نویسی آن مناسب نیست. افراد را به خواندن شماره بعد علاقهمند نمیکند. نامه تشکری از سوی حجتالاسلام گل سرخی آمد که مرحوم حجتی کرمانی هم در آن گفته بود که بفرمایید شما تصحیح آن را بر عهده بگیرید. این چنین شد که از سال 1347 به جمع نویسندگان مکتب اسلام پیوستم و هنوز هم با آنان همکاری دارم. آخرین داستانم به نام «پیش به سوی توحید راستین» است که در این مجله منتشر شده.
علاقهمندیام به ادبیات دینی در حدی بود که در ارتباط با ادیان دیگر هم کتابهایی نوشتهام و تحقیقات بسیاری هم انجام دادهام. حتی در ارتباط با مسیحیت کارهای بسیاری انجام دادهام. درباره فرقهها و مذاهب اسلام هم کارهای بسیاری انجام دادهام.
تحقیقاتی که در ارتباط با ادیان انجام دادهاید چقدر در ارتقای کار شما مؤثر بوده؟ با توجه به اینکه مخاطب آثار شما اغلب کودک و نوجوان هستند؟
قبل از پاسخ به این سؤال باید به مسألهای اشاره کنم. در حال حاضر کتابهای بسیاری در قم منتشر میشوند. خیلی بیشتر از قبل از انقلاب. اما بسیاری از این کتابها نثری دشوار دارند. گاهی اوقات به نویسندگان آثار فوق میگویم شما گمان میکنید همه مخاطبان نوشتههای شما طلبه هستند که با این نثر دشوار مینویسید؟ بسیاری از اصطلاحاتی که در این کتابها به کار رفته برای نوجوان قابل درک نیست. از همین رو مخاطب کم سن و سال کتاب را بیشتر از چند صفحه نمیخواند و کنار میگذارد. باید تلاش بیشتری شود تا کتابها را به زبان ساده و روان بنویسیم. البته این مسأله تنها درباره مخاطبان کودک و نوجوان نیست؛ درباره بزرگسالان نیز صدق میکند. آن وقت است که میبینیم چقدر مردم استقبال میکنند. اصلاً همین که داستانهای امیرکبیرم با استقبال زیادی روبهرو شده بخشی از آن به دلیل ساده نویسی است. اینکه به چاپ 44 رسیده از همین مسأله ناشی میشود.
به این اشاره کردید که از شرایط تربیتی آن زمان مدارس راضی نبودید. به همین علت بود که برای کارشناسی ارشد به سراغ رشته تعلیم و تربیت رفتید؟ و بعدها هم که ادبیات کودک و نوجوان را انتخاب کردید!
شاید علت بخشی از فعالیتهایم به این مسأله بازگردد. اتفاقاً کتابهایی که در ارتباط با تعلیم و تربیت باشد زیاد دارم. حتی در دانشکدههای تربیت معلم که حدود 17 سالی در آنها تدریس کردهام؛ اغلب چند درس را آموزش دادم. یکی آموزش دبستان و قبل از دبستان که از خودم هم کتاب در این زمینه منتشر شده، دیگری مرجع شناسی و روش تحقیق و آخری هم زبان.
در خاطرم هست که آن سالها علاقه داشتم که بروم قم و آنجا تدریس کنم. مسئولی که این درخواست را از او داشتم تعجب کرد که چطور میخواهم تهران را رها کرده و به شهر دیگری بروم. از آنجایی که به مطالعه درسهای حوزوی علاقهمند بودم این کار را انجام دادم. آنجا هم زبان تدریس میکردم هم تاریخ و هم ادبیات. همزمان در حوزه هم مشغول تحصیل بودم و در مکتب اسلام هم مینوشتم.
پس ماجرای تحصیلات حوزوی شما به این اتفاق بازمیگردد؟
بله و همزمان برای چهار مجله هم مقاله و داستان مینوشتم. البته اغلب هم با اسم مستعار بود.
استاد برگردیم به سؤال قبلی که تقریباً بیپاسخ ماند. تحصیلتان در رشته تعلیم و تربیت به علت مسألهای بود که اشاره شد. به علت آن تجربههایی که از دوران کودکی داشتید نیاز به تحول در نظام آموزشی را احساس کردید و به سراغ این رشته آمدید؟
اجازه بدهید قبل از پاسخ سؤال شما به نکتهای اشاره کنم. من و همسرم قبل از تحصیل در رشته تعلیم و تربیت به هامبورگ سفر کردیم. آنجا به پیشنهاد یکی از دوستان به دانشگاه «نورنبرگ» رفتم. تا رئیس دانشگاه متوجه شد که من نویسنده کودک و نوجوان هستم و 36 کتاب هم نوشتهام به این طرف میز آمد و گفت آلمان را بعد از جنگ جهانی دوم نویسندگان ساختند. آنان برای اهالی قلم خود ارزش بسیاری قایل هستند اما متأسفانه اینجا اینگونه نیست. یک سال و نیم هامبورگ بودیم. دانشگاه هم جامعهشناسی میخواندم. آن زمان اغلب تحت تأثیر دکتر شریعتی بودیم و علاقهمند به تحصیل در این رشته هم بودیم. البته آن را به علت مشکلاتی نیمه تمام رها کردم و رفتم انگلستان برای تحصیل در رشته تعلیم و تربیت. بعد از پیروزی انقلاب به ایران بازگشتم تا بعد از مدت کوتاهی به انگلستان بازگردم و دکترا را هم آنجا بخوانم. آن زمان با شهید باهنر دوست بودم. ایشان گفت که مگر من میگذارم بروی و به ماندن تشویقم کرد. بنابراین مسئول انتشار کتابهای کمک آموزشی شدم که هماکنون با عنوان مجله رشد منتشر میشوند. تا سال 60 هم مسئولیت فوق را بر عهده داشتم. باید بگویم که بله. شاید علت بخشی از تحصیل من در آن رشته و حتی ماندنم در ایران به نکتهای که به آن اشاره کردید بازگردد.
تألیف کتابهای تاریخ دوران راهنمایی نظام آموزشی قبل را هم شما بر عهده داشتید؟
بله. کتاب تاریخ هر سه سال دوره راهنمایی را من نوشتم. البته انتشار کتابهای تاریخ این سه سال با همکاری و ویرایش شهید رجایی همراه بود. زمانی که از مسئولیت مدیریت انتشارات کناره گرفتم به بخش آموزش استثنایی آموزش و پرورش رفتم. کتابی هم برای پدر و مادرانی که فرزند نابینا دارند ترجمه کردم. پیش هر ناشری بردم منتشر نکرد و بهانه میآوردند. به مدرسه خزائلی، مدرسه نابینایان رفتم. آقای لواسانی مدیر مدرسه تا فامیلیام را شنید گفت ما تعداد زیادی از کتابهای شما را برای بچههای نابینا و کمبینا روی نوار ضبط کردهایم. پیشنهاد کتاب را به آنها دادم و 500 نسخه از کتاب تکثیر شد. در نهایت هم کتاب به دست پدر و مادر محصلان نابینا رسید. آن قدر از کتاب استقبال شد که پدر و مادران دانشآموزان به وزیر آموزش و پرورش نامه نوشتند که حکیمی باید برای تدریس به مدرسه نابینایان بیاید. یک دفعه دیدم نامه آمد که باید برای تدریس به مدرسه نابینایان بروم. آن هم در شرایطی که من برای تدریس در مدرسه نابینایان آموزش ندیده بودم!
پس چنین بود که سر از مدرسه نابینایان در آوردید؟
بله. البته یک سال و نیم هم در اداره آموزش و پرورش استثنایی مشغول فعالیت بودم و 27 کتاب درسی دانشآموزان و کتابهای ویژه معلمان را ویرایش کردم و دو کتاب از میان آنها را هم تألیف کردم.
رسیدیم به سابقه تدریستان در دانشکدههای تربیت معلم. با توجه به تجربهای که هماکنون به دست آوردهاید نظام آموزشی فعلی را چگونه ارزیابی میکنید؟
نظام آموزشی فعلی از قبل از انقلاب که خیلی بهتر شده. اما اینکه بخواهم ارزیابی داشته باشم نیاز به بررسی دقیق و همه جانبه دارد.
در جریان هستید؛ از امسال کتاب تازهای به سال هفتم و هشتم اضافه شده که به دانشآموزان مهارتهای نوشتاری را آموزش میدهد؟
نه. اطلاعی ندارم. اما اگر اینگونه باشد که شما میگویید باید آن را به فال نیک گرفت. بشدت به چنین آموزشهایی در مدارس نیاز داریم. متأسفانه در سالهای قبل از ظرفیتهای زنگ انشا بدرستی بهره گرفته نمیشد. البته ای کاش این آموزشها به دوره ابتدایی نیز راه پیدا کند.
آسیبی که در این سالها به ادبیات دوران تحصیل در مدرسه وارد بود بیشتر از کدام جنبه بوده؟
به نظرم از بیتوجهیمان به ادبیات و از سویی داشتههای خودمان. اینکه میخواهم بگویم را گمان نکنید که از روی تعصب و احساسات است. معتقدم که گنجینه ادبیاتی که ما در زبان فارسی در اختیار داریم را هیچ ملتی ندارد. به این مسأله بارها و بارها اشاره کردهام. باور کنید این را برحسب تعصب ایرانی بودن خودم نمیگویم. من درباره مولانا و فردوسی چند کتاب نوشتهام. علاوه بر این درباره زندگی بسیاری از بزرگان ادبیات تحقیق کردهام. در ادبیات هیچ ملتی ندیدهام که بر فرض بزرگانی همچون مولانا یا فردوسی داشته باشند. اگر فردوسی نبود من و شما نمیتوانستیم فارسی حرف بزنیم. فردوسی فارسی را زنده کرد آن وقت ما آن طور که باید و شاید از آنان بهره نمیگیریم. بزرگان شعر و ادبیات فارسی علاوه بر داشتههایی که به ادبیات افزودهاند، اغلب جوانمردی را تبلیغ میکنند. یکی از دلایلی هم که میگویم به واسطهاش به آموزش جدی ادبیات در مدارس نیاز داریم همین مسأله است. شرایط جوامع امروز به گونهای شده که به کمک گرفتن از ادبیات برای گسترش اخلاق نیاز داریم.
یعنی با توجه به نیاز جامعه معتقدید که باید به ادبیات کهن خودمان بازگردیم؟
بله. گنجینههای ادبیات کهن ما از چنین ظرفیتی برخوردار هستند. بزرگان ادبیات علاوه بر ادیب بودن تأکید بسیاری بر فضایل اخلاقی نیز دارند. متأسفانه مردم خیلی کم صبر شدهاند. شما اگر نگاهی به روابط مردم در زندگی روزمره داشته باشید متوجه این نیاز میشوید. موقع همین رانندگی چه دعواها که نمیشود. برای همین است که میگویم باید به ادبیات بیش از گذشته بها داده شود. از ادبیات خودمان که بگذریم با تبلیغ فرهنگ انبیای الهی و اهل بیت هم میتوان به گسترش فرهنگ مهرورزی میان کودکان و نوجوانان پرداخت.
برای همین عمده تمرکزتان را بر گروه سنی کودک و نوجوان و ادبیات دینی گذاشتید؟
بله. همین طور است. تمام تلاشم نیز بر همین مبنا قرار دارد. چراکه باید آموزش را از سنین کم آغاز کرد.
در صحبتهایتان از شهید باهنر، مطهری و رجایی گفتید. این همنشینی و رابطه دوستانه چقدر در کارتان اثر گذاشته؟
شهید بهشتی و شهید باهنر قبل از انقلاب به مدت 15 سال مسئول نگارش کتابهای دینی بودند. در خاطرم هست که روزهای چهارشنبه برای نقد کتابهای مذکور میرفتیم. هر بار هم چند نفر حضور داشتند. نقد کتاب را از شهید بهشتی یاد گرفتم از همین رو هر گاه اسم ایشان به میان بیاید میگویم که تأثیر بسیاری در زندگی کاریام بر جای گذاشته است.
شهید مطهری چطور؟
محدوده زمانی سالهای 47 تا 51 در دفتر تهران «مجله مکتب اسلام» مشغول فعالیت بودم. شهید مطهری در همان سالها بهترین مقالههای مجله مذکور را با عنوان سیری در نهج البلاغه مینوشت. بعد از من میخواست که حکیمی بیا. من هم آن روزها خیلی جوان بودم. یک بار به من گفت هر وقت که برای بردن مطالب به قم رفتی پیش آقای محمود حکیمی که هم فامیلی خودت هم هست برو. سلام من را به او برسان و بگو که داستان «سوگند مقدس» شماره قبلیات را خواندم. به او بگو این داستانش من و همسرم را بسیار تحت تأثیر قرار داد. بیاختیار خندهام گرفت. چون شهید مطهری نمیدانست که آن محمود حکیمی همین جوانی است که روبهروی او ایستاده. از طرفی از تعریف او هم خوشحال بودم. تعجبش از خندهام را که دیدم گفتم که محمود حکیمی خودم هستم. شهید مطهری بلند شد و یک صندلی کنارم گذاشت؛ نشست و گفت: «شما آنقدر جوان هستید که باورم نمیشد همان نویسنده باشید.» خلاصه آن روز نزدیک یک ساعت شهید مطهری من را تشویق کرد که به کارم ادامه بدهم.
از آشناییتان با شهید باهنر و رجایی هم بگویید.
سالهای قبل از انقلاب بود. هنوز قم نرفته بودم. محمد، پسرم در مدرسه علوی، سه راه امین حضور درس میخواند. در یکی از جلسات مدیر مدرسه گفت که قرار شده جلسهای با حضور شهید باهنر برگزار کنند. چندان با ایشان آشنایی نداشتم. رفتم و اتفاقاً جلسه بسیار خوبی هم بود. متوجه شدم که ایشان آموزش نویسندگی هم میدهد. به من گفت شما که در مکتب اسلام مینویسی چند داستان هم برای ما بنویس. من هم نوشتم و اتفاقاً شهید باهنر هم از آن استقبال کرد و از تشویق ایشان هم برخوردار شدم. اما در رابطه با شهید رجایی باید بگویم که تا قبل از پیروزی انقلاب حتی ایشان را از نزدیک ندیده بودم. بعد از انقلاب هم که شهید باهنر من را فرستاد برای مجلات رشد. البته آن زمان با عنوان مجلات پیک از آنها یاد میشد و بعد از انقلاب اسم آن را عوض کردیم. در یکی از دیدارهای اول با شهید رجایی ایشان گفت که کتاب اشرافزاده قهرمانت را خواندهام و آن را در مدارس و هیأتها پخش کردهام. کمی از انقلاب که گذشت قرار شد کتابهای مدارس عوض شوند. نوشتن کتاب تاریخ را هم به من سپردند. در زمان کوتاهی تألیف سه کتاب تاریخ مقطع راهنمایی را انجام دادم که در آن زمان کم به بازگشایی مدارس رسیدند.
درباره ضرورت توجه به ادبیات دینی و ادبیات گفتید. محقق شدن تمام این موارد در صورتی ممکن میشود که در درجه نخست مخاطبان هدف ما به بحث مطالعه اهمیت بدهند. این در شرایطی است که سرانه مطالعه در کشور ما وضعیت چندان مطلوبی ندارد. چگونه میتوان در جهت ارتقای فرهنگ کتابخوانی گام برداشت؟
با وجود آنکه رسانهها در این بین از تأثیر بسیاری برخوردار هستند اما آنچنان که باید و شاید تلاشی در این زمینه نمیکنند. متأسفانه رسانهها، بویژه صدا و سیما بیش از آنکه به فکر کتاب و افزایش سرانه مطالعه باشند تنها به فکر فوتبال و ورزش هستند. البته نه این که فوتبال خوب نباشد اما مسأله اینجاست که به کتاب هم باید بها داده شود. برای علاقهمند کردن کودکان و نوجوانان با کتاب باید از همان کودکی شروع کرد. راهکارهای مختلفی هم به همین منظور میتوان به کار بست. به عنوان نمونه بعد از آموزش مهارتهای نوشتن میتوان بهترین نوشتهها را منتشر کرد. آن وقت دانشآموزان تشویق به خواندن نوشتههای یکدیگر میشوند. این خواندنها هم در نهایت و با گذشت زمان آنان را علاقهمند به مطالعه میکند. اگر واقعاً به دنبال افزایش سرانه مطالعه و علاقهمند کردن مردم به مطالعه باشیم باید از همین حالا دست به کار شویم. از مخاطبان بزرگسال که تقریباً گذشته برای تربیت نسلهای آینده و تلاش برای کتابخوان کردن آنان باید از همین حالا و از مدارس شروع کرد.
روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید