در جست‌وجوی حقیقت در گفت‌وگو با میلاد نوری

1397/5/3 ۱۱:۳۶

در جست‌وجوی حقیقت در گفت‌وگو با میلاد نوری

بحث از رابطه علم و دین، به ویژه در عصر جدید و با پیشرفت‌های چشمگیر علم و فناوری و فراگیر شدن آنها در همه ابعاد زندگی بشر، اهمیتی بی‌سابقه یافته است، به گونه‌ای كه فیلسوفان و عالمان و الهی‌دانان را به اتخاذ موضع واداشته است.

 

آشتی علم و دین

محسن آزموده: بحث از رابطه علم و دین، به ویژه در عصر جدید و با پیشرفت‌های چشمگیر علم و فناوری و فراگیر شدن آنها در همه ابعاد زندگی بشر، اهمیتی بی‌سابقه یافته است، به گونه‌ای كه فیلسوفان و عالمان و الهی‌دانان را به اتخاذ موضع واداشته است. برای نمونه در میان اندیشمندان معاصر ما، چندی پیش رضا داوری اردكانی، استاد نام آشنای فلسفه و رییس فرهنگستان علوم در واكنش به داعیان علم دینی نوشت: «علم ماهیتی متفاوت با دین دارد و به این جهت آن را به صفت دینی نمی‌توان متصف كرد. به عبارت دیگر وصف دینی نمی‌تواند صفت ذاتی علم باشد». بطور عمومی چنان كه یان باربور (٢٠٢٣-١٩١٣) پژوهشگر امریكایی در حوزه نسبت میان علم و دین نشان داده است، این نسبت یا رابطه را در چهار شكل، می‌توان خلاصه كرد: تعارض، استقلال، گفت‌وگو و یكپارچگی. جان پوكینگهورن (١٩٣٠-) دانشمند بریتانیایی خدا باور و استاد فیزیك ریاضی در دانشگاه كمبریج اما از راه پنجم سخن می‌گوید. او در كتاب «علم و دین: در جست‌وجوی حقیقت» كه به تازگی توسط میلاد نوری و رسول رسولی‌پور ترجمه شده و نشر حكمت آن را منتشر كرده است، ضمن بر شمردن این مواضع و بحث از نقاط قوت و ضعف آنها، دیدگاه خود را در این زمینه مطرح می‌كند. پوكینگهورن با رویكرد «واقع‌گرایی انتقادی» و طرح اندیشه «پایین به بالا»، می‌كوشد «ارزیابی مثبتی از تعامل علم و دین با تبین رابطه هماهنگ آنها كه در یك متافیزیك خداباورانه بیان می‌شود»، ارایه كند. برای روشن شدن این موضع و زوایا و ابعاد آن با میلاد نوری، پژوهشگر و مدرس فلسفه گفت‌وگو كردیم:

******

نخست برای آشنایی مخاطبان بفرمایید، زمینه و بستر (context) طرح مساله نسبت علم و دین چیست و چرا و بر چه اساسی این پرسش به مساله‌ای بنیادین مطرح شده است؟

دوران مدرن كه با رنسانس آغاز می‌شود به مفهوم انسان‌گرایی گره می‌خورد كه ترجمه اصطلاح «پاییدیا» در زبان یونانی و مترادف با «تعلیم و تربیت فنون آزاد» است. علوم مدرن همان فنون آزادند كه با توجه به طبیعت و بر اساس قوای شناختی انسان می‌كوشند جهان طبیعی را دریابند. برای متفكران دوران مدرن این مراجعه به طبیعت و فهم آن، توانایی و قدرت انسان را می‌افزاید و به این ترتیب تسلط بر خود طبیعت را ممكن می‌سازد. چنین رویكردی چند لازمه دارد: نخست، عطف توجه به چگونگی‌ها و گسست از چرایی‌ها برای رسیدن به دانش؛ دوم، منبع بودن كتاب طبیعت به جای كتاب مقدس برای فهم واقعیت عالم و قوانین آن. می‌دانید كه در دوران رنسانس چقدر بر سر این موضوع بحث و جدل در گرفته است و در فصل دوم از كتاب پوكینگهورن به چند نمونه تاریخی در این موضوع اشاره شده است. البته این امر طبیعی است، نمی‌توان دو حقیقت موازی را پذیرفت و از این رو بحث علم و دین مطرح می‌شود، می‌توان مساله نسبت علم و دین را این‌گونه هم فهمید: دانشی كه با ایمان به كتاب مقدس حاصل می‌شود چه نسبتی با دانش بشری كه با رجوع به كتاب طبیعت حاصل می‌شود دارد؟ فكر كنم آثار و كتاب‌هایی را دیده‌اید كه می‌كوشند آیات قرآن را به شكل علمی تفسیر كنند. اینها تحت تاثیر علم مدرن رخ می‌دهد. از سویی علم مدرن را به رسمیت می‌شناسد و از سوی دیگر كتاب الهی را منبع حقیقت می‌داند و می‌كوشد این دو را به هم نزدیك كند. فكر نمی‌كنم صورت منطقی سوال اختصاص به عالم مسیحیت داشته باشد و در هر سنت دینی كه دارای نوعی جهان‌بینی است قابل طرح است.

 

مطابق با همان تقسیم‌بندی باربور یا طریق دیگری كه خودتان می‌پسندید، مواضع و دیدگاه‌های متفاوتی را كه در طول تاریخ اندیشه در مواجهه با این پرسش مطرح شده چگونه معرفی می‌كنید؟

وقتی ما به یك كتاب دینی، چه انجیل، چه قرآن، ایمان داریم، یعنی گزاره‌های آن را در باب خلقتِ انسان، خلقت آسمان‌ها و زمین، ماهیت جهان و ماهیت انسان و... پذیرفته‌ایم. بحث بر سر دلالت‌های این ایمان است. نمی‌توان متن دینی را به‌عنوان منبعی كه حقیقت را می‌گوید پذیرفت و در عین حال بخش‌هایی از آن را نادیده گرفت. از سوی دیگر، علوم آزاد برای بررسی و فهم طبیعتِ انسان و جهان هیچ توجهی جز به خودِ طبیعت ندارند و مدعی‌اند كه با قوای بشری می‌توان آن را شناخت. هر دو منبع بینش‌هایی عرضه می‌كنند و وقتی یك اختلاف یا اختلافات ظاهری میان آنها نمایان می‌شود، از دید باربور می‌توان به چهار طریق در این خصوص داوری كرد كه شما هم به آن اشاره كردید: ١) «تعارض» علم و دین، یعنی این دو منبع تعارض دارند و طبیعتا باید یكی از این دو را به نفع دیگری نادیده گرفت. هر یكی می‌كوشد دیگری را غیر موجه جلوه دهد. بااین‌حال، از سویی برای یك باورمند مسیحی و مسلمان چنین امری ممكن نیست كه منبع دینی را نادیده بگیرد، و از سوی دیگر علم طبیعی نیز روش و اصول استواری دارد كه به راحتی نمی‌توان آن را كنار گذاشت. ٢) «استقلال» علم و دین، موضعی شبیه به رویكردی است كه ابوسلیمان سجستانی در باب نسبت فلسفه و دین در عصر طلایی اسلام داشته است؛ علم و دین دو مشغله و مسیر متفاوت دارند كه این دو حوزه اگر نیز اختلافی دارند ناشی از آن است كه به دو حیطه و به دو روش و دو مسیر متفاوت تعلق دارند و از این جهت نباید اختلافات ‌آنها را جدی گرفت زیرا مرز مشخصی میان این دو حیطه وجود دارد. ٣) «گفت‌وگو»ی علم و دین، ناشی از احترام متقابل است. در این رویكرد، علم و دین همدیگر را به رسمیت می‌شناسند و چون هر یك داده‌ای ارزشمند در باب انسان و جهان دارند، می‌كوشند در مبادله‌ای دوسویه‌ همدیگر را یاری رسانند. بسیار دیده‌ایم كه می‌كوشند آیات قرآن را با داده‌های علوم تفسیر كنند یا برای دستاوردهای علمی شواهدی از متون مقدس ذكر كنند. ٤) «یكپارچگی» علم و دین، از گفت‌وگو نیز فراتر می‌رود و سودای آن را دارد كه به یكی كردن نهایی این دو حیطه در افقی وسیع‌تر دست یابد. به عبارت دیگر، نه تنها اختلاقات و تعارضات از میان می‌روند، بلكه در افقی بالاتر در درون نظامی واحد از اندیشه به وحدت دست می‌یابند.

 

جان پوكینگهورن در این میان، چه موضعی اتخاذ می‌كند؟ آیا رویكرد ایجابی و اثباتی او غیر از چهار طریقی است كه باربور مطرح می‌كند؟

فكر می‌كنم برای پاسخ این سوال باید به جمله‌ای كه خود وی می‌گوید اشاره كنیم: «تدبیر بهتر، جست‌وجوی مجدانه برای یك متافیزیك الهی است كه در گستره آن، هم علم و هم الهیات بدون تعصب نسبت به وضعیت خاص خود، بتوانند جایگاهی مناسب برای بینش‌های‌شان كسب كنند». چنانكه من از این جمله می‌فهمم، پوكینگهورن موضع پنجمی اتخاذ می‌كند: علم و دین نه تعارض مطلق دارند، نه استقلال مطلق؛ آنها گفت‌وگو می‌كنند، اما گفت‌وگوی‌شان از دو موضع كاملا نامربوط نیست، هرچند در موقعیت یكپارچه مورد ادعای وحدت‌گرایان هم نیستند. علم و دین دو حیطه مستقل، ولی مرتبط با یكدیگرند كه با ارائه بینش‌هایی درباب واقعیات گوناگون، ما را یاری می‌كنند تا به بینشی وسیع‌تر دست یابیم كه هر یك از این دو حیطه در عین حفظ استقلالِ مواضع و دیدگاه‌ها، در كنار هم نظام جهان‌بینی واحدی را پدید آورند. او خود می‌گوید: «ارزیابی مثبتی از تعامل علم و دین، با تبیین رابطه هماهنگ آنها قابل حصول است كه در یك متافیزیك خداباورانه بیان می‌شود». مقصود او نوعی الهیات طبیعی است كه از مشاهده پدیده‌های تجربی و جزیی آغاز می‌شود و می‌كوشد با رسیدن به حیطه‌های كرانه‌ای در طرح مسائل، با توسل به جنبه‌های وحدت‌بخشی الهیات برای رسیدن به نوعی جهان‌بینی توحیدی تلاش كند. در این بینش دستاوردهای علمی با رسیدن به حوزه‌های كرانه‌ای، نوعی جهان‌بینی توحیدی را تشویق می‌كند و باورهای تعهدآوری در باب امر قدسی به دست می‌دهد.

 

بحث پوكینگهورن به دلیل خاستگاه‌های فكری‌اش عموما به رابطه میان علم و مسیحیت اختصاص دارد. به عنوان مترجمانی كه با فلسفه اسلامی آشنایی دارند و خاستگاه دینی متفاوتی (اسلام شیعی) دارند، احساس می‌شود، در برخی موارد (در پانوشت‌ها) كوشیده‌اید نوعی رویكرد تطبیقی (یا بهتر بگویم مقایسه‌ای) میان برخی مفاهیم (مثل شبیه دانستن اندیشه پایین به بالا به استقرا و بالا به پایین به قیاس) را صورت دهید. بطور خلاصه بفرمایید، تا چه حد رویكرد پوكینگهورن را می‌توان در زمینه دین و نگاه دینی به نحو عام صادق دانست؟

البته این سوال را باید هر دو مترجم پاسخ دهند و قكر می‌كنم دو پاسخ متفاوت وجود داشته باشد، چون آن حاشیه‌های تطبیقی به شكلی مشترك نوشته شده است. من نظر شخصی‌ام را در این مورد بیان می‌كنم. پوكینگهورن از آن جهت كه یك واقع‌گرا است برای من جذابیت دارد، به ویژه كه واقع‌گرایی او خام نیست. از سوی دیگر اینكه وی یك «وجودگرا» است اندیشه‌اش را مهم می‌سازد و به اندیشه ما نزدیك می‌كند. در انتهای مقاله‌ای به نام «فراتر از داروین» گفته است كه تئوری‌ای جامع برای همه‌چیز «تئوری وجود» است. در باب موضع او نسبت به علم و دین نیز، من رویكرد او را عقلانی و درست ارزیابی می‌كنم؛ اما خب، درباب تلاش‌های جزیی در باب مسائل گوناگون می‌شود وارد بحث شد و مطمئنا نمی‌توان یك موضع سلبی یا ایجابی در قبال تمام ایده‌ها و تفكرات او اتخاذ كرد. نمی‌توان موضع او در قبال دعا را با دیدگاه او در باب معجزه یكی دانست، یا رویكرد او به مساله زمان را با مساله وحی و كتاب مقدس هم‌كاسه كرد. در هر موضوعی می‌توان ورود كرد و با موضع ایجابی و سلبی به نقد و بررسی پرداخت بدون آنكه رویكرد و روش كلی پوكینگهورن زیر سوال رود.

 

به نظر شما نقاط قوت دیدگاه پوكینگهورن در بحث رابطه علم و دین چیست؟

به نظرم، تعادلی كه پوكینگهورن در اتخاذ مواضع دارد بسیار ارزشمند است. پوكینگهورن هیچ نگرش یكسویه‌ای ندارد. همیشه بینش‌های حاصل از علم و بینش‌های حاصل از دین را در یك ارتباط متعادل ملاحظه می‌كند. در ابتدای فصل چهارم كتاب، نكته ظریفی را مورد اشاره قرار می‌دهد: «الهیات تاكید دارد جهان مخلوق الهی است و به همین دلیل باید قدردان تمام آن چیزی باشد كه علم می‌تواند درباره طبیعت و تاریخ جهان بگوید. الهیات ممكن است امیدوار باشد كه از نتایج این گفت‌وگو، تدبیر الهی موجود در پسِ نظم جهان محرز شده و هدف الهی تاریخ پربار جهان معلوم شود؛ هرچند می‌توان انتظار داشت كه سرشت پوشیده حضور الهی در این گزارشات از الوهیت، آنقدر وضوح و تمایز نداشته باشد كه افراد بی‌تمایل به رویت اشیا در چشم‌انداز الهی را وادار به خداباوری كند». این موضع بسیار متعادل است. پوكینگهورن درعین‌حال كه علم و دین را در نسبت با هم می‌فهمد، در این فهم افراط و تفریط نمی‌كند. نقطه قوت او را باید در موضع‌گیری كلی‌اش نسبت به علم و دین جست‌وجو كرد: هر یك از این دو به سوالات خاصی در باب واقعیت عالم پاسخ می‌دهند، بنابراین درحالی كه علم عهده‌دار بررسی چگونگی پدیده‌‌هاست، دین عهده‌دار پاسخ به سوالات مربوط به چرایی پدیده‌ها است؛ آنگاه در یك دیدگاه وسیع‌تر، بدون آنكه حیطه این هردو دچار اختلاط شود یا آنكه در یك وحدت غیرواقعی جمع شوند، به شخص كمك می‌كنند تا نگرشی جامع به تمام واقعیت عالم داشته باشد.

 

آیا نقد یا انتقادی به نظریه و دیدگاه او دارید؟

نمی‌توانم بگویم كه نقد مشخصی نسبت به رویكرد پوكینگهورن دارم. تلاش او نیز یك تلاش ارزشمند در كنار دیگر كوشش‌های معرفت‌جویانه است كه می‌خواهد باورهای بشری و بینش‌های حاصل از منابع گوناگون را در یك ساختار یكپارچه جمع كند. من این تلاش را ارزشمند می‌دانم. به نظرم امروزها كه علم و فناوری تمام جهان را در‌می‌نوردد ما نیاز بیشتری به چنین تلاش‌هایی داریم. انسان بخواهد یا نخواهد نیاز دارد كه به سوالات خود در باب چرایی خلق، چرایی وجود انسان و چرایی وجود جهان پاسخ دهد و پاسخ به این سوالات رنگ و بوی دینی خواهد داشت. اگر انسان نداند كه به كدام سو می‌رود و چرا می‌زید، آنگاه علم‌گرایی مهلكی او را در بر خواهد گرفت. چنانكه در پیشگفتار مترجمین بیان شده است، ممكن است كیهان‌شناسی تكاملی و زیست‌شناسی تكاملی، فهم ما از جایگاه و معنای «انسان» را تحت‌الشعاع ببرد یا با توجه به توضیحات علمی در باب رفتار و كنش‌های فردی و اجتماعی، اخلاق و كرامت انسانی نادیده‌ انگاشته شود. این امر ضرورت بررسی ارتباط علم و دین را بیش‌ازپیش می‌كند. تلاش پوكینگهورن از این جهت مهم است و لزومی ندارد تا ما تمام جملات و گزاره‌های موجود در كتاب او را بپذیریم تا این ارزش را دریابیم. اینها را گفتم تا بگویم كه اگرچه نقدهای جزیی و در برخی مسائل به كتاب او دارم، اما كلیت تلاش وی را ارزشمند می‌دانم و از مطالعه و ترجمه كتاب وی خرسندم و نهایتا امیدوارم ترجمه این كتاب به زندگانی متعادل و معنوی در عصر علم و فناوری یاری برساند.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: