1397/3/28 ۰۸:۵۹
در آخرین روزهای ماه رمضان، روایتی در سطحی گسترده در فضای مجازی منتشر شد که حاکی از رفتاری شگفتانگیز با ابنملجم به عنوان مجازات جنایت او در قتل امیر مؤمنان(ع) بود؛ آنهم با انتساب به عبدالله بن جعفر، فرزند جعفر طیار و برادرزادة امام علی(ع) و همسر حضرت زینب. در این گفتار، آن روایت را به بررسی میگذاریم.
گفتاری درباره عبدالله بن جعفر و قصاص از ابن ملجم
مجلسی و برخی از مورخان نقل کردهاند که عبدالله بن جعفر، سیخ گداخته در دو چشم ابنملجم کشید و ابن ملجم میگفت: «بزرگوار و خجسته است خدایی که انسان را از پارهای خون بسته آفرید.» سپس عبدالله دستور داد دو دست و دو پای او را قطع کردند؛ اما بعد که عبدالله دستور داد زبان او را ببرند، بیتابی کرد. گفتندش: «در دو چشمت سیخ آتشین کشیدند و دو دست و دو پایت را بریدند و بیتابی نکردی، ولی از بریدن زبان، بیتابی میکنی؟» گفت: «ای نادانان! من از بریدن زبان، بیتابی نکردهام، بلکه من دوست ندارم به اندازة لحظاتی معدود نیز در دنیا زندگی کنم و در آن لحظات، ذکر خدا نگویم.»
پس زبانش را بریدند و او را به آتش سوختند! (بحار، ج۴۲، ص۳۰۶؛ نیز گزارشی نزدیک به آن در مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۴۳۴)
در کنار روایت بالا، روایت ذیل را نیز بخوانیم:
امام صادق(ع) از پدرش امام باقر(ع) روایت کرده است که وقتی ابنملجم را پس از ضربتزدن به امامعلی(ع) دستگیر کردند، امام فرمود: «این اسیر را نگاه دارید و آب و غذایش را بدهید و با او رفتاری نیکو داشته باشید (اطعموه و اسقوه و احسنوا اساره). اگر من زنده ماندم، خود بهتر میدانم که با او چه کنم. اگر خواستم، قصاص میکنم و اگر خواستم، عفو میکنم و اگر خواستم، مصالحه میکنم. اگر از دنیا رفتم، کار به دست شماست.اگر خواستید او را بکشید، مثلهاش مکنید.»
در دنباله نیز گزارش اعدام ابنملجم آمده و در آن نه هیچ نامی از عبدالله بن جعفر هست و نه هیچ ذکری از آن شکنجهها در حق ابنملجم، بلکه در آن تصریح شده است که برای قصاص، فقط با یک ضربه شمشیر، گردنش را زدند.
این روایت در منبع بسیار کهن قربالاسناد (تألیف ابوالعباس حمیری، از اصحاب امامین جواد و هادی (علیهماالسلام، قرن سوم) آمده است (صص۴ـ۱۴۳؛ نیز بنگرید به بحار، ج۴۲، ص۳۰۲) و به جهات متعدد، بر روایت اول ترجیح دارد؛ زیرا:
۱- از امامصادق(ع) و امامباقر(ع) نقل شده است؛ که با صرفنظر از مقام عصمت آن دو، از نسل امامعلی(ع) و از خاندان اویند و طبیعی است که از حوادث مربوط به شهادت پدربزرگشان آگاهتر از دیگران باشند.
۲- ثانیاً این روایت با وصیت امامعلی(ع) در نهی از مثله کردن و بریدن اعضای ابنملجم سازگار است؛ و لازمة روایت اول آن است که امامین حسنین(ع) و دیگر بازماندگان امامعلی(ع) هم وصیت مکرر و مؤکد آن حضرت را زیر پا نهاده باشند و هم مستند این وصیت، یعنی نهی رسول اکرم(ص) از مثله کردن را ـ هرچند سگ گزنده باشد: «فلا تمثلوا بالرجل، فانّی سمعتُ رسولالله(ص) یقول: ایّاکم و المُثله و لو بالکلب العقور». (نهجالبلاغه، صبحی صالح، بخش وصایا و نامهها، ش۴۷)
۳- اگر روایت حاکی از مثله کردن ابنملجم درست بود، مسلماً دشمنان اهل بیت ـ از امویان و وابستگانشانـ بارها آن را به عنوان عملی برخلاف سنت رسول(ص) و مخالف شرع، به رخ امامین حسنین(ع) و دیگر اهل بیت میکشیدند و کسانی که عبدالله بن جعفر را به دلیل دلبستگی به موسیقی و پیوندهایش با خنیاگران، آنهمه نکوهش کردند، از سرزنش او به دلیل رفتار وی با ابنملجم، چشم نمیپوشیدند.
۴- متن روایت اول را بهدقت بخوانید و بگویید: آیا ممکن است کسی سیخ گداخته در چشمانش بکشند و هر دو دست و هر دو پایش را ببرّند و او همچنان شعور و نطقش برجا باشد و ذکر خدا بگوید و احتجاج کند و تأسف بخورد که با قطع زبانش دیگر نمیتواند ذکر بگوید؟!
۵- هر کس عبدالله بن جعفر را بشناسد، میداند که وی بهرغم دلیریهایش در میدان جنگ، مردی باگذشت و صلحجو بود و حتی پس از حادثة کربلا و قتل عام دو سه فرزندش و آنهمه از عزیزانش به دست سپاه یزید، باز میکوشید کشمکش میان مردم مدینه و یزید کاهش یابد. اگر هم روحیة لطیف عبدالله و زندگی او را که بخش عظیمی از آن را در ترویج هنر موسیقی و مصاحبت هنرمندان گذرانده، بر طبیعت صلحجوی او بیفزاییم، رفتاری که با ابنملجم میگویند داشته، ناپذیرفتنیتر مینماید.
۶- در روایت اول آمده است که ابنملجم، عبدالله را «برادرزادة من» خطاب کرد. (بحار، ج۴۲، ص۳۰۶) و چنین سخنی علیالقاعده وقتی میتواند معقول باشد که عبدالله کمسالتر از ابنملجم باشد. درحالی که عبدالله در آن هنگام بیش از ۴۰ سال داشته و مسلماً از ابنملجم مسنتر بوده است.
۷- از همة اینها گذشته، وقتی دو روایت مختلف دربارة چگونگی قصاص از ابنملجم نقل شده، چه دلیلی دارد که روایت دوم را ندیده بگیریم و روایت اول را مسلّم فرض کنیم و بر پایة آن، عبدالله بن جعفر را محکوم کنیم؟!
چند نکته
الف) به نظر میرسد روایت اول را نخست خوارج جعل کردهاند تا از ابنملجم یک قهرمان الهی بسازند که حتی پس از سختترین آسیبها به چشم و دست و پاهای او، همچنان نطق و شعور خود را حفظ کرده و همواره در ذکر خدا بوده است. و بعدها کسانی از هواداران سادهلوح امامعلی(ع) که از سر دشمنی با ابنملجم، دلشان میخواسته او به مرگی همراه بدترین شکنجهها مرده باشد، روایت برساختة خوارج را بیتوجه به هدف آن فرقه و نقطهضعفهای آن روایت، گرفته و در کنار روایت دوم نقل کردهاند. طبیعت قصهپسند و افسانهجوی عامه نیز که میخواهند حوادث را خیلی غلیظتر از آنچه بوده بدانند و عرضه کنند، در نشر این روایات، نقش مهمی دارد.
ب) مجلسی روایت مفصل دیگری هم دربارة شهادت امامعلی(ع) و چگونگی قصاص از قاتل او به وسیلة حسنین(ع) و مردم آورده که با اندک تأمل میتوان دریافت نقاط ضعف آن بسیار بیش از روایت اول است و اگر لازم باشد، در گفتار دیگری به آن خواهم پرداخت. و البته در این روایت، عبدالله بن جعفر نقشی در عملیات مربوط به اجرای قصاص ندارد.
ج) امامعلی(ع) در مقام عرضة یک عمل اخلاقی به فرزندانش فرمود: «و ان اعف فالعفو لی قربه و هو لکم حسنه، فاعفوا الا تحبّون ان یغفر الله لکم: اگر من ابنملجم را عفو کنم، عفو برای من موجب تقرّب به خدا و برای شما حسنه است. شما نیز او را عفو کنید و ببخشید. آیا دوست ندارید که خدا شما را ببخشد؟» (نهجالبلاغه، بخش وصایا و نامهها، شمارة ۲۳) امامحسن(ع) نیز در مقام عفو از گناهکاران چنان بود که حتی حاضر نشد نام کسی را که به او زهر خورانیده و موجب شهادتش شده بود، ببرد تا وی را بشناسند و مجازات کنند. (طبقات، ابنسعد، ج۶، صص۷ـ۳۸۶)
با این دو مقدمه، مسلّم میشود که نه امامعلی(ع) مایل به قصاص از ابنملجم بود و نه وصی او و عضو ارشد بازماندگانش، یعنی امامحسن(ع)؛ اما اینکه امامحسن(ع) خود را ناگزیر به اعدام ابن ملجم دید، به دلیل آن بود که پس از شهادت امامعلی(ع) به دست یکی از خوارج، نفرت و کینهای که مردم نسبت به این فرقه داشتند، به اوج رسید؛ و هر لحظه بیم آن میرفت که مردم خشمگین خودسرانه بریزند و خوارج را قتلعام کنند؛ و این با خواستة امامعلی(ع) کاملاً در تضاد بود که دستور داده بود پس از او حتی با خوارج نجنگند: «لا تقاتلوا الخوارج بعدی» (نهجالبلاغه، خطبة ۶۱) و قتل امیر مؤمنان(ع) را بهانة کشتار و خونریزی قرار ندهند: «لا الفینکم تخوضون دماء المسلمین خوضا تقولون قُتل امیرالمؤمنین.» (نهجالبلاغه، بخش وصایا و نامهها، ش۴۷) لذا برای آنکه از شدت هیجان لجامگسیختة اجتماعی کاسته شود و حوادث مرگبار روی ندهد، هم امامعلی(ع) و هم امامحسن(ع) تنها راه را در این دیدند که ابنملجم اعدام و به مردم گفته شود که مجرم به مجازات خود رسیده و ماجرا خاتمه یافته و دیگر نباید کسی را تعقیب و مجازات کرد. و حتی چنانکه امام علی(ع) خواسته بود، نباید با خوارج جنگ کرد. (نهجالبلاغه، خطبة ۶۱)
***
هرچند سخن استاد ثبوت تمام است، جا دارد در ذیل مطلب مستند و محققانه ایشان، به چند روایت منظوم نیز اشاره کرد که شاعران عارف ما در همین موضوع آوردهاند. بر نگرش عرفانی این شاعران تأکید میشود؛ چه، آنان حضرت امیرالمؤمنین(ع) را به قول هجویری، «برادر مصطفی، و غریق بحر بلا، و حریق نار وَلا، و مقتدای اولیا و اصفیا» میدانند و بر آنند که: «ابوالحسن علی بن ابی طالب ـ کرّم الله وجهه ـ را اندر این طریق، شأنی عظیم و درجتی رفیع است… تا حدی که جنید گفت: شیخ ما اندر اصول و اندر بلاکشیدن، علی مرتضی است…. پس اهل این طریقت، اقتدا بدو کنند در حقایق عبارات و دقایق اشارات و تجرید از معلوم دنیا و نظاره اندر تقدیر مولی…» آنها با آن نگاه لطیف عارفانه، قطعاً نمیتوانستند کسی را مقتدای خود بدانند و خرقه خود را منتسب به او کنند که در روایت آغازین این گفتار آمده است. روایت عارفان که چه بسا بدون مآخذ تاریخی نیز نبوده باشد، درست برعکس آن سخن است؛ چنانکه شیخ فریدالدین عطار در منطقالطیر ذیل عنوان «حکایت شفقتکردن مرتضی بر دشمن» درباره ابنملجم میگوید:
چونک آن بدبخت آخر از قضا
ناگهان آن زخم زد بر مرتضا
مرتضی را شربتی کردند راست
مرتضا گفتا که: خونریزم کجاست؟
شربت او را ده نخست، آنگه مرا
زانک او خواهد بُدُن همره مرا
شربتش بردند، او گفت: اینْت قهر
حیدر اینجا خواهدم کشتن به زهر!
مرتضا گفتا: به حق کردگار
گر بخوردی شربتم این نابکار،
من همی ننهادمی بی او به هم
پیش حق در جنتالمأوی قدم
مرتضا را چون بکشت آن مرد زشت
مرتضی بی او نمیشد در بهشت!
مولوی بلخی در ادامة ماجرای بر زمینزدن عمرو بن عبدود در جنگ خندق، زیر عنوان «جواب گفتن امیرالمؤمنین که سبب افکندن شمشیر از دست چه بوده است»، از قول حضرت مولا(ع) میآورد:
گفت: من تیغ از پی حق میزنم
بندة حقم، نه مأمور تنم
شیر حقم، نیستم شیر هوا
فعل من بر دین من باشد گوا
«ما رَمیتَ اذ رمیت»م در حراب
من چو تیغم، وان زنندهی آفتاب
رَخت خود را من ز ره برداشتم
غیر حق را من عدم انگاشتم
سایهایام، کدخداام آفتاب
حاجبم من، نیستم او را حجاب
من چو تیغم، پُر گُهرهای وصال
زنده گردانم، نه کشته در قتال
خون نپوشد گوهر تیغ مرا
باد از جا کی برد میغ مرا؟
کَه نیام، کوهم ز حلم و صبر و داد
کوه را کی دررباید تندباد؟…
کوهم و هستی من بنیاد اوست
ور شوم چون کاه، بادم یاد اوست
جز به باد او نجنبد میل من
نیست جز عشق احد، سرخیل من
خشم بر شاهان شه و ما را غلام
خشم را هم بستهام زیر لُگام
تیغ حلمم گردن خشمم زدهست
خشم حق بر من چو رحمت آمدهست
غرق نورم، گرچه سقفم شد خراب
روضه گشتم، گرچه هستم بوتراب
… گر همی پرّم، همی بینم مطار
ور همی گردم، همی بینم مدار
ور کِشم باری، بدانم تا کجا
ماهم و خورشید پیشم پیشوا
…اندر آ، من در گشادم مر تو را
تُف زدی و تحفه دادم مر تو را
مر جفاگر را چنینها میدهم
پیش پای چپ چه سان سر مینهم
پس وفاگر را چه بخشم تو بدان
گنجها و ملکهای جاودان
آنگاه مولوی به مهربانی حضرت نسبت به قاتلش میپردازد و ذیل «گفتن پیغامبر صلیالله علیه و سلم به گوش رکابدار امیرالمؤمنین علی ـ کرّم الله وجهه ـ که کشتن علی بر دست تو خواهد بودن، خبرت کردم»، مطالبی میآورد که گرچه ممکن است برخلاف برداشت متعارف مسلمانان باشد، اما در خصوص موضوع اصلی بحث، قابل درنگ است:
من چنان مَردم که بر خونیِ خویش
نوش لطف من نشد در قهر، نیش
گفت پیغامبر به گوش چاکرم
کو بُرَد روزی ز گردن، این سرم
کرد آگه آن رسول از وحی دوست
که هلاکم عاقبت بر دست اوست
او همیگوید: بکُش پیشین مرا
تا نیاید از من این منکر خطا
من همیگویم: چو مرگ من ز توست
با قضا من چون توانم حیله جست؟
او همی افتد به پیشم: کای کریم
مر مرا کن از برای حق، دو نیم
تا نیاید بر من این انجام بد
تا نسوزد جان من بر جان خود
من همی گویم: برو، جفّ القلم
زان قلم، بس سرنگون گردد عَلم
هیچ بغضی نیست در جانم ز تو
زانک این را من نمیدانم ز تو
آلت حقی تو، فاعل دست حق
چون زنم بر آلت حق، طعن و دق؟
گفت او: پس آن قصاص از بهر چیست؟
گفت: هم از حق و آن سرّ خفیست
… اندرین شهر حوادث، میر اوست
در ممالک، مالک تدبیر اوست…
پس زیادتها درون نقصهاست
مر شهیدان را حیات اندر فناست
چون بریده گشت حلق رزقخوار
«یرزقون فرحینَ» شد گوار…
آنک داند دوخت، او داند درید
هرچه را بفروخت، نیکوتر خرید
خانه را ویران کند زیر و زبر
پس به یک ساعت کند معمورتر
گر یکی سر را ببرُّد از بدن
صدهزاران سر برآرد در زمن
این گفتار را با شعر استاد شهریار در حق آن مظلوم به پایان میبریم که:
به جز از علی که گوید به پسر که: قاتل من
چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا!
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید