1397/2/11 ۰۸:۳۹
محمداسماعیل رضوانی در دهم اردیبهشت 1300 در روستای خُراشاد از توابع بیرجند به دنیا آمد و پس از تحصیلات مقدماتی در بیرجند برای ادامه تحصیل به تهران آمد و دوره دکترای خود را با موضوع علل انقلاب مشروطیت به پایان رساند؛ موضوعی که علاقه گردآوری جراید آن دوره را نزد استاد پدید آورد و درنهایت سبب مطالعه عمیق ایشان درباره تاریخ مطبوعات ایران شد، به نحوی که برخی به او لقب «پدر تاریخ مطبوعات ایران» را دادند.
پدر تاریخ مطبوعات ایران
مجید بجنوردی: محمداسماعیل رضوانی در دهم اردیبهشت 1300 در روستای خُراشاد از توابع بیرجند به دنیا آمد و پس از تحصیلات مقدماتی در بیرجند برای ادامه تحصیل به تهران آمد و دوره دکترای خود را با موضوع علل انقلاب مشروطیت به پایان رساند؛ موضوعی که علاقه گردآوری جراید آن دوره را نزد استاد پدید آورد و درنهایت سبب مطالعه عمیق ایشان درباره تاریخ مطبوعات ایران شد، به نحوی که برخی به او لقب «پدر تاریخ مطبوعات ایران» را دادند. باری، با گذشت 97 سال از تولد محمداسماعیل رضوانی، بهانه گفتوگویی با هما رضوانی (متولد 1335- فرزند دوم استاد و عضو هیأت علمی دانشگاه خوارزمی در گروه تاریخ این دانشگاه) پدید آمد تا مروری هر چند مختصر بر جنبههای مختلف حیات علمی و اجتماعی مرحوم رضوانی داشته باشیم که در ادامه میخوانید.
****
برای شروع مختصری از پیشینه خانواده رضوانی در تاریخ ایران بگویید.
بهصورت شفاهی از مرحوم پدرم نقل شده که ریشه این خاندان علمی و روحانی در اصل به دوران صفوی باز میگردد که در ابتدا از سیستان به منطقه بیرجند مهاجرت کرده و در روستای خُراشاد ساکن شدهاند و باقی زندگی این خاندان در همانجا بوده است؛ پدربزرگ من آقا شیخ جعفر رضوانی، روحانی و امام جماعت مسجد روستای خراشاد بود؛ بنابراین نوعی تربیت مذهبی در خانواده ما وجود داشت و قرار بود که پدر من هم روحانی بشود اما در نهایت راه دیگری رفت و پدربزرگ من هم بهدلیل وسعت نظری که داشت مانع ایشان نشد؛ خلاصه پدر بعد از گرفتن دیپلم به تهران می آید در دانشسرای عالی ادامه تحصیل می دهد و لیسانس و فوق لیسانس را در همین دانشسرای عالی میگیرد و برای دکتری به دانشگاه تهران میرود؛ بعدها هم در همان دانشگاه تهران بهعنوان هیأت علمی به استخدام در آمد؛ البته ایشان پیش از دانشگاه تهران در دانشگاه ملی سابق (شهید بهشتی) مشغول به کار بودند و از استادان آن دانشگاه و مدیر کل آن دانشگاه به حساب میآمدند.
ظاهراً خانه پدری شما با توجه به شخصیت علمی پدر و همچنین آرشیو غنی روزنامههای ایشان، محل رجوع استادان و محققان بود؛ از خانه پدری و خاطرات آن روزها بگویید.
من دو منزل را از پدرم به یاد میآورم؛ یکی در دهه چهل در خیابان شهید مدنی امروز (نظام آباد) که ما یک منزل کوچک دو طبقه داشتیم و این نخستین خانهای بود که استاد مالکش بودند و پیش از آن مرحوم پدر اجاره نشین بودند؛ به هرحال بعداً در سال 47 یا 48 این خانه را فروختند و منزل بزرگتری را در خیابان کاشمر قدیم (یا خیابان زرین نعل امروز، منشعب از خیابان مازندران در نزدیکی میدان امام حسین فعلی) خریدند و تا زمان فوت شان در این خانه زندگی میکردند.
بنده از خانه پدری خاطرات زیادی دارم، چنانکه در منزل ما هیچ وقت بسته نمیشد! ایشان چون چند سالی سمت معاونت مالی و اداری در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران را داشتند طبیعتاً با همه استادان دانشگاه در ارتباط بودند؛ ولی همه این استادان بهمنزل ما نمیآمدند؛ از اشخاص برجسته علمی که با پدر حشر و نشر بیشتر یا روابط خانوادگی داشتیم خیلی از افراد را میتوانم نام ببرم؛ برای مثال مرحوم دکتر زریاب خویی، مرحوم دکتر باستانی پاریزی، دکتر خان بابا بیانی، دکتر منوچهر ستوده، مرحوم ایرج افشار، مرحوم حسینقلی ستوده، دکتر بهرام فَرهوشی، جعفر شهیدی، مرحوم دکتر زرین کوب و... که متأسفانه همه از بین ما رفتهاند و همچنین آقای دکتر احسان اشراقی از دوستان نزدیک پدر بودند و با ایشان هم رفت و آمد داشتند.
خانه ما یک اتاقکی در آن سوی حیاط داشت که کتابخانه ایشان بود و آرشیو روزنامهها را هم در آنجا بر اساس موضوع تا سقف قفسهبندی شده و البته همه جای منزل کتاب بود! حتی اتاق خود استاد تا سقف کتاب بود بهطوری که این سه چهار سال آخر عمرشان دیگر کتابخانهها جا نداشت و کتابها را روی زمین اطراف خودشان چیده بودند، به نحوی که اگر کسی وارد اتاق میشد در مرتبه اول ایشان را نمیدید و باید بهدنبال استاد در میان کتابها میگشت! بعد از فوت پدر از سوی مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر که استاد مدتی با آنها همکاری میکرد، برای خرید کتابها مراجعه کردند و افرادی هم از جمله مرحوم استاد ایرج افشار و مرحوم دکتر علی اصغر مهدوی برای جلب موافقت خانواده نزد ما آمدند و چون آنها سمت استادی و پدری برای ما داشتند، حرف شان سند بود و درنهایت، هم کتابها و هم مطبوعات به این مؤسسه فروخته شد. البته آنها تعهد کرده بودند که فهرست این کتابخانه را چاپ کنند و تا هماکنون این فهرست چاپ نشده است!
استاد رضوانی از سال 48 تا آخرین سالهای عمرشان به تدریس تاریخ مطبوعات پرداختند و آثاری هم در این زمینه به یادگار گذاشتند؛ آیا مرحوم رضوانی در مطالعات تاریخ مطبوعات تا آن زمان یگانه بودند؟
همزمان با پدرم کسی را نمیشناسم که روی تاریخ مطبوعات کار کرده باشد ولی قبل از پدرم، مرحوم صدر هاشمی هم بودند؛ یعنی نخستین کسی که درباره مطبوعات نوشت مرحوم صدر هاشمی بود که چند جلد کتاب تحت عنوان تاریخ جراید و مجلات ایران نگاشت که اتفاقاً این کتاب همیشه دم دست پدرم بود؛ ولی مرحوم رضوانی تنها کسی بود که با این وسعت و جدیت و علاقه، درباره تاریخ مطبوعات کار میکرد؛ شاید هم دلیل اصلی ملقب شدن ایشان به پدر تاریخ مطبوعات همین باشد؛ ولی بعد از او افراد دیگری به این مورد پرداختند؛ این حرکتی بود که از مرحوم صدرهاشمی آغاز شد، با پدرم به اوج رسید و بعد از او گسترده تر شد.
اشاره کردید که به ایشان لقب «پدر تاریخ مطبوعات» داده اند؛ بنده لقب «پدر تاریخ معاصر» هم درباره ایشان شنیده ام، اطلاع دارید که این عناوین اول بار توسط چه کسی به کار برده شد؟
پدر تاریخ مطبوعات را آقای سیدفرید قاسمی به ایشان دادند که در مجله کلک در مقاله مفصلی که بعد از فوت پدر نوشته بودند در عنوان مقالهشان از استاد بهعنوان پدر تاریخ مطبوعات ایران یاد کرده بودند.
اما پدر تاریخ معاصر ایران یک مسأله نسبی و غیر رسمی است؛ در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی به مناسبت چهلم استاد بزرگداشتی برگزار شد و یکی از سخنرانها که اسمش را فراموش کردهام چنین لفظی را به کار بردند.
برسیم به شیوه تاریخ نگاری مرحوم رضوانی؛ میدانیم که ایشان به تاریخ نگاری برای مردم توجه داشتند و حتی مهمترین اثرشان «انقلاب مشروطیت ایران» را بهصورت عامه فهم و با زبانی ساده برای مردم نگاشتند؛ تا چه میزان مرحوم رضوانی را در این شیوه، صاحب سبک می دانید و به نظر شما ایشان در این شیوه تحت تأثیر چه کس یا کسانی بودند؟
اولاً ایشان معتقد بودند که حتماً باید تاریخ ایران را بهعنوان یک درس ضروری (حداقل دو واحد) برای تمام رشتههای دانشگاهی گنجاند و باور داشتند ملتی که تاریخ خودش را نداند گویی هویت یا شناسنامه ندارد؛ با توجه همین نگرش بود که ایشان سبک خودشان را بهصورت ساده و روان نویسی، که قابل فهم برای هر قشری باشد انتخاب کردند؛ همانطور که روان و شیرین هم صحبت و تدریس میکردند و حتی برای دانشجو، تاریخ را با خاطرات و شعر و ادبیات و آیات قرآن و احادیث و... تصویرسازی میکردند و به ادبیات و قرآن هم مسلط بودند و با زبان و ادبیات عربی آشنایی وسیعی داشتند؛ من خودم در دوره لیسانس شاگرد ایشان بودم و کلاسهای او را درک کردهام؛ ازاین جهت کلاسهای استاد بسیار پر جمعیت میشد و آنچنان دانشجویان مشتاق بودند که سکوت مطلق کلاس را فرامیگرفت.
شاید بتوانیم استاد را در این شیوه تاریخ نگاری تحت تأثیر مرحوم عباس اقبال آشتیانی بدانیم که از قضا محمداسماعیل رضوانی هم از شاگردان ایشان بودند.
بله حتماً همینطور است به دلیل اینکه عباس اقبال پایهگذار سبک تاریخ نگاری جدید بود و شاگردان ایشان هم دنباله رو او بودند از جمله مرحوم پدر من.
ظاهراً مرحوم رضوانی بعضی آثار منتشر نشدهای هم دارند؛ از این آثار و کم و کیف آن بگویید.
زمانی که ایشان بیمار بودند دنبال انجام تصحیحی روی تاریخ عالم آرای عباسی بودند که درنهایت توانایی کار کردن از ایشان سلب شد؛ اما خوشبختانه کار اصلی انجام شد و فقط مقدمه مانده بود؛ به هر حال من به فکر این افتادم که کار استاد را تکمیل کنم؛ یادداشتهای پراکنده او را پیدا کردم که اتفاقاً یادداشتهایی هم در ارتباط با مقدمه داشتند؛ در نهایت این اثر چاپ شد.
اما ایشان دارای یک سری مقالات چاپ نشده درباره تاریخچه روزنامهنگاری هم هستند که البته چندتایی از آنها در انجمن زنان پژوهشگر تاریخ بهصورت کتابچههای کوچک چاپ شد؛ بخشی از کارهای منتشر نشده پدر هم در قالب سخنرانی است که خودشان قصد داشتند به شکل مقاله دربیاورند و ارجاعات را بیاورند و مستند بکنند که دیگر فرصت نشد؛ الان این سخنرانیها را بنده جمعآوری کردم و در بعضی جاها یادداشتهای پدر هم وجود دارد و انشاءالله اگر عمری باشد به ثمر برسد. ناگفته نماند روش استاد در سخنرانی این بود که در هنگام صحبت، ارجاع به منبع میدادند؛ مثلاً میگفتند من فلان حدیث را از فلان کتاب شنیدهام و نشانی کتاب را میدادند.
این سخنرانیها به گمانم در رادیو و تلویزیون بود؟
یک سری از سخنرانیها پیش از انقلاب در رادیو ملی بود و بخشی هم در تلویزیون؛ یک سری سخنرانیها هم در اوایل دهه پنجاه در حسینیه ارشاد داشتند که درباره تاریخ اسلام صحبت میکردند که از فوت حضرت رسول(ص) شروع شده و تا جنگهای ایران و اعراب پیش آمده است. این سخنرانیها در همان سالهایی بود که دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد سخنرانی میکرد؛ البته پدر با دکتر شریعتی یا آیتالله مطهری ارتباط مستقیمی نداشتند و از طرف آقای میناچی به حسینیه ارشاد دعوت شده بودند که وصف پدرم را با توجه به سخنوری که ایشان داشتند شنیده و به حسینیه دعوت کرده بودند؛ که اتفاقاً از برنامههای خوب حسینیه ارشاد هم شد؛ خود من دو یا سه جلسه آن را شرکت کردم که بسیار شلوغ شد.
برسیم بهویژگیهای تاریخ نگاری مرحوم رضوانی؛ شاید بتوانیم یکی از خصوصیات عمده استاد را پرهیز از ایدئولوژی در نوشتن تاریخ بدانیم؛ آفتی که در زمانه ایشان تا حدود زیادی رواج داشت؛ بهطور کل دیدگاه استاد درباره تاریخ نگاریهای ایدئولوژیک و بویژه چپ زده چه بود؟
پدر من با چپ گراها کاملاً مخالف بودند؛ من یادم میآید که در دوران دانشجویی خودم در دهه پنجاه که اوج فعالیتهای سیاسی دانشجویی بود، چپ گراهای دانشگاه هم در انواع و اقسام شان به وفور دیده میشدند! اما برخورد اجتماعی استاد با این افراد مثل سایر دانشجویان و اقشار خیلی خوب بود؛ دانشجوی چپ گرا، راست گرا، مسلمان، تودهای و... با پدر من ارتباط داشتند و میتوانستند راحت با ایشان صحبت کنند و میدانستند که پدر گوش میکند؛ من اغلب در آن دورانی که ایشان معاونت دانشکده را داشتند گاهی به اتاق شان می رفتم و این رفت و آمدها و صحبتها را میدیدم و می شنیدم؛ همیشه و همیشه پدرم بعضی دانشجوها و بخصوص چپها را نصیحت میکردند که راهتان غلط است و باید اصلاح شود؛ البته دانشجوها هم به پدر من احترام میگذاشتند ولی کار خودشان را میکردند! همچنین همانطور که گفتید از تاریخ نگاری ایدئولوژیک گریزان بودند گرچه آثار آنها را مطالعه میکردند؛ حتی ایشان اعتقاد داشتند اصطلاحاتی که درباره کارگر و نظام کارگری و... بهکار میرفت همه اصطلاحات جدید است که همین چپها رواج دادهاند و به کار تاریخ ایران نمیآید.
به دوران پساز انقلاب بیاییم؛ میدانیم که مرحوم رضوانی در سال 58 به درخواست خودشان بازنشسته شدند و مدتی هم در محافل علمی و دانشگاهی نبودند؛ علت چه بود؟
بعد از انقلاب یک حرکت وسیعی در سراسر دانشگاههای ایران انجام شد و خیلی از افراد دانشگاهی کنار گذاشته شدند و طبیعتاً در دانشگاه تهران که دانشگاه مادر بود این حرکت خیلی وسیعتر و جدیتر بود و در آن زمان خیلی از همکاران پدر من گرفتار این مسأله شدند و پدرعملاً یک حالت ناراحتی و اندوهی یا رنجشی پیدا کردند و دیدند که اطراف شان خالی شده است؛ در نتیجه به میل خودشان تقاضای بازنشستگی کردند.
البته از نظر قانونی هم، زمان بازنشستگی ایشان بود چون متجاوز از 37 سال کار کرده بودند؛ و اینکه گفتید چرا در محافل دانشگاهی حضور نداشتند چون در همان سال 58 به خراشاد رفتند و دیگر تهران نبودند و تقریباً یک سالی را به طور مداوم در آنجا بودند و از سال 59 به بعد به تهران رفت و آمد میکردند؛ تا اینکه بعداز انقلاب فرهنگی دوباره از ایشان دعوت شد و تدریس را در دانشگاهها آغاز کردند بهدلیل اینکه زندگی پدر من با تدریس و دانشگاه عجین بود و ایشان تاب دوری دانشگاه را نداشتند.
حیات مرحوم رضوانی مربوط به دوران پرتلاطم تاریخ ایران بود؛ ایشان در دوران نخستوزیری سیدضیاءالدین طباطبایی متولد شدند و 18 سال بعد از انقلاب اسلامی در فروردین 75 فوت کردند؛ بهعنوان سؤال آخر بفرمایید که ایشان نسبت به مسائل روز مملکت چه دیدگاهی داشتند؟
اولاً این را بگویم که ایشان اصلاً آدم سیاسی نبودند و دخالت در سیاست را نمیپسندیدند و یادم می آید که به ما بچهها همیشه توصیه میکردند که اگر میخواهید وارد سیاست شوید تا آخر بروید و اگر تحمل سیاست را ندارید اصلاً وارد نشوید؛ خودشان هم همین مشی را پیگرفتند و اصلاً وارد سیاست نشدند؛ در منزل ما هم اصلاً بحث سیاسی نمیشد؛ اما از آنجا که بالاخره هر شخصی علایقی دارد، پدر من در نهضت ملی برای شخصیت دکتر مصدق احترام قائل بود؛ همچنین بویژه با مرحوم دکتر مهدی آذر که از افراد مؤثر جبهه ملی بود آشنایی داشتند و مناسبت آن این بود که داماد مرحوم آذر اهل بیرجند و از شاگردان پدر در دوران دبیرستان بود؛ بهطوری که ایشان پزشک خانوادگی ما و اتفاقاً پزشک معالج پدرم در دوران بیماری به حساب میآمد.
پدر گاهی هم خاطراتی تعریف میکردند؛ مثلاً شهریور سال 20 تلخترین خاطره او بهدلیل اشغال ایران بود و خودشان میگفتند که «من تلخترین روزهای زندگیام را در آن ایام گذراندم.» پدر من یک میهن دوست واقعی بود و همیشه میگفت: «من هر چه میکنم برای وطنم است.»
منبع: روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید