فراز و فرود علوم انسانی در گفتوگو با مصطفی مهرآیین
1397/1/20 ۱۱:۲۹
از زمان مواجهه و آشنایی نخبگان ایرانی با علوم انسانی همیشه این پرسش و چالش مطرح بوده است كه جامعه ایران و نهادهای سنتی و مذهبی چقدر پذیرای این علوم شاخهها و زیرمجموعههای آن هستند و چه پاسخی به شبهات آنها دارند؟ همچنین اینكه از لحاظ كاربردی علوم انسانی در كنار فرهنگ سنتی و مذهبی ایران چقدر میتواند تاثیرگذار بر سیاستها و تصمیمات دولت و فرهنگ جامعه باشد، همیشه محل بحث بوده است.
مرتضی شیری: از زمان مواجهه و آشنایی نخبگان ایرانی با علوم انسانی همیشه این پرسش و چالش مطرح بوده است كه جامعه ایران و نهادهای سنتی و مذهبی چقدر پذیرای این علوم شاخهها و زیرمجموعههای آن هستند و چه پاسخی به شبهات آنها دارند؟ همچنین اینكه از لحاظ كاربردی علوم انسانی در كنار فرهنگ سنتی و مذهبی ایران چقدر میتواند تاثیرگذار بر سیاستها و تصمیمات دولت و فرهنگ جامعه باشد، همیشه محل بحث بوده است. مصطفی مهرآیین، دانشآموخته علوم اجتماعی در گفتوگوی پیش رو معتقد است كه وضعیت علم و مخصوصا علوم انسانی در ایران، تاریخی انباشته از گسستها است. به همین خاطر جمعیت علمی ما جمعیت یك دستی نیست و همچنین معتقد است كه سیاست تمامی وجوه زندگی ما را در برگرفته و در پی اعمال نظرهای دستوری خود است. علوم انسانی نیز از این وضعیت مستثنی نشده و سیاست مثل اختاپوس تمامی جنبههای آنها را در دست خود گرفته است.
*******
وضعیت علوم انسانی در ایران را در وضع موجود چگونه میبینید؟ پروژهای برای رهایی انسان یا فضایی برای كسب درآمد؟
برای پاسخ دادن به این سوال باید ابتدا از زبان هابرماس این سوال را مطرح كردكه اصولا علم مبتنی بر چه علایقی شكل گرفته است؟ آن چیزی كه هابرماس طرح كرد و آن چیزی كه در تاریخ علم رخ داده منطبق بر هم هستند. یعنی ما یك علایق ابزاری داریم كه علم به معنای تجربی مبتنی بر آن تاسیس شده است. یك علایق تعاملی و ارتباطی داریم كه علوم انسانی مبتنی بر آن شكل گرفته و یك علایق رهایی بخش داریم كه علوم انتقادی به زبان هابرماس بر اساس آن شكل گرفته است. پس ما جایگاه علم را نباید از این منظر نگاه كنیم كه علم كاسبكارانه یا رهاییبخش است. باید برگردیم به همان ادبیات آكادمیك كه پشت آن ادبیات فلسفی است و با آن ادبیات به بحث درباره وضعیت علم در جامعه انسانی از جمله جامعه خودمان بپردازیم. یك نگاه دیگری هم میتوان به نگاه هابرماس اضافه كرد كه اتفاقا در پیوند با همان نگاه رهایی بخش هابرماس است و آن نگاه فلسفه كلاسیك هست. اینكه فلسفه یا اندیشه لزوما حالت توصیف یا تبیین ندارد كه این در تضاد با علم در جهان امروز است كه بیشتر در حالت توصیف یا تبیین است. اندیشه یا فلسفه یا در كل علوم انسانی یك بعد هنجاری و ارزشی هم میتواند به خود بگیرد؛ یعنی یك بعد سیاستگذارانه یا یك بعد جامعهگذارانه كه به نظر من جامعهشناسی ایران و به طور خاص علوم اجتماعی باید به این سمت هم حركت كند. یعنی ما فقط جامعهشناسی نكنیم و جامعهگذاری هم بكنیم، یعنی باید بگوییم ما در پی چه جامعهای هستیم و جامعه مطلوب ما در اهداف و آرمانها چیست؟ و راههای رسیدن به آن چگونه است؟ و موانع رسیدن به آن چه چیزی هست؟ حداقل از این منظر میتوان گفت كه علم در جهان به چهار علقه انسانی و چهار نیاز ما پاسخ داده است:
١- یك نیاز ابزاری، یعنی ما به دنبال سلطه و تكنیك هستیم و میخواهیم جهان را كنترل كنیم كه علوم انسانی و به تبع آن علوم طبیعی بر این اساس شكل گرفته است.
٢- دومین علقه، ایجاد تعامل و ارتباط است.
٣- سومین علقه، نگاه رهاییبخش است كه در واقع نقد همین سلطه و مدیریت و نگاه اجرایی به جهان است.
٤- و آخرین نگاه، نگاه هنجاری است كه در واقع همان جامعهسازی و سیاستسازی است. این نگاه مبتنی بر اهداف و آرمانهایی است كه انسانها باید تعریف كنند. اگر ما این چهار نوع نگاه را بپذیریم كه بنیان علم در جهان امروز است، علوم انسانی در ایران بیش از هر چیز مبتنی بر همان رویكرد اول شكل گرفته كه همان نگاه ابزاری است. اصولا علم در ایران دولت محور بوده و براساس نیاز دولت شكل گرفته است. البته یك نكته ظریف وجود دارد كه باید به آن دقت كرد و آن این است كه دولت در ایران این علوم را وارد كرد و گسترش داد كه هم خودش را بسازد و هم مبتنی بر این دانش جامعه خودش را بسازد. اصولا ممكن شدن دولت مدرن در ایران مبتنی بر پیوندهای جدی با دانشگاه است؛ چون نیروهایی كه باید دولت را شكل دهند نیروهای تربیت شده دانشگاه است. از این طریق دانشگاه همبسته علمی دولت میشود. اما دانشگاه در عین حال جامعه را هم شكل میدهد و به زبان فوكو در دو جا سوژه مدرن در حال شكلگیری است؛ یكی در دانش مدرن كه همان علومی هستند كه وارد كردهایم و دیگری در نهادهای مدرنی كه همبسته دانش مدرن هستند كه همتراز با یكدیگر شكل میگیرند. در مرحله اول دانشگاه و علوم انسانی در پیوند با دولت و جامعهسازی است. اما در دهه چهل به بعد و با شروع نگاههای انتقادی به علم مدرن و به خصوص در حلقه افرادی مثل آقای شایگان و احسان نراقی و فخرالدین شادمان كه سنتگرا و بومیگرا بودند، این افراد سعی داشتند كه بگویند علم در كشور ما باید به ارزشهای بومی حساس باشد. از این منظر میتوان گفت این حلقه دومی كه شكل میگیرد علم را به سمت همان نگاه تعاملی و ارتباطی پیش بردند و معتقد بودند كه علم باید نسبت به عقلانیت عمومی و ارتباطی جامعه حساس باشد.
در مرحله بعدی اندیشههای دكتر شریعتی است. ایشان هم به یك نوعی در همین وادی سیر میكند و به یك شكلی وارد گفتمان سوم و رهاییبخشی میشود. دكتر شریعتی به ما میگوید كه علوم باید به ارزشهای دینی حساس باشد و ما نمیتوانیم علمی را وارد كنیم كه به ارزشهای دینی بیاعتناست و آنها را نادیده میگیرد. بعد از انقلاب این حساسیت به علم، تبدیل به حساسیت علم به ارزشهای انقلابی میشود و حرف از انقلاب فرهنگی و دانشگاه انسان ساز میشود كه یك بار دیگر این علوم باید باز تعریف بشوند و مبتنی بر ارزشهای انقلاب شكل بگیرند. علم براساس نه نیازهای دولت، نه نیازهای بومی و نه نیازهای دینی بلكه بر اساس نیازهای انقلابی باید شكل بگیرد و تعریفهای تازهای از علم، از كتاب، و به تبع آن دانشگاه انجام شد. با روی كار آمدن دولت آقای هاشمی بار دیگر علم تعریف و به نیازهای توسعه حساس شد. یعنی علم باز برگشت به همان جایگاه ابزاری و مدیریتی و توسعه آفرین. در این میان و بعد از ظهور دكتر سروش و بحثهای معرفتشناسانه او نسبت به علم و دین و به طور خاص بحثهای معرفتشناسی و اینكه فلسفه و علم چیست و مباحثی كه در خصوص نسبت علم و فلسفه مطرح كرد و دامن زدن به گفتمان معرفتشناسی، مباحث بیشتر به این سمت رفت كه علم باید به منطق درونی خودش حساس و آگاه باشد و عالمان دانشگاهی باید بیش از هرچیز نیازمند این باشند كه بدانند كنش علم چیست؟ و در جایگاه یك معرفتشناس باید بپرسیم كه اصولا این فعالیتی كه ما به عنوان علم میشناسیم چه چیزی هست و چگونه ممكن میشود؟ و با رقبای خودش مثل دین، فلسفه، ایدئولوژی و ادبیات اصولا چه نسبتی دارد؟ دكتر سروش ما را یك پله از علایق اجتماعی به علایق معرفتشناسانه برگرداند. درون همین مباحث معرفتشناسانه از گفتمان دیگری باید نام برد كه گفتمان سیاستگذاری در حوزه علم است. این گفتمان به عنوان یك گفتمان و نهاد مستقل، منطق خودش را دارد و از مناسك و هنجارها و ارزشهای خاص خودش برخوردار است. در این میان و در ادامه این گفتمان میبینیم كه وزارت علوم و فضای علمشناسی به سمت سیاستگذاری مبتنی بر معرفتشناسی رفت كه در دل این مباحث سیاستگذاری، با شاخهای مواجهیم به نام سیاستگذاری مدیریتی كه نیازهای مدیریتی و اجرایی و علایق سیاسی نظام سیاسی را شكل میدهد. این گفتمان تازهای بود كه در پس جنگ سیاسی و ارزشی و نظامی شكل گرفت كه خواهان رقابت با دنیای غرب با ابزار علم بود. از دولت دوم آقای خاتمی و بعد از آن دولت آقای احمدینژاد علم وارد گفتمان منازعه سیاسی میشود. به مقتضای این نگاه و این رقابت از یك سو با افزایش حجم تولیدات علمی و از سوی دیگر با پایین آمدن كیفیت تولیدات علمی روبهرو هستیم. در این نگاه سیاسی و تجاری كه مبتنی است بر شور انقلابی، باید در طول سال تعداد زیادی مقاله نوشته شود و به تقویت جایگاه علمی نظام اسلامی در جهان كمك كند.
پس از منظر تحلیل گفتمانی شما میتوان نتیجه گرفت كه با گفتمانهای متفاوتی از علم مواجهیم كه هر كدام قرائت و شاخصههای خود را دارند؟
بله، درست است. تاریخ علم در كشور ما تاریخ یكدستی نیست و خطی پیش نرفته است. تاریخ علم در جامعه ما تاریخی انباشته از گسستهاست. به همین خاطر جمعیت علمی ما جمعیت یكدستی نیست. مبتنی بر هر كدام از این گفتمانها كه بخواهیم بیندیشیم تعریف ما از علم و نوع فعالیت علمی و حتی تعریفمان از دانشگاه، دانشجو و محقق متفاوت خواهد بود و بسته به گفتمانی كه به آن تعلق داریم نوع نگاهمان به فعالیت علمی و راهبردهای كرداری و نهادی هم متفاوت خواهد بود. بنابراین پرسش شما در خصوص جایگاه علوم انسانی را باید با در نظر گرفتن این نكته مطرح كرد كه از منظر كدام گفتمان و نگاه به علم به بررسی مساله علوم انسانی در ایران میپردازید.
در حال حاضر و در پارادایم دولت فعلی كه مبتنی بر سیاستهای بازاری میچرخد اما گاهی هم از علوم انسانی ستایش میكند. آیا دوگانگی وجود ندارد؟
در بحث گفتمان تجاریسازی و دولت نئولیبرال كه مطرح میشود باید گفت اصولا نمیتوانیم بپذیریم كه نئولیبرالیسم به معنای كلاسیك آن در ایران وجود دارد. در تعریف سیاسی، لیبرالیسم به معنای وجود آزادی هنوز در جامعه ما ممكن نشده است. اگر به معنای اقتصاد آزاد و بازار آزاد بگیریم كه آن هم محقق نشده است. در معنای شكلگیری نهادهای مدرن هم نتوانستهایم نهادهای مدرن را هم شكل بدهیم. حتی در معنای فرهنگی آن به معنی فرد آزاد و آگاه به حقوق فردی و اخلاق فایدهمحور، به این معنا هم در جامعه ما لیبرالیسم شكل نگرفته است. هیچ كدام از معانی لیبرالیسم در جامعه ما شكل نگرفته است. البته من به تفاوتهای لیبرالیسم با نئولیبرالیسم آگاهم، اما اینجا جای طرح این مناقشه نیست. ما با یك اتفاق دیگر در جامعه خودمان روبهروییم كه به نظرم برخی دوستان به اشتباه این را معادل با وجود نئولیبرالیسم روایت میكنند. همیشه ما یك جامعه بسیار قوی داشتهایم و دولتهای بسیار ضعیف. اتفاقی كه در دوره مدرن رخ میدهد این است كه چون دولتسازی شكل میگیرد ما مواجه هستیم با یك دولت بزرگ مدرن كه او را قوی كردهایم و جامعه را ضعیف. به طور خاص از پهلوی دوم به واسطه درآمدهای نفتی، دولت توانست استقلال خود را پیدا بكند و قوی بشود. اگرچه به جامعه كمك كرد اما عملا سعی كرد جامعه را تضعیف شده نگه دارد. در سالهای اخیر چیزی كه رخ داده است این است كه ما فرآیند تعدیل دولت را داریم. یعنی فرآیند واگذاری بخشی از فعالیتهای دولت به جامعه كه آن سازوكارهای عقلانی و مدرن را طی نكرده است. به همین دلیل ما با یك فضای بلبشو مواجه هستیم. ما با یك دولت بیشكل و بدقواره طرف هستیم، دولتی كه به هم ریخته و آشوبزده است و سعی دارد در همین وضعیت آشوبزده به جامعهایكه فعالیتهایش را واگذار كند. طبعا این فرآیند مبتنی بر نیازهای جامعه نیست و براساس نیازهای درونی خود دولت است. به این معنا، جامعه رها شده است و حمایت اجتماعی در آن ناممكن شده. در این وضعیت كلان، ما هیچ كدام از فرآیندهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی لازم را طی نكردهایم، اما به طور كلی در فضای سرمایهداری قرار داریم. یعنی مسائل ایران را نمیتوانیم فارغ از مسائل جهانی تحلیل كنیم. ما در یك نظم جهانی هستیم و مسائل سرمایهداری بر ما عارض شده و شكی در آن نیست كه كالایی شدن، مبادلهای شدن، بازاری شدن و گسترش آن و فساد و نابرابری كه در پی آن آمده و دولت هم به آن دامن میزند از نشانههای سرمایهداری است. اما به این معنا نیست كه در نظم لیبرال یا نئولیبرال قرار گرفتهایم، بلكه این آشفتگی است كه در مدیریت جامعه رخ داده است. جامعه ایران را باید بسیار پیچیدهتر دید. ما گرفتار یك وضعیت بلبشو و آشوب هستیم. در چنین وضعیت آشوبزدهای، سخن از تجاریسازی و نگاه اقتصادی با رویكرد سیاسی به دانشگاه است. وقتی در دولت دوم آقای خاتمی اسم وزارت علوم و آموزش عالی تبدیل میشود به وزارت علوم، تحقیقات و فناوری این نشان میدهد كه دولت از آموزش عالی و نگاه فرهنگی به علم و دانشگاه و از آن نگاهی كه به اساتید به عنوان انسانهای معناساز نگاه میكند و دانشگاه را فضایی برای شكلدهی به عقلانیت ارتباطی و تعاملی جامعه میداند، راضی نیست. . بنابراین، بحث تجاریسازی تبدیل به ابزاری برای منازعه با نظم بینالملل میشود و این در ادامه گفتمان انقلابیگری هست. بالطبع این سیاسیسازی توقعات از دانشگاه بالا میرود و اساتید دانشگاه و محققان تبدیل به بسیجیهای دنیای علم میشوند.
در این میان جایگاه علوم انسانی كجا قرار میگیرد؟
علوم انسانی در منازعات با نظام بینالملل نمیتواند كاری انجام بدهد. چون نظام بینالملل چه از لحاظ دانش فنی و چه از لحاظ دانش انسانی آغازگاه و تغذیهكننده ما است. علوم انسانی در مواجهه با نظام بینالملل تنها میتواند مصرفكننده باشد. ما فقط میتوانیم ترجمه و مصرف كنیم. ما فعلا در این مرحله هستیم. بحث بعدی اینكه نهادهای دولت و نهادهای خصوصی چقدر در سیاستها و الزامات تكنولوژیكشان وابسته به علوم انسانی هستند. در اینجا به نظرم باید چند نكته را از هم تفكیك كرد. ما یكسری نهادها و وزارتخانهها داریم كه بیشترین پیوند را با علوم انسانی دارند چه از لحاظ آموزش و چه از لحاظ پژوهش و چه از منظر تكنولوژیك؛ مثل وزارت آموزش و پرورش، وزارت ارشاد. اما یكسری نهادهایی داریم مثل وزارت نفت و نیرو كه به شكل بیواسطه ربطی به علوم انسانی ندارند، اما به شكل با واسطه ربط دارند. مثلا فرض كنیم بخواهیم پالایشگاهی در منطقهای احداث كنیم، سنجش شرایط محیط زیستی آن، شرایط بومی و فرهنگی و سیاسی آن طبعا كار متخصص علوم انسانی است. پس اگر بخواهیم بگوییم علوم انسانی چه جایگاهی دارد باید گفت علوم انسانی چه به شكل با واسطه و چه به شكل بیواسطه با نیازهای جامعه ما در ارتباط است كه البته بر اساس آن گفتمانهایی كه قبلا اشاره كردم باید به آن توجه كرد.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.