راه و سفر در تاریخ ایران به روایت هینریش بروگش

1396/12/21 ۰۸:۳۱

راه و سفر در تاریخ ایران به روایت هینریش بروگش

«نور غروب به کوه‌های لخت و بدون درخت شاهرود تابیده و رنگهای فوق‌العاده باشکوهی پدید آورده است. صخره‌های غول‌پیکر به رنگ ارغوانی، که شور و گرمی زندگی را منعکس می‌سازد، درآمده است [و] پس از مدتی رنگ ارغوانی جای خود را به رنگ آبی و سپس سبز مایل به آبی می‌دهد و ناگهان در عرض یک لحظه به رنگ زرد گوگردی در‌می‌آید و سرانجام در سایه‌های خاکستری سیری فرو می‌رود. آسمان صاف و پرستاره به روی کوه و دشت و صخره گسترده می‌شود. صدای مرغ حقی به گوش می‌رسد و خفاشان در حیاط چاپارخانه به پرواز درمی‌آیند». این، تکه‌ای از روایت هینریش بروگش، جهانگرد آلمانی در دوره قاجار از مسافرت‌هایش در فلات ایران است.

 ایرانیان در هر وضع سفر را دوست دارند
 

«نور غروب به کوه‌های لخت و بدون درخت شاهرود تابیده و رنگهای فوق‌العاده باشکوهی پدید آورده است. صخره‌های غول‌پیکر به رنگ ارغوانی، که شور و گرمی زندگی را منعکس می‌سازد، درآمده است [و] پس از مدتی رنگ ارغوانی جای خود را به رنگ آبی و سپس سبز مایل به آبی می‌دهد و ناگهان در عرض یک لحظه به رنگ زرد گوگردی در‌می‌آید و سرانجام در سایه‌های خاکستری سیری فرو می‌رود. آسمان صاف و پرستاره به روی کوه و دشت و صخره گسترده می‌شود. صدای مرغ حقی به گوش می‌رسد و خفاشان در حیاط چاپارخانه به پرواز درمی‌آیند». این، تکه‌ای از روایت هینریش بروگش، جهانگرد آلمانی در دوره قاجار از مسافرت‌هایش در فلات ایران است. توصیف او از این مسافرت‌ها، گوشه‌ای از زیست اجتماعی ایرانیان را در زمان سفر، با همه دشواری‌هایش می‌تواند به تصویر کشد. جالب این‌جاست که داده‌های او در سفرنامه‌اش «در سرزمین آفتاب» دراین‌باره همچون جمله‌های آغازین این نوشتار، نرم و امیدبخش و آرام و چونان نوای مرغ حق در صحراست؛ این نگاه در برابر آنچه از سفرهای سخت با کاروان‌های اسب و شتر در میان راه‌های پرسنگلاخ و بیابانی ایران می‌شناسیم، شاید ناهمخوانی داشته باشد. او روایتش را با وصف شیفتگی فراوان ایرانیان به سفر می‌آغازد؛ شاید اشاره به همین علاقه است که نشان می‌دهد آن اندازه از درد و اندوه که در دیگر روایت‌ها درباره جریان مسافرت‌های پرمخاطره ایرانیان شنیده‌ایم، تفسیر‌هایی دیگر نیز می‌شده که آن را نرمی می‌بخشیده است «علاوه بر ایلات چادرنشین، ساکنان شهرهای ایران هم زیاد به سفر می‌روند و علاقه مفرطی به سیر و سیاحت دارند و حتی تنبل‌ترین خدمتکار هم هنگام سیر و سفر چنان فعالیت و کار و کوششی از خود نشان می‌دهد که انسان را سخت به تعجب وامی‌دارد. انواع چادرها که دارای قسمت‌های مختلفی هستند، فرشها و بالشها، تمام وسایل آشپزخانه و اسباب سفره و سایر اثاثیه لازم را بر دوش اسب یا قاطر بار می‌کنند و زن و مرد، پیر و جوان با فرزندان و خدمتکارانش سوار اسب شده [...] و همراه کاروان‌ها از دروازه شهرها خارج شده و آهسته به سوی مقصدشان حرکت می‌کنند». جهانگرد آلمانی با ریزبینی در ویژگی کاروانیان چنین می‌نویسد «ایرانیان هنگام سفر از هر حیث مجهز هستند. به زین اسب خدمتکار تمام لوازم یک آشپزخانه آویخته شده است و حتی انبر و کاسه و منقل کوچکی را پر از ذغال‌های گل‌انداخته که معمولا دود آبی‌رنگش از زیر شکم اسب بلند می‌شود، با خود حمل می‌کنند. مثلا اگر مسافر چای بخواهد خدمتکار بی‌درنگ، درحالی‌که همچنان حرکت می‌کند، چای را آماده کرده و یک فنجان از آن را به دستش می‌دهد [...]و اگر گرسنه شود، در عرض چند لحظه نان و پنیر و میوه مهیا می‌شود و حتی اگر احیانا هوس قلیان‌کشیدن کند، در حالت تاخت هم قلیان حاضر و آماده‌ای را با تعظیم غرایی به دستش می‌دهند». سفرنامه‌نویس از این‌رو است که حال خوب خدمتکاران را در سفر می‌ستاید «شور و شوق مسافرت صفات بی‌نظیری را در خدمتکار ایرانی برمی‌انگیزد که معمولا در منزل، یا فاقد آن است یا درست عکس آن صفت را دارد». بروگش سپس به وسیله‌هایی اشاره می‌کند که مسافران ایرانی در سفر با خود همراه دارند تا آسوده‌تر باشند «آنچه که هیچگاه فراموش نمی‌شود، «آفتابگردان» است که از چرم سیاه ساخته می‌شود و با کمک ریسمان باریکی که به آن وصل است، با حرکت ساده‌ای جهتش تغییر می‌یابد». جهانگرد آلمانی تجربه سفر خود را به همین دلیل چنان دلپذیر می‌داند که حتی آن شیوه سفر را به دیگر اروپاییان نیز پیشنهاد می‌دهد «با وجودی که این نوع مسافرت، در نظر اول، برای ما اروپاییان، عجیب جلوه می‌کند، با این وجود باید گفت که واقعا از هر حیث راحت است و من به تمام کسانی که می‌خواهند در فلات ایران به سفر بپردازند توصیه می‌کنم که با کاروان سفر کنند». نویسنده سپس با وصف منظره‌های زیبای مسیر، به این رویکرد پروبالی بیشتر می‌دهد؛ گویی می‌خواهد بگوید از رنج‌های سفر با کاروان در جاده‌های سخت ایران باید گذشت و زیبایی‌هایش را دید «در مسیری که پیش می‌رویم کشتزارهای سبز و خرم جای خود را به بیدزارهایی می‌دهند که معمولا مسافران برای صرف ناهار و استراحت زیر سایه آنها اتراق می‌کنند». او به درختان بادام، همچنین به اشیایی اشاره می‌کند که ایرانیان با چوب آنها می‌سازند. آن درختان، برای مسافر صنایع‌دستی و هنر ایرانیان را به یاد می‌آورد. بروگش البته از وصف سختی‌هایی درنمی‌گذرد که مسافران طبیعت‌نشین را تهدید می‌کرده است «خیل پشه‌ها و مگس‌های سمج به مسافر حمله می‌آورند و موجب می‌شوند که هرچه زودتر آن‌جا را ترک کند و قبل از غروب آفتاب خود را به منزل بعدی برساند». مسافران اما در این میانه رهاوردهایی نیز از طبیعت به دست می‌آورده‌اند. بروگش از کبک‌هایی نام می‌برد که «اگر مسافر اهل شکار باشد و تفنگی هم با خود داشته باشد می‌تواند در این قسمت از راه کبک زیادی صید کند». مسافر اروپایی ایران بدین‌ترتیب با کاسه چای زغالی و قلیان سفری و آفتابگردان چرمی و کبک‌های صحرا، تصویری دگرگونه از وضع راه‌ها و سفر در ایران روزگار قاجار نقش می‌بندد.

 

 

منبع: شهروند

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: