1396/4/17 ۰۹:۰۰
آنچه امروز به درستی بحران خاورمیانه خوانده میشود و نمود و نشانهاش هر لحظه و همه جا در رسانههای سراسر جهان بازتاب مییابد، امری دفعی، ناگهانی و بیسابقه نیست. ممكن است بسیاری از ناآشنایان به تاریخ و جغرافیای این منطقه همیشه حساس در گذر اعصار، با دیدن فجایعی كه هر روز در آن رخ میدهد و سر برآوردن گروههای تكفیری و افراطی و سلفی در حیرت بمانند
آنچه امروز به درستی بحران خاورمیانه خوانده میشود و نمود و نشانهاش هر لحظه و همه جا در رسانههای سراسر جهان بازتاب مییابد، امری دفعی، ناگهانی و بیسابقه نیست. ممكن است بسیاری از ناآشنایان به تاریخ و جغرافیای این منطقه همیشه حساس در گذر اعصار، با دیدن فجایعی كه هر روز در آن رخ میدهد و سر برآوردن گروههای تكفیری و افراطی و سلفی در حیرت بمانند و از پاسخ به پرسشهایی از این دست وابمانند كه داعش و داعشیان از كجا آمده اند؟ چه اتفاقی افتاده كه در عرض چند سال اینچنین خاك این منطقه به توبره كشیده شده و از بخشهایی از خاورمیانه به سراسر كره خاكی تروریست صادر میشود. آنكه ژرفتر به قضیه مینگرد، اما سادهانگارانه آنچه به وقوع پیوسته را بر بستر تحول تاریخی این منطقه بر میرسد و از این حیث كتاب «صلحی كه همه صلحها را بر باد داد» نوشته دیوید فرامكین اثری ارزشمند و حایز اهمیت است. این كتاب كه حسن افشار آن را ترجمه كرده به خاستگاههای شكلگیری خاورمیانه جدید در سرآغاز سده بیستم میپردازد و نشان میدهد كه نقشه خاورمیانه امروز محصول تصمیمات دول غرب است، از این حیث نمیتوان و نباید از نقش این دول غربی در كنار ناكارآمدی و خطاهای مردمان خود این منطقه در آنچه در این منطقه رخ داده، غافل شد. آنچه میخوانید یادداشت اختصاصی حسن افشار، مترجم «صلحی كه همه صلحها را بر باد داد» برای «اعتماد» است:
******
كتاب را سالها پیش دوستانم در نشر ماهی برای ترجمه پیشنهاد كردند و من به عادت همیشگی شروع به تحقیق درباره اثر و نویسندهاش كردم. كتاب را پرمایه و نویسنده را ورزیده در كارش دیدم. دیوید فرامكین، استاد ٨٥ ساله بازنشسته تاریخ و روابط بینالملل است. هفت كتاب نوشته كه مشهورترین آنها اثری است كه در ١٩٨٩ تالیف كرده و من افتخار ترجمه آن را داشتهام. خود او مینویسد تحقیق در این زمینه را از ١٩٧٩ آغاز كرده و بنابراین ١٠ سال صرف آن كرده است.
فرامكین كتاب را با این جملات آغاز میكند: «خاورمیانهای كه امروزه در عنوانهای خبری نامش را میشنویم محصول تصمیمات متفقین در جنگ جهانی اول و پس از آن است. در صفحات آینده قصد دارم این داستان پرشاخ و برگ را نقل كنم كه چرا و چگونه- و با چه بیمها و امیدها، عشقها و نفرتها، اشتباهها و سوءتفاهمها- این تصمیمها گرفته شد.» روشن است كه بدون فهم تحولات این منطقه در آن دوران نمیتوان به ریشه آنچه امروزه اینجا در خاورمیانه جریان دارد، پی برد. اما «خاورمیانهای كه من میشناسم فقط مصر و اسراییل و ایران و تركیه و ممالك عرب آسیا را در بر نمیگیرد، بلكه كشورهای آسیای میانه و افغانستان را نیز شامل میشود: كل منطقهای كه بریتانیا از زمان جنگهای ناپلئون به بعد در آن جنگید تا مسیر هندوستان را از یورشهای فرانسه و بعد روسیه در امان نگاه دارد.»
نقشه روسیه در شكلگیری خاورمیانه
فرامكین برخلاف دیگر پژوهشگرانی كه تنها به نقش بریتانیا یا تنها بریتانیا و فرانسه در این تحولات پرداختهاند برای روسیه هم نقش مهمی در داستان قایل است و اصلا فكر «اتحاد بریتانیا با جهان عرب» را از بیم روسیه میداند و میافزاید «نیز بدین سبب بود كه بریتانیا و فرانسه، گرچه ترجیح میدادند امپراتوری عثمانی در منطقه باقی بماند، تصمیم به اشغال و تقسیم خاورمیانه گرفتند. » نیز «از همین رو بود كه وزارت خارجه بریتانیا رسما اعلام كرد از تاسیس كشوری برای ملت یهود در فلسطین حمایت میكند.» روسیه بهویژه پس از انقلابش كه خطر كمونیسم را برای دول غرب پیش آورد، موی دماغ قدرتهای استعماری شد. بدین جهت «عدهای از دولتمردان انگلیسی احساس میكردند مكلفند جبهه مخالفت با بلشویسم پیكارجو را در خاورمیانه حفظ كنند.»
نقشه خاورمیانه امروز محصول تصمیمات دول غرب است. «مثلا عراق و كشوری را كه اكنون اردن نام دارد انگلیسیها اختراع كردند؛ مرزها را سیاستمداران انگلیسی، بعد از جنگ جهانی اول، در نقشهای خالی كشیدند. حدود عربستان و كویت و عراق را یك كارمند دولت انگلیس در سال ١٩٢٢ تعیین كرد و مرزهای میان مسلمانان و مسیحیان را فرانسه بین سوریه و لبنان و روسیه بین ارمنستان و آذربایجان شوروی، كشید.»
بدعهدی بریتانیا
اسلام از دیرباز مزاحم قدرتهای اروپایی شده بود، چه در مستعمراتشان و چه در خود خاك اروپا كه عثمانیان تا پشت دروازههای وین پیش رفته بودند. این مزاحم را، چون پی بردند كه نمیتوانند ریشهاش را بزنند، درصدد برآمدند كه با خود همراه كنند: «باید نوعی نظام حكومتی مصنوعی در خاورمیانه به وجود آورند تا اساس موجودیت سیاسی آسیای مسلمان را تغییر دهند؛ ازاینرو خاورمیانه به مجموعهای از كشورهایی تبدیل شد كه هنوز كه هنوز است ملت نشدهاند.»
دیوید فرامكین در این شاهكارش كه بازه زمانی ١٩١٤ تا ١٩٢٢ را در بر میگیرد، هم تحولات داخل خاورمیانه و هم تحولات داخل دول اروپایی را كه منشا اثر در این منطقه بودند بررسی میكند. مثلا خواهیم دید كه در پی تغییر دولتها در بریتانیا و نتیجتا تغییر دیدگاهها «همان كسانی كه در ١٩١٧ طرفدار صهیونیستها بودند، در ١٩٢١ و ١٩٢٢ ضدصهیونیست شدند» یا «همان كسانی كه سنگ نهضت عربی فیصل را به سینه میزدند» طولی نكشید كه از او سلب اعتماد كردند و جانب برادرش عبدالله را گرفتند. بریتانیا بر اساس تجربهاش در هندوستان دست به قمار بزرگی در خاورمیانه زد كه نسلها زمان میبرد تا این منطقه را هم مثل هندوستان دچار استحاله كند. ولی «بریتانیا درست زمانی دست به این قمار زد كه افكار عمومی بریتانیا خواهان كاهش تعهدات دولت در ماورای بحار بودند و دیگر علاقهای به ماجراجوییهای استعماری نداشتند. » فرامكین مینویسد «احتمالا بحران مدنیت سیاسیای كه خاورمیانه امروز گرفتار آن است صرفا ناشی از آن نیست كه بریتانیا در ١٩١٨ نظم كهن منطقه را ویران كرد و در ١٩٢٢ در باب نظم جدید آن تصمیمهایی گرفت. شاید عامل دیگر بحران مذكور این باشد كه بریتانیا در سالهای بعد دیگر به توافقی كه خود در ١٩٢٢ عهدهدار اجرایش شده بود، اعتقادی نداشت.»
نگاهی گذرا به كتاب
صلحی كه همه صلحها را بر باد داد در ١٢ بخش و ٦١ فصل تدوین شده و پیشگفتاری هم دارد. فرامكین فصل اول را با «نفسهای آخر اروپای كهن» آغاز میكند. در فصل ٣ به «خاورمیانه پیش از جنگ» میپردازد و سپس نگاهی به درون «باب عالی» و كشاكش در دولت عثمانی میافكند. از فصل ٨ كیچنر، عالیترین مقام نظامی دولت بریتانیا در منطقه، وارد داستان میشود و در فصل ١٠ «نقشه میكشد اسلام را مصادره كند.» فصل ١٢ درباره «مرد میانه میدان» است، حسین بن علی كه «از جانب سلطان عثمانی بر حجاز فرمان میراند و عنوانهای شریف و امیر مكه را یدك میكشید.» در فصل ١٤ «كیچنر موافقت میكند» كه «بریتانیا به تركیه» حمله كند. در فصل ١٦ دولت روسیه هم كه دولت عثمانی را در آستانه سقوط میبیند شروع به دستاندازی به خاك عثمانی میكند. در فصل ١٧ نویسنده به «تعریف هدفهای بریتانیا در خاورمیانه» میپردازد. فصل ٢٣ میگوید «جوان عرب مرموزی پیدا شده كه مدعی است میتواند با دوستانش به بریتانیا كمك كند جنگ را ببرد. » او ستوانی از اهالی موصل به نام محمد شریف فاروقی است كه در ارتش عثمانی خدمت میكند و «عضو جمعیتی سرّی در آن شهر بود. » فصل ٢٨ درباره «قیام ملك حسین، امیر مكه» است، كسی كه از عثمانیها پول میگیرد تا با انگلیسیها بجنگد و از انگلیسیها پول میگیرد تا علیه عثمانیها قیام كند. فصل ٢٩ شرح سقوط دولتها در بریتانیا و فرانسه بر اثر فشار جنگ و پیامدهای آن است و در فصل ٣٠ تزار روسیه سرنگون میشود.
در بخش ششم و فصل ٣١ امریكا و نفت به معادلات اضافه میشوند: «سال ١٩١٩، در جنگی قرن بیستمی كه تانك و هواپیما نیز وارد كارزار شد، امریكا پی برد (مثل فرانسه در همان سال و مثل چرچیل در پیش از جنگ) كه به علت حجم عظیم نفت خام لازم برای جنگهای جدید، منابع نفتی احتمالی در خاورمیانه اهمیت بسیار خواهد یافت. » سپس در بریتانیا قضیه اعلامیه بالفور توجهها را به خود جلب میكند. در فصل ٣٣ گفته میشود «اعضای غیرنظامی مهم دولت... خاورمیانه را به طور كلی و فلسطین را به طور خاص دارای ارزش حیاتی برای امپراتوری بریتانیا یافتند و... به این نتیجه رسیدند كه همپیمانی با صهیونیسم، در جنگ و در صلح، در خدمت رفع نیازهای بریتانیا خواهد بود. » چند فصل بعد كتاب درباره ارض موعود و موقعیت راهبردی بیتالمقدس و كشیده شدن دامنه جنگ جهانی به این مناطق است.
بخش هشتم، فصل ٣٨، با شرح «دو تحول تازه» آغاز میشود: «یكی اینكه ارتشهای غربی یكباره خود را گرفتار جنگ با متفق پیشین خود، روسیه، یافتند و دیگر اینكه نفت به عامل مهمی در جنگ قدرت بر سر خاورمیانه تبدیل شد.» پس از آنكه امپراتوری عثمانی فروپاشید و آلمان به زانو درآمد «مقدمات كنفرانس صلح از ژانویه ١٩١٩ رسما در پاریس آغاز شد» (فصل ٤٢) . در بخش دهم كتاب - «توفان بر فراز آسیا» - ممالك و نواحی متاثر از جنگ یكبهیك جداگانه زیر ذرهبین قرار میگیرند: مصر (٤٤)، افغانستان (٤٥)، عربستان (٤٦)، تركیه (٤٧)، سوریه و لبنان (٤٨)، فلسطین شرقی یا ماورای اردن (٤٩)، فلسطین ــ عرب و یهود (٥٠)، بینالنهرین ــ عراق (٥١) و ایران (٥٢) .
ایران و قضیه ایران
فرامكین مینویسد لرد كرزن، وزیر خارجه بریتانیا حوزه تخصصیاش ایران بود و «راهبردی را تبلیغ میكرد كه عبارت بود از ایجاد كمربندی از دولتهای اسلامی در خاورمیانه برای جلوگیری از توسعه روسیه... وقتی انقلاب بلشویكی سبب عقبنشینی روسیه از مواضع اولیهاش شد، كرزن پیشنهاد كرد بریتانیا فرصت را مغتنم شمرده و كمربند اسلامی را ببندد.» در ایران، احمدشاه بر سریر سلطنت بود كه «از انگلیسیها مقرری ثابتی میگرفت تا رییسالوزرایی طرفدار آنها را بر سر كار نگاه دارد.» نخستوزیر بریتانیا دیوید لوید جورج از سیاست وزیر خارجهاش در مورد ایران ناخرسند بود و میگفت «كرزن مسوولیتهایی در ایران به گردن ما گذاشته است كه هرگز نباید پذیرفته میشدند.» پاییز ١٩٢٠ (١٢٩٩) سرلشكر ادموند آیرونساید به ایران آمد كه مخالف سیاست وزیر خارجه بود و میگفت بریتانیا بهجای حمایت از تهمانده سلسله پیزری قاجار باید سعی كند دولت مقتدری در ایران بر سر كار آورد؛ و از قضا در شمال ایران به رضاخان برخورد كه بعدها او را «مردترین مرد ایرانی كه دیده بودم توصیف كرد.» اما این «مردترین مرد ایرانی» وقتی احمدشاه قانع نشد كه «منصبی عالی به رضاخان بدهد» خودش «با سههزار قزاق وارد تهران شد، قدرت را به دست گرفت و خود را فرمانده كل قوای مسلح كشور خواند. آیرونساید خبر را كه شنید، گفت تا اینجا كه بد نشد. حالا همه فكر میكنند نقشه كودتا را من كشیدهام. بهگمانم حقیقت هم همین باشد. » (برای تفصیل ماجرا و مكاتبات مربوط به این وقایع، بنگرید به كتاب دولت و جامعه در ایران: انقراض قاجار و استقرار پهلوی نوشته محمدعلی همایون كاتوزیان و ترجمه حسن افشار.)
وینستون چرچیل
بخش یازدهم كتاب فرامكین تحت عنوان «بازگشت روسیه به خاورمیانه» درباره مزاحمتی است كه نیروی تازهنفس اتحاد شوروی برای استعمارگر پیر ایجاد میكنند. وزیر هند در دولت بریتانیا، ادوین مانتگیو، در آغاز سال ١٩٢٠ به كرزن مینویسد «خطر بلشویكها برای ایران و هند تا حد زیادی نتیجه سیاست خود بریتانیاست... ما میتوانستیم پاناسلامیسم را بدل به دوست بریتانیا كنیم... اما آن را دشمن خود كردهایم.»
فصل ٥٧- «زمامداری وینستون چرچیل» كه بخش دوازدهم كتاب را آغاز میكند، شرح مخالفت این وزیر جنگ و سپس وزیر مستعمرات بریتانیا با نخستوزیر در مورد سیاستهای او در خاورمیانه است. چرچیل معتقد است كه نباید امپراتوری عثمانی را تجزیه كنند و از آن «حوزههای استعماری جداگانه» پدید آورند. در نامهای به نخستوزیر مینویسد «ما باید با مصطفی كمال كنار بیاییم... تا نیروهای... ترك و مسلمان را از دست ندهیم... باید آن مانع تُرك در برابر امیال روسیه را... از نو به وجود آوریم.» بسیاری از تصمیمها درباره آینده خاورمیانه را سال ١٩٢١ در كنفرانس قاهره میگیرند و كارگردان كنفرانس چرچیل است.
از پیش از استقرار چرچیل در وزارت مستعمرات، كوچ گسترده یهودیان به فلسطین آغاز شده بود و «اعراب در فلسطین شورشهایی علیه صهیونیستها به راه انداخته بودند» و پس از آن در روز اول ماه مه ١٩٢١ «در یافا بلوایی به پا شد... و... كار به كشتوكشتار كشید. » حل مساله بر عهده چرچیل افتاد (فصل ٥٨) در حالی كه اعتقاد داشت و در فلسطین به نمایندگان اعراب گفته بود «یهودیان پراكنده باید وطن و مركزی ملی داشته باشند تا دوباره جمع شوند و این مركز كجا میتواند باشد جز فلسطین كه پیوند عمیق و قلبی سههزار سالهای با آن دارند؟» اما چرچیل نتوانست در جهت احیای امپراتوری عثمانی كاری از پیش ببرد و در شرق امپراتوری «جمعیتهای كرد، سنی، شیعه و یهودی در كشور جدیدی به نام عراق» گرد آمدند كه نه تحت حاكمیت تركان عثمانی بلكه به ریاست ملكزادهای عرب تحت حمایت دولت بریتانیا تشكیل شد. سوریه و لبنان را فرانسه برداشت و یك «كشور جدید عربی كه بعدها اردن نام گرفت از قلمرو فلسطین تراشیده شد.»
نقش امریكا
امریكا كه از ١٩١٧ به جنگ پیوسته و كمكهای بزرگی به متفقین كرده بود از ١٩١٩، وقتی كه دید سهمی از غنایم برایش كنار نگذاشتهاند با آنها اختلاف پیدا كرد. «مهمترین منافعی كه امریكا در خاورمیانه دنبال میكرد منافع شركتهای نفتیاش بود. اختلاف امریكا و بریتانیا از همین جا شروع شد.» (فصل ٥٩) كار به حدی بالا گرفت كه بریتانیا قیام عراقیها و نهضت كمال آتاتورك را هم زیر سر امریكا دید و مدعی شد مامورانش نامهای یافتهاند كه نشان میدهد «كنسول امریكا در بغداد بین شورشیان شیعه در شهر مقدس كربلا پول پخش میكند.» رییسجمهور امریكا در دوره جنگ وودرو ویلسون بود و او اصرار داشت كه متفقین پس از جنگ اجازه دهند «هر قومی در منطقه بتواند حكومتش را خود انتخاب كند.» ولی او در ١٩٢١ سكته شدیدی كرد و نیمی از بدنش فلج شد و جای او را وارن هاردینگ گرفت كه یكی از فاسدترین دولتهای تاریخ امریكا را بر سر كار آورد. هاردینگ «صرفا مقید به حفظ منافع امریكا بود و این در خاورمیانه خلاصه میشد در منافع اقتصادی امریكا و عمدتا منافع نفتی.»
فرامكین مینویسد: «در آغاز قرن بیستم، جز شرق آسیا، خاورمیانه تنها سنگر بومیای بود كه اروپاییها هنوز آن را نگرفته بودند. اما در پایان جنگ جهانی اول، لوید جورج به خود میبالید كه ارتشاش سرانجام این سنگر را هم گشوده است.» (فصل ٦١) قدرتهای اروپایی در اصل اشغال خاورمیانه مخالفتی با یكدیگر نداشتند؛ ترسشان فقط از این بود كه «اختلاف بر سر سهمها به جنگهای خانمانسوزی بین خودشان بینجامد.» فرهنگ سلطه استعماری در اروپا بازار گرمی داشت تا اینكه «ویلسون در امریكا و لنین در روسیه، با الفاظی ضدامپریالیستی، اروپای سنتی را به چالش كشیدند.»
اندیشهها چه تاثیری داشتند
دیوید فرامكین نحوه شكلگیری خاورمیانه معاصر، نیروهای دخیل در آن و نتیجه فروپاشی امپراتوری عثمانی را تقریبا به جامعترین صورت ممكن در یك كتاب آورده است و بعید میدانم نكته مهمی را از قلم انداخته باشد. او در این میان نشان میدهد كه دیدگاهها و اندیشهها چه تاثیر شگرفی در این تحولات داشتهاند. روانشناسی شخصیتهای تاریخی، چه آنها كه اثر گذاشتهاند و چه آنها كه اثر پذیرفتهاند، نیز مورد توجه فرامكین قرار میگیرد. اما در عین حال میبینیم كه تصادفها نیز گاهی منشا تحولات بزرگ در تاریخ میشوند: دیر رسیدن تلگرامی، غلط فهمیده شدن پیغامی، مرگ نابهنگامی و مانند اینها. تاریخنگاری، اگر نگارنده به هنر نگارش نیز مجهز باشد، میتواند از هر رمان تخیلی جذابتر شود و هر نوع خوانندهای را مجذوب كند زیرا كه تاریخ شرح و تحلیل واقعیتهایی است از منظر یك مورخ و خوانندهای كه به «حال» خویش علاقهمند باشد، نمیتواند به آن گذشته تاریخی كه حال او را رقم زده است، بیاعتنا بماند. بگذریم از اینكه هر تاریخی لاجرم از صافی ذهن تاریخنگاری میگذرد؛ چون حوصله اثر او محدود است، از میان انبوه اطلاعاتش باید گزینش كند، سبك و سنگین كند، ریز و درشت كند، و در این روند غربالگری بیشك نكات بسیاری فدای نكاتی كه از نظر او مهمترند میشود. فرامكین با قلم شیوا و ذهن كاوشگرش خواننده را به دنبال خود میكشاند اما خسته نمیكند. بهویژه برای ما ایرانیان نیز كه ساكن این منطقهایم و كم چوب منافع استعمارگران را نخوردهایم، تاریخ او كشش و گیرایی فراوانی دارد.
اما نكتهای كه مایلم در پایان این مقال عنوان كنم و به گمان من بسیار مهم است، نقش و عملكرد گماشتگان و كارمندان استعمار در مناطق تحت نفوذ آنهاست. اینان برای هر اقدام خود لزوما و مستقیما از لندن و پاریس یا دیگر پایتختهای متبوعشان دستور نمیگیرند. خود اشخاصی كاردانند و بسیاری از اقداماتشان به تصمیم خود آنها و بدون اطلاع دولتشان- و البته اغلب اوقات از سر وظیفهشناسی برای حفظ منافع دولتشان به تشخیص خودشان - است. بُعد مسافت و كندی ارتباطات به آنها اجازه نمیداد كه برای هر اقدامشان منتظر دستور از مركز بمانند. بدینترتیب میبینیم كه برخی از رویدادهای اثرگذار در سرنوشت ملتهای منطقه اصلا بدون آگاهی، پیشبینی، یا حتی رضایت مراكز تصمیمگیری رخ دادهاند. نمونهای از آنها نحوه روی كار آمدن رضاخان در ایران است. نمونه دیگری از آنها تقابل رای دولت بریتانیا در لندن با دولت انگلیسی هند در دهلی در بسیاری از موارد است كه اعوجاجهای عجیبی در مسیر تحولات ایجاد میكند. از این مثالها در این كتاب فرامكین بسیار مییابیم. نكته همانا نقش افراد، منافع محلی و تشخیصهای موضعی است كه میبینیم گاهی نهتنها چرخ استعمار را روغنكاری نمیكنند بلكه چوب لای چرخش میگذارند.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید