1396/2/26 ۰۸:۵۹
احمد وكیلی نامی شناخته شده در هنرهای تجسمی ایران است. وكیلی نقاش است اما در عین حال یكی از مهمترین هنرمندان چاپ در هنر معاصر ایران است و از سوی دیگر به طراح بودن شهرت دارد. آثار وكیلی در ادامه مكتب هانیبال الخاص، نمود فضایی فیگوراتیو و اسطورهگرا بوده است، اما این روزها در گالری ایوان مجموعهای از جدیدترین آثار او به نمایش درآمده كه «رو در رو با طبیعت» نام دارد و شامل منظرههایی است كه با تكنیك آبرنگ خلق شدهاند. به بهانه برگزاری این نمایشگاه به آتلیه وكیلی رفتیم و در اتاقی كه روی دیوارهای آن چندین سهتار و تابلوهای نستعلیق دیده میشد به گفتوگو نشستیم.
دلتنگی برای نقاشی، انگیزه من برای كار است مریم درویش: احمد وكیلی نامی شناخته شده در هنرهای تجسمی ایران است. وكیلی نقاش است اما در عین حال یكی از مهمترین هنرمندان چاپ در هنر معاصر ایران است و از سوی دیگر به طراح بودن شهرت دارد. آثار وكیلی در ادامه مكتب هانیبال الخاص، نمود فضایی فیگوراتیو و اسطورهگرا بوده است، اما این روزها در گالری ایوان مجموعهای از جدیدترین آثار او به نمایش درآمده كه «رو در رو با طبیعت» نام دارد و شامل منظرههایی است كه با تكنیك آبرنگ خلق شدهاند. به بهانه برگزاری این نمایشگاه به آتلیه وكیلی رفتیم و در اتاقی كه روی دیوارهای آن چندین سهتار و تابلوهای نستعلیق دیده میشد به گفتوگو نشستیم.
نمایشگاه جدید شما برای مخاطبانی كه آثارتان را پیگیری میكنند غیرمعمول به نظر میرسد. چطور شد كه تصمیم گرفتید نمایشگاهی از طبیعتپردازی برگزار كنید؟ زمانی كه من وارد دانشكده هنرهای تزیینی شدم شش ماه از انقلاب گذشته بود و تاثیرات آن باعث شد كه ما تلاش كنیم تعریف جدیدی از هنر داشته باشیم. الان نمیخواهم تایید كنم كه آن كارها درست بود یا غلط، ولی دغدغه ما این بود كه برای چه نقاشی میكنیم، تعریف هنر چیست، آیا باید دنبال هنر غرب باشیم یا رئالیسم سوسیالیستی را ادامه دهیم یا هویت خودمان را داشته باشیم. بحثهای بسیار زیادی شد كه نتیجه آنها همین كتاب «در جستوجوی زبان نو» آقای پاكباز است. البته افراد دیگری هم با نظرات موافق یا مخالف بودند كه فلسفه هنر ما را تغذیه میكردند. این فلسفه هیچ چیز را منع نمیكرد و بر همین اساس تمام استادان من و هر چه خواندم و شنیدم، طبیعت را بزرگترین استاد میدانستند. در نتیجه همیشه طبیعت، دوست گرمابه و گلستان ما بود و هست. وقتی به گذشته خود نگاه میكنم، میبینم در این ٤٠ سالی كه كار كردم هیچوقت طبیعت را كنار نگذاشتم و حتی میتوانم بگویم شاید از هیچ چیز به اندازه طبیعت لذت نمیبرم. حتی سعی كردم ادراك بصری را از زیبایی، خشونت، لطافت و شاعرانگی طبیعت بیاموزم. اما شكلگیری این نمایشگاه به دو سال پیش برمیگردد كه در منطقه تالش مشغول نقاشی آبرنگ بودم و در میان منظره مهآلود یك پرتره خیلی بزرگ پیدا كردم كه بسیار نزدیك به فضاهای اسطورهای خودم بود. از همانجا به ذهنم رسید كه میتوانم این فضای اسطورهای را در طبیعت دنبال كنم. برای كشیدن بیشتر این نقاشیها به منطقه البرز مركزی رفتم چون زایش اكثر اسطورههای ما البرز است. اگر توجه كنید بیشتر كارهای این مجموعه نقطه گریز مشخصی ندارد، یعنی شما دقیقا نمیتوانید بگویید كه كجا ایستادهاید. حتی زمان را هم كمی سیال كردم كه شما احساس نكنید نور از چپ یا راست آمده و صبح یا غروب است. مساله مهم دیگری كه باعث شد به این كار توجه بیشتری كنم این بود كه خیلی دیدهام كه جوانان نقاشی منظره را از روی عكس كار میكنند. من خیلی مخالف این كار هستم و فكر میكنم عكس دوبُعدی نمیتواند آن فضای شاعرانه را برای نقاش ایجاد كند، اما جوانها متوجه نمیشوند كار كردن زیر آفتاب با اینكه در آتلیه از روی عكس كار كنی چقدر تفاوت دارد. با اینكه سن من بالا رفته و رفتن به طبیعت برایم مشكلتر است اما فكر كردم این كار میتواند یك سهم آموزشی هم داشته باشد تا بچهها طبیعت را فراموش نكنند.
به نظر میرسد در میان بسیاری از هنرمندان و حتی مخاطبان، نقاشی از طبیعت جایگاه چندانی ندارد و به منظرهپردازی، دید هنری ندارند. از طرف دیگر در فضای آكادمیك هم به آموزش نقاشی طبیعت توجهی نمیشود. این در حالی است كه گفتید در دوره شما نقاشی طبیعت جایگاه مهمی داشته است. به نظر شما دلیل این موضوع چیست؟ به نظر من آموزش نقاشی در ایران دچار مشكل است و من نقد جدی به آن دارم. اگر امروز كسی نقاشی منظره را سطح پایین بداند، از نظر من، شخصی با پایینترین سطح درك از هنر است كه این حرف را میزند. همانطور كه من ٣٥ سال مدل زنده گذاشتم و كار كردم و خیلیها میگفتند چرا ذهنی كار نمیكنی؟ خوب من اعتقاد داشتم آن مدل بهانه است چون شما ذهنتان را در آن پیدا میكنید. در شاگردانی كه تحویل اجتماع دادم هم مشخص است كه همه آنها ادراك سوبژكتیو از هنر دارند و بهانههای بیرونی مثل فیگوراتیو كار كردن دلیل بر ذهنیت نداشتن آنها نیست. اما این سوءتفاهم در آموزش باعث میشود عدهای فكر كنند طبیعت سطح پایین است، در حالی كه متوجه نشدهاند چرا بزرگترین هنرمندان جهان مانند آنسلم كیفر و گرهارد ریشتر هم نمایشگاه طبیعت برگزار میكنند. این هنرمندان واقعا منظر مدرنیته را به سُخره گرفتند و همه تئوریها را به هم ریختند چون به ذات خودشان اهمیت بیشتری دادند. ذات هنرمند از هر چیزی بالاتر است، اگر واقعا به درونیات خودش برسد. این درونیات ممكن است در طبیعت دیده شود یا با كشیدن چند خط. عدهای فكر میكنند نقاشی كردن از روی مدل ضعف است در صورتی كه اصلا ایرادی ندارد كه چیزی جلوی شما باشد و نقاشی كنید. همانطور كه بدون مدل نقاشی كردن هم اشكالی ندارد. مهم نتیجه است و اینكه من درك، احساس و درون خودم را در آن مدل ببینم. بتوانم درخت را به یك لكه، سطح یا نقطه ترجمه كنم و همان سازماندهی عناصر بصری را انجام دهم. من با این علاقه بزرگ شدم و نخواستم مثل نود درصد هنرمندانمان خودم را سانسور كنم. نیاز من این بود كه نمایشگاه طبیعت بگذارم و گذاشتم.
مجموعه جدید شما با آبرنگ نقاشی شده اما در كارهای قبلیتان این تكنیك را ندیده بودیم. چه شد تصمیم گرفتید با آبرنگ كار كنید؟ همیشه لوازم آبرنگ همراه من هست و سالهاست آبرنگ كار میكنم، اما اینبار تصمیم گرفتم آنها را به شما نشان دهم. اینكه میگویند فلانی با رنگروغن كار میكند یا آن دیگری با آبرنگ، نقض غرض است. به ما خوب یاد دادند كه وسیله اصلا مهم نیست بلكه بیان مهم است. اینكه الان در دانشكدههای هنری كلاس آموزش آبرنگ میگذارند یك خیانت است، چون باید به دانشجو یاد داد كه تكنیك خودش را خلق كند. همه هنرمندان این كار را كردند. هر هنرمندی آبرنگ خاص خودش را كار كرده كه با دیگران متفاوت است. اما اگر كسی شیوه خودش را قانون كند و به دیگران یاد دهد، سخیفترین نوع آموزش را انجام داده است. نكته دوم اینكه یك شیوه آبرنگ در اذهان همه هست كه به شكل تزیینی در دورهای توسط تعدادی از نقاشان به جامعه حقنه شد. یكی از نكات مهم در كار من این است كه این آبرنگها مثل آنها نیست. در كار آبرنگ من میتواند كاغذ شسته شود، سمباده زده شود و خیلی در قیدوبند ارایه كاری زیبا نیست كه مخاطب از آن خوشش بیاید. كار من میخواهد درخت را یكبار دیگر ترجمه كند و صدای باد را هم در میان برگها بشنود.
گفتید به دنبال پیدا كردن محل پیدایش اسطورهها رفتید. در این منظرهها مخاطب هم میتواند دركی از اسطورهها داشته باشد یا با طبیعت مستقلی مواجه میشود؟ میتواند نداشته باشد، اوست كه تصمیم میگیرد. اما به هر حال هر نمایشگاهی یك مضمون دارد و وقتی به كل نمایشگاه نگاه میكنید این لغزندگی در نقطه گریز خیلی با حساسیت انتخاب شده است. چون اسطوره زاده ذهن آدمی است و انسان در هر لحظه دارد اسطوره میسازد تا نجات پیدا كند و دستاویزی برای بدیها و خوبیها داشته باشد. اسطوره یك تعریف مشخص ندارد. در منظرهها هم همینطور است و وارد فضایی میشوید كه كمی بلاتكلیف است. از این منظر این كارها هم نزدیك به محتوای كارهای اسطورهای من است. یعنی منظرههایی هستند كه اجزا یا مكان خاصی در آنها معلوم نیست و كوهها و درختهایی هستند كه در هم میلغزند و جلو میروند. از نظر خودم این نزدیكترین شكل طبیعت به اسطورههای من است.
شما به عنوان كسی شناخته شدهاید كه موضوع اصلی كارهایش اسطوره است. این اسطورهها مضامین شخصی و زاییده افكار شما هستند یا اسطورههای معروف ایران و یونان را نقاشی میكنید؟ هیچوقت استفاده مستقیم از داستانهای اسطورهای كردهاید؟ قاعده كلی این است كه حتی در آن دوره هم اسطورهها از ذهن هنرمندان به وجود آمدند. اما من هیچوقت روایت خاصی از اسطوره را دنبال نكردم. اگر گلهای از جامعه یا حدیث نفسی داشتم، بهانه من اسطورهها بودند. مثلا «مشی و مشیانه» در اسطورههای ایرانی سمبل زن و مرد هستند و تنها اسطوره در جهان است كه میگوید از یك شاخه ریواس، زن و مرد با قد و اندازه یكسان به وجود آمدند. از آنجا كه من اعتقاد دارم حقوق زن و مرد برابر است، این اسطوره بهانه من برای این است كه نگاه من را به حقوق زنان نشان دهد. اما اینكه مثلا از شكل این اسطوره در معبد آناهیتا استفاده كنم هرگز پیش نیامده است. در واقع دركی از این اسطوره داشتم و سعی كردم خودم خلقش كنم و به هیچوجه بازنگری یا بازآفرینی نكردم.
در واقع شما مضامین روز را در قالب اسطورهها بازنمایی میكنید. بله. كاملا همینطور است.
تا جایی كه ما آثار شما را دیدهایم موضوع آنها اسطوره بوده است. اما قبل از اسطورهها چه چیزی را نقاشی میكردید؟ ما وارث دوره عجیبی هستیم. دورهای كه رئالیسم سوسیالیستی برایمان ایدهآل بود و میخواستیم مثل رِپین نقاشی كنیم. من پرترههایی به آن شیوه كار میكردم و یك دورههایی خیلی به این در و آن در زدم و بسیار تحقیق كردم. حتی زمانی فكر میكردم اصلا طراحی نمیدانم و شاید این نمیگذارد در فرم جلو بروم. من شاید از معدود نقاشانی باشم كه بیشتر از ٢٠٠ پرتره میتوانم نشان دهم. یعنی پرتره هم مثل آبرنگ و منظره همیشه با من بوده، چون اینطور تربیت شدیم كه نقاشی را فقط برای نقاشی انجام دهیم. دلتنگی برای نقاشی، اصل انگیزه ما برای نقاشی است. من دلتنگ نقاشی كه میشوم نقاشی میكنم. ابتدا استیمنت نمینویسم كه خود را درون یك محدوده جا بدهم. اگر ناگهان طبیعتی ببینم كه مرا برمیانگیزد حتما میایستم و كار میكنم، اما الان خیلی رواج یافته كه افراد برای نقاشی كشیدن تصمیم میگیرند. من اعتقاد دارم كه این روند مشكلی به همراه خواهد داشت. عاشق كه تصمیم نمیگیرد!
نكته بارز دیگر در كار شما توجه به طراحی است و اصلا نسل شما با این شناخته میشوند كه اهمیت ویژهای برای طراحی قایل هستند. من احساس میكنم بین نسل جدید این توجه چندان وجود ندارد. نظر شما در این مورد چیست و اصولا چقدر لازم است كه مراحل مختلف تمرینهای اولیه طراحی توسط هنرجویان طی شود؟ طراحی تا آخر عمر و تا آخرین لحظه زندگی یك هنرمند وجود دارد. شكل اولیه و نهایی هم ندارد. درك درست طراحی چیزی است كه پایهاش ریخته میشود و آرام آرام پخته میشود. به نظر من كسی كه تصمیم میگیرد آبستره كار كند بسیار اشتباه است كه ابتدا كار فیگوراتیو كند و برعكس. پس دیدگاه و جهانبینی هنرمند هرچه سریعتر شكل بگیرد و به بلوغ فكری برسد میتواند شیوه بیان خود را انتخاب كند. پرفورمنس، اینستالیشن، نیومدیا، لندآرت، نقاشی دوبعدی و... هر كدام ضروریاتی دارد و نشان میدهد كه درك من از طراحی چیست. به عنوان مثال در لندآرت فاصله و فضا زیاد است، در نتیجه تعبیری كه از طراحی میكنید با كار دوبعدی یك متری متفاوت است. پس شما ادراكی از طراحی خواهید داشت كه به بیان درونیات و نیازهای شما جواب بدهد. كار باید متناسب باشد و هارمونی داشته باشد. نمیشود یك خط خیلی ضخیم در كنار یك خط خیلی نازك قرار دهید و به همان شكل نمیتوانید یك سر بزرگ روی بدن كوچك قرار دهید. هر آنچه نیاز شما است باید نشاندهنده تعریف شما از طراحی باشد. وقتی درك شما از طراحی به نیاز شما پاسخ میدهد، برای شما طراحی و معنای آن را شكل میدهد. پس اگر یك فضای درست آموزشی وجود داشته باشد اول به شما میگوید كه چه میخواهی بگویی. آیا با آبستره اكسپرسیونیسم درونیات خود را نشان میدهی یا یك فضای رمانتیك را دنبال میكنی؟ هرچه شما سریعتر این تعریف را پیدا كنید، اگر حتی نقاشی هم نكنید، به نفع شماست، چون تعریفی را كه پیدا كردی بر اساس معنای آن شكل طراحی خود را ادامه میدهید و آرام رشد میكنید.
به این شكل میان صحبت شما و آن چیزی كه در فضای آكادمیك به عنوان طراحی میشناسیم تضادی به وجود میآید. در فضای آموزش طراحی به این معنا است كه مدل طبیعت بیجان یا انسان جلوی هنرجو است و آن را میكشد و این كار نیمی از دوره تحصیل را در بر میگیرد تا در نهایت به طراحی ذهنی برسد. این روند از نظر شما اشتباه است؟ بله، صددرصد. اولا آموزش نقاشی در ایران مشكل دارد و در نتیجه خود نقاشی هم مشكل دارد. وقتی یك فضای آموزشی شكل درستی ندارد اینها پیدرپی همدیگر را میپوشانند. وقتی به شما میگویند طراحی كردن یعنی یك سیب را جلوی خود بگذاری و كار كنی و اصلا راجع به منظر شما هیچ حرفی نمیزنند، در وهله اول همه مثل هم طراحی میكنند و نگاه و فضای آنها معطوف به آن مدل میشود. در صورتی كه در یك فضای درست آموزشی اول به شما میگویند كه اصلا این سیب را چگونه میبینی؟ نسبت به دید خودت به آن سیب بیا و شیوه خودت را پیدا كن. در یك دانشكده هنر خارج از ایران به این نتیجه رسیدم كه اینجا به آدم میگویند چه كار بكن، آنجا میگویند چه كار كردی؟ به تو چیزی را حقنه نمیكنند. ذات این دو شیوه آموزش متفاوت است. در دانشكده به شما میگفتند ١٠٠ تا طراحی از دست بیاور، اما نكته ظریف این است كه دستت كو؟ این رویكرد در همه عرصههای زندگی، كار، روابط اجتماعی و... ما هست. نكتهای خیلی ظریف است و تفاوت بسیاری وجود دارد بین «چه كار كردی؟» و «چه كار بكن!» وقتی به تو میگویند چه كار كردی؟ یعنی باورت دارند. اما این شیوهای است كه ما هیچوقت به آن فكر نكردیم. اگر فكر میكردیم قطعا هر هنرجویی قائم به ذات میشد. بیعقده میشد، برای نمره گرفتن منت نمیكشید و اصلا موضوع نمره لوث میشد و او دنبال دنیای خودش میگشت. وقتی دنبال دنیای خودت میگردی سیب خودت را پیدا میكنی. وقتی نیاز خود را پیدا كردی شكل آن را هم پیدا میكنی. همانطور كه گفتید در دانشگاههای ما هنرجو چند سال كار میكند و بعد به طراحی ذهنی میرسد و بعد تازه میفهمد طراحی را نفهمیده است. این در حالی است كه در تاریخ ما میبینید كه جامی راجع به طراحی دو بیت شعر در هفت اورنگ دارد و میگوید: «به طراحی چو فكر آغاز كردی - هزاران طرح زیبا ساز كردی/ به سنگ ار صورت مرغی كشیدی- سبك سنگ گران از جا پریدی.» پس طراحی را به معنای تفكر میداند و بعد میگوید اگر این فكر درست انجام شود چیزهای زیبا به وجود میآید. ٧٠٠ سال پیش چنین تفكری بوده اما حالا آموزش ما مشكل بسیار جدی دارد و مدام كجفهمی پیش میآید.
بنابراین نمیتوان گفت یك شخص طراحیاش خوب است و دیگری طراحیاش بد است؟ مفهوم رایج این است كه اگر كسی یك مدل را مثل خودش بكشد طراحیاش خوب است و در غیر این صورت بد است. بله، این دیدگاه كاملا غلط است. من میگویم اگر شما در یك فضای درست آموزشی باشید اول خواستهها و منظر خود را شكل میدهید. اگر شما به بلوغ ذهنی رسیده باشید و بدانید چه چیزی میخواهید، جهان را از آن منظر نگاه میكنید. آنوقت مشخص میكنید كه ایده خود را مستقیم كار كنید یا سمبولیك، پرفورمنس باشد یا نقاشی و... در نتیجه ترجمان درست طراحی برای هر كسی متفاوت میشود. آن زمان شبیه مدل كشیدن یا نكشیدن اصلا اهمیت ندارد چون ممكن است یك نفر بر اساس نوع بیان خود نیازی به آن شباهت نداشته باشد.
بسیاری از هنرآموزان پس از پایان دانشگاه متوجه این ضعف آموزش میشوند و عقیده دارند كه وقتشان تلف شده است. بارها پیش آمده كه مدرسی یك باور اشتباه را به دهها نفر منتقل كند و هیچ نظارتی هم بر این موضوع وجود ندارد. با توجه به اینكه به ضعف سیستم آموزش هنر اعتقاد دارید، راهی برای حل این مشكل وجود ندارد؟ اینها كه گفتم درد دل من است اما من هیچكاره هستم. نه در دانشگاه عضو هیات علمی هستم نه كسی نظر ما را میپرسد. هیچوقت از من نخواستند در فضای رسمی این حرفها را بزنم و كسانی كه تصمیمگیرنده اصلی هستند اصلا با این حرفها آشنا نیستند. عدهای با یك رابطه بسیار نادرست در دانشگاهها تدریس میكنند در حالی كه افراد متخصصها در خانه نشستهاند. این مشكلات به ساختار اجتماعی ما برمیگردد.
بخش دیگری از فعالیت شما در زمینه چاپ دستی است. بسیاری از هنرمندان خودشان را به یك تكنیك محدود میكنند اما شما این تنوع را در كار خود ایجاد كردید كه از تكنیكهای مختلف استفاده كنید و حتی چاپ دستی كه كار پیچیدهتری هست و نیاز به لوازم و امكانات دارد را به كار بردید. چرا به سراغ چاپ رفتید و آیا تغییر تكنیك تاثیری در كار شما دارد؟ در مورد تكنیك باید بگویم كه وسیله بهانه است و شما هر ذهنیتی را با هر وسیلهای میتوانید داشته باشید. پس بیان و وسیله به نظر من تناقضی با هم ندارند. الان نمیتوانم بگویم خوشبختانه یا متاسفانه، اما چاپ دستی خیلی انرژی من را گرفت و تلاش زیادی كردم كه البته در جامعه هم جواب داد. برای پرورش شاگردان خیلی انرژی زیادی گذاشتم و آنها دنبال این كار رفتند و در نتیجه چاپ دستی كه بعد از انقلاب كاملا از بین رفته بود سر و سامانی گرفت. اما انگیزه اصلی من برای رواج چاپ دستی این بود كه فرهنگ دیواری ما بسیار ضعیفتر از فرهنگ زمینی ما بود. یعنی در هر خانهای بهترین فرشها را میدیدیم و پایمان را روی هنر میگذاشتیم، ولی به دیوارها كه نگاه میكردیم گوبلن یا نهایتا یك كار باسمهای درجه سه میدیدیم. بنابراین چاپ را شروع كردم كه بتوانم كاری كه یك عدد هست و قیمت آن بالا است را با تكثیر كردن به قیمت كمتری بفروشم و به دیوار مردم كمك كنم. فكر كردم كسانی كه این كار را میكنند و اثر خود را ارزانتر برای خرید مردم قرار میدهند یك كمك فرهنگی هم كردهاند. در اروپا این كار خیلی رایج است و به عنوان مثال پیكاسو یك كارش را با امضای اصلی ٥٠ عدد تكثیر میكند و كلیشه را هم از بین میبرد تا كسانی كه از كار او خوششان میآید دیوار خانه خود را با آن چاپها پر كنند. البته الان همان چاپها ٥٠ موزه از جمله موزه هنرهای معاصر ما را تغذیه میكند. بنابراین كارهای خیلی جدی و بزرگ را موزهها و افراد خاص میخرند و گذران زندگی هنرمند هم از طریق تكثیر آثارش ممكن است.
در مورد آثار شما اقبال به كارهای چاپی بیشتر است یا همان نقاشیهای تك خریدار دارند؟ این فرهنگ در جامعه ما هنور جا نیفتاده است و كار چاپی خریدار كمی دارد. متاسفانه در مملكت ما تعیینكننده هنر، كشورهای جنوب خلیجفارس هستند و عده زیادی با این نقض غرض فكر میكنند كه حتما آنها هنر است. اما واقعا اینطور نیست. حراج و فروش آثار هیچ رابطهای با هنر ندارد و هیچوقت نداشته است.
یعنی بازار آثار هنری تاثیر منفی بر هنر دارد؟ در حال حاضر آثار درجه سوم در حراجهای خارجی فروخته میشود و همان كارها اینجا معیار شده است. متاسفانه یك عده هم حمایت میكنند و هیچكس فكر نمیكند كه نقاشی ایران گذشتهای دارد. متولیان هنر باید از هنر ایران و جوانهایی كه فكرهای جدی دارند حمایت كنند. در جامعه ما كسانی هستند كه چون كار هنری میخرند عده زیادی جوان دور آنها جمع میشوند. این اشخاص طبق سلیقه خود در حال رواج دادن كار درجه سوم اروپا هستند. یا یك گالریدار به هنرمند میگوید این كار را انجام بده تا اثرت را بفروشم. این فاجعه است! در وهله اول كاراكتر هنرمند را كه عزیزترین بخش اوست به همین راحتی زیر سوال میبرد. حتی جرات میكنند به هنرمند ٦٠ ساله بگویند اگر پس زمینه اثرت را خوشنویسی كنی ما میتوانیم آن را بفروشیم. این یك تراژدی است! شما باید باور داشته باشید كه هنرمند نقطه ثقل جهان است. اوست كه میگوید من با این شیوه كار میكنم، این ساختار ذهنی من است. اما وقتی به هنرمند میگویند فلان كار را بكن تا اثرت را بفروشیم، این یعنی زیر سوال بردن ذات هنر. استقلال، خلاقیت، خوشفكری، مطالعه، ارزان نبودن و مغرور بودن ویژگیهای اصلی هنرمند است. اصلا هنرمند غیر مغرور كه هنرمند نیست! الان در دانشگاه به هنرجو یاد میدهند كه مغرور نباش وگرنه نمره نمیدهیم. در حالی كه دانشجو باید با استاد بحث كند و استاد ظرفیت این كار را داشته باشد. در این شرایط است كه هنرمند رشد میكند.
شما سالهاست كه تدریس میكنید و این كار برای شما جدی بوده است. در حالی كه بسیاری از هنرمندان عقیده دارند هنرمند باید فقط به خلق آثار هنری بپردازد و انجام كارهای دیگر مانع پیشرفت اوست. به نظر شما تدریس هنر چه تاثیری بر كار خلاقانه هنرمند دارد؟ فكر میكنم برای خود هنرمند تاثیر منفی آن بیشتر از بخش مثبت است و بهتر است كه هنرمند كار خودش را بكند. تدریس كردن از این نظر كه حرف حسابی بزنی كه هنرجوها متاثر شوند و راه درستتری را دنبال كنند، بد نیست. ولی از سوی دیگر همه هنرجوها درك درستی ندارند یا در دانشگاه در یك فضای مسموم قرار میگیرند. بخشی از زندگی ما وابسته به درآمد این كلاسهاست، ولی به هرحال معلمی سهمی از زندگی من بوده و در این ٣٥ سال حداقل كاری كه كردم این بود كه تلاش كردم دروغ نگویم و بر اساس اعتقادات و ایمان خودم به هنرجوها تدریس كردم. همیشه به غرور و خلاقیت هنرمند اعتقاد داشتم و از بازیهای خیلی غلطی كه در بازار تعیینكننده بوده عذاب كشیدم.
با توجه به اینكه ارتباط زیادی با نسل جدید هنرمندان دارید به نظر شما امروزه دیدگاه جوانها به هنر چگونه است. مشخص است كه سختیهایی كه نسل شما برای هنرمند شدن متحمل شد را جوانهای امروز نمیپذیرند. اعتقاد دارم نسل ما نسل عجیبی است كه حتی توانست در آن شرایط دوام بیاورد. شما تصور كنید از زمانی كه وارد دانشكده هنرهای تزیینی شدم یعنی سال ٥٨، هشت سال جنگ وجود داشت و برای همه مسخره به نظر میآمد كه كسی سهپایه بگذارد و نقاشی كند. ما در دورهای رشد كردیم كه میگفتند هنر به چه دردی میخورد؟ بنابراین دوام آوردن این نسل جایزه دارد! اما در مورد نسل جدید باید بگویم كه در مجموع آنها را مثبت میبینم. نسل جوان به نظر من بسیار باهوش هستند اما آن بنیاد اصلی هنرمند كه تشخص و فردیت هنری است را در آنها پررنگ نمیبینم. یعنی كمتر دانشجویی را دیدم كه بگوید آقای وكیلی اشتباه میكند. اما زمان ما این اتفاق میافتاد و اگر به چیزی معتقد بودیم هر كسی خلاف آن را میگفت با او بحث میكردیم. جوانهای امروز با این هوش و این همه اطلاعاتی كه با اینترنت به راحتی به دست میآورند، نتوانستند یك شاكله فرهنگی را در ایران به وجود آورند كه در مقابل اروپا سینه سپر كند، بگوید من ایرانیام و این طرز تلقی را از جهان دارم.
در دهههای گذشته جریانهایی شكل میگرفت و عدهای روندی را طی میكردند كه این جریانها در هنر ایران ماندگار شد. ولی الان این اتفاق نمیافتد و هر كسی در پی كار خودش است. بله، هر كسی خودش است و خودِ خیلی خوبی هم من ندیدم. در میان جوانهایی كه همیشه رصدشان كردهام فقط دو یا سه نفر هستند كه فكر جدی دارند. كمی به ایرانی بودنشان فكر میكنند و مسائل پیرامون خود را پیگیری میكنند، نه اینكه چون جانلنون ناگهان یك موضوع جهانی شد همه به سراغ آن بروند.
كمی از هنرهای تجسمی دور شویم. به نظر میرسد در سایر رشتههای هنری هم فعالیتی دارید. علایق شما خارج از فضای تجسمی چیست؟ من بیشتر از ٣٠ سال است كه برای دل خودم سهتار میزنم. حدود سه سال پیش هم ترغیب شدم كه ببینم ساختار این ساز چگونه است و یك نمونه سهتار برای خودم ساختم تا تجربه كنم كه صداها چگونه تولید میشود. سینما را خیلی دوست دارم و خیلی به آن حسودیام میشود چون همیشه رقیب نقاشی بوده است. ولی عاشق شعر هستم و گاهی شعر هم میگویم. ادبیات و مخصوصا شعر تركی و فارسی را خیلی زیاد دوست دارم.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید