1393/4/17 ۱۰:۲۳
گاوریلو پرینسیپ، دانشجوی ملیگرای صرب و ضارب فرانتس فردیناند آرشیدوك، ولیعهد اتریش و همسرش بعدها در زندان گفت كه از اقدامش پشیمان است، شلیك چند گلوله كه فقط نقطه شروع جنگی چهارساله در دنیای متمدن نبود بلكه به تعبیر دكتر بیگدلی چهره جهان را تغییر داد و دستكم به فروپاشی سه امپراتوری انجامید. 100سال از آن زمان میگذرد، بشریت نشان داده كه از تاریخ درس نمیگیرد و جهان همچنان محل نزاعهای خونین و درگیریهاست. شاید هم به قول باربارا تاكمن، روزنامهنگار، مورخ و نویسنده دو كتاب قابل توجه درباره زمینههای شكلگیری جنگ جهانی اول، این بیخردی است كه بر تاریخ فرمان میراند. برای فهم علل و عوامل وقوع جنگ جهانی اول و پیامدهای آن به ویژه در ایران نزد دكتر علی بیگدلی، استاد بازنشسته تاریخ جهان دانشگاه شهید بهشتی رفتم. دكتر بیگدلی با تسلطی شگفتآور سیر وقایع را برشمرد و از ضرورتی سخن گفت كه جنگ جهانی اول نتیجه آن بود.
برآمدن نظام جدید از جهان كهن
محسن آزموده/ گاوریلو پرینسیپ، دانشجوی ملیگرای صرب و ضارب فرانتس فردیناند آرشیدوك، ولیعهد اتریش و همسرش بعدها در زندان گفت كه از اقدامش پشیمان است، شلیك چند گلوله كه فقط نقطه شروع جنگی چهارساله در دنیای متمدن نبود بلكه به تعبیر دكتر بیگدلی چهره جهان را تغییر داد و دستكم به فروپاشی سه امپراتوری انجامید. 100سال از آن زمان میگذرد، بشریت نشان داده كه از تاریخ درس نمیگیرد و جهان همچنان محل نزاعهای خونین و درگیریهاست. شاید هم به قول باربارا تاكمن، روزنامهنگار، مورخ و نویسنده دو كتاب قابل توجه درباره زمینههای شكلگیری جنگ جهانی اول، این بیخردی است كه بر تاریخ فرمان میراند. برای فهم علل و عوامل وقوع جنگ جهانی اول و پیامدهای آن به ویژه در ایران نزد دكتر علی بیگدلی، استاد بازنشسته تاریخ جهان دانشگاه شهید بهشتی رفتم. دكتر بیگدلی با تسلطی شگفتآور سیر وقایع را برشمرد و از ضرورتی سخن گفت كه جنگ جهانی اول نتیجه آن بود.
***
نخست درباره علت یا علل وقوع جنگ جهانی اول توضیح بفرمایید. آیا میتوان صرف ترور فرانتس فردیناند آرشیدوك، ولیعهد اتریش را علت وقوع جنگی به این بزرگی خواند؟
بر اساس تئوریهای ناظر بر روابط بینالملل و باتوجه به تجربیات جهان در دو سده قبل از جنگ جهانی اول میتوان نشان داد كه جهان و بهطور كلی تاریخ در هر دورهیی نیازمند یك تغییر است. تمدن غرب مدیون دو چیز است؛ نخست سرعت در حركت و دیگری سرعت در تغییر. این دو ویژگی در فرهنگ و تمدن ما دیده نمیشود بنابراین من اصل را بر این میدانم كه نظام بینالمللی باید دستخوش یك تغییری شود. از این رو نمیتوان یك عامل معین یا حادثه خاص یا یك فرد یا گروه خاص را عنصر موثر در وقوع این حادثه بزرگ دانست. اصولا در تاریخ هیچ حادثهیی قائم به یك حادثه واحد نیست و مجموعهیی از عوامل حادثه بزرگی چون جنگ جهانی اول را به وجود میآورند. تاریخ فرآیندی است كه در یك نقطه برآیندش را بروز میدهد، جنگ جهانی اول هم در نتیجه تغییر و تحولاتی كه رخ داد، در انتظار یك نقطه بروز بود كه این نقطه لحظهیی است كه یك جوان صرب به نام پرینسیب آن گلوله را به سمت ولیعهد اتریش رها میكند.
با این مقدمه شما چه سلسله از عواملی را موجب وقوع جنگ جهانی اول میدانید؟
كنگره وین در سال 1815 نخستین كنگرهیی بود كه رهبران بزرگ اروپایی از جمله روسیه، اتریش، پروس، انگلیس و فرانسه دور هم جمع شدند تا حس ناسیونالیستیای كه در قرن نوزدهم سراسر اروپا را در برگرفته بود، كنترل كنند. این حس به دنبال نوعی آزادیخواهی و رهایی از استبداد داخلی و تسلط خارجیها به وجود آمده بود و جوامع اروپایی را بسیار حساس و تند و تیز كرده بود و در نتیجه این تعصبات ناسیونالیستی تاثیرات زیانآوری به همراه داشت. البته كنگره وین كار كه هدفش كنترل این احساسات آزادیخواهانه بود، اشتباه كرد زیرا هر روز گروههای سلحشوری به دنبال آزادی بودند ولی دولتها به دلیل مغایرت با منافعشان این حركت را سركوب میكردند، اقدامی كه بر خلاف حركت رو به تعالی تاریخ است. بنابراین كنگره با ناكامیهایی مواجه شد و انتظارات ناخواسته و نامطلوب كشورهایی چون روسیه (به خصوص) و پروس و اتریش در این ناكامی به صورت یك عقده درونی باقی ماند. تا اینكه در سال 1871 تحت رهبری بیسمارك آلمان متحد میشود. ظهور آلمان به عنوان پدیدهیی استثنایی و پر غلیان كه میخواست به سرعت عقبافتادگیهای گذشتهاش را جبران كند، حایز اهمیت است، به همین دلیل در طول 20 سال صدرات بیسمارك به اندازه 200 سال انگلستان رشد كرد. این رشد افسارگسیخته این كشور را تبدیل به یك قدرت جهانی كرد. از سوی دیگر امریكاییها تبدیل به قدرتی جهانی شدند. آقای مونرو ششمین رییسجمهور امریكا در سال 1823 اعلامیهیی منتشر كرد كه این كشور در امور داخلی اروپا دخالت نمیكند بنابراین اروپاییان نیز در مسائل اروپا حق دخالت ندارند. در نتیجه این كشور در لاكی از انزوا فرورفت و دست به خودسازی عجیب و غریب زد. تا اینكه در اوایل قرن بیستم این كشور به یك قدرت برتر جهانی بدل شد. سومین قدرت ژاپن بود كه به عنوان یك امپریالیسم میلیتاریسم بخش وسیعی از شرق آسیا را تصرف كرده و به قدرتی بلامنازع در این منطقه بدل شده بود. ظهور این سه كشور نیازمند تغییر شكل نظام جهانی بود زیرا تا پیش از آن قدرتهای پیشین دنیا را میان خودشان تقسیم كرده بودند. بنابراین شرایط بینالمللی ایجاب میكرد كه نظم جهان تغییر كند و فضای جغرافیایی متحول شود و به تعبیرهیتلر فضاهای تنفسی جدید بین این كشورهای نوظهور به وجود میآمد.
به نظر میرسد در كنار ظهور این قدرتها، برخی قدرتهای پیشین مثل روسیه، عثمانی و اتریش نیز رو به افول بودند.
بله، تا پیش از آن برخی قدرتها مثل روسیه با بلعیدن چیزی حدود 17 یا 18كشور در درون خودشان امپراتوریهایی ایجاد كرده بودند. باید این كشورها آزاد میشدند تا به بازار مستقلی بدل شوند كه هم قابلیت پذیرش سرمایه را داشته باشند و هم قابلیت پذیرش كالا. بنابراین مثلا امپراتوری كهنه و مندرس عثمانی كه از سال 1517 تمام خاورمیانه را گرفته بود باید به هم میریخت. برای تغییر آن نظم كهنه باید جنگی رخ میداد.
برای این تغییر آیا راهی غیر از جنگ وجود نداشت؟
خیر، هیچ راهی نبود و فقط جنگ بود كه میتوانست مثلا عثمانی را مجبور كند كه از متصرفات خاورمیانه صرفنظر یا روسیه كشورهای منطقه بالكان را رها كند.
آیا این به معنای نگرشی مثبت به پدیده جنگ نیست؟
بله، البته من نمیگویم كه جنگ یك ضرورت تاریخی است، همانطور كه انقلاب یك ضرورت تاریخی نیست اما زمانی كه چاره و راهی نباشد به عنوان یك ابزار تغییر و تحول مورد استفاده قرار میگیرد. لنین تعریف میكند در آخرین روزهایی كه در اتاق زیر شیروانی در وین زندگی میكند یكی از دوستهایش به دیدارش میآید و میگوید چرا فعالیتهایت را كم كردهیی؟ او جواب میدهد فعالیت من به جایی نخواهد رسید، مگر اینكه یك جنگ جهانی اتفاق بیفتد و روسیه سقوط كند!بنابراین بر اثر تغییر و تحولاتی كه به وقوع پیوست باید از درون جهان كهنه، نظامی جدید سر بر میآورد و این كار با جنگ صورت گرفت.
البته جنگ نیازمند یك نقطه شروع یا بهانه نیز است. این نقطه شروع چگونه به وجود آمد؟
در وحدت آلمان به فرانسویها خیلی ضربه خورد زیرا ناپلئون سوم تسلیم آلمان شد، بیسمارك به قهرمان جهانی بدل شد. بعد از جنگ 1871 در اروپا دوران «صلح مسلح» (تا جنگ جهانی اول) حاكم شد. در این دوره بهطور پنهانی این دو تصور به وجود آمده بود: نخست اینكه جنگیدن و خونریزی در اروپا شایستگیشان این قاره را كه صاحب اكتشافات و اختراعات و تمدنی به این پیشرفتگی است را ندارد و باید جنگ و خونریزی را به بیرون مرزهای اروپا ریخت. این تصور در محافل روشنفكری خیلی طرفدار داشت. تصور دوم در میان سیاستمداران و نظامیان رواج داشت كه به این نتیجه رسیده بودند كه اروپا در انتظار یك جنگ عمومی است و هر كشوری كوشش میكرد كه قدرت نظامیاش را حتی به قیمت كاهش خوراك مردم افزایش دهد. این امر بهطور پنهانی صورت میگرفت. همچنین در این دوره اصطلاح «دیپلماسی پنهانی» رواج یافت، بدان معنا كه مثلا كشور A با كشور B قرارداد میبست و كشور B نیز بدون اطلاع كشور A، با كشور C قرارداد میبست. یعنی اعتمادی وجود نداشت و نوعی ناامنی در فضای اروپایی رواج داشت. در این شرایط هر كشوری به دنبال دوستی برای خودش بود. نخستین كشوری كه قدم در این راه گذاشت فرانسویها بودند كه از آلمانیها خیلی میترسیدند، زیرا این كشور را قابل كنترل نمیدانستند. ایشان نخستین قرارداد را در سال 1894 با روسها امضا كردند اما بعدا به این نتیجه رسیدند كه روسیه اولا از اروپا دور است و ثانیا از نظر توان نظامی چندان ارزشمند نیست و فقط نیروی انسانی و منابع زیرزمینی دارد. بر این اساس باید سراغ انگلیس رفت. بعد از كشتار بوئرها در سال 1901 توسط انگلستان، این كشور در محافل اروپایی خیلی بدنام شد، حتی انگلیسیها بهطور پنهانی به آلمان پیشنهاد اتحاد و تسلط بر اروپا دادند كه آلمانیها نپذیرفتند. فرانسویها با وجود اختلاف هزارساله و جنگهای پیاپی، سپر انداختند و با این توجیه كه آلمان روزبهروز قدرتمندتر میشود، از انگلیس خواست كه متحدش شود. انگلیسیها به این كار چندان راغب نبودند اما به این شرط پذیرفتند كه فرانسه مشكلات انگلیس در شرق اروپا و خاورمیانه با انگلیس را حل كند. فرانسه این شرط را پذیرفت، زیرا نخستین كشوری بود كه بنیاد صنعتیشدن را در روسیه (مثل كارخانه ذوب آهن و كشیدن راه آهن شرقی-غربی روسیه) بنا نهاد.
مشكل انگلیسیها و روسها چه بود؟
این دو كشور در ایران، عثمانی، افغانستان و چین تضاد منافع داشتند. فرانسه میان این دو آشتی داد. پیش از آشتیكنان، نخستین قرارداد رسمی میان انگلیس و فرانسه در سال 1904 به اسم قرارداد كوردیال (قلبی) بسته شد. قرارداد 1907 در ایران بین روسیه و انگلیس برای حل اختلافات این دو كشور با این مقدمه بسته شد و ایران به سه منطقه تقسیم شد (شمال برای روسیه و جنوب برای انگلیس و مركز بیطرف) . مخصوصا كه ما در سال 1906 انقلاب مشروطه را داشتیم و جامعه هنوز در التهاب انقلاب مشروطه بود كه انگلیسیها نیز تاحدودی از آن حمایت میكردند و با قرارداد 1907 حمایت انگلیس از مشروطه برداشته شد و شاید یكی از دلایل ناكامی مشروطه و اینكه به همه اهدافش نرسید، جدا شدن انگلیس از مشروطه بود. در سال 1908 میان روسیه و اتریش نیز قراردادی پنهان از چشم انگلستان امضا شد مبنی بر اینكه روسها بتوانند نیروی دریاییشان را از تنگه داردانل- بوستور عبور دهند و اتریشیها بتوانند بوسنی و هرزگوین را بگیرند. مدتی بعد از امضای قرارداد، قضیه لو رفت و در نتیجه انگلیسیها جلوی امتیاز روسها گرفتند و نگذاشتند كشتیهای انگلیس از تنگه داردانل-بوستور بگذرد، زیرا هند در خطر بود اما چون اتریش كشور بستهیی بود و هرزگوین كشور مهمی نبود، انگلیسیها آن را رها كردند. بنابراین بوسنی و هرزگوین به دست اتریشیها افتاد.
آن زمان امپراتوری هابسبورگ یا مجارستان- اتریش خودش یك امپراتوری رو به افول بود.
بله.
در مورد امپراتوری بریتانیا چطور بود؟
انگلیس بعد از جنگ اوضاعش تغییر كرد. نخستین باری كه انگلیسیها از یك كشور خارجی وام گرفتند، بعد از جنگ از امریكاییها بود. یكی از دلایلی كه انگلیسیها از ایران رفتند و رضاشاه را پادشاه كردند، این بود كه دیگر امكان اقتصادی برای تامین هزینههای نیروهای مستقر در ایران نداشتند.
به اتحاد میان انگلیس و روسیه و فرانسه اشاره كردید. در آن سوی ماجرا یعنی میان اتریش و آلمان چه اتحادی برقرار شد؟
بیسمارك با ویلهلم اول اختلاف داشت. بیسمارك طرفدار روسیه و معتقد بود كه روسیه كشور وسیعی است و نیروی انسانی فراوان و منابع زیرزمینی گستردهیی دارد و تكنولوژی آلمان در كنار این امكانات میتواند آلمان را به قدرتی جهانی بدل كند. در آن زمان آلمان در كنار امریكا قویترین كشور جهان بود. در سال 1872 یك سال بعد از تحقق وحدت آلمان، قرارداد پیمان سه امپراتور آلمان، روسیه و اتریش) را امضا كرد اما چون میان روسیه و اتریش بر سر منطقه بالكان اختلاف بود و یك مثلث بحران در این منطقه میان روسیه، اتریش و عثمانی داشتیم، این اتحاد موفق نبود. به تدریج این اتحاد از هم گسیخته شد و بیسمارك به سمت ایتالیا رفت و آنجا را در كنار اتریش به عنوان متحد پذیرفت، در حالی كه میدانست این دو كشور چندان قوی و در مواقع جنگ قابل اعتماد نیستند. بنابراین آلمان قصد داشت بهتنهایی با انگلستان و فرانسه بجنگد و انصافا هم هیچ كشوری در دنیا در هر دو جنگ جهانی، به اندازه آلمان ذخایر غذایی و تسلیحاتی برای همه جنگ نداشت. یعنی اگر 10سال دیگر جنگ ادامه مییافت، همچنان تسلیحات و غذا داشت، در صورتی كه وقتی جنگ جهانی اول شروع شد، انگلستان فقط 11روز مواد غذایی داشت، زیرا مواد غذاییاش از مستعمراتش میآمد و خودش را گرفتار مواد غذایی نمیكرد و به سمت صنعتی شدن پیش میرفت كه البته بعدا متوجه شدند كه اشتباه كردهاند و در مواقع بحرانی به مشكل برمیخورند.
اتریش چه منافعی را در صربستان و بوسنی و هرزگوین دنبال میكرد؟
این منطقهیی گندمخیز و عالی است و میتواند نیاز غذایی اتریش را تامین بكند. به همین خاطر ولیعهد اتریش آرشیدوك و همسرش به این كشور رفتند تا این موضوع اثبات شده باشد. وقتی ایشان وارد سارایوو شدند، ابتدا انفجار بمبی رخ داد، اما كسی آسیب ندید. آرشیدوك و همسرش به هتل میروند و استراحت میكنند تا بعد از استراحت برای سان و رژه دیدن بازگردند. یك گروه تروریستی پنهانی و متعصب صرب، بعد از اقدام ناموفق اول، موفق شدند توسط جوانی به نام پرینسیب آرشیدوك و همسرش را به ضرب گلوله بكشند.
حرف ایشان چه بود؟
میخواستند مستقل شوند. صربیها دو دسته بودند، آنها كه از جنوب بودند، خشنتر بودند و ارتدوكس بودند و ترور را هم آنها صورت دادند. وقایع سالهای اخیر هم عمدتا به عهده ایشان بود. خلاصه این نقطه شروع جنگ جهانی اول بود. یعنی بعد از ترور امپراتور اتریشنامه تندی مینویسد و در كنار شروط فراوان از صربستان میخواهد كه خودش عهدهدار پیگیری قضیه ترور در صربستان شود. این امر باعث خدشهدار شدن حاكمیت ملی این كشور میشد. پادشاه صربستان این شرط را نپذیرفت، زیرا از سویی هم خودش تحت فشار گروههای تروریستی بود و بنابراین امپراتوری اتریش به پشتوانه آلمان اعلان جنگ داد. صربستان هم به پشتوانه روسیه به اتریش اعلان جنگ داد، زیرا اولا نژادشان اسلاو بود و ثانیا دینشان ارتدوكس است و مركز ارتدوكس در مسكو بود و متولی این منطقه روسها بودند. روسیه ناچار حمایت از صربستان را پذیرفت. البته برخی میگویند آلمان تغییراتی در دستگاه مدیریتی اتریش داد كه این جنگ حتما اتفاق بیفتد. دو كشور فرانسه و انگلستان كه دموكراتیك بودند و نمیتوانستند با فرمان امپراتوری وارد جنگ شوند، به همین دلیل بعد از ارائه لایحه دولت به پارلمان و موافقت پارلمان با تاخیر چندروزه وارد جنگ شدند. بنابراین عملا روز چهارم ژوئن 1914 با حمله اتریش به صربستان جنگ جهانی اول شروع شد.
گفته میشود كه آلمان تصور نمیكرد كه فرانسه و انگلیس وارد جنگ شوند و تصورشان این بود كه این یك جنگ منطقهیی خواهد بود.
بله، اما انگلیس و فرانسه تصورشان این بود كه بالاخره جنگ گسترش مییابد. ضمن آنكه انگلیس خیلی تلاش كرد كه جلوی جنگ را بگیرد، زیرا بیش از همه متضرر میشود.
آیا جنگ توانست آن تغییراتی را كه در ابتدا گفتید، به وجود آورد.
بله، تبعات جنگ خیلی زیاد بود. اولا سه امپراتوری عثمانی، روسیه و اتریش از بین رفتند و از درون اینها كشورهای جدیدی به وجود آمدند. ویلسون رییسجمهور امریكا در سال 1916 (دو سال پیش از پایان جنگ) رییسجمهور امریكا شد و به مردم امریكا اعلام كرد كه وارد جنگ نمیشود اما با سه میلیون نفر جمعیت با بهانه غرق شدن دو كشتی با نام سوسكس توسط آلمانها كه چند سرنشین امریكایی داشت، وارد جنگ شدند، البته بعدا معلوم شد این كشتیها توسط انگلیسها منهدم شدند. البته سرمایهداری امریكا نیز این كشور را به سمت ورود به جنگ هل داد، زیرا اگر وارد جنگ نمیشد، از غنایم جنگ استفاده نمیكرد. ایران بعد از جنگ هیاتی از جمله محمد علی فروغی را به كنفرانس صلح پاریس فرستاد اما به ایران اجازه ورود ندادند، زیرا گفتند كه ایران كشور بیطرف بوده است. به همین خاطر سرمایهداری امریكایی كه بیش از 28 درصد سرمایههای اروپا را در دست داشت، هوشمندانه این كشور را به سمت ورود به جنگ سوق داد.
البته ورود امریكا به جنگ به همراه ریسك بود.
بله، اما ریسكی با بیش از 50 درصد احتمال پیروزی. چون همه توان نظامیشان را از دست داده بودند، روسیه و عثمانی از جنگ بیرون رفته بودند و فقط انگلستان مانده بود كه ناچار بود امریكا را به كمك بطلبد. امریكا هم ناچار از ورود به جنگ بود، زیرا در غیر این صورت جنگ تداوم مییافت و سرمایهداری بهشدت متضرر میشد. بیش از همه در جنگ انگلیس متضرر شد، زیرا جنبشهای آزادیبخش در كشورهایی چون هند و مصر و عراق شروع شد و انگلستان ناچار شد كه با وجود ورشكستگی اقتصادی، یك حلقه نظامی در خاورمیانه به وجود آورد، فیصل (دوست صمیمی لورنس عربستان) در عراق، رضاشاه در ایران، ژنرال چیانگ كاچینگ در چین، داود خان در افغانستان و آتاترك در تركیه همه نظامی و در 1921 بر قدرت نشستند. این حلقه نظامی هم برای كنترل فضا و هم برای جلوگیری از رشد كمونیسم به وجود آمد. مجمع ملل متفق نیز طرح قیمومیت را اجرا كرد و كشورهای نزدیك به خلیج فارس مثل عراق و فلسطین را به انگلستان داد و لبنان و سوریه را به فرانسه داد. خلاصه شكلگیری نهضتهای آزادیبخش ضربه بزرگی به انگلیس وارد كرد، از جمله در مصر و هند كه قلب تپنده انگلستان بود و هر دو به استقلال رسیدند.
لطفا به پیامدهای اقتصادی جنگ نیز اشاره كنید.
بسیاری از مزارع، كارخانهها و فعالیتها در نتیجه بمبارانها از بین رفت، موج بیكاری و مهاجرت دنیا را فراگرفت و نظام سرمایهداری از بورس نیویورك دچار بحران بزرگ 1929 شد زیرا این نظام در هم تنیده بود و همه كشورهای دنیا را فراگرفت. برای مثال در ایران به دلیل وضع خراب اقتصادی از چند سال دیگر حجاج را به مكه نمیفرستادند! این بحران عمیقترین و مخربترین بحران اقتصادی دنیا بود كه بعدها با روی كارآمدن روزولت و تئوری نیودیل او متوقف شد.
تا چه اندازه جنگ اول را میتوان مقدمهیی بر جنگ دوم خواند؟
جنگ دوم به این دلیل به وجود آمد كه نظام سرمایهداری نتوانسته به همه اهدافش در جنگ اول دسترسی پیدا بكند و بعد از جنگ اول دنیا به خصوص اروپا وارد دوران بحرانزایی شد، یعنی شمار زیادی فقیر به وجود آمدند. در نتیجه فاشیسم، كمونیسم و سوسیالیسم به سرعت گسترش یافتند. در انگلستان برای نخستینبار در سال 1924 حزب سوسیالیست به عنوان حزب كارگر روی كار آمد. در فرانسه برای نخستین بار در سال 1936 حزب سوسیالیست به رهبری لویی بلوم به قدرت رسید. نازیسم و فاشیسم در آلمان و ایتالیا نیز محصول همین ناآرامیها و ناهنجاریهای اجتماعی بودند. یعنی جنگ اول دنیا را بههم ریخت و محركهای اجتماعی را زیاد كرد.
تاثیر جنگ جهانی اول در ایران چه بود؟
در سال 1909 عضدالملك، رییس ایل قاجار، با سرعت از آلمان به ایران آمد و احمدشاه 18 ساله را بر تخت نشاند و به جای خودش نیز ناصرالملك را گذاشت و خودش به لندن رفت زیرا فهمیده بود كه اتفاقاتی در راه است. در پارلمان ما دو جناح دموكرات (طرفدار آلمان) و طرفدار انگلستان (بهطور پنهانی) حضور داشتند. هر دو گروه خوشحال بودند كه روسیه در نتیجه جنگ دچار سرنوشت جدیدی خواهد شد. طرفداران آلمان در كشور ما زیاد بودند، مثل نظامالسلطنه مافی كه گروه دموكرات طرفدار آلمان بود و به احمدشاه فشار آورد كه پایتخت را از تهران به اصفهان منتقل كند، خودشان به قم و از آنجا به كرمانشاه رفتند، تا نزدیك عثمانی شوند. مستوفیالممالك صدراعظم وقت نیز اعلام بیطرفی كرد اگرچه خودش عمیقا طرفدار آلمان بود. ما چارهیی جز بیطرفی نداشتیم اما تبعات آن را نیز نمیدانستیم. بعد از جنگ متوجه شدیم كه ضرر كردیم.
این اعتماد سیاستمداران ما به آلمانها چقدر منطقی بود؟
اصلا منطقی نبود. ویلهلم دوم در سال 1903 پیمانی با عثمانی برای كشیدن خط آهن برلن-بغداد-كویت امضا كرد كه به كویت اجازه ندادند. این راه آهن در سال 1913 به بهرهبرداری رسید. یعنی آلمانها علاقهمند به برقراری روابط با ایرانیها بودند و جاسوسهایشان در بوشهر، شیراز و كازرون فعالیتهایی میكردند (مثل روباه صحرا) . از طرفی آلمانها با شیوخ و روسای افغانستان ارتباط داشتند كه هند را بگیرند. یعنی هدفشان اولا چاههای نفت ایران و ثانیا هند بود. انگلیس هم برای مقابله دو میلیون سرباز هندی به ایران آورد. شاید بیشترین ضرر را در كشورهای منطقه ما از جنگ جهانی اول متقبل شدیم زیرا مستعمره كه نشدیم و از سوی دیگر رها شدیم و در این رهایی از یك سو دیكتاتوری نظامی رضاشاه را پذیرفتیم. ضمن آنكه رضاشاه كوشید در برابر روسیه و انگلیس قدرت سومی را بیابد (استراتژی قدیمی ما از زمان امیركبیر كه همیشه نیز ناموفق بود)، ابتدا سراغ امریكا رفت كه دید خیلی از ایران دور است و بعد به سراغ آلمان رفت. آلمان هم خیلی در ایران فعالیت كرد اما موفق نشد.
درباره جنگ جهانی اول و شرایط و دلایل وقوع آن به نحو مستوفا بحث شد. الان هم شرایط دنیا را شاید بتوان تا حدودی با آن زمان مقایسه كرد یعنی گسترش اختلافات، بحرانهای اقتصادی، ضعف قدرتهای جهانی و در نهایت رشد افراطی گرایی. به نظر شما آیا میتوان این دو وضعیت را با یكدیگر مقایسه كرد؟ آیا احتمال وقوع یك جنگ جهانی دیگر را قوی میدانید؟
در ابتدای بحث به شكلگیری حس ناسیونالیسم افراطی در قرن نوزدهم در اروپا اشاره كردم كه باعث خود برتربینی در رهبران سیاسی و ملتها شده بود یعنی اگر كوچكترین توهینی به یك كشور میشد، حتما با جنگ خاتمه مییافت. الان دنیا فهیمتر شده است. از سوی دیگر كشورها سرمایهگذاریهای گستردهیی كردهاند و جنگ میتواند همه اینها را بر باد دهد. ضمن آنكه امروز نظام دیپلماسی خیلی قدرتمند شده است و سیاستمداران عاقلتر شدهاند. یك زمانی یكی از دلایل بروز جنگ، كاهش جمعیت بود، امروز برای كاهش جمعیت دنیا روشهای دیگری به كار بسته میشود اما با وجود همه اینها چنان كه در كلاسهای درس نیز گفتهام، بحران فعلی جهان را تنها یك جنگ جهانی سوم میتواند رفع بكند. اگرچه جنگ جهانی سوم با دو جنگ پیشین فرق میكند. الان كشورهای اتمی زیاد شده و در نتیجه دنیا تبدیل به یك گلوله آتش میشود، سرمایهها فنا میشود، نیروهای متخصص از بین میرود و ضریب تخریبش بسیار بسیار بالاست. حتی محیط زیست را از بین میبرد، اگرچه قابل رد كردن نیست!
روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید