سید جواد طباطبایی: ایران مساله من است
1393/2/6 ۰۹:۰۴
جواد طباطبايي در نشست روز پنجشنبه در آغاز گفت كه ميخواهد در پانل منتقدان سخن بگويد، زيرا در سالهاي اخير به منتقد آثار پيشين خود بدل شده است. او در اين نشست دو بار صحبت كرد. ابتدا بعد از موافقان و سپس بعد از منتقدان.
جواد طباطبايي در نشست روز پنجشنبه در آغاز گفت كه ميخواهد در پانل منتقدان سخن بگويد، زيرا در سالهاي اخير به منتقد آثار پيشين خود بدل شده است. او در اين نشست دو بار صحبت كرد. ابتدا بعد از موافقان و سپس بعد از منتقدان.
جواد طباطبايي در نشست روز پنجشنبه در آغاز گفت كه ميخواهد در پانل منتقدان سخن بگويد، زيرا در سالهاي اخير به منتقد آثار پيشين خود بدل شده است. او در اين نشست دو بار صحبت كرد. ابتدا بعد از موافقان و سپس بعد از منتقدان.
قصدم نوشتن تاريخ مفهوم ايران يا ايران به مثابه يك ساخت مفهومي است
او در بخش نخستين در پاسخ به پرسشهاي برخي منتقدين درباره تفسير برخي روايتهاي تاريخي و اشاره به ايران گفت: بحث من نميگويم جديد است بلكه متفاوت است. به همين خاطر اگر منتقدان تنها به تاريخ توجه كنند، به مشكلاتي از اين دست كه ميگويند بحث من با دادههاي تاريخي متفاوت است، مواجه ميشوند. وقتي ميگويم جنگ ادامه سياست است، يك بحث طولاني است كه حداقل از ماكياولي شروع شده تا كلازويتس ادامه داشته است. غير از اين مساله اصلي ربط اين موضوع به تاريخ ايران است. اعم از اينكه بخواهيم ايران را امري صلب بدانيم يا خير، معتقدم كه از مقدمات علوم اجتماعي امري است كه در ايران با آن آشنايي ندارند. يك كانتسراكشنهاي مفهومي داريم كه علوم اجتماعي جديد با آن كار ميكنند. ايران يك كانتسراكشن است. اين كانستراكشن چيزي است كه به اعتقاد من دو هزار سال سابقه تاريخي دارد. ايران از معدود كشورهاي دنياست كه مفهومش دو هزار سال در سنت نوشته و گفتهاش وجود دارد. ممكن است فاكتهاي من مشكل داشته باشد، اما به كانستراكشن من نميتوان ايراد گرفت زيرا اگر بخواهد با آن مخالفت شود، بايد يك كانستراكشن در برابرش ساخت. تاريخ در روايت كساني چون زرين كوب، كانتسراكشن نيست، اين يك حوزه جديد است و ما چون نظام دانشگاهي نداريم، اين مباحث را اينجا ميكنيم، زيرا نظام علمي كشور تعطيل است. من وقتي به طرح مساله ايران پرداختم، متوجه شدم كه يك طرح مساله ديگري هم وجود دارد كه نميتوانيم آن را طرح نكنيم و ايران را از اين مجموعه جدا كنيم. مساله من نوشتن تاريخ مردم ايران يا شاهان ايران نيست، بلكه قصدم نوشتن تاريخ ايران به عنوان يك كانتسراكشن در علوم اجتماعي جديد در وعاءذهن به عنوان يك معقول بالذات است و ربط دادن آن به يك دنياي ديگري است. ايران بخش مهمي از دنيا بوده و جايي پيوندهايش با جهان گسسته است. توضيح من به پيوندگاهها و گسستها از اين تاريخ جهاني ربط دارد. برقراري اين نسبت اهميتي اساسي دارد زيرا بسياري از مفاهيم مثل قانون اساسي و مشروطه و... از دنياي جديد ميآيد و به همين خاطر است كه نسبت ما با آنها اهميت مييابد. تاريخ نگاري ما نسبت ما با اتفاقات جهان را نميداند و به همين خاطر نميتواند روي آن نظريه بدهد. اگر ما بخواهيم روزي تاريخ خودمان را به تاريخ و تاريخنويسي جديد ربط دهيم، بايد اين مسائل را ياد بگيريم. ما اين مسائل را نميدانيم و دراين مسائل جايي در دانشگاه ما وجود ندارد. طباطبايي اما در بخش دوم سخنانش كوشيد عمدتا به نقدهاي منتقدان پاسخ دهد. او در پاسخ به نقد دكتر قادري گفت كه من شخصيت افراد را تحقير نكردم بلكه امر واقع را نشان دادهام. در آثارم وقتي نشان دادهام فردي غلط ترجمه كرده، او را تحقير نكردهام، افشا كردهام. زيرا فرد چيزي را به جامعه عرضه كرده و پولش را گرفته كه سرتاسر غلط است.
او سپس به آثارش در مورد ماوردي اشاره كرد و در توضيح انديشههاي خواجه نظام گفت: من با تحليل آثار او متوجه شدم كه ما در ايران نه تنها شريعت نامهنويس نداريم بلكه حتي عربهايي كه در منطقه فرهنگ ايراني بودند (ماوردي اهل بصره است) اينها هم حتي جايي كه در خدمت خليفه القادر بودند، نميتواند ايراني فكر نكند. او در تسهيل النظر درباره وزارت كه بحثي ايراني است، بحث ميكند. خواجه هم درست است كه اشعري سفت و سخت است، اما همين اشعري سفت و سخت كه درخدمت تركان سلجوقي است، هيچ جا راجع به خليفه حرف نميزند. او در رد نظريه خلافت حرف ميزند و از نظريهيي حرف ميزند كه از اصول فرهنگ ايراني است. دكتر طباطبايي در ادامه خود را از مخالفان بحث خود خواند و گفت: بحث من نه ايدئولوژي و نه براي قدرت است و نه من جايي در ميان مخالفان و موافقان كنوني دارم. البته به عنوان شهروند نظري دارم اما به عنوان بحث علمي در بحثهاي خودم تخصيصهايي ميزنم تا دقت آنها را بيشتر كند. اينكه آخوند را وارد بحث خود كردم براي افزايش دقت بحث است، اگرچه در آغاز با بحث اوليهام همراه نبود. اين وارد كردن به اين خاطر بود كه يك نظريه را بايد بتوان به محكهاي متفاوت زد. به همين خاطر كه بحث عام به درد من نميخورد. كتاب دكتر رحمانيان به همين دليل به درد من نميخورد كه بحث عامي بود كه آن تخصيصها به آن وارد نشده بود.
طباطبايي ضمن اشاره به آشنايي خود انديشمندان دشوارنويسي چون بلومنبرگ و كوزلك گفت: پرسش از اينكه ايران چيست، مساله مهم نظريه من است. اينكه از كجا پيدا شد، اهميتي ندارد. راهي طولاني در اين زمينه آمدم و در اين زمينه خوشه چينيهاي زيادي كردم و بحث خود را به محكهاي گوناگوني زدم. به تعبير شاملو سفر سخت و جانكاه بود اما يگانه بود و به تعبير من خصوصا از ناجوانمردي هيچ كم نداشت. اين تنها بحث من نيست. هر ملتي بايد جايي بايستد و ببيند از كجا آمده است و افق پيش رويش را بنگرد. بحث ما از نگريستن به نقطهيي است كه در آن ايستادهايم. مشكل تئوريهاي انحطاطي كه دكتر رحمانيان به آنها اشاره ميكند، آن است كه آنها به دليل شرايط شان نميتوانستند تئوريهاي جديدي را كه 2500 سال در غرب روي آنها كار شده است، كار كنند. اما امروز ما ميتوانيم مضامين آنها را دريابيم. دكتر طباطبايي در ادامه توضيحاتي درباره انسجام نظريهاش و روش كارش ارائه داد و گفت: بحث علمي اين است كه يك مفهوم اساسي را بگيريد و روي آن يك نظريه بتنيد. تدوين مفاهيم يك بحث اساسي درباره يك موضوع يا يك مساله كار علمي است. اين مباحث به تدريج در ذهن من روشن شده است.
وي استفادهاش از برخي نوشتههاي كهن مثل تاريخ مثل تاريخ بيهقي يا مولانا يا تاريخ جهانگشاي جويني را شبيه كار يك جواهرساز خواند و گفت: موضوع علم به تدريج بر من روشن شده است. يعني برخي اين مفاهيم ابتدا به تعبير آلتوسر مفاهيم در عمل بودند، اما به تدريج آنها را مثل يك جواهر ساز تراشيدهام. ضمن آنكه به اين نتيجه رسيدهام كه مجموعه اشكالات در حد نتايجي كه من به آنها رسيدهام نيست. يعني به مفاهيم دقيقتري رسيده بودم كه بايد آنها را وارد ميكردم. به همين خاطر است كه برخي كارهايم را بازنويسي كردم. در آثار بعدي هم كوشش اصلي من اين بود كه نشان دهم كه انسجام دوره دوم كارها با كارهاي اولي در چيست و ربط اينها به هم چيست.
دكتر طباطبايي بعد از اشاره به برخي مثالها درباره تعارض نظر و عمل در خواجه نصير و شاه عباس به استفادههاي خود از آثار قدما اشاره كرد و گفت: بحث من در استفادهام از مفاهيم ديگران مثل هگل اقتباس مجتهدانه است. در خواجه نظام گفتهام كه بحث من ناظر بر چيزي است كه بايد روزي بشود آن را پديدارشناسي وجدان نگون بخت ايراني خواند. اين را نبايد با بحث هگل يكي كرد. تمام ظرافت بحث اين است كه هگل بحث را درباره انسان قرون وسطاي مسيحي مطرح ميكند كه روي زمين زندگي ميكرد و موطنش را جاي ديگري ميدانست. من با اين مفهوم هگل مثل گوهري كار كردم و با آن حرف جديدي زدم. استفاده من از جويني و مولاناها خوانش نيست، بلكه استفاده از رگههايي از آگاهي كه در جايي در ظلمات تاريخ ما پيدا شده است، همان طور كه رگههاي طلا و جواهر پيدا ميشود و من كوشيدهام آنها را استخراج كردهام.
وي در پايان گفت: نقدهاي دقيق مورد قبول است. اما بحث به صورت فلهيي راه به جايي نميبرد. بحث ما بحث از كلمات و بحث علمي است و نياز به مفاهيم دقيق دارد. هيچ جملهيي نگفتهام كه سندش را ارائه نكرده باشم. من در مقدمهها از صيغه متكلم مفرد استفاده ميكنم اما در خود كتاب از صيغه جمع استفاده ميكنم زيرا معتقدم در آنجا به همراه متفكران و انديشمنداني كه به آثارشان ارجاع دادهام، صحبت ميكنم.
بعد از سخنان دكتر طباطبايي، قادري بار ديگر نقد خود را به طباطبايي تكرار كرد و آقاجري نيز بعد از بسط برخي نقدهاي خود گفت كه دكتر طباطبايي، شريعتي را به نقد ايدئولوژيك متهم ميكند اما خودش همين كار را انجام ميدهد، با اين تفاوت كه ايدئولوژي خودش را كه يك ايران گرايي متجدد است، بيان نميكند.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.