صفحه اصلی / مقالات / دانشنامه فرهنگ مردم ایران / کرل، سفرنامۀ /

فهرست مطالب

کرل، سفرنامۀ


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : جمعه 8 تیر 1403 تاریخچه مقاله

کَرُل، سَفَرْنامۀ، یا «از یک چای‌خانۀ ایرانی»، عنوان گزارش مایکل کرل، ماجراجوی انگلیسی از سفر به ایران در سدۀ 20 م.
با آنکه این کتاب از‌ جملۀ سفرنامه‌های متأخر دربارۀ ایران و مردم آن است، به‌سبب دقت‌نظر مؤلف در بیان اوضاع اجتماعی و زندگی روزمرۀ ایرانیان و توجه به عناصر فرهنگی جوامعی که دیده است، یکی از منابع مهم تحقیق دربارۀ فرهنگ معاصر ایران از دیدگاه غربیان، به ‌شمار می‌آید که نظر پژوهشگران در حوزۀ مطالعات سفرنامه‌نویسی را به خود جلب کرده است (برای نمونه، نک‍ : پور‌احمد، 149). 
مایکل کرل در 1935 م/ 1314 ش، در انگلستان به دنیا آمد و بیشتر دوران کودکی و جوانی خود را در هندوستان بود. او تحصیلاتش را در دانشگاههای هارو و کیمبریج گذراند. وی در دوران دانشجویی، سفرهای بسیار کرد و گزارش برخی از مهم‌ترین آنها را منتشر کرد؛ از‌جمله داستان سفر به یونان که با عنوان «دروازه‌های باد» چاپ شد و همین کتاب «از یک چای‌خانۀ ایرانی» که گزارشی از اوضاع فرهنگی ـ اجتماعی ایران درست اندکی پس از کودتای 1332 ش/ 1953 م است («از یک چای‌خانه ... »، npn.). کرل سفرنامۀ مصور خود را به شیوه‌ای داستانی و جذاب با متنی روان در 8 فصل به اضافۀ نقشۀ مسیر حرکت تدوین کرده است. 
فصل اول با نام «چای‌خانه‌ای در اصفهان» با وصفی جامع از فضای یک قهوه‌خانه آغاز می‌شود: نیمکتهای به‌هم‌فشرده، شلوغی و ازدحام مشتریان و برخورد شانه‌به‌شانه، هوای آکنده از دود قلیان، چراغهای پیه‌سوز، آویزهای ‌آبی‌رنگ معلق از چهارچوب درها، سینیهای پر از استکانهای چای قند‌پهلو در ‌رفت‌و‌آمد و همهمۀ مردمی که چای خود را تا نصف استکان با قند شیرین می‌کردند، از ‌جملۀ دیدنیهای این قهوه‌خانه است (ص 2). او با وصف فضای مهیج این مکان و قُل‌قُل قلیانها با بوی مطبوع دودشان معتقد است که هیچ‌جا در دنیا مثل آنجا سرشار از زندگی و جنبش نیست (ص 3). او آداب چای‌آوردن و نوشیدن آن را گام‌به‌گام تشریح می‌کند و آن را آیین می‌داند: ابتدا آوردن استکانهای کوچک و لبالب از چای داغ برای مشتری، ریختن چای در نعلبکی، سپس زدن قند داخل نعلبکی و بعد گذاردن قند خیس‌شده میان دندانهای جلو و سرکشیدن چای (ص 7). در ادامه، ضمن آنکه قهوه‌خانه را «پاتوق» (ه‍ م) افراد عـادی اجتماع می‌داند، به تشریح کامل پوشاک مردان آن عصر، از کفش و شلوار و پیراهن گرفته تا کلاه پهلوی و دستار، می‌پردازد (ص 8). 
نگاه دقیق وی به همۀ جوانب محیط پیرامون و ثبت دقیق جزئیات در کنار ارائۀ اطلاعات تاریخی درخور توجه است؛ برای نمونه، 
 اشارۀ او به کودکان کم‌سن‌وسال در خیابانهای اصفهان که با تکرار عبارت «بخشش آقا» تکدی می‌کردند (ص 12) و مشاهدۀ مردم و چهارپایانشان از دور در کوی و برزن، که قد و قوارۀ آنها را کوچک و کمی بزرگ‌تر از آدمکهای عروسکی وصف کرده است (ص 13)، و یا پرداختن به ارمنیان محلۀ جلفا در اصفهان و خاستگاه تاریخی ایشان (ص 14)، از آن جمله است. توجه او نه‌فقط به مردم، که به محیط آنها نیز معطوف بوده است؛ برای نمونه از یک‌سو، به شمایلهای مذهبی و اسطوره‌ای منقش بر دیوارهای قهوه‌خانه‌ها نظر دارد (ص 17) و از سوی دیگر، میدان [امام] اصفهان را، که مملو از مردمان طبقات پایین اجتماع است، زیر نظر می‌گیرد. به گفتۀ او، این میدان در واقع نوعی مرکز خرید است که گاهی کل آن با چادرها و دکه‌های فروشندگان از هر پیشه‌ای، حتى فاحشگی، پر می‌شود (ص 19-20). وی کم‌کم در نحوۀ نشستن در قهوه‌خانه و چای‌خوردن و قلیان‌کشیدن متبحر شده است و از آن لذت می‌برد (ص 21) و اشاره می‌کند با آنکه ایرانیان چای را می‌شناختند، اما چون به دشواری از شرق وارد می‌شد و گران بود، نوشیدن آن رواج نداشته است و به جای آن قهوۀ ارزان می‌نوشیدند که از سدۀ 19 م/ 13 ق از طریق عربستان به‌وفور در خاورمیانه جای خود را باز کرده بود؛ اما به‌تازگی، انقلابی در فرهنگ نوشیدن ایرانیان به وقوع پیوسته، و آن جایگزینی چای با قهوه است، زیرا به‌سبب افزایش تولید آن در چین و هند و درخواست روزافزون اروپا طی سدۀ 19 م و از‌آنجا‌که همواره ایران میان راه شرق و غرب بوده است، به‌نوعی ایرانیان ‌در کسب عادات و رفتارهای فرهنگی الگو برداری کرده، و نوشیدن چای را برگزیده‌اند (ص 22). روابط دوستانه با هند و انگلیس و ورود عمدۀ این محصول از طریق کاروانهای بلوچستان یا راه میان‌بر از خلیج‌فارس به‌جای مسیر کهن و دشوار چین و ترکستان، در کنار فرهنگ‌پذیری از روسها به‌ویژه با حضور سماور در ایران، همه به این تغییر همه‌جانبۀ فرهنگی و جایگزینی چای با قهوه و تغییر ذائقۀ رایج، کمک کرده‌اند (ص 22-23). اگرچه هنوز هم قهوه‌خانه‌ها، که از دیرباز اماکن شناخته‌شده‌ای بودند، دیگر نوشیدنیها را نیز ارائه می‌کردند و می‌کنند، همچنان نام خود را با ‌عنوان قهوه‌خانه (به‌جای چای‌خانه) حفظ کرده‌اند (همانجا). 
نکتۀ درخور توجه دیگر برای او نقالی در قهوه‌خانه‌ها بوده است که از آن با عنوان سخنرانی و نطق یک درویش نام می‌برد: «درویش شروع کرد به سخن گفتن؛ ابتدا آهسته و آرام، آنگاه در‌حالی‌که برمی‌خاست، کلامش را با شور و حرارت بیشتر و همراهی گستردۀ حرکات دست و بدن، بیان کرد» (ص 24) و ادامه می‌دهد که مردم چنان محو سخنان و اشعار او شده بودند که هرگز قهوه‌خانه را نمی‌شد آن اندازه ساکت دید، تا حدی که به‌راحتی صدای جوش آرام سماور شنیده می‌شد (همانجا). او که محو زیباییهای مساجد معروف اصفهان شده است، می‌گوید: هرچند نمازگزاران داخل مسجد هم بودند، اصولاً ایرانیها فضای آزاد را برای این امر ترجیح می‌دهند (ص 30).
یکی از تصاویر دیدنی برای او قالی‌شویی مردان در رودخانه بوده است؛ چنان‌که 3 یا 4 مرد بازو‌در‌بازوی هم با شلوارهای بالازده تا زانو در بستر رودخانه روی قالیها ضربه می‌زدند و هم‌زمان آواز می‌خواندند (ص 33). 
فصل دوم با عنوان «کوچ‌روان و ویرانه‌ها» شرحی است از سفر او از طرابوزان تا اورمیه و کردستان (نک‍ : ص 64-34). او به نکات فرهنگی توجه تام دارد؛ برای نمونه، لباس زنان کرد را که شامل جلیقۀ مخملی رنگارنگ، شلوارهای گشاد و سیاه که در مچ پا تنگ می‌بود، و سربندی نازک و مشکی که با گرهی شل به دور موها بسته شده بود به‌خوبی وصف می‌کند (ص 35). او در کافه‌ای متروک در کردستان برای ناهار، ظرفی از پلو را با دست می‌خورد و نکته‌ای که برایش درخور توجه است اینکه هیچ‌کس در ایران هنگام خوردن غذا پشت به کسی نمی‌نشیند (ص 37). 
منظرۀ کوچ عشایر توجهش را جلب می‌کند. از کاروان کوچ‌روان با الاغهای زنگوله‌دارشان سخن گفته که بارشان قالی، چادر، هیزم، سبدهای ماکیان دیگ و قابلمه بوده است و سگان گله‌هایشان از پی ایشان دوان بوده‌اند. یکی از قافله‌سالاران زنی سوار بر اسب سفید بوده که چند متر جلوتر می‌رفته، و سربندی مشکی و نیم‌تنه‌ای سرخ بر تن داشته است. مردان و پسران هم با فریادهای خود به تنظیم حرکت حیوانات ازجمله اسبها و قاطرها در روندی هماهنگ و موزون کمک می‌کرده‌اند (ص 41). سپس، از دو طایفۀ بزرگ ایرانی، یعنی بختیاریها که کاملاً ایرانی‌اند، و قشقاییها که گروهی از ایشان ترک‌اند، نام می‌برد و شرح کاملی از پوشاک، ابزار، زین و یراق و زیراندازهایشان ارائه می‌دهد. او پوشاک این مردمان کوچ‌رو را بخشی مهم از عناصر شرق جادویی، که سیاحان غربی به آن اشاره می‌کنند، برمی‌شمارد (ص 42). وی آمار کوچ‌روان ایران را دو میلیون تن یا 10/ 1  کل جمعیت ایران تخمین می‌زند (ص 43) و به شرح روابط آنها با روستانشینان می‌پردازد. وی زندگی طوایف کوچ‌رو را از نگاه یک اروپایی از هر نظر بدوی می‌خواند، زیرا از نظر او سواد ندارند، هیچ نیازی به نوشتن احساس نمی‌کنند، چیزی نمی‌خوانند، از اخبار ناآگاه‌اند و در جوامع آنها، بهداشت هم وجود ندارد (ص 44)؛ بااین‌حال، هنوز در روش زندگی، نحوۀ کوچ و معیشت خود کاملاً آزادند (ص 45). بحث دربارۀ یک‌جانشین‌‌شدن ایشان و امکانهای موجود برای توسعه و پیشرفت در ادامۀ کتاب مطرح می‌شود. 
کرل هنگام عکس‌برداری از مسجد جامع یزد با مشکلاتی جدی رو‌به‌رو می‌شود؛ زیرا، نمی‌دانسته است که برای این کار باید مجوز داشته باشد (ص 50). در تفت برای نخستین‌بار، با قنات و فناوری آن آشنا می‌شود. او پیش از تشریح قنات می‌گوید که پیشینۀ آن به اندازه پیشینۀ خود ایران است. تقسیم آب و محاسبات مقسم از‌ جملۀ دیگر توضیحات وی است (ص 53). پس از عبور از ده‌بید، به ویرانه‌های پاسارگاد و سپس نقش‌رستم و حجاریهای آن می‌رسد و به بیان موضوعات تاریخی می‌پردازد؛ گورهای باستانی را، که مردم بومی معتقدند محل رفت‌و‌آمد جنهای شرور است، به‌ویژه شب‌هنگام، وحشتناک می‌داند (نک‍ : ص 59-56). 
شروع فصل سوم، با نام «بیابان»، انتقادی شدید از خود و هم‌وطنان انگلیسی‌اش به‌ویژه در دستگاههای دیپلماتیک و نظامی است. او می‌گوید انگلیسیها در مذاکرات و گفت‌وگوهای خود رفتار و کرداری تصنعی، خشک و رسمی دارند و همۀ تلاش آنها بیان خواسته و منظور خود در قالب کلمات مبهم و چند‌منظوره و توأم با سیاست‌ورزی است که نزد غربیان به نوعی فرهنگ سخن‌گفتن بدل شده است؛ اما برعکس، ایرانیها با تمام وجود خود از درون و احساسشان صحبت می‌کنند. او هیجانات فردی در گفت‌وگوهای روزانه را که با حرکات دست و پا و حتى روش راه‌رفتن به‌خصوصی همراه است، واقعیت نهفته در کلام مؤثر می‌داند و آن را تحسین می‌کند (ص 67). هر‌چه بیشتر از زمان ورود او به ایران می‌گذرد، او ایرانیان را بیشتر درک می‌کند و رفتارهایی را که پیش‌تر از ایشان دیده، و مایۀ تعجب وی بوده است، کاملاً می‌فهمد و دیگر برایش عجیب نیستند (ص 72-71). او که تا حدی احساساتی شده و سخت تحت‌تأثیر مهربانی و مهمان‌نوازی ایرانیها قرار ‌گرفته، به‌تفصیل دربارۀ ویژگیها و تفاوتهای اخلاقی و رفتاری ایرانیان و غربیان قلم‌فرسایی کرده است. به دنبال آن، دربارۀ آب‌و‌هوای ایران هشدار می‌دهد و می‌گوید با آنکه کشوری خشک، نیمه‌بیابانی و گرم است، اما سرمای آن نیز طاقت‌فرسا و به قول او استخوان‌سوز است (ص 74-73). 
در مسیر نی‌ریز، به وصف خانه‌ای ایرانی که برای صرف چای و استراحت به آن دعوت می‌شود می‌پردازد. خانه‌ای با حوض و درخت چنار و ماکیانش. وی در این خانه آموزش می‌بیند که هنگام ورود به خانه باید کفشها را در‌آورد، زیرا میزبانش نیز چنین می‌کند و دمپایی می‌پوشید (ص 80). او به تعارفات مرسوم ایرانیان اشاره می‌کند، ازجمله پیشنهاد نشستن در مکانی بالا و محترم به میهمان از سوی میزبان (ص 81). عجیب آنکه او تعارفاتی چون «به کلبۀ درویشی ما خوش آمدید» را بازتابی از حقیقت فقر نزد ایرانیان دانسته است، حال آنکه اتفاقاً منزلی که به آن دعوت می‌شود، براساس وصفهای خود نویسنده، اثری از فقر نداشته است (همانجا). او می‌نویسد: «چای حاضر شد. یک سینی برنجی با دو استکان کوچک و نعلبکی و یک قندان پر از قند سفید شکسته‌شده در دست میزبان آورده شد. قـاشقی نبـود، اما خیلی خـوشحال بودم کـه دست‌کـم بلد شده بودم قند را مستقیماً در دهان بگذارم و با جرعه‌های چای، آن را بنوشم تا شرمندۀ ماندن قند در ته استکان نشوم» (ص 82). او اشاره می‌کند که پذیرایی با تریاک آن هم به‌صورت ترکیب با تنباکو روشی رایج بوده است (ص 84). او آمار معتادان ایران را، اعم از شهری و روستایی در 1334 ش/ 1955 م، 000‘800‘2 تن یاد کرده است (ص 86). به گفتۀ او، خوردن غذا بر سر سفره مهم بوده، و بدین سبب، هنگام غذا‌خوردن کسی حرف نمی‌زده است (همانجا). 
در مسیر کرمان و دشت لوت، فضایی نسبتاً متفاوت از ایران را با مردمانی سیاه‌چرده و وصف لباسهای محلی ایشان نشان می‌دهد (ص 92-93). او به افسانه‌هایی اشاره می‌کند که دربارۀ گم‌شدن کاروانها در کویر به دست موجودات اهریمنی نظیر دیوها، جنها و قدرتهای شیطانی است. او می‌گوید به عقیدۀ ایرانیان، شرایط سخت منطقه همچون گرمای شدید روز، بی‌آبی، نبود محدودۀ مشخص و شناسایی‌شده برای کویر، تابش شدید آفتاب و بسیاری مصائب دیگر تنها جزو عوامل طبیعی‌اند و صرفاً به موجودات شریر برای رسیدن به نیاتشان کمک می‌کنند، نه آنکه خود عامل اصلی مصیبتهای مسافران و کاروانها باشند (ص 96). موجودات شیطانی که سپاه جنها محسوب می‌شوند، عبارت‌اند از: نسناسها، پالیسها، غولها و عفریتها. آنها خدمتگزاران اهریمن از ادوار پیش از اسلام بوده‌اند که در جایگاه نیروی شر و تاریکی تا ابد با اهوره‌مزدا و فرشتگان برای تسلط بر روح بشر در ستیزند (همانجا). در ادامه، او به تشریح شکل و خویشکاری هر‌یک از این موجودات و افسانه‌های مرتبط با آنها می‌پردازد (ص 96-97).
«هنر چانه‌زنی، بازار و فرش» نام فصل چهارم است (نک‍ : ص 101-124). به اعتقاد او، ایرانیها خرید‌و‌فروش و کارهای مرتبط با آن را اعمال بی‌معنا و ناخوشایند و وقت‌گیر نمی‌دانند؛ بلکه برعکس، آن را نوعی هنر و بخشی از ارزشهای زندگی مدنی قلمداد می‌کنند. به قول او، شاید صرف بیش از 5 دقیقه وقت برای خرید سیب‌زمینی خنده‌دار به نظر برسد، اما مسلماً مضحک‌تر از هدر‌دادن وقت در صفهای طویل فروشگاههای لندن نیست (ص 101-102). 
کرل همچون هر جهانگرد غربی دیگر، به سراغ عتیقه‌فروشهای یهودی می‌ر‌ود و بخش بسیاری از کتاب را به شرح دیدار خود با یکی از آنها در اصفهان اختصاص می‌دهد. ضمن شرحی از بازارهای معروف ایران، یعنی تبریز و اصفهان، می‌گوید برای خرید بهترین قالیها باید به مرکز تهیۀ آن، یعنی روستایی رفت که قالی در آن بافته شده است (ص 113)؛ البته، این کار همیشه آسان نبوده است، زیرا قالیها را زنان ایلیاتی زیر چادرهای خود در زمستان می‌بافتند و با اسب و الاغ نزد دلالان بازار می‌فرستادند. او گلیمهای زیبا در شیراز و قالیهای نفیس کرمان را می‌ستاید، اما سلیقۀ شخصی‌اش بافته‌های ترکمنی و بخارایی است که شبیه انواع قالیهای بلوچی در خراسان‌اند (ص 113-116). دربارۀ قالی نظر جالبی دارد و آن مقایسۀ قالی با آلات موسیقی است. او می‌گوید وقتی ارزش یک ساز مشخص می‌شود که آن را بنوازی و ارزش یک قالی وقتی مشخص می‌شود که آن را زیر آفتاب پهن کنی و درخشش رنگ و زیبایی طرحهایش را ببینی (ص 123). 
او از بیرجند راهی مشهد می‌شود و همچنان با نگاهی کنجکاو ابعاد مختلف محیط اجتماعی و طبیعی را ثبت می‌کند. به او گفته می‌شود که مشهد شهری است زیارتی و دو چیز آن خیلی مشهور است: فرش و چلوکباب و می‌نویسد که در حمامهای ایران بساط چای و قلیان و کباب به‌راه بوده است. در بحثی که دربارۀ حمام دارد، می‌گوید که ایرانیها برای شست‌وشوی خود و پاکیزگی اهمیت بسیاری قائل‌اند و این نه‌فقط از نظر بهداشتی است، اصولاً آنها به دیده‌ای معنوی به پاکی آب و غسل در آن می‌نگرند. از نظر او، ایرانیها عاشق آب‌اند و اگر بتوانند، روزی چند بار حمام می‌روند (همانجا). او یاد می‌گیرد تا به شیوۀ ایرانیها لوازم حمام خود را در دستمال بزرگ راه‌راه (بقچه) ارغوانی بپیچد، دور بدنش لنگ ببندد و با دمپایی چوبی وارد سر‌بینه شود (ص 116-118). 

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: