ابن عدیم
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
شنبه 16 بهمن 1400
https://cgie.org.ir/fa/article/266448/ابن-عدیم
شنبه 30 فروردین 1404
چاپ نشده
ذیل
اِبْنِعَدیم، ابوالقاسم کمالالدین عمر بن احمد بن هبةالله عقیلی (ذیحجۀ 588- جمادیالاول 660/ دسامبر 1192- آوریل 1262)، مورخ، فقیه، ادیب و خوشنویس مشهور حلب در عصر ایوبیان و ممالیک.
مهمترین اطلاعات ما دربارۀ ابنعدیم و خاندان کهن او، گذشته از آنچه خود در آثارش به دست داده، از طریق یاقوت حموی است که معاصر و از یاران نزدیک وی بوده، و بهتفصیل دربارۀ خاندان او به استناد شرح احوالی که خود به خواهش یاقوت نگاشته بـوده (نک : بخش آثـار)، سخـن گفته اسـت. بـااینهمه، ازآنجـاکه یاقوت (16/ 35) در 620 ق، یعنی در 32سالگی کمالالدین، این شرح را نوشته است، احوال ابنعدیم، خاصه فعالیتهای سیاسی و نام و نشان برخی از آثارش را از منابع دیگر باید جست.
ابنعدیم از خاندان آلابیجراده منسوب به محمد بن ابیجراده عامر بن ربیعه از بنیعقیل و از یاران امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) برخاست. این خاندان تا آغاز سدۀ 3 ق/ 9 م در بصره، در محلۀ خـاص طایفۀ خـود ــ بنیعقیل ــ میزیسـت و نخستین کس از آنان که به حلب کوچید، موسی بن عیسی بن عبدالله نام داشت که برای تجارت به شام رفت و در حلب سکنا گزید. نیز گفتهاند چون طاعون به بصره افتاد، گروهی از این خاندان روی به شام نهادند و از جملۀ آنها موسی بن عیسى در حلب مقام گرفت. آلابیجراده که از روزگار پیامبر اکرم (ص) به قرائت و حفظ قرآن مشهور بودند، در حلب نیز در زمرۀ بزرگان ادب، فقه و قضا درآمدند (همو،16/ 5-7)؛ چنانکه قاضی ابوالحسن احمد بن هبةالله، پدر کمالالدین (برخی از نویسندگان، کنیۀ کمالالدین را «ابوحفص»، و او را پسر عبدالعزیز بن احمد بن هبةالله، و نوادۀ ابوالحسـن احمـد خواندهانـد، نک : سخاوی، 595؛ یـافعی، 4/ 158؛ زیدان، 3/ 185؛ قس: یاقوت، همانجا؛ ذهبی، 3/ 300؛ ابنعماد، 5/ 303)، در ایام نورالدین محمود زنگی، خطیب قلعۀ حلب بود و به روزگار پسر او، الملک الصالح اسماعیل، خزانهدار و سپس، قاضی حلب شد و تا 578 ق/ 1182 م، در اوایل عصر صلاحالدین ایوبی، در همین مقام بود (یاقوت، 16/ 34، 35). دربارۀ شهرت این تیره از خاندان ابیجراده به بنیعدیم، اطلاع دقیقی در دست نیست و ابنعدیم خود فقط حدس زده که چون یکی از اجدادش ــ قـاضی ابوالفضل هبةالله ابن احمد ــ با همۀ ثروت و مکنتی که داشته، در اشعار خود از تنگدستی مینالیده، به عدیم مشهور شده است (نک : همو، 16/ 6، قس: 20).
ابنعدیم به روایت خودش، در ذیحجۀ 588 ق زاده شد (همو، 16/ 38- 39؛ قس: ابنکثیر، 13/ 249؛ ابنشاکر، 3/ 126) و از هفتسالگی به تحصیل علم، و به تشویق پدرش، به فراگرفتن خط پرداخت و در نُهسالگی قرآن را ختم کرد. او همچنین نزد پدر و عمویش ابوغانم محمد، و نیز عمر بن طبرزد و بهاءالدین یوسف بن شداد، قاضی حلب و نویسندۀ سیرة صلاح الدین، و همچنین شریف افتخارالدین عبدالمطلب هاشمی به سماع حدیث، و نیز نزد محمد بن یوسف بن خضر به تحصیل فقه مشغول شد (یاقوت، 16/ 38-41؛ ابنشاکر، همانجا؛ طباخ، 4/ 340؛ دهان، 1/ 29).
ابنعدیم در نوجوانی دو بار همراه پدرش که بسیار مراقب تعلیم و تربیت او بود، به قدس و دمشق رفت و در آنجا نیز به سماع حدیث مشغول شد و بهویژه از تاجالدین ابوالیمن زید بن حسن کندی، احمد بن موسی بن طاووس، حسن بن صصری و ابنبنّا حدیث شنید (ابنعماد، همانجا؛ دهان، 1/ 29-30). او در سراسر عمر بدین کار شوق داشت، چنانکه روایت ابنشاکر حاکی از آنکه او از علمای حجاز و عراق نیز حدیث شنید (همانجا)، باید مربوط به سالها بعد باشد که به حج یا مأموریتهای سیاسی میرفت و فرصت را برای استفاده از محضر دانشمندان آن بلاد مغتنم میشمرد.
بههرحال، چون پدرش، احمد بن هبةالله، قاضی حلب درگذشت، وی که 28 سال بیش نداشت، در ذیحجۀ 616/ فوریۀ 1220 به جای پدر نشست و بهزودی توانایی علمی و لیاقت خود را نشان داد و موجب شگفتی شد (یاقوت، 16/ 44). افزونبرآن، در مدرسۀ حلاویۀ حلب نیز به تدریس پرداخت (طباخ، 2/ 73). او خود نیز مدرسهای در حلب بنیان نهاد که ساخت آن از 639 تا 649 ق به درازا کشید، ولی فعالیت آموزشی در آن صورت نگرفت (همو، 4/ 499). از شاگردان ابنعدیم، باید از جمالالدین عثمان بن حاجب (د 646 ق)، محمد بن یوسف بن مسدّی اندلسی (د 663 ق)، شرفالدین عبدالمؤمن دمیاطی (د 705 ق) و مجدالدین ابومحمد عبدالرحمان (د 695 ق)، پسر خود ابنعدیم نام برد (دهان، 1/ 30).
ابنعدیم گذشته از مقام علمی، از رجال برجستۀ سیاسی در دستگاه ایوبیان شام، همچون الملک الظاهر غازی بن صلاحالدین و الملک الناصر پسر او، به شمار میرفت و مأموریتهای مهم سیاسی داشت. او در 634 ق/ 1237 م برای تجدید پیمان الملک الناصر با سلاجقۀ آسیای صغیر به نزد سلطان غیاثالدین کیخسرو رفت (ابنعدیم، زبدة ... ، 3/ 232) و سال بعد به میانجیگری میان امرای حمص و حماه مأمور شد (همان، 3/ 233-234). در 638 ق/ 1240 م که خوارزمیان به شام آمدند، ابنعدیم از سوی الملک الناصر، امیر حلب، به نزد الملک الصالح اسماعیل ابنعادل، امیر دمشق، رفت تا از او برای دفاع از حلب مدد گیرد (همان، 3/ 254). وی چند بار نیز به مصر رفت. یک بار در آنجا علی بن موسی بن سعید به او پیوست و همراه وی به حلب رفت و ابنسعید یک نسخه از کتاب المغرب فی حلی المغرب خود را برای کتابخانۀ او نوشت و اهدا کرد (ضیف، 1/ «ط»، 7). این سفر محتملاً در 644 ق/ 1246 م روی داده بوده است (ابنسعید، 1/ 7؛ قس: دهان، 1/ 22). در سالهای 650 و 654 ق نیز ابنعدیم در عراق بوده است. او در 650 ق برای بیعت با خلیفه از سوی الملک الناصر به بغداد رفت، ولی از موضوع مأموریت دوم وی اطلاعی در دست نیست (ابنعدیم، بغیة ... ، 3/ 1292؛ عینی، 1/ 117).
هنگامی که تاتارها روی به دمشق نهادند، الملک الناصر از حلب به اطراف دمشق رفت و ظاهراً در همین واقعه بود که ابنعدیم در 657 ق/ 1259 م به مصر رفت تا مصریان را به جنگ با تاتارها تشویق کند (عینی، 1/ 218، 220). اگرچه عینی (1/ 218) در این واقعه از ابنعدیم بهعنوان وزیر الملک الناصر یاد کرده است، در منابع دیگر او را نه وزیر، بلکه نایبالسلطنۀ دمشق خواندهاند (برای نمونه، نک : یافعی، 4/ 159؛ ذهبی، ابنعماد، همانجاها). ظاهراً عینی این منصب را که یگانهمنصب رسمی سیاسی ابنعدیم بوده، با وزارت خلط کرده است. زیدان نیز شاید به استناد اشارۀ مبهم ابنعماد (همانجا) او را تا 658 ق یعنی مقارن هجوم تاتارها به حلب، قاضی آن شهر خوانده است (3/ 185). اگرچه خاندان ابنعدیم اغلب عهدهدار منصب قضا بودند، اما روایت صریحی مبنیبر آنکه ابنعدیم لااقل مقارن هجوم تاتارها قاضی حلب بوده است، در دست نیست. در سالهای پیش از آن نیز ابنعدیم خود در ذیل وقایع هر سال، غالباً از قاضی حلب نام برده است (برای نمونه، زبدة، 3/ 219، 225).
بههرحال، ابنعدیم مصریان را به جنگ با تاتارها برانگیخت، ولی هلاگو وارد شام شد و در حلب قتل و غارت کرد، سپس روانۀ حدود مصر شد. ابنعدیم هنگامیکه قطز، سردار مملوک مصر در عینجالوت، تاتارها را بشکست، همچنان در مصر بود، اما در 659 ق روانۀ حلب شد و چون آنجا را سخت ویرانه و متروک یافت، چنان اندوهناک شد که قصیدهای دربارۀ آن سرود و بار دیگر به مصر بازگشت و در قاهره سکنا گزید و اندکی بعد، در همانجا درگذشت. گفتهاند هلاگو خواست تا منصب قضای حلب را به ابنعدیم دهد، اما او نپذیرفت (زیاده، 1(2)/ 476).
ابنعدیم را دانشمندان معاصرش، یاقوت حموی و ابنسعید مغربی، و نیز نویسندگان متأخرتر، همه به بزرگی و دانش و ادب و خرد و نیکسیرتی، بهویژه احاطه بر حدیث و تاریخ ستودهاند (یاقوت، 16/ 37؛ ابنسعید، یافعی، ابنعماد، همانجاها). گفتهاند ریاست حنفیان به وی منتهی شد (طباخ، 4/ 494) و ابنسعید او را رئیس الائمةالحنفیه خوانده است (همانجا). او در خوشنویسی نیز شهرتی بسزا داشت و در این فن وی را از ابنبوّاب برتر میشمردند و آنچه به تقلید از ابنبواب مینوشت، به قیمتهای گرانتر از اصل میخریدند (یاقوت، 16/ 46). او همچنین کتابهایی را به خط خویش استنساخ کرده بود که از آن جملهاند: الاخبار الطوال دینوری (دهان، 1/ 39)، المجتنى اثر ابندرید (نک : عبدالمعید خان، 70) و تلخیص و تحریر تاریخ مسبحی (دهان، 1/ 40). ابنعدیم شعر نیز میسرود و یاقوت برخی از اشعار او را که بیگمان مربوط به ایام جوانی او ست، نقل کرده است (16/ 49-57). شاعرانی چون علمالدین بن مرصص و ابوالحسین جزّار در اشعار خود او را ستایش کردهاند (نک : دهان، 1/ 25).
از اخلاف ابنعدیم اطلاع چندانی در دست نیست. در سدۀ 9 ق/ 15 م، کمالالدین ابنعدیم حنفی دیگری میشناسیم که قاضی و هم متولی خانقاه شیخو در اطراف قاهره بود (ابنتغریبردی، 5/ 362، 392). ازآنجاکه ابنعدیم در اواخر عمر، در قاهره سکنا گزید و همانجا درگذشت، محتمل است که این کمالالدین از نوادگان او باشد.
بیشترین شهرت ابنعدیم مرهون آثاری است که او در ابواب مختلف تاریخ و ادب نوشته، و بعضی از آنها در نوع خود کمنظیر است.
1. الانصاف و التحرّی فی دفع الظلم و التجری عن ابی العلاء المعری، در دفاع از ابوالعلاء معری، متفکر و شاعر نامدار، که در آن روزگار در معرض اتهام، و انتقادهای سخت قرار داشت. مؤلف در این کتـاب پس از آنکه از خاندان ابوالعلاء سخن گفته، و آثار و اشعار و فضایل برجستهترین افراد آن را ذکر کرده است، به ابوالعلاء پرداخته، و دربارۀ استادان و آثار و افکار و خصایل اخلاقی و مقام علمی او سخن رانده، و به پاسخگویی به اتهاماتی که بر او وارد میکردند، برخاسته است. ابنعدیم به احتمال بسیار این کتاب را در حدود سال 640 ق/ 1242 م نوشته است؛ چه، در همین کتاب به مرگ استاد خود ابنشاکر در 638 ق، در معرةالنعمان اشاره کرده است. کتاب الانصاف یک بار توسط محمد راغب طباخ و پس از آن، توسط انجمن احیای آثار ابوالعلاء منتشر شده است (دهان، 1/ 45-46).
2. بغیة الطلب فی تاریخ حلب، بزرگترین و مشهورترین کتاب ابنعدیم که مشهور به تاریخ حلب است. اگر مراد یاقوت از تاریخ حلب همین کتاب باشد (16/ 45)، ابنعدیم میبایست در ایام جوانی آن را نوشته باشد. این کتاب را 30 یا 40 جلد دانستهاند (ابنکثیر، 13/ 249؛ ابنعماد، 5/ 303)، اما گفتهاند که مؤلف همۀ کتاب را به بیاض نیاورد و عمرش بدین کار وفا نکرد (ابنشاکر، 3/ 126؛ نیز نک : دهان، 1/ 51، بـه نقـل از ابنخطیب نـاصریه)؛ اگر چنین باشد، یا این اثر کتابی نیست که یاقوت از آن یاد کرده، و یا آنکه ابنعدیم در اواخر عمر به پاکنویس آن اقدام کرده بوده است. بههرحال، بغیة الطلب از نخستین و مهمترین آثاری است که نهتنها دربارۀ حلب، بلکه دربارۀ تاریخ و جغرافیای سوریۀ شمالی، و در بسیاری مواضع، تاریخ تمام سوریه نوشته شده است (زکار، 1/ 6). در تألیف این کتاب ابنعدیم را پیرو روش خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، یا ابنعساکر در تاریخ دمشق میتوان دانست (روزنتال، 233؛ زکار، 1/ 7).
مؤلف در جلد اول این کتاب پس از یادکردن از آغاز بنا و توصیف شهر حلب و بیان فضایل آنجا، به دیگر شهرهای شمال شام چون قنسرین، انطاکیه، منبج، خناصره، بالس، معرةالنعمان، کفرطاب، حماه و جز آن، همچنین به جایگاه رودها و کوههای این منطقه، و نیز موقعیت مدیترانه در اینجا و فتوح اسلامی این بلاد و اخبار ثغور شامی پرداخته است. مجلدات بعد، شامل شرح احوال رجالی، اعم از پیش یا پس از اسلام، است که در حلب زاده شده، ساکن بوده، یا حتى از آنجا عبور کردهاند. ابنعدیم کتاب را براساس نام رجال و سپس پدرانشان مرتب کرده، ولی متن موجود تا سعید بن سلام بیشتر نیامده است. از آن پس، به یادکرد رجال براساس کنیۀ ایشان پرداخته، از ابوابراهیم آغاز، و به ابویوسف ختم کرده است. آنگاه از کسانی یاد کرده که به نام پدرانشان مشهور بودهاند و از ابناصطفانوس رومی انطاکی آغاز کرده، و به ابنیعلى رسیده است. او سپس از کسانی نام برده است که به لقب مشهور بودهاند، از اجدع سکاسک تا وصاف. پس از آن، او به شرح احوال کسانی که به قبایل یا بلاد خود شهرت داشتند، از انطاکی تا ملطی پرداخته، و در آخر، باز کسانی را آورده است که به نام پدرانشان شهرت داشتند؛ این بخش از ابنخشاب شروع شده، و به ابنعبدالرحمان هاشمی پایان یافته است (نک : سراسر اثر).
پس از ابنعدیم، نویسندگان به این کتاب توجه بسیاری نشان دادند و در تألیف آثار خود از آن تقلید کردند (روزنتال، 234؛ دهان، 1/ 57) که از آن جملهاند: ابنتغریبردی در المنهل الصافی (مثلاً نک : 1/ 228)؛ عینی در عقد الجمـان (نک : 1/ 97)؛ سبط ابنالعجمی در کنوز الذهب فی تاریخ حلب؛ ابنشداد در الاعلاق الخطیرة؛ و مقری در نفح الطیب (دهان، 1/ 57- 58). همچنین، ابنخطیب ناصریه (د 843 ق) ذیلی بر این کتاب ابنعدیم نوشت موسوم به الدر المنتخب فی تکملة تاریخ حلب و مقدمۀ بغیة را تلخیص کرد و در آغاز کتاب خود قرار داد (روزنتال، همانجا؛ دهان، 1/ 57). نیز کتاب درّ الحبب فی اعیان حلب ابنحنبلی (د 971 ق) تکملۀ دیگری بر این کتاب است (همو، 1/ 58). ابنشحنه (د 883 ق/ 1478 م) کتاب بغیة را تلخیص کرد و آن را الدرر المنتخب فی تاریخ مملکة حلب نامید (همو، 1/ 57).
بخش مربوط به تاریخ سلاجقه در این کتاب، در 1976 م به کوشش علی سویم در آنکارا منتشر شد. سپس سهیل زکار در 1408 ق/ 1988 م متن موجود را در 11 جلد، همراه مقدمه و فهارس، در دمشق به چاپ رسانید.
3. «الدراری فی ذکر الذراری»، که ابنعدیم آن را برای الملک الظاهر غازی بن صلاحالدین به مناسبت تولد فرزندش، الملک العزیز ــ که بعدها امیر حلب شد ــ نوشت (نک : «الدراری»، 50؛ یاقوت، 16/ 44-45) و چون الملک العزیز در نیمۀ ذیحجۀ 610/ آوریل 1214 زاده شد، ابنعدیم بایستی این کتاب را در 22سالگی نوشته باشد (دهان، 1/ 41). این اثر شامل 13 باب در اخبار و احادیث و اشعـار و نـوادری است کـه در بـاب «فرزنـد» آمـده اسـت (نک : ص 22-23). دهان آن را شبیه به البیان و التبیین یا المحاسن و الاضداد دانسته است (1/ 42). «الدراری» در 1299 ق با چند رسالۀ دیگر همراه جنان الجناس فی علم البدیع صفدی چاپ شده است.
4. زبدة الحلب من تاریخ حلب. این کتاب چنانکه ابنعدیم خود آورده (نک : 1/ 6)، منتخب بغیة الطلب است که براساس توالی سنوات مرتب شده، و نام روات و نویسندگان حذف گردیده، و در هر حادثه به یک روایت بسنده شده است. بنابر حدس سامی دهان، احتمالاً ابنعدیم به تشویق و خواهش الملک العزیز شهابالدین طغرل یا یکی از ارکان دولت او به این کار دست زد (1/ 61-62). جلد اول این کتاب، پس از مقدمه، شامل فتح حلب و لشکرکشی مسلمانان به شام، و از آن پس والیان حلب تا حکومت امویان و تاریخ سیاسی عصر امویان و عباسیان و ولات و قضات این ناحیه تا دولت حمدانیان و بنیمرداس در حلب است. از فواید دیگر این بخش، اشاراتی مفید به روابط حلب و مصر، و نکاتی دربارۀ طولونیان و اخشیدیان است. جلد دوم آن شامل حوادث سالهای 457 تا 569 ق، یعنی بقیۀ دوران مرداسیان و عقیلیان و سلاجقۀ شام و آلارتق تا عصر اتابک نورالدین محمود زنگی و ظهور ایوبیان است که دورهای بس خطیر در تاریخ شام است و افزونبر جنگهای صلیبی، نزاعهای سخت میان امرای مسلمان شام در این دوره روی داده است. جلد سوم زبدة الحلب حوادث سالهای 569-641 ق را در بر دارد. این بخش، از وقایع ایام الملک الصالح، پسر نورالدین زنگی، و برادرانش در شام و سپس چیرگی صلاحالدین ایوبی بر قلمرو زنگیان و ادامۀ جنگهای صلیبی و جانشینان صلاحالدین و کشمکشهای ایشان و هجوم تاتارها به شام در ایام الملک الناصر صلاحالدین بن الملک العزیز سخن دارد.
ابنعدیم در زبدة الحلب با دیدگاهی بیطرفانه به نقل حوادث، بهویژه حوادث جنگهای صلیبی، پرداخته است و این معنی از مقایسۀ آن با آثار نویسندگان مسیحی جنگهای صلیبی پیدا ست. وی در این کتاب حتى از آثار مورخان مسیحی چون یحیی بن سعید انطاکی غافل نبوده است. او همچنین از اشعار، سکهها، و کتیبههای دروازهها و دژها استفاده کرده، و اطلاعاتی دربارۀ اوضاع اجتماعی و سیاسی سوریه به دست داده است که امروزه بس مفید مینماید و چهبسا بسیاری از اطلاعاتی که او دربارۀ جنگهای صلیبی آورده است، در منابع مسیحی نتوان یافت (دهان، 1/ 64-65).
فریتاگ نخستین کسی بود که بخشی از این کتاب، شامل حوادث سالهای 16-337 ق را با ترجمۀ لاتینی و مقدمهای ممتع به طریق عکسی در 1819 م در پاریس منتشر کرد. وی سپس در 1820 م وقایع سالهای 356-381 ق، یعنی ایام سعدالدولۀ حمدانی را با مقدمهای به زبان آلمانی در بن چاپ کرد. در 1823 م هم حوادث سالهای 381-392 ق، یعنی وقایع ایام سعدالدولۀ حمدانی را بهعنوان نمونههایی از آثار تاریخی انتشار داد. مولر هم پس از او در 1830 م حوادث سالهای 394-470 ق، یعنی عصر بنیمرداس را به لاتینی ترجمه، و در 1830 م در بن منتشر کرد که بسیار مورد انتقاد قرار گرفت. پس از آن، بلوشه بخش حوادث سالهای 541-640 ق را در کتاب «تاریخ حلب» خود منتشر کرد و مقدمهای به فرانسه بر آن نوشت (دهان، 1/ 69-71؛ زیدان، 3/ 185).
متن عربی این کتاب در 3 جلد، میان سالهای 1370-1386 ق/ 1951-1966 م به کوشش و با مقدمۀ ممتع سامی دهان در دمشق به چاپ رسید.
1. الاخبار المستفادة فی ذکر بنی ابی جرادة، که آن را به درخواست یاقوت حموی در شرح احوال و مآثر و فضایل خاندان خود نگاشت و یاقوت بخشی را از آنچه دربارۀ این خاندان آورده (نک : 16/ 5-6، 45)، از کتاب نامبرده اخذ کرده است.
2. تبرید حرارة الاکباد فی الصبر على فقد الاولاد، که تاکنون به دست نیامده است، اما ابنشاکر کتبی (3/ 127) و حاجیخلیفه (1/ 327) بدان اشاره کردهاند.
3. تذکرة ابن العدیم، شامل انواع شعر و نثر و حکمت و موعظه. ابنعدیم در این کتاب، همهجا از مآخذ خود یاد کرده است که برخی از آنها اکنون در دست نیست. دهان که این کتاب را دیده، و در صدد انتشار آن بوده، آورده که 4 باب از 16 باب این کتاب مفقود شده است و در حواشی نسخۀ موجود تعلیقاتی به خط علاءالدین خطیب ناصریه دیده میشود (نک : 1/ 47- 48).
4. دیوان شعر، که طباخ نشان آن را در اسکندریه داده، ولی تاکنون به دست نیامده است (نک : دهان، 1/ 31). شاید قصیدهای که زیدان (همانجا) از ابنعدیم در مدح عایشه در پترزبورگ دیده، جزو همین دیوان بوده باشد.
5. سوق الفاضل، نسخهای از آن در دو جلد در کتابخانۀ عارف حکمت مدینه وجود دارد (نک : کحاله، 81؛ زرکلی، 5/ 40).
6. ضوء الصباح فی الحثّ علی السماح، که برای الملک الاشرف مظفرالدین موسى نوشت و به حرّان فرستاد. گفتهاند: امیر را خط این کتاب چندان خوش افتاد که ابنعدیم را دعوت کرد و خلعت و تشریف داد (نک : یاقوت، 16/ 45).
7. الوصلة الی الحبیب فی وصف الطیبات و الطیب، دربارۀ انواع عطرها و دستور ساختن ادویه و گلاب، و مختصری دربارۀ معجونها و مشک و عنبر. حاجیخلیفه از این کتاب، بدون اشاره به نام نویسنده، یاد کرده است (2/ 2014). بر نسخههای موجود در دارالکتب قاهره و ظاهریۀ دمشق نیز از نام مؤلف خبری نیست؛ اما در نسخۀ برلین نام نویسنده، «عمر بن احمد بن عدیم» آمده اسـت (نک : آلـوارت، شم 5463) و دهـان بـا توجه بـه اسلـوب و خصوصیات لفظی و معنوی، انتساب آن را به ابنعدیم درست میداند (1/ 48- 49؛ نیز نک : زیدان، همانجا).
8. کتابی در خوشنویسی و آداب آن و انواع قلم. این کتاب تا ایامی که یاقوت شرح احوال کمالالدین را مینوشته، به اتمام نرسیده بوده است (یاقوت، همانجا).
شیخ محمد عرضی از رجال سدۀ 11 ق/ 17 م، دو کتاب به نامهای الاشعار بما للملوک من النوادر و الاشعار و مراد المراد و مواد المواد، به ابنعدیم نسبت داده که دهان در صحت این انتساب تردید کرده است (1/ 49-50).
ابنتغریبردی، المنهل الصافی، به کوشش محمد محمد امین، قاهره، 1985 م؛ ابنسعید مغربی، علی، المغرب فی حلی المغرب، به کوشش شوقی ضیف، قاهره، 1953-1955 م؛ ابنشاکر کتبی، محمد، فوات الوفیات، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1974 م؛ ابنعدیم، عمر، بغیة الطلب، به کوشش سهیل زکار، دمشق، 1408 ق/ 1988 م؛ همو، «الدراری فی ذکر الذراری»، همراه جنان الجناس فی علم البدیع صفدی، بیروت، دار المدینه؛ همو، زبدة الحلب من تاریخ حلب، به کوشش سامی دهان، دمشق، 1370 ق/ 1951 م؛ ابنعماد، عبدالحی، شذرات الذهب، قاهره، 1351 ق/ 1932 م؛ ابنکثیر، البدایة و النهایة، به کوشش احمد ابوملحم و دیگران، بیروت، 1405 ق/ 1985 م؛ حاجیخلیفه، کشف؛ دهان، سامی، مقدمه بر زبدة الحلب (نک : هم ، ابنعدیم)؛ ذهبی، محمد، العبر، به کوشش محمد سعید بن بسیونی زغلول، بیروت، 1405 ق/ 1985 م؛ روزنتال، فرانتس، علم التاریخ عند المسلمین، ترجمۀ صالح احمد علی، بغداد، 1383 ق/ 1963 م؛ زرکلی، الاعلام؛ زکار، سهیل، مقدمه بر بغیة الطلب (نک : هم ، ابنعدیم)؛ زیـاده، محمد مصطفى، تعلیقـات بـر السلوک مقریـزی، قاهره، 1376 ق/ 1957 م؛ زیدان، جرجی، تاریخ آداب اللغة العربیة، به کوشش شوقی ضیف، قاهره، 1957 م؛ سخاوی، محمد، الاعلان بالتوبیخ، به کوشش صالح احمد علی، بغـداد، 1382 ق/ 1963 م؛ ضیف، شوقی، مقدمه بـر المغرب ... (نک : هم ، ابنسعیـد)؛ طباخ، محمد راغب، اعلام النبلاء، به کوشش محمد کمال، حلب، 1344 ق/ 1925 م؛ عبدالمعید خان، محمد، حاشیه بر المجتنى اثر ابندرید، حیدرآباد دکن، 1382 ق/ 1963 م؛ عینی، محمود، عقد الجمان، به کوشش محمد محمد امین، قاهره، 1407 ق/ 1987 م؛ کحاله، عمر رضا، المنتخب من مخطوطات المدینة المنورة، دمشق، 1393 ق/ 1973 م؛ یافعی، عبدالله، مرآة الجنان، حیدرآباد دکن، 1338 ق؛ یاقوت، ادبا؛ نیز:
Ahlwardt.
صادق سجادی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید