صفحه اصلی / مقالات / زنبیل فروش /

فهرست مطالب

زنبیل فروش

زمبیل فروش

نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 1 آذر 1400 تاریخچه مقاله

زَنْبیلْ‌فُروش، یا زمبیل‌فروش (به زبان کردی) از داستانهای عاشقانۀ کردی در قالب نظم هجایی و نیز نثر. 
نام این داستان در همۀ روایتهای آن، زمبیل‌فروش است. این منظومه را که در همۀ گویشهای زبان کردی رایج است، نقالان و مردم عادی نواحی کردنشین در دورهمیها و قهوه‌خانه‌ها می‌خوانده‌اند (قرنی، 191؛ شمس). برای نمونه، نخستین بیت یکی از روایتهای آن چنین است: ای مجلس‌نشینان این مجلس پرذوق و خوش / گوش دهید به صحبتی شیرین و خوش / گویم برایتان داستان زنبیل‌فروش (بایزیدی، 15). 
در سدۀ 11 ق / 17 م، برای نخستین‌بار فقیه طیران (970-1051 ق / 1563-1641 م) شاعری کرد، و پس از او مراد خان بایزیدی در 1190 ق / 1776 م بخشهایی از زنبیل‌فروش را مکتوب کردند (ردینی، 13، 19). از این جهت کهن‌ترین متن مکتوب داستانْ متنهای بایزیدی و طیران است (همو، 37). در 1272 ق / 1856 م، ملا محمود بایزیدی زنبیل‌فروش فقیه طیران را استنساخ کرد و به الکساندر ژابا کنسول روسیه در ارزروم داد. ژابا این متن را به همراه 6 دست‌نوشت دیگرِ زنبیل‌فروش در 1869 م به کتابخانۀ سن‌پترزبورگ منتقل کرد (نک‍ : همو، 5، 20). 
در ایران، روایتی از زنبیل‌فروش که اسکار مان به گویش سورانی در 1903 م در مهاباد ثبت، و در کتاب تحفۀ مظفریه چاپ کرده بود، بیشتر از سایر روایتها مورد توجه قرار گرفته است. نخستین‌بار محمدامین شیخ‌الاسلامی (متخلص به هیمن مکریانی) این کتاب را با مقدمه‌ای علمی ترجمه و تصحیح کرد (نک‍ : مکریانی، 14 بب‍‌ ). روایتهای دیگری از این منظومه را ــ که تفاوت چندانی با روایت اسکار مان ندارند ــ گیو مکریانی در 1346 ش / 1967 م در اربیل، قاسم تاباک در 1366 ش در مهاباد، و نجم‌الدین انیسی و طٰه فیضی‌زاده در 1381 ش در همین شهر جمع‌آوری، تصحیح و منتشر کرده‌اند. عبیدالله ایوبیان نیز گزیده‌ای از روایت اسکار مان را به زبان فارسی ترجمه، و در سالهای 1344 و 1345 ش چاپ کرد (نک‍ : ایوبیان، شم‍ 126، ص 632، شم‍ 129، ص 37-42). صدیق صفی‌زاده هم ترجمه‌ای گزینشی از این منظومه را به گویش سورانی منتشر کرده است. در این مقاله، روایت اسکار مان مبنای نگارش قرار گرفته، و با بقیۀ روایتها تکمیل شده است. 
گفتنی است که در متنهای فقیه طیران و مراد خان بایزیدی بخشهای آغازین و پایانی منظومه وجود ندارند و بخشهایی هم افزوده شده است. این شاعران با سرودن و کتابت زنبیل‌فروش به زبان شعر عروضی، تغییراتی در آن ایجاد کرده‌اند (مصطفى رسول، 58)؛ اما منبع اصلی آنان در نگارش زنبیل‌فروش، روایتهای شفاهی آن بوده است (خزنه‌‌دار، 2 / 243). تردیدی هم نیست که در طول تاریخ، داستانها و روایتهای زیادی به زنبیل‌فروش اضافه شده است (همو، 2 / 227). 
شخصیتهای اصلی این منظومه، پادشاه (در برخی روایتها شاهزاده / زنبیل‌فروش) و زن امیر شهر (خاتون) هستند. در بیشتر روایتها نام اصلی این دو تن ذکر نشده است. در یکی از روایتهای کردان ارمنستان، نام زنبیل‌فروش بنیامین، برادر یوسف پیامبر (ص)، و نام خاتون «قدیم خـاس» آمده است (جلیـل، 198)؛ به‌همین‌سبب نقالان این روایت در هنگام خواندن آن برای مردم گاه آن را داستان «زمبیل‌فروش و قدیم خاس» هم نامیده‌اند (همو، II / 341). در روایتی دیگر نام زنبیل‌فروش شاهین، و نام پدر او محمدامین و پادشاه مغرب‌زمین است (جندی، 305؛ آمدی، 157). 
براساس بیشتر روایتها، شاهزاده‌ای به همراه درباریان به شکار می‌رود. در بین راه جمعیتی را می‌بیند که جنازه‌ای را دفن می‌کنند. وی از اینکه او را نیز پس از مرگ این‌گونه زیر خاک کنند، دچار وحشت می‌شود. به خانه برمی‌گردد و به زنش می‌گوید که قصد دارد به سلک درویشان درآید. به‌رغم اصرار پدر و مادر، به همراه زنش از شهر بیرون می‌رود. آنها در راه لباسهای خود را با چوپانی و زن فقیری معاوضه می‌کنند. پس از طی حوادثی به شهری می‌رسند و در آنجا شاهزاده با استفاده از ساقۀ علوفه‌ها به زنبیل‌بافی می‌پردازد و از این طریق امرارمعاش می‌کند (مان، 507- 508؛ بایزیدی، 15-21). 
شاهزاده چندی بعد می‌فهمد که این ساقه‌ها خوراک گاو و گوسفند مردم بوده است. او از اینکه سبب گرسنه‌ماندن حیوانات شده است، گرفتار عذاب وجدان می‌شود و این کار را رها می‌کند و به جزیره‌ای می‌رود که بیشۀ نیزاری دارد و هیچ حیوانی نیز از آن استفاده نمی‌کند. زنبیل‌فروش از اینکه جای مناسبی برای زنبیل‌بافی یافته است، خوش‌حال بود؛ اما مشکل او چگونگی رفت‌وآمد به جزیره بود. در خواب به او الهام می‌شود که می‌تواند هر روز با پای پیاده و بی‌آنکه پایش خیس شود، از دریا بگذرد و به جزیره برود. بدین‌ترتیب، او در آن بیشه مشغول زنبیل‌بافی می‌شود و محصولاتش را برای فروش به شهر می‌برد و از این طریق امرارمعاش می‌کند (مان، همانجا). 
او اندک‌اندک در میان مردم به زنبیل‌فروش مشهور می‌شود. ازقضا روزی خاتون (زن امیر شهر) که از بام کاخش بیرون را تماشا می‌کرد، زنبیل‌فروش را می‌بیند و عاشق او می‌شود. کنیزش را دنبال زنبیل‌فروش می‌فرستد تا زنبیلهایش را به کاخ بیاورد. زنبیل‌فروش نیز به کاخ می‌رود (همو، 508-510). خاتون که برای او دام پهن کرده بود، عشقش را به او ابراز می‌کند؛ اما زنبیل‌فروش از ترس خداوند نمی‌پذیرد و از زن نیز می‌خواهد که توبه کند. خاتون می‌گوید از خواسته‌اش دست برنمی‌دارد و زنبیل‌فروش را جوان جاهلی می‌خواند که ارزش عشق و محبت را نمی‌داند. او ابتدا به تطمیع و سپس تهدید زنبیل‌فروش می‌پردازد، اما باز هم نتیجه‌ای نمی‌گیرد (همو، 509-511؛ بایزیدی، 21-24؛ جلیل، 200-204). زنبیل‌فروش با آوردن بهانه‌ای (وضوگرفتن) به پشت‌بام می‌رود و از آنجا خودش را پایین می‌اندازد و با تضرع و زاری از خداوند می‌خواهد او را نجات دهد. خداوند به دست جبرئیل او را نجات می‌دهد و به خانه‌اش برمی‌گرداند. او از خدا بابت رهاساختنش از گناه شکر می‌کند (مان، 510-513؛ خالد، 404-411؛ بایزیدی، 25-26).
در بخش دوم این داستان میان روایتهای مختلف زنبیل‌فروش اختلاف وجود دارد. برپایۀ روایت اسکار مان، زن زنبیل‌فروش هنگامی که متوجه دستپاچگی شوهرش می‌شود، سبب را می‌پرسد و او می‌گوید که برای امیر زنبیل برده، اما پولش را نداده‌اند و از زنش می‌خواهد که به آن خانه برود و پول را بگیرد (ص 514-515). زن زنبیل‌فروش به خانۀ خاتون می‌رود و به‌گرمی مورد استقبال او قرار می‌گیرد. خاتون با قصد اینکه از زیروبم زندگی زنبیل‌فروش آگاه شود، طلا و آذوقه و پول زیادی به او می‌دهد و از او می‌خواهد دوباره برگردد و داستان زندگی‌اش را برایش بگوید. پس از آنکه او کیسه را به خانه می‌برد، در خانه محتویات کیسه به مار و لاک‌پشت و عقرب تبدیل می‌شوند. زن پس از آن به خواستۀ شوهرش کیسه را به خانۀ خاتون برمی‌گرداند (همو، 515). 
برپایۀ روایتی دیگر، طلاهایی که خاتون به زن داده بود، به زنبورهای سرخ و زرد تبدیل می‌شوند. زن از شوهرش می‌خواهد این کیسه را به شکل اولیۀ خود دربیاورد تا به خاتون تحویل دهد. او به کیسه فوت می‌کند و آن را به حالت نخست برمی‌گرداند. البته زنبورها صورت زن را نیش زده و آن را متورم و سرخ کرده بودند. خاتون از او ماجرا را می‌پرسد و او نیز داستان را نقل می‌کند (تاباک، شم‍ 12، ص 25). 
برپایۀ برخی روایتها، زن زنبیل‌فروش مانند همیشه تنور را داغ کرده بوده که همسایگان فکر نکنند آنان چیزی ندارند. او منتظر زنبیل‌فروش می‌ماند تا به خانه برگردد و چیزی بیاورد که بپزد؛ اما این بار، زنبیل‌فروش دست‌خالی برمی‌گردد. بنابراین در آن شب چیزی نبود که بخورند. در این زمان، زن همسایه برای گرفتن آتش نزد آنان ‌می‌آید. هنگامی که زن زنبیل‌فروش برای دادن آتش به سر تنور می‌رود، می‌بیند که پر از غذاهای بهشتی و آش و نان است (خالد، 412-413؛ جلیل، 206). روایت فقیه طیران و چند روایت دیگر در همین‌جا تمام می‌شوند؛ اما داستان در دیگر روایتها ادامه دارد. 
بنابر روایت بایزیدی، که متفاوت از بقیۀ روایتها ست، زنبیل‌فروش پس از اینکه به خانه برمی‌گردد، می‌بیند که زن و بچه‌اش خوش‌حال و خندان بر سفره‌ای رنگین نشسته‌اند. زنش می‌گوید که 3 سوار که یکی از آنان شبیه پادشاه (امیر شهر) بود، از اینجا گذشتند و هنگامی که دیدند فرزند ما از شدت گرسنگی بیهوش شده است، این غذا را به ما دادند. امیر پس از آن به کاخ برمی‌گردد و آن ماجرا را به خاتون می‌گوید. خاتون نیز می‌گوید تصمیم گرفته است اتاقی را در کاخ به زنبیل‌فروش و خانواده‌اش بدهد. سپس به غلامان دستور می‌دهد آنان را به کاخ بیاورند و در اتاقی نزدیک خودش اسکان دهند (ص 26- 28). 
بنابر روایتی دیگر، یک شب که زنبیل‌فروش به مسجد می‌رود، خاتون با لطایف‌الحیل زن او را از خانه بیرون می‌کند و خودش با لباس او در بستر دراز می‌کشد و منتظر برگشتن زنبیل‌فروش ماند. وقتی او برمی‌گردد، متوجه حضور خاتون می‌شود و چون راهی برای فرار نمی‌یابد، دعا می‌کند که خدا او را نزد خودش برگرداند تا به گناه آلوده نشود. خداوند نیز دعای او را می‌پذیرد. خاتون نیز با دیدن جنازۀ او توبه می‌کند (آمدی، 164-165). 
 برپایۀ روایت بایزیدی، پس از آنکه زنبیل‌فروش و خانواده‌اش در کاخ ساکن می‌شوند، خاتون در یکی از روزهایی که امیر از شهر بیرون رفته است، به غلامان دستور می‌دهد که زن زنبیل‌فروش را در جایی زندانی کنند. سپس لباس او را می‌پوشد و به اتاق زنبیل‌فروش می‌رود و در بستر او منتظر برگشتنش می‌ماند (ص 28- 29). زنبیل‌فروش که فکر می‌کند زنش در بستر آرمیده است، نزد او می‌رود؛ اما از خلخال طلایی پای زن می‌فهمد که او زنش نیست و آنجا را ترک می‌کند. خاتون او را تهدید می‌کند که در صورت نپذیرفتن خواسته‌اش او را زندانی خواهد کرد؛ اما زنبیل‌فروش شبانه با همسر و فرزندانش از کاخ فرار می‌کنند. فردای آن روز نامه‌ای به امیر می‌رسد که زنبیل‌فروش، شاهزاده است و درویش نیست و از امیر خواسته شده بود که درویش را به خانۀ پدری برگرداند. امیر غلامانش را دنبال زنبیل‌فروش می‌فرستد. آنان زنبیل‌فروش را پیدا کرده و او را به کاخ پدرش می‌برند. پس از آن زنبیل‌فروش به پادشاهی می‌رسد و در زمان او عدل و داد برقرار، و فقرا خوش‌حال می‌شوند (همو، 29-31). 
در روایت اسکار مان و چند روایت دیگر، ماجرا در مسیر دیگری پیش می‌رود. بنابر این روایات، پس از فرار زنبیل‌فروش، خاتون او را دنبال می‌کند. زنبیل‌فروش از شهر فرار می‌کند و راه کوه و بیابان را در پیش می‌گیرد؛ اما خاتون دست‌بردار نبود و او را همچنان تعقیب می‌کند. زنبیل‌فروش هنگامی که از فرار درمی‌ماند، از زمین می‌خواهد کمکش کند؛ پس از آن شکافی در زمین پدیدار می‌شود و زنبیل‌فروش داخل آن می‌افتد. خاتون کاکل او را می‌گیرد و سوگند می‌خورد که تا بیرون نیاید و با او حرف نزند، رهایش نخواهد کرد؛ اما زنبیل‌فروش از جلو چشم او ناپدید می‌شود (ص 516). در روایتی دیگر، زنبیل‌فروش به داخل شکاف چنار بزرگی که نزدیک خانه‌اش بود، می‌رود و از چنار می‌خواهد او را ناپدید کند و چنار نیز چنین می‌کند (جندی، 310). در چند روایت دیگر، پایان داستان همین‌جا رقم می‌خورد و خاتون به همراه او در شکاف زمین افتاده و هر دو می‌میرند (جلیل، II / 362). 
برپایۀ روایت اسکار مان، زنبیل‌فروش پس از ناپدیدشدن از چشم خاتون، به شهر دیگری می‌رود و 7 سال تجارت می‌کند. در همین زمان زنش می‌میرد و 7 سال هم به عزای او می‌نشیند و سپس، 3 سال دیگر زنبیل‌فروشی می‌کند. از سوی دیگر خاتون در محل ناپدیدشدن او قلعه‌ای درست می‌کند و بر سردر آن تصویر زنبیل‌فروش و زنش را همراه با تصویر خودش می‌کشد. او به نگهبانان قلعه دستور می‌دهد هر وقت صاحب این تصویر از جلو قلعه گذشت، او را بگیرند و تحویلش دهند (ص 517). روزی که زنبیل‌فروش از آن نقطه می‌گذرد، نگهبانان او را دستگیر کرده و تحویل خاتون می‌دهند. خاتون به برادرش، که شاه شده بود، نامه می‌نویسد و به او خبر می‌دهد که ازدواج خواهد کرد. برادر برای دیدن شوهر آیندۀ‌ خواهر پیش او می‌رود؛ اما وقتی‌که زنبیل‌فروش فقیر و ژنده‌پوش را می‌بیند، خشمگین می‌شود و می‌گوید که یکی از آن دو را خواهد کشت. اطرافیان از او می‌خواهند که این کار را نکند و به جای آن زنبیل‌فروش را به جنگ اژدهای آدم‌خواری بفرستد که 12 سال در باغ خاتون جا خوش کرده است (همو، 517- 518). 
در جنگ اژدها با زنبیل‌فروش، اژدها به شکل انسان درمی‌آید و پس از شکر خدا به زنبیل‌فروش می‌گوید که «این تو و این باغت» و از آنجا می‌رود. اطرافیان این واقعه را به شاه خبر می‌دهند و می‌گویند که زنبیل‌فروش، مسلمان است. شاه به همراه مردم شهر پیش او می‌روند و همگی به دست او مسلمان می‌شوند. پادشاه به خواهرش اجازه می‌دهد با زنبیل‌فروش ازدواج کند؛ اما او به شرطی می‌پذیرد که زنبیل‌فروش او را دوباره جوان و 14ساله بکند. او نیز چنین می‌کند و خاتون با او ازدواج می‌کند (همو، 518). 
برپایۀ روایتی دیگر، زنبیل‌فروش پس از آنکه مأموران او را به داخل کاخ می‌برند، با نقاب‌داری روبه‌رو می‌شود که می‌گوید بیمار است و منجمان گفته‌اند تنها راه درمانش آن است که رهگذران داستان زندگی‌شان را برایش تعریف کنند. زنبیل‌فروش هم دلش می‌سوزد و حکایت خود را بازگو می‌کند. زن او را می‌شناسد و دستش را می‌گیرد. در این زمان، زنبیل‌فروش تسلیم تقدیر می‌شود و او را به عقد خود درمی‌آورد. پس از آن، زنبیل‌فروش دعا می‌کند؛ خداوند نیز خاتون، زنبیل‌فروش و زن نخستش را جوان می‌گرداند (تاباک، شم‍ 12، ص 26). 
همانند دیگر بیتهای کردی، داستان زنبیل‌فروش شعر آمیخته به نثر است (نک‍ : مان، 507- 518؛ آمدی، 156-170). ذکر نام پیامبران الٰهی و خلفای راشدین نشان‌دهندۀ فضای اسلامی و مذهب سنت در منظومه است (خالد، 407-410؛ مان، 512-513). البته برخی روایات قهرمان داستان را پیرو آیین ایزدی دانسته‌اند (جلیل، II / 364) که چندان با محتوای داستان همخوان نیست. 
در روایتهای مختلف این منظومه، جغرافیای این داستان چندان مشخص نشده است. برخی روایات قهرمانان داستان را کردان کرمانج‌ می‌دانند (همانجا؛ خالد، 406) که برای تشخیص دقیق جغرافیای داستان ناکافی است. در یک روایت، شهری که شاه پس از توبه با اشارۀ غیبی به آن سو می‌رود، غزنه معرفی شده است (تاباک، شم‍ 11، ص 23)، که به نظر می‌رسد برگرفته از حکایت برگشتن شیخ محمد سررزی به شهر غزنین پس از چند سال بیابان‌گردی و زنبیل‌گردانیدن است که در مثنوی آمده است (نک‍ : مولوی، دفتر 5 / 504). 
در روایت مراد خان بایزیدی، زنبیل‌فروش از دیاربکر به ماردین فرار کرده و در پایان داستان دوباره به دیاربکر برگشته است و به امارت می‌رسد (ص 30-31). عبدالرقیب یوسف این داستان را به امرای مروانی دیاربکر در سدۀ 5 ق منسوب کرده است (نک‍ : ردینی، 152). برخی دیگر آن را به امیر سعید پسر حسن پاشا دیاربکری نسبت داده (غمبار، 1)، و محل وقوع داستان را دیاربکر نوشته‌اند (ردینی، 15). در روایتی که آلبرت فون لوکوک آلمانی در کردستان ترکیه جمع‌آوری کرده، نام پادشاه سلطان مراد آمده است (ص 94-97). 
گفته شده که برج زنبیل‌فروش در کاخ امرای مروانی در شهر میافارقین در دیاربکر وجود داشته، و آثار آن تا سالها باقی بوده است. امروزه محل برج زنبیل‌فروش در شمال شرقی فارقین (سیلوان) قرار دارد (ردینی، 16، 33). همچنین مقبرۀ زنبیل‌فروش در ناحیۀ باتیفا در شهر زاخو از توابع استان دهوک در اقلیم کردستان عراق به زیارتگاه تبدیل شده است (همو، 17). در بیان سبب آن، گفته شده که قبری که زنبیل‌فروش هنگام شکار از آن گذر کرده، در زاخو بوده است (شمس). 
به نظر می‌رسد نامهای جغرافیایی و اسامی حاکمان در دوره‌های متأخر به منظومه اضافه شده باشد، زیرا در بیشتر روایات شفاهی محیط اجتماعی وقوع داستان و قدرت حاکم آن زمان به‌کلی غایب است و وقایع تنها در جهان ذهنی دو قهرمان داستان اتفاق می‌افتند (آغری، 91). 
با توجه به ماهیت داستان و نیز جایگزین‌کردن لباسها به نظر می‌رسد که داستان زنبیل‌فروش از سنخ داستانهای شاهزاده و گدا است. اما نکتۀ مهم آن است که گدای این داستان خود شاهزاده بوده و حاضر به پذیرفتن دوبارۀ نقش شاهزادگی نیست. زنبیل‌فروش ابتدا تلاش می‌کند تا با یادآوری فقیر و فرودست‌بودن خود و اشرافی‌بودن خاتون نشان دهد که او در شأن اشراف‌زاده‌ای چون خاتون نیست، اما برای زن تفاوت جایگاه طبقاتی اهمیتی ندارد. این داستان تقابل زندگی شهری و شاهانۀ امرای کرد را با طبقات محروم و معمولی جامعۀ کردستان نشان می‌دهد (مصطفى رسول، 58- 59). 
اغلب داستانهای عاشقانه بدین صورت است که مرد، عاشق زن می‌شود و زن ابتدا نمی‌پذیرد و مرد برای به‌دست‌آوردن او هر کاری می‌کند؛ اما در این روایت، داستان معکوس است. 
برخی پژوهشگران بر این باورند که زنبیل‌فروش در مقایسه با دیگر منظومه‌های کردی، که ادبیات روستایی محسوب می‌شوند، نخستین منظومۀ ادبیات شهری است (خزنه‌دار، 2 / 229). ادبیات شهری در مناطق کردنشین در سدۀ 11 ق / 17 م پدیدار شد و سبب آن تأسیس امارتهای کردی در سدۀ 10 ق / 16 م بود که شهرنشینی و به تبع آن صنعتگری را رواج دادند (همانجا). قهرمانان داستان هم دو نفرند: یکی زن امیر و دیگر زنبیل‌فروش صنعتگر که هر دو شهری هستند (همو، 2 / 230). از محتوای داستان، روشن است که محل وقوع آن، پایتخت، یا مرکز حکومت است (آغری، 98). همچنین صنعت زنبیل‌بافی با پیدایش بازار در شهر پیوند دارد (خزنه‌دار، 2 / 231)، زیرا زنبیل برای جابه‌جایی اغلب کالاهایی که در بازار خریده می‌شوند، لازم است. 
زن داستان زنبیل‌فروش ملکه‌ای مقتدر و درباری است. او در مقام قهرمان زن قصه در تقابل با جامعۀ مذهبی کرد است. او خواستۀ درونش را بی‌هیچ حجب‌وحیایی فریاد می‌زند؛ هرچند که با عرف و شرع در تضاد کامل قرار دارد. جالب آن است که در برخی روایتها وقتی زنبیل‌فروش، خاتون را از عذاب قیامت بیم می‌دهد، خاتون از او می‌خواهد به حرف «صوفیهای سنی» گوش ندهد (جندی، 305) و به او می‌گوید: «به خاطر خدا از لج‌بازی دست بردار و بر راه هدایت قرار گیر. من تو را تنها و تنها به خاطر دلم می‌خواهم و می‌دانم که اگر خواسته‌ام را بپذیری، ان‌شاءالله باهم به بهشت می‌رویم» (آمدی، 160-162). شاید بتوان گفت که او پاسخ به ندای زیبایی‌شناسانۀ قلبش، و عشق به مردی غریبه را گناه نمی‌دانست؛ نتیجه آنکه خاتون به تمام معنی یک هنجارشکن است. البته او همۀ این کارها را آشکارا و با آگاهی کنیزان و غلامان کاخ انجام می‌دهد و از اینکه آنان به گوش امیر برسانند، باکی ندارد (آغری، 92-95). در برخی روایتها، خاتون به زنبیل‌فروش پیشنهاد می‌دهد که به جای امیر بر تخت سلطنت بنشیند و از مردم خراج بگیرد (جندی، 306). برخی نویسندگان خاتون را نماد فردیت، قدرت و شجاعت زن کرد دانسته‌اند (مصطفى رسول، 58).
بیشتر داستانهای کردی، عاشقانه یا حماسی و یا ترکیبی از این دو هستند. در ادبیات کردی به‌ندرت داستانهای عاشقانۀ عرفانی دیده می‌شود و زنبیل‌فروش از استثناهای این گونه (ژانر) است. در این منظومه نشانه‌های زیادی برای نشان‌دادن ماهیت عرفانی آن دیده می‌شود. شخصیت اصلی داستان کسی است که زندگی شاهانه را با همۀ جاذبه‌های آن ترک کرده و جامۀ درویشی پوشیده است. او پس از آن هم به همۀ جاذبه‌های دنیا اعم از قدرت و ثروت و شهوت پاسخِ نه داده است. او از زبان خاتون، «درویش» نامیده شده است (جلیل، II / 387؛ آمدی، 159). 
از قضا بیت زنبیل‌فروش را بیشتر درویشان سروده‌اند (ردینی، 13). خوف خدا، توبه‌دار و فقیر هم 3 کلیدواژۀ اصلی‌اند که در روایتهای مختلف این داستان بیشتر از سایر واژگان به کار رفته‌اند (برای نمونه، نک‍ : آمدی، 159، 167؛ جلیل، II / 346, 386). در جامعۀ کردی درویش بیشتر از آنکه به مرد فقیر اطلاق شود، وام‌واژه‌ای برای مریدان مشایخ است. کسی که پیش شیخی می‌رود و به دست او توبه می‌کند، درویش خوانده می‌شود؛ پس از توبه او را «توبه‌کار» یا «توبه‌دار» آن شیخ می‌نامند (شمس). 
راه‌رفتن بر روی دریا بدون خیس‌شدن پا، پریدن از پشت‌بام و آمدن جبرئیل به کمک زنبیل‌فروش، تبدیل کیسۀ آذوقه به مار و عقرب و لاک‌پشت و برگرداندن آن به شکل نخست، شکافته‌شدن زمین، گفت‌وگو با چنار و بسیاری دیگر از عناصر غیرطبیعی داستان، جزو کرامات مشایخ محسوب می‌شوند. در برخی روایات هم از مردم خواسته شده که راست‌گو و راست‌کردار باشند، تا پاداش بگیرند (خالد، 413). از این زاویه می‌توان این داستان را از نوع داستانهای عرفانی و تعلیمی دانست. 
برخی بر این باورند که این منظومه خاستگاه کردی دارد، ولی باید گفت که تمهای اصلی آن در ادبیات فارسی و نیز ادبیات عرب و داستانهای هزارویک‌شب وجود دارند (خزنه‌دار، 2 / 230). مهم‌ترین تم داستان زنبیل‌فروش پیوند زنبیل به شکل هم‌زمان با پادشاهی، بازار و درویشی است. این پیوند قدمتی طولانی دارد و به «قصۀ زنبیل و سلیمان» برمی‌گردد. نظامی دراین‌باره می‌گوید: زهد که در زرکش سلطان بود / قصۀ زنبیل و سلیمان بود (ص 294). در دیوان عطار نیشابوری هم آمده است: بیش از زنبیل‌بافی سلیمان نیست ملک / هرکه آن زنبیل بفروشد به چیزی کم روا ست (ص 119). 
در «تحفة الملوک» غزالی از حضرت سلیمان که مقام پادشاهی داشت، به‌عنوان زنبیل‌دوز و زنبیل‌فروش یاد شده است. او با وجود آن‌همه ثروت و جاه و مقام، از راه این حرفه نان می‌خرید و می‌خورْد و اگر روزی زنبیلهایش فروخته نمی‌شد، گرسنه می‌ماند: «هر روز زنبیلی بافیدی و به بازار فرستادی تا به چهار دانگ سیم بفروختندی و دو قرص جوین خریدندی و او در آستین نهادی و در مسجدها گشتی تا درویشی یافتی؛ با او بنشستی و بخوردی» (ص 288- 289). تصمیم به رهاکردن پادشاهی و اشتغال به زنبیل‌بافی هم، که نخستین محور داستان زنبیل‌فروش است، در ادبیات فارسی برای سلیمان به کار رفته است (نک‍ : عطار، منطق ... ، 75). 
از تمهای دیگر داستان زنبیل‌فروش، مکر زنان است (خزنه‌‌دار، 2 / 243) که نمونه‌های آن در تورات، قرآن کریم، احادیث و ادبیات فارسی فراوان است. بیت زنبیل‌فروش شباهتی فراوان به یکی از احادیث پیامبر اسلام (ص) دارد. براساس این حدیث، در میان بنی‌اسرائیل عابدی زیباروی از بافتن زنبیل و فروختن آن زندگی می‌کرد. ازقضا روزی عابد از جلو کاخ پادشاه گذشت. یکی از کنیزان همسر پادشاه او را دید و بی‌درنگ به داخل قصر رفت و گفت: بر در قصر مردی است که چند زنبیل در دست دارد و می‌خواهد آنها را بفروشد، و زیبارویی خیره‌کنندۀ او را برای خانم خود تعریف کرد. خانم دستور داد که زنبیل‌فروش را نزد او آورند. هنگامی که همسر پادشاه او را دید، شیفته‌اش گردید و خواستار برقراری رابطه با او شد. بقیۀ مطالب این حدیث مفصل، از گفت‌وگوهای عابد و خاتون، فرار عابد به پشت‌بام و پریدن از آنجا به کمک جبرئیل، و رفتن عابد به منزل و داغ‌شدن تنور و رسیدن غذاهای بهشتی، کلمه‌به‌کلمه بر داستان زنبیل‌فروش منطبق است (نک‍ : تویسرکانی، 1 / 116- 118). همچنین بخشهایی از داستان عشق ممنوع خاتون به زنبیل‌فروش شبیه به داستان یوسف و زلیخا در قرآن کریم است (نک‍ : یوسف / 12 / 23-34). برخی پژوهشگران با ذکر داستان بودا و ابراهیم ادهم بر این باورند که زنبیل‌فروش کردی هم شباهت زیادی به این دو داستان دارد (نک‍ : ایوبیان، شم‍ 126، ص 633- 639). 
همچنین یک نسخۀ خطی (موجود در کتابخانۀ ملی) با عنوان مثنوی زنبیل‌دوز به زبان فارسی از شاعری ناشناس نوشته‌شده در 1248 ق وجود دارد که شکل و محتوای آن شباهت زیادی به داستان زنبیل‌فروش دارد. آغاز و انجام این نسخه چنین است: 
آغاز: شنیدم از خردمندان ناصح / که در بغداد مردی بود صالح / / ز نزدیکان درگاه خدا بود / ز خود بیگانه با حق آشنا بود / / همین زنبیل‌دوزی بود کارش / بدان بودی معاش روزگارش / / یکی روزی دو تا زنبیل برداشت / که بفروشد کند هم شام هم چاشت / / به درگاه خلیفه شد گذارش / / قضا را پیره‌زالی شد دوچارش.
انجام: ... کنون این دانه کم بودش همین بود / دعا کن تا به‌جای خود رود زود / / همان بهتر که درویشی گزینم / که من بخت تو را ناقص نبینم / / چه این معنی میان مرد و زن شد / روان آن در به‌جای خویشتن شد / / خداوندا به حق نور ایشان / که ما را نیز از آن در وامگردان (سراسر اثر). 
امروزه منظومۀ زنبیل‌فروش در میان هیچ‌یک از اقوام خاورمیانه به اندازۀ کردان رواج ندارد و این، نشان‌دهندۀ آن است که برخی لایه‌های فرهنگ کردی به‌سبب دورماندن از تغییرات، عناصر کهن فرهنگهای بومی، آریایی، سامی و بین‌النهرینی را به شکل هم‌زمان در خود حفظ کرده است. 
بیت زنبیل‌فروش به زبانهای مختلفی ازجمله روسی، عربی، آلمانی و سوئدی ترجمه و بارها چاپ شده است (ردینی، 11، 20-21؛ موساییلیان، سراسر اثر). 

مآخذ

آغری، نزار، کان یا ما کان، دمشق، 2006 م؛ آمدی، صادق، ژفولکلوری کوردی، اربیل، 2002 م؛ ایوبیان، عبدالله، «یک بحث و مطالعۀ تحقیقی پیرامون پیوستگی داستانهای گوتاما بودا و ابراهیم ادهم با افسانۀ عامیانۀ زنبیل‌فروش کردی»، مهر، تهران، 1344-1345 ش؛ بایزیدی، مراد خان، چیروکی زمبیل‌فروش، به کوشش گیو مکریانی، اربیل، 1975 م؛ تاباک، قاسم، «زه‌نبیل‌فروش»، سروه، مهاباد، 1366 ش، س 3، شم‍ 11-12؛ تویسرکانی، محمدنبی، لئالی الاخبار، تهران، نشر جهان؛ جلیل، اوردیخان و جلیل جلیل، زارگوتنا کوردا، بغداد، 1990 م؛ جندی، حاجی و امین عبدالله، فولکلورا کورمانجا، اربیل، 2008 م؛ خزنه‌دار، مارف، میژووی ئه‌ده‌بی کوردی، اربیل، 2010 م؛ ردینی، حسن، به‌یتا زه‌مبیل‌فروش، اربیل، 2008 م؛ زنبیل‌دوز، نسخۀ خطی موجـود در کتابخانۀ ملـی، شم‍ 2 / 071‘18؛ شمس، اسماعیـل، تحقیقـات میدانـی؛ عطار نیشابـوری، فریدالدین، دیـوان، به کـوشش سعید نفیسی، تهران، 1339 ش؛ همو، منطق الطیر، به کوشش نصرالله پورجوادی، تهران، 1373 ش؛ غزالی، محمد، «تحفة الملوک»، به کوشش محمدتقی دانش‌پژوه، جستارهای ادبی، تهران، 1344 ش، شم‍ 2-3؛ غمبار، کمال، «بائع السلال ـ زه‌مبیل‌فروش»، خه‌بات، اربیل، 2002 م؛ قرنی، احمد، «به‌یتا زه‌مبیل‌فروش»، ئاسوی فولکلور، اربیل، 2009 م، شم‍ 42؛ لوکوک، آلبرت فون، تیکستی کوردی، اربیل، 2007 م؛ مان، اسکار، تحفۀ مظفریه، به کوشش هیمن مکریانی، اربیل، 2006 م؛ مصطفى رسول، عزالدین، لیکولینه‌وه‌ی ئه‌ده‌بی فولکلوری کوردی، اربیل، 2010 م؛ مکریانی، هیمن، مقدمه بر تحفۀ مظفریه (نک‍ : هم‍ ، مان)؛ مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش جلال‌الدین همایی، تهران، 1386 ش؛ نظامی گنجوی، مخزن الاسرار، به کوشش رستم علی‌اف، تهران، 1374 ش؛ نیز: 

Celîl, O. and C. Celîl, Zargotina Kurda, Wien, 2014; Musaelyan, Zh. C., Zambil’frosh, Moscow, Akademiya Nauk; Xalid Sadinî, M., Feqiyê Teyran, Istanbul, 2013. 

اسماعیل شمس

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: