شنبلیله
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 20 بهمن 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/247051/شنبلیله
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404
چاپ شده
6
شَنْبَلیله، گیـاهی علفـی و یکساله بـا مصارف دارویـی و خوراکی. این گیاه از تیرۀ پروانه آسایان است و معمولاً بهصورت خودرو در مناطق گرم و میان خردهسنگهای مراتع میروید. شنبلیله را برخی گیاه اقبال میدانند (عماد، 1 / 72) و صیادان بهسبب آنکه بیشتر بر سر راهها میروید، آن را گل رهرو میخوانند (حاجی زین، 258؛ نیز نک : برهان ... ، ذیل شنبلید). شنبلیله، با نام علمی تریگونلا، دارای برگهای متناوب، و مرکب از 3 برگچۀ تیز و باریک است؛ گلهایش منفرد، و زردرنگ، بنفش یا مایلبهسفید است؛ بوی آن قوی و طعمش تلخ، و معطر است (زرگری، 1 / 408؛ گلگلاب، 220). برخی زادگاه این گیاه را نواحی غربی آسیا دانستهاند (زرگری، همانجا) و لاوفر به نقل از کاندول و فریر آن را جزو محصولات پارس برشمرده است که گونۀ خودرویش در صحراهای پارس، بینالنهرین و آسیای صغیر میروید (ص 447). عماد پراکنش نوع خودروی شنبلیله را در مناطق گرمسیر میداند (همانجا)، درحالیکه مؤلف مفاتیح الارزاق مناطق سرد و مرطوب ایـران را مکان رویش خودروی این گیـاه معرفی میکند و میافزاید که کشت آبی و دیمی آن نیز رواج دارد (نوری، 462). این گیاه در گویشهای ایران با اسامی گوناگونی خوانده میشود؛ برای نمونه، در شیراز به شملیز (عقیلی، 360؛ نوری، 460؛ قهرمان، 1 / 121)، در گیلان به خلبه (همانجاها)، در ایزدخواست به شملیله (رنجبر، 520)، در بیرجند به شلمیده (رضایی، 149)، در فرامرزان هرمزگان به سَمبا (آذرلی، 227)، در شوشتر به هلبه (همو، 410)، در فریم مازندران به خلوه (همو، 164)، در قشم به شنبلیل (نوربخش، 75)، در لرگان به فلوه (سلطانی، 134)، در نائین به شُمبیلَ (ابراهیمی، 228)، در قم به شنبلیده (قمی، 112) و در گویش راجی به شَمبَ لولَ مشهور است (صفری، 201)؛ بهدینان نیز آن را شِنبُلیله و لرها شَملیه میخوانند (ابراهیمی، همانجا).شنبلیلـه از جملۀ گیاهانی است کـه سبب حاصلخیـزی زمیـن کشاورزی نیز میشود؛ ازاین رو، در گذشته و حتى امروزه، آن را جایگزین کود کردهاند؛ به این شکل که در زمین شنبلیله میکارند و وقتی رشد کرد، با بیل خاک را به هم میزنند تا گیاه در آن بپوسد (رشیدالدین، 127؛ پلینی، کتاب XVIII، بند 39؛ احمدپناهی، 359). خاصیت تقویتکنندگی و نیروبخشی شنبلیله در مصارف درمانی نیز از نظر دور نمانده است، چنانکه مردم مشرقزمین برای متنـاسبکردن انـدام لاغـر و تکیـدۀ خـود از آن بهـره میجستند (زرگری، 1 / 409)؛ دنیسری در وصف معجون نیروزا و نیز غذاهایی که سبب افزایش قدرت جماع میشوند، از شنبلیله نام میبرد (ص 145، 147)؛ مردم دوان هم از دانۀ آن در غذاهای مخصوص بیماران استفاده میکنند (لهساییزاده، 313-314).برگ، دانه و روغن این گیاه کاربردهای دارویی گوناگونی دارد. برگ خشک آن بوی تند مخصوص دارد و طعمش مایل به تلخ است. دانۀ آن لعابدار و بویش شبیه بوی برگ آن است (نوری، 461) که از دوران کهن خواص درمانی آن در بیماریهای معدی و قلبی شناخته شده است. دمکردۀ شنبلیله در درمان خونریزی رحم کاربرد دارد (هوپر، 181) و داروی مؤثر طبیبان قدیم ایران در مداوای التهاب مزمن رحم نیز بوده است (شلیمر، 538)؛ مردم دوان نیز در آمادهکردن رحم برای پذیرش جنین از دانۀ شنبلیله بهره میبرند (لهساییزاده، همانجا)؛ در این باب، ابنسینا برای جلوگیری از سختزایی، شیاف شنبلیله و پیه اردک را توصیه میکند (1 / 320؛ نیز نک : رازی، 20 / 306)؛ بیشتر متون کهن پزشکی برای درمان دردها و زخمهای رحم، نشستن در آب شنبلیلۀ پخته را تجویز میکنند (نک : حکیم مؤمن، 1 / 323؛ عقیلی، 359-360؛ حکیم میسری، 157). ضماد برگ شنبلیله نیز از ضمادهای بسیار معروف در حدود 000‘2 سال پیش بوده است (پلینی، کتاب XIII، بند 23). در طب قدیم و مردمی، از شنبلیله در رفع ورم طحال، معده، رحم و چشم، و مداوای زخمها و درد معده بسیار استفاده میشده است و نیز برای جلوگیری از ریزش مو آن را بر سر میگذاشتند و یـا بر ناخن کج مینهادند تا بهبود یابد (شهری، 3 / 727؛ حکیم میسری، 117؛ اخوینی، 355؛ حکیم مؤمن، ابنسینـا، هوپر، همانجاها)؛ البتـه استفـاده از شنبلیله در بیماریهای مـو بـهسبب وجـود هورمونهای گیاهی در آن امروزه نیز رایج است، به طوریکه توصیه میشود برای جلوگیری از موخوره و بـرای پرپشتشدن موها، در غـذای روزانه گنجانده شود (سرورالدین، 109-110)، ازاینرو، در گذشته هم از آب شنبلیلۀ پخته برای سرشویه، و از روغن آن برای تمیزکردن مو بهره میبردند (ابنسینا، رازی، همانجاها). در برخی مناطق کشور، از دانۀ شنبلیله برای بهبود روماتیسم مفصلی بهره میبرند (لهساییزاده، همانجا)؛ مردم سروستان از این خاصیت شنبلیله در دامپزشکی بهره جستهاند، به این شکل که درد زانوی گوسفندان را با مالش برگ و ساقۀ گندم و آب شنبلیلـه مداوا میکنند (همایونی، 155).شنبلیله از سبزیهایی است که مصرف خوراکی بسیاری دارد؛ ازاینرو، به فراوانی کاشته میشود. این سبزی در فروردین کشت میشود و در آخر تیرماه میرسد (فاضل، 101)، و از محصولاتی است که در گذشته مشمول خراج نیز میشده است (قمی، 112، 119-120). به گفتۀ تحویلدار در عصر قاجار، شنبلیله گونه های متفاوتی داشته است، که گونۀ اصفهانی آن از لحاظ عطر و طعم در ایران ممتاز بوده است (ص 52). برگ این سبزی را میپزند و میخورند و با گوشتْ بسیار لذیذ است. در خوراکِ شنبلیله و گوشت، برای کاهش تلخی و بوی آن، برگش را اندکی در آب جوشانده و سپس با دوپیازۀ گوشت بریان میکنند و میخورند (عقیلی، 359؛ نوری، 461). شنبلیله از اجزاء سبزیِ قورمه، سبزیِ پلو و سبزیِ کوکو ست (فخرایی، 177؛ شهری، 3 / 706)، و البته معروفترین غذایی که برگ شنبلیله در آن به کار میرود، خورش قورمهسبزی است؛ آشپزباشی، آشپز دربار قاجار، اذعان دارد که در زمان او سبزیِ قورمه فقط شامل جعفری، نعنا و اندکی شنبلیله بوده است (ص 23)؛ اما در رسالۀ جامع الصنایع، مربوط به همان دوره، در توضیح خورش سبزی آمده است: «گوشت را با پیاز سرخ کند؛ شِوِد خورد کند، بریزد و شنبلیله و تره و پیاز [و] ادویه بریزد [و] زعفران؛ آبغوره بریزد، بجـوشد، بـه روغـن بنشیند؛ امـا گـوشت قورمـه کـمآب بـاشد» (ص 19). اشکنه (ه م) که از متداولترین غذاهای سادۀ خانوادههای ایرانی است، انواع گوناگونی دارد و اشکنۀ شنبلیله، که آشپزباشی از آن با عنوان اشکنۀ سفید یاد کرده (ص 52)، از آن جمله است. در تهیۀ این اشکنه از شنبلیلۀ خشک به همراه روغن، پیاز، آرد، تخممرغ، نمک و ادویه استفاده میکنند (همانجا).در دلیجان نوعی شامی با نام گل کباب رایج است که از شنبلیله برای چاشنی در آن استفاده میکنند (حجازی، 88). در ابرکوه این چاشنی را در قورمۀ آلوقیسی میریزند (دریابندری، 1 / 943). در کردستـان، در «نیسکاو، پریولـه» (آش عدس) و «کفته و شوروا» (کوفتۀ محلی) شنبلیلۀ خشک میریزند (انصافجویـی، 49، 398). کازرونیها پیاز را در روغن تفت میدهند و به آن نمک، ادویه، فلفل قرمز و شنبلیله میافزایند و در آب میجوشانند؛ سپس مقداری ماست رقیق در آن میریزند تا پخته شود؛ به این غذا کلجوش میگویند که خوراکی ساده است و بیشتر به جای شام خورده میشود (حاتمی، 212). یکی از سبزیهای قلیهماهی نیز شنبلیله است (نوربخش، 75). در فسا هم آب شملیز یا سوپ شملیز میپزند (رضایی، 395). دانـۀ شنبلیله نیز مصارف خـوراکی متنوعی دارد. حُلبَه (معادل عربی شنبلیله) نام خوراک لزجی است که از دانۀ شنبلیله و خرما میپزند (صفیپوری، 267). البته به زعم مؤلف کتاب مستطاب آشپزی، دانۀ شنبلیله فقط در آشپزی هندی استفاده میشود که ساییدۀ آن دارای عطری بسیار قوی است و باید به مقدار اندک مصرف شود (دریابندری، 1 / 219). در آشپزی ایرانی، استفاده از دانۀ شنبلیله بیشک رواج دارد؛ برای نمونه، در بعضی از تیره های ایل قشقایی، خانوادۀ عروس در ظهر عروسی غذایی به نام دمپخت شنبلیله میپزند که میان ایل بسیار معروف است. در تهیۀ این غذا از برنج، دانۀ شنبلیله، لیزک، روغن یا کره، زردچوبه و نمک استفاده میکنند، و برای رفع تلخی دانۀ شنبلیله آن را میشویند و در روغن یا کره تفت میدهند (رحمانینژاد، 42)؛ یا دانۀ شنبلیله را در آب ولرم به مدت یک روز میخیسانند تا کاملاً نرم شود، سپس آن را داخل خمیر کرده، ورز میدهند تـا بـه همهجای خمیر بـرسد و بـا این خمیر، نـان شنبلیله میپزند. مردم ایل قشقایی این دو نوع غذا را برای زنانی که زایمان کردهاند یا دورۀ عادت ماهیانه را سپری میکنند، بسیار مقوی میدانند (همو، 8- 9)؛ گویا ازاین رو ست که به وسایلی که برای زیاد یا کمشدن شیرِ زن زائو به کار میبرند، شیرزاشنبلیله میگویند (نک : انجوی، 151). در گیلان، انواع متنوعی از نان برنجی پخته میشود که مشهورترین آنها خلپانون یا خلفانون است؛ این نان را با اضافهکردن شنبلیله یا خلپا به خمیر آن خوشمزهتر میکنند (بازن، 166). نگارندۀ مفاتیح الارزاق افزودن شنبلیله به نان را سبب اشتهاآوری و البته دیرهضمشدن آن میداند (نوری، 494).استفاده از تخم شنبلیله در برخی آیینها نیز مرسوم بوده است. زردشتیان یزد در آخرین شب سال، جشن آتش برگزار میکنند؛ در این آیین، در کنار خوراکیها، ظروف، پشته های هیزم و جز آن، کوزههایی را آماده میکنند که اطرافشان را با کرباس پوشانده و روی آن تخم شنبلیله کاشتهاند (تخم شنبلیله به سبب لعابش به کرباس میچسبد). این کوزههای سبزشده زینتبخش آن جشن باشکوه است (طباطبایی، 413-414). در امثال و حکم مردم ایران از برخی ویژگیهای این گیاه برای القای مفهوم خاصی بهره جستهاند. مردم اورمیه برای بیان کنایه آمیز کار بینتیجۀ مبتنی بر احتمالات میگویند: «بلکه را بکاری، شنبلیله درمیآید» (ذوالفقاری، 1 / 539). آملیها برای توصیف به هم خوردن روابط دو نفر با ویژگیهای اخلاقی ناخوشایند، عبارت «میانۀ آش ترش و شنبلیله بد شد» (همو، 2 / 1735) را به کار میبرند. در سمنان، مردم دربارۀ فرزندان کشاورزان و دامداران اصطلاح «تخم کشک و شنبلیلهاند» (همو، 1 / 693) را به کار میبرند و منظورشان این است که این افراد با نان کوشش و کار کشاورزی و دامداری پرورش یافتهاند (احمدپناهی، 124). این مردم اگر بخواهند نشان دهند امری شدنی نیست و دو چیز در یک جا جمع نمیشود، در مقام طنز میگویند: «روی سم دلدل و شنبلیله» (ستوده، 102)؛ دربارۀ این مثل آمده است: گروهی برای زیارت، به پیغمبران (زیارتگاهی در شمال سمنان) رفته بودند. کودکی نیز در میان ایشان بود. مادرش سنگی را که معروف است اثر سم دلدل بر آن است، زیارت میکرد. کودک پرسید: این چیست؟ مادر گفت: جای سم دلدل است. کودک با شنیدن کلمۀ دلدل، «شنبلیله» یادش آمد و گفت: ننه شنبلیله میخواهم. مادرش گفت: روی سم دلدل و شنبلیله! (همانجا).
آذرلـی، غلامرضا، فـرهنگ واژگـان گویشهای ایـران، تهـران، 1387 ش؛ آشپزباشی، علیاکبر، سفرۀ اطعمه، تهران، 1353 ش؛ ابراهیمی، قربانعلی، فرهنگ مردم بیضا، تهران، 1384 ش؛ ابنسینا، القانون، بولاق، 1294 ق / 1877 م؛ احمدپناهی سمنانی، محمد، آداب و رسوم مردم سمنان، تهران، 1374 ش؛ اخوینی بخاری، ربیع، هدایة المتعلمین، به کوشش جلال متینی، مشهد، 1344 ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، گذری و نظری در فرهنگ مردم، تهران، 1371 ش؛ انصافجویی، محمد و دیگـران، آشپـزی کردستان، سنندج، 1386 ش؛ بـازن، ماسل و دیگـران، گیـلان و آذربایجـان شرقـی، ترجمـۀ مظفـرامین فرشچیـان، تهـران، 1365 ش؛ برهان قاطع؛ تحویلدار، حسین، جغرافیای اصفهان، به کوشش منوچهر ستـوده، تهران، 1342 ش؛ جامع الصنایع، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1389 ش؛ حاتمی، حسن، باورها و رفتارها، گذشته در کازرون، بیجا، 1385 ش؛ حاجی زین عطار، علی، اختیارات بدیعی، به کوشش محمدتقی میر، تهران، 1371 ش؛ حجازی، شبنم و علیرضا یاراحمدی، غذاهای محلی و سنتی استان مرکزی، تهران، 1383 ش؛ حکیم مؤمن، محمد، تحفة المؤمنین، قم، 1390 ش؛ حکیم میسری، دانشنامه در علم پزشکی، به کوشش برات زنجانی، تهران، 1366 ش؛ دریابندری، نجف، کتاب مستطاب آشپزی، تهران، 1384 ش؛ دنیسری، محمد، نوادر التبادر، به کوشش محمدتقی دانشپژوه و ایرج افشار، تهران، 1350 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رازی، محمد بن زکریا، الحاوی، حیدرآباد دکن، 1396 ق / 1967 م؛ رحمانینژاد، زیور، سفرۀ ایل قشقایی، تهران، 1388 ش؛ رشیدالدین فضلالله، آثار و احیاء، به کوشش منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران، 1368 ش؛ رضایی، غلامرضا، شهر من فسا از نگاهی دیگر، شیراز، 1387 ش؛ رنجبر، حسین و دیگران، سرزمین و فرهنگ مردم ایزدخواست، قم، 1373 ش؛ زرگری، علی، گیاهان دارویی، تهران، 1345 ش؛ ستوده، منوچهر، فرهنگ سمنانی، تهران، 1356 ش؛ سرورالدین، محمد، طب الکبیر یا فرشتۀ نجات، تهران، 1349 ش؛ سلطانی لرگانی، محمود، فرهنگ عامۀ لرگان کجور، تهران، 1384 ش؛ شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، 1378 ش؛ صفری، حسین، واژهنامۀ راجی، تهران، 1373 ش؛ صفیپوری، عبدالرحیم، منتهی الارب، تهران، 1377 ق؛ طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، 1381 ش؛ عقیلی علوی شیرازی، محمدحسین، مخزن الادویة، تهران، 1371 ش؛ عماد، مهدی، شناسایی گیاهان دارویی و صنعتی جنگلی و مرتعی و موارد مصرف آنها، تهران، 1377 ش؛ فاضل هروی، ارشاد الزراعه، به کوشش محمد مشیری، تهران، 1346 ش؛ فخرایی، ابراهیم، گیلان در گذرگاه زمان، تهران، 1354 ش؛ قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، ترجمۀ حسن بن علی قمی، به کوشش جلالالدین طهرانی، تهران، 1313 ش؛ قهرمان، احمد و احمدرضا اخوت، تطبیق نامهای کهن گیاهان دارویی با نامهای علمی، تهران، 1383 ش؛ گلگلاب، حسین، گیاهشناسی، تهران، 1326 ش؛ لهساییزاده، عبدالعلی و عبدالنبی سلامی، تاریخ و فرهنگ مردم دوان، تهران، 1370 ش؛ نوربخش، حسین، جزیرۀ قشم و خلیج فارس، تهران، 1369 ش؛ نوری، محمدیوسف، مفاتیح الارزاق یا کلید در گنجهای کهن، به کوشش هوشنگ ساعدلو و مهدی قمینژاد، تهران، 1381 ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، مشهد، 1371 ش؛ نیز:
Hooper, D., Useful Plants and Drugs of Iran and Iraq, Chicago, 1937; Laufer, B., Sino-Iranica, Taipei, 1967; Pliny, Natural History, tr. H. Rackham, London, 1971; Schlimmer, J. L., Terminologie Medico-Pharmaceutique, Tehran, 1874.
زهرا نصراللٰهی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید