اصلی و کرم
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
شنبه 12 بهمن 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/246047/اصلی-و-کرم
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404
چاپ شده
1
اَصْلی و کَرَم، افسانۀ کهن عاشقانه که روایتهای گوناگونی از آن در فرهنگ و ادبیات عامیانۀ کشورهای آذربایجان، ارمنستان، ترکیه و برخی کشورهای آسیای میانه رواج دارد. افسانۀ اصلی و کرم در اوایل سدۀ 10 ق / 16 م به وجود آمده، و از همین زمان به بعد در میان مردم قفقاز، آسیای میانه و آسیای صغیر رواج یافته است. بااینهمه، برخی از پژوهشگران بر این باورند که خاستگاه اصلی این افسانه آذربایجان بوده است (نک : آذربایجان ... ، IV / 235). برخی دیگر معتقدند که اصلی (معشوق) و کرم (عاشق)، قهرمانان داستان، در اواخر سدۀ 10 ق / 16 م میزیستهاند و این داستان در حدود یک قرن پس از آنها شکل گرفته است (گونی، 135). در بیشتر روایات قفقاز خاستگاه افسانۀ اصلی و کرم شهر گنجه یاد شده است، اما بنابر روایات مردم آسیای صغیر نقطۀ آغاز داستان شهر اصفهان است (همو، 3-4). بانارلی، پژوهشگر معاصر ترک، بر این باور است که اساس این داستان از شعرهای سراینده و نوازندۀ آوازخوانی (= عاشیق) به نام «کرم» دربارۀ زندگی خود او بوده، و به مرور زمان بهصورت افسانهای رواج یافته است (II / 279). همچنین به روایت دیگری کرم پسر عنقابیک، بیک اخلاط (شهری در آسیای صغیر) بوده است (همانجا) و در روایت ترکمنی، حوادث داستان در تبریز روی داده است. هرچند که این افسانه در میان مردم مناطق مختلف ازجمله ترکمنها، ترکها، آذربایجانیها، ازبکها، ارمنیها و قزاقها به صورتهای گوناگون نقل میشود، ولی در تمامی آنها مـایۀ اصلی داستـان و قهرمانان آن یکی است (نک : افندیف، 379؛ نیز برای خلاصۀ داستان به روایت مردم قفقاز، نک : «دائرةالمعارف ... »، III / 469). در متن داستان اصلی و کرم نظم و نثر در هم آمیخته است. «عاشیقها» هنگام نقل داستان، قسمتهای منظوم را همراه ساز به آواز میخوانند (افندیف، همانجا). سرودههایی از این داستان در برخی از جُنگها و مجموعههای خطی مضبوط است و روایاتی از آن نیز به چاپ سنگی انتشار یافته است. پس از ترویج چاپ سربی در دوران حکومت عثمانی، نخستین متن بازنویسیشدۀ اصلی و کرم توسط احمد راسم (د 1351 ق / 1932 م) آمادۀ چاپ گردید (بوراتاو، 66). هنرمندان کشورهای مختلف براساس افسانۀ اصلی و کرم که در میان اقوام مختلف به صورت نماد و تمثیل عشق پاک درآمده است، منظومهها، داستانها و نمایشنامههای بسیاری ساخته و پرداختهاند. ناظم حکمت شاعر معاصر ترک با الهام از این داستان منظومۀ کرم گیبی را سروده است و خاچاطور آبوویان (د 1264 ق / 1848 م) نویسندۀ ارمنی داستان «دختر ترک»، و نریمان نریمانف داستان «بهادر و صونا» را بر اساس آن نوشتهاند. يكی از معروفترين آثاری كه براساس اين افسانه پديد آمده، اُپرای اصلی و كرم است كه در 1912 م توسط عُزير حاجی بيگوف (1303-1367 ق / 1885- 1948 م) موسيقیدان و آهنگساز مشهور آذربايجانی تصنيف شده، و شهرت جهانی پيدا كرده است (رئيسنيا، 14، 16).
رئيسنيا، رحيم، عزير حاجی بيگلی و جنبش مشروطۀ ايران، تهران، 1355 ش؛ نيز:
Afandiyev, P., Azerbayjan shifahi xalg edebiyaty, Baku, 1992; Azarbayjan sovet ensiklopediyasy, Baku, 1980; Banarlı, N. S., Türk edebiyatı tarihi, Istanbul, 1971; Boratav, P. N., 100 Soruda türk halk edebiyatı, Istanbul, 1973; Güney, E. C., Kerem ile Aslı, Istanbul, 1968; Türk ansiklopedisi, Istanbul, 1971.جلال خسروشاهی (تل : دبا)
داستان به روایت مشهور چنین است: در شهر گنجه حاکمی عادل به نام زیادخان حکمروایی میکرد. وی خزانهداری مسیحی به نام قراکشیش دارد. این دو، فرزندی ندارند. عهد میبندند که اگر صاحب فرزند دختر و پسر شوند، آنها را به عقد هم درآورند. دعایشان برآورده، و با خوردن سیبی، زیادخان صاحب پسری میشود و او را محمود مینامد و قراکشیش نیز صاحب دختری میشود و بر او نام مریم میگذارد (نک : ذیحق، بش ؛ اژدری، بش ). آبستن شدن با خوردن سیب بنمایهای رایج در افسانههای ملل است که آرنه و تامپسون آن را با کد جهانی 302 و 303 نشان میدهند (مارتسُلف، 77- 78). فرزنددار شدن زیادخان بنا به روایتی چنین است که چون عدهای از بیگها به دلیل عقیم بودن زیادخان از وی اطاعت نمیکنند، زیادخان مهمانیای ترتیب میدهد و همۀ بیگها را دعوت میکند. برای اینکه آنها فکر کنند زیادخان فرزند دارد، چوبی را قنداق کرده و به گهواره (بئشیک) میگذارند و پارچهای روی آن میکشند. در حین میهمانی از بئشیک گریهای بلند میشود. وقتی پارچۀ روی بئشیک را کنار میزنند، به جای چوب بچهای را در بئشیک میبینند. آفرینش کرم از چوب در این روایت، شبیه آفرینش «عاشیقلله» است. داستان عاشیقلله نیز از افسانههای رایج و کهن آذربایجان است. مادر عاشیقلله بچهدار نمیشد و به اطرافیان وانمود میکرد که باردار است. روزی سنگی را در گهواره قرار میدهد. وقتی شوهرش پارچۀ روی گهواره را کنار میزند، میبیند بچهای در گهواره خوابیده است. محمود و مریم دور از چشم هم بزرگ میشوند. محمود به مکتب میرود و مریم نزد پدر درس میخواند. تا 15سالگی حتى یکبار هم یکدیگر را نمیبینند. روزی محمود برای شکار با للهاش، صوفی، از کوچه باغی میگذرد که شاهین از شانهاش پرمیگیرد و بر شانۀ مریم مینشیند. آن دو دل به هم میسپارند. از آن پس نام خود را به اصلی و کرم تغییر میدهند. کرم و اصلی انگشتر و دستمال خود را به هم میدهند. کرم بیمار میشود. پیرزنی عارف درد او را درد عشق میداند. دایهاش صوفی، راز عشق آن دو را به زیادخان و او به قراکشیش میگوید. قراکشیش ازدواج مسلمان و ارمنی را محال میداند. زیادخان عهد و پیمانشان را به یاد وی میآورد. قراکشیش مهلتی 3 ماهه میخواهد، اما شبانه میگریزد. کرم به دنبال معشوق به گرجستان میرود. کشیش با دیدن کرم، از کردهاش اظهار پشیمانی میکند. اصلی و کرم یکدیگر را میبینند، اما شبانه، کشیش، اصلی را به زور با خود میبرد. کشیش از پاشای قیصریه امان میخواهد. کرم با لباس خنیاگران، به دنبال اصلی میرود. کرم و صوفی در برف و بوران گیر میافتند. مردی نورانی آنها را نجات میدهد. او میفهمد کشیش و خانوادهاش در قیصریهاند (ذیحق، بش ).به روایتی کرم در راه عشق خود با سختیهای زیادی روبهرو میشود: در کولاک گیر میکند؛ در گدوک ارزولوم زیر برف میماند و پس از 6 ماه، کاروانی او را از زیر برف بیرون میکشد؛ به رودخانه میافتد و سیل او را میبرد، اما از این حادثه نیز جان سالم به در میبرد؛ 3 سال در سایۀ سنگی به انتظار مینشیند تا اصلی برایش آب بیاورد؛ صوفی دوست دیرین کرم در این سفر میمیرد و وی تنهای تنها میماند؛ 36 سال به دنبال اصلی از شهری به شهری، از کشوری بـه کشوری میرود (نک : اژدری، بش ). کرم تصادفی در کوچهای چشمش به اصلی میافتد. ناشناس به منزل کشیش میرود و به بهانۀ درد دندان، به خانه راه مییابد. اصلی و کرم دوباره همدیگر را میبینند. مادر اصلی کرم را میشناسد. قراکشیش را خبر میکند و او مأموران سلیمانپاشا را. اصلی طی نامهای عشق سوزان و سرنوشت تلخ خود را به سلیمانپاشا مینویسد. پاشا خواهری باتدبیر به نام ساناز دارد. کرم را میآزماید. ساناز نوعروسانی را با قد و لباسهای یکسان که اصلی نیز میان آنها ست، روی پوشیده از مقابل چشمان بستۀ کرم میگذراند و او اصلی را میشناسد. ساناز از پاشا میخواهد ترتیب عروسی اصلی و کرم را بدهد. کشیش مهلتی 3 روزه میخواهد. باز شبانه میگریزد و کرم نیز به دنبال او به شهر حلب میرود. کشیش که میداند کرم دستبردار نیست، تصمیم میگیرد اصلی را شوهر دهد. گولخان از سرداران پاشا وقتی سرنوشت کرم را میشنود، نزد پاشای حلب میرود و داستان اصلی و کرم را میگوید. با تشکیل دیوان عدالت، رأی به وصال عاشقان میدهند. قراکشیش که در آیینش تعصب دارد، سرانجام، به وصلت دخترش با کرم رضایت میدهد اما به مکر و جادو، یک لباس عروسی آماده میکند که دگمههایش باز نمیشوند، تا در شب زفافِ دخترش، کرم نتواند آن را بگشاید. با سِحرِ ساز و نوای کرم و التماس به درگاه حق، یکی از دگمهها باز میشود، اما تا دگمۀ بعدی را میخواهد باز کند، دگمۀ قبلی بسته میشود. پس از ساعتها، تنها یک دگمه مانده بود تا باز شود که آتشی میجهد و به سینۀ کرم میافتد و کرم در شعلهاش میسوزد. به روایت دیگر، پدر اصلی، گردنبند زیبا و سحرآمیزی را در شب عروسی به گردن دخترش میاندازد و کرم با دست زدن به آن آتش گرفته و میسوزد. کارکرد این گردنبند مثل گردنبند طلسمشده در داستان امیرارسلان رومی است. پترسشاه پدر فرخلقا به شمس وزیر دستور میدهد گردنبند طلسمشدهای برای فرخلقا تهیه کند تا او را از دست افراد بدچشم مصون نگه دارد. شمس وزیر آن گردنبند را به اسم ارسلان طلسمْ بند میکند و هرکس غیر از ارسلان به آن دست میزند، میسوزد (نک : اژدری، بش ). 40 روز، اصلی از کنار خاکستر کرم حرکت نمیکند و در چهلویکمین روز، با گیسوانش خاکسترها را جارو میکند که آتش زیرخاکستر، زلفانش را شعلهور میکند و او نیز یکباره میسوزد و خاکستر میشود. به دستور پاشا، قراکشیش و زنش را گردن میزنند. خاکسترهای اصلی و کرم را نیز در صندوقچهای ریخته و در جایی مصفا به خاک میسپارند. گنبدی از طلا نیز بر مزارشان میسازند که زیارتگاه عشاق میگردد (ذیحق، بش ). بنابر روایت مردم قفقاز، کرم در شب زفاف به وصال اصلی نمیرسد و از درد این ناکامی چنان آه سوزانی از سینه برمیآورد که گیسوان دختر آتش میگیرد و هر دو میسوزند و خاکستر میشوند. خاکستر این دو دلداده را درکنار هم به خاک میسپارند، اما کشیش وصیت میکند که پس از مرگش او را میان آن دو به خاک بسپارند. پس از چندی از خاکسترهای عاشق و معشوق دو بوتۀ گل میدمد و هنگامی که گلها به سوی هم سر میکشند تا به هم برسند، بوتۀ خاری از گور کشیش سر برمیزند و مانع میشود. بنابر روایتی، سوختن کرم همراه با آواز بوده است که به این خاطر آهنگ «یانیق کرمی»، در رثای کرم و در ساز عاشیقها صدای ناکام کرم را به همۀ شنوندگان تداعی میکند. هنوز این باور در میان مردم وجود دارد که اصلی و کرم زندهاند. کرم در کوهی و اصلی در کوهی دیگر با خواندن اشعار و آوازی همدیگر را صدا میزنند (نک : همانجا). داستان اصلی و کرم در شعر شاعران آذریزبان بازتابی گسترده داشته است؛ ازجمله شهریار در اشعار ترکی خود (ص 135) با استفاده از نام اصلی و کرم و مضامین شعری آن ابیاتی سروده است.
اژدری، روحالله، «نقدی بر داستان اصلی و کرم»، پژوهشنامۀ ایل قشقایی (مل )؛ ذیحق، علیرضا، «داستان اصلی و کرم»، دیباچه (مل )؛ مارتسُلف، اولریش، طبقهبندی قصههای ایرانی، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1371ش؛ نیز:
Dibache, http: / / dibache.com / text.asp?cat=54&id=2438; Ghashghayi, http: / / ghashghayi.mihanblog.com / post / 75. حسن ذوالفقاری
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید