صفحه اصلی / مقالات / درانی، خاندان /

فهرست مطالب

درانی، خاندان


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : شنبه 7 دی 1398 تاریخچه مقاله

دُرّانی، خانْدان، سلسله‌ای که احمد شاه افغان، ملقب به دُرِّ دوران، در قسمتی از صفحات شرق ایران که بعداً به افغانستان موسوم شد، بنیاد کرد. نیاکان احمد، از تیرۀ سدوزایی ابدالیان، در مُلتان متوطن بودند. در خردی همراه پدرش، زمان خان، به قندهار رفت و سپس در هرات خانه کرد. در پی حوادثی همراه برادرش، ذوالفقار خان، به قندهار رفت و به اسارت غلجاییان افتاد. نادر شاه افشار احمد را آزاد کرد و چون شایستگیهای بسیاری از او دید، وی را به ملازمت رکاب خود درآورد. احمد با چند هزار ابدالی از حرم و سراپردۀ شاه پاسبانی می‌کرد و بعد از قتل نادر به قندهار گریخت. «لوی جرگۀ» ابدالیان او را بر سریر سلطنت نشاند. احمد با انتخاب لقب «دُرّ دوران» و «درّانی» (دورانی) به جای «ابدالی»، اعلام «سیاستی نو» کرد و حکومتی قدرتمند پدید آورد.

پیشینۀ درانیان

ابدالیان از قدیم‌الایام در نواحی غرب و جنوب شرقی افغانستان کنونی، با مرکزیت هرات و قندهار، می‌زیستند و کشاورزی و دام‌پروری می‌کردند. ابدالیان تبار خود را به ابومحمد ابدال چَشتی از عارفان و از آنجا به شرف‌الدین ابن ... عبدالرشید ملقب به «پُتان» یا «پُتَهان» می‌رسانند (فیض‌محمد، 2 / 2؛ فوگل‌زانگ، 23-26). احمد خود را از نوادگان خواجه خضر بن سَدو از فرزندان «زیرک» می‌شمرد (شیرازی، 34-35؛ فوگل‌زانگ، 26؛ زین‌العابدین، 107). گفته‌اند در 1000 ق / 1592 م، ابدالیان از کوهستان کابل که مسکن اصلی آنان بود، به زیر آمدند و در حوالی هرات سکنا گزیدند (مرعشی، 19).
شاه عباس اول قندهار را به عبدالعزیز خان جغتایی (ابدالی؟) داد و شماری از خاندانهای ابدالی را با ریاست ملک سدو پوپلیزایی به قصد ممانعت از یورش ازبکان و ترکان و ترکمانان در هرات ساکـن گردانید. امـا بعداً به‌سبب سخت‌گیریهای قـزلباشان، پنـج ـ شش‌هزار خانوار ابدالی تحت فرمان حیات سلطان از هرات فرار کردند و در ملتان جاگیر شدند (استرابادی، 8- 9؛ مرعشی، 19-20؛ نوله، 136-137؛ لین‌پول، 2 / 546؛ نک‍ : فریزر تایتلر، 61). اینان در قیام غلجاییان «محض اظهار نمک‌به‌حلالی»، سربازانی را به کمک خسرو خان، برادرزادۀ گرگین خان، به کارزار فرستادند. بعد از پیروزی میرویس هُوتَکی، عبدالله و پسرش اسدالله، فرزندان حیات سدوزایی، به هرات آمدند. والی هرات هر دو را زندانی کرد. در آشوبهای پس از «سقوط اصفهان»، این دو سدوزایی از هرات گریختند و با لشکری که گرد کردند، به‌تدریج از بادغیس تا حوالی مرغاب را (1128 ق / 1716 م) متصرف شدند و قدرتی یافتند (استرابادی، 9-10؛ مرعشی، 20-21؛ محمدکاظم، 1 / 22) و با غلجاییها درافتادند. اسدالله ابدالی پس از حمله به متصرفات محمود، در میدان جنگ کشته شد و سرش را به دستور محمود به اصفهان فرستادند (استرابادی، 10).
بعد از این قتل سرنوشت‌ساز، ابدالیان به هرات آمدند و محمد خان ابدالی را بر کرسی آن ولایت نشاندند. محمد خان در 1139 ق / 1727 م به قصد تسخیر خراسان به راه افتاد، ولی کاری از پیش نبرد و از مشهد به هرات بازگشت. رؤسای ابدالی محمد خان را معزول کردند و ذوالفقار خان، فرزند زمان خان را به ولایت هرات برگزیدند. احمد، برادر ذوالفقار خان، در میان جنگ و جدال طوایف افغان به هرات و قندهار آمد. چندی بعد ذوالفقار به قصد خراسان و بعد اصفهان با 000‘18 جنگجو روی به مشهد نهاد و از شاه حسین غلجایی هم یاری خواست. شاه حسین حساب کرد اگر از راه «ایلیّت» و «مذهب» به کمک آنان نرویم، فردا نادر بر سر «ما» می‌آید. اما نادر آن محاسبات را بر هم زد و ابدالیان را در حلقۀ اطاعت خود آورد (محمدکاظم، 1 / 188، 197- 198؛ غبار، 337- 342). ذوالفقار خان و برادرش احمد و اللٰهیار خان، فرزند عبدالله خان، راه قندهار را در پیش گرفتند (1143 ق / 1730 م)، ولی از زندان شاه حسین غلجایی سر درآوردند (افشار، 2 / 13-14؛ غبار، 345-346؛ محمدکاظم، 1 / 188- 189).
نادر پس از فتح هرات و قندهار، بسیاری از اقوام افغان از‌جمله ابدالیان را جابه‌جا کرد و لشکری 000‘12نفری از آنها تشکیل داد. رفتار مهربانانۀ نادر نسبت به ابدالیان برای احمد جوان و جویای نام اطمینان‌بخش بود (نک‍ : همو، 2 / 543، 549-551) و وفاداری مطلق او را نسبت به نادر به دنبال داشت.

احمد شاه درّانی

(1160-1186 ق / 1747-1772 م): احمد در حدود سال 1135 ق / 1723 م در ملتان به دنیا آمد. چون پدرانش در هرات، قندهار و ملتان حکمرانی داشتند، تربیت روزهای کودکی‌اش در این شهرها شکل گرفت. بعد از ایام محبس و سالهای تبعید، اقبال رو به سوی احمد آورد. احمد به ملازمت خاصّ نادر درآمد و با 000‘4 مرد جنگاور درانی مأمور نگهداری و حفظ حرم و سراپردۀ نادر شد. آورده‌اند نادر دربارۀ احمد می‌گفت که نشان سروری در پیشانی او پیدا ست، و از او خواست که چون بر اریکۀ شاهی نشست، حقوق او را رعایت کند و با فرزندانش مهربانی و مدارا پیش گیرد (فیض‌محمد، 1 / 11).
صبحگاهانی که خبر قتل نادر انتشار یافت، احمد با مردانش به پاس حقوق «اوجاق»، با قاتلان شاه ستیزیدند. احمد و مردانش سپس با ثروتی فراوان از خزاین نادر خود را به «نادرآباد»، مسکن ابدالیان که از خراسان به آنجا کوچ داده شده بودند، رساندند (استرابادی، 393-395). در اینجا یکی از سران افغان پیشنهاد کرد «جرگه‌ای» تشکیل دهند و پادشاهی برگزینند. «جرگه» در 1160 ق / 1747 م در عمارت «مزاریشه سرخ» در قلعۀ نظامی نادرآباد گشایش یافت. احمد زیرکانه همه‌چیز را زیر نظر داشت. هرچند عشیرۀ او، سدوزاییها، از نظر شمار کمتر بودند، اما احمد بر ثروت، پیشینه و کاردانی‌اش حساب می‌کرد. روز نهم یعنی آخرین روز انتخاب رسید و کار به حکمیت انجامید. حکم، صابر شاه کابلی از اعضای جرگه، احمد ابدالی را معرفی کرد و با نصب یک خوشۀ گندم به کلاهش وی را به پادشاهی برگزید (غبار، 355؛ ابوالحسن، 60؛ فرهنگ، 1 / 117).
گفته‌اند که چون صابر کلاه سروری بر سر احمد می‌نهاد، گفت: «تو پادشاه دورانی»؛ از اینجا «ابدالی» به «دورانی» موسوم شد (صباح‌الدین، 45-46؛ فیض‌محمد، 1 / 12؛ قس: الفینستون، 359). در این تغییر نام، پژوهشگر بی‌درنگ به یاد «نادر دوران» می‌افتد که محمدکاظم و استرابادی به دفعات آن را ذکر کرده‌اند. احمد زیر نظر نادر، سروری و سرداری آموخته بود؛ هم نادر بود که آرزوی پادشاهی را در ذهن احمد برانگیخته بود. انتخاب عنوان «دُرّانی» (دورانی) به جای «ابدالی» یعنی کنارگذاشتن «گذشته». تخریب «نادرآباد» و بنای شهر «احمدشاهی» به‌جای آن در همین راستا بود (افشار، 2 / 10-11؛ فریزر تایتلر، 65؛ فیض‌محمد، همانجا). احمد شاه پادشاهی‌اش را انتخابی الٰهی می‌دانست تا بدین وسیله انتخاب سران را نادیده انگارد.
افغانان مانند بقیۀ اقوام ایرانی همه از رعایای ایران به شمار می‌آمدند، اما شاید به‌سبب سخت‌گیریهای مذهبیِ صفویان با امیران متعصب سنّی، احمد می‌خواست خراسان را تصرف کند تا مرزی باشد میان افاغنۀ اهل تسنن و دیگر ایرانیان اهل تشیع؛ از‌این‌رو، به قول رستم‌الحکما «والاجاه احمد پادشاه ... ارادۀ تسخیر خطۀ خراسان نمود، با دبدبۀ پادشاهی ... و آتش‌خانۀ بسیار و لشکر بی‌شمار» (ص 234). او که خود را جانشین نادر می‌پنداشت، شاید به همین سبب زن و فرزند خود را در مشهد باقی گذاشت و خود راه قندهار را در پیش گرفت (فرهنگ، 1 / 158) و سپس در تدارک سپاه و ملزومات جنگ، 3 بار به خراسان حمله کرد و می‌خواست به موافقت شاهرخ افشار، نوادۀ نادر، به تسخیر عراق و آذربایجان و فارس هم بپردازد (افشار، 2 / 19؛ ابوالحسن، 108 بب‍‌ ).
احمد شاه که به فکر تشکیل حکومتی مقتدر با مرکزیت سیـاسی ـ فرهنگی خراسان بـود و از بازگشت دولتی شیعی چـون صفویه هم وحشت داشت، به ترک‌تازی در خراسان پرداخت. لاجرم شاهرخ پسران خود و جمعی از علما و سادات را نزد احمد شاه فرستاد و حقوق «نعمت نادری» را یادآوری کرد. احمد شاه قصد ریشه‌کن‌کردن «اوباش قزلباش» را از ایران داشت و برای این کار حتى نامه‌ای به سلطان عثمانی مصطفى ثالث نوشت و از او استمداد کرد (شهشهانی، 159-164؛ افشار، 2 / 31-35).
ویرانیهای احمد شاه در خراسان مربوط به نوبت دوم حملۀ او است که در 1184 ق / 1770 م بعد از ترک‌تازیهای بسیار، به گفتۀ فیض‌محمد، به حرمت روضۀ رضوی به مصالحه راضی شد، مشروط به اینکه سکه و خطبه به نام او شود و مُهر فرمانها و ارقام به نام شاهرخ باشد (1 / 20). احمد شاه به این قناعت نکرد و افزون‌بر مصادرۀ اسب سواری شاهرخ، یکی از دختران او را هم به نکاح سلیمان، فرزند سوم خود، درآورد؛ نیز یزدان‌بخش میرزا پسر شاهرخ را به‌عنوان گروگان برداشت و با خود به قندهار برد (حکیم، 585؛ قس: غبار، 372، که می‌نویسد شاهرخ دختر خود گوهرشاد را به تیمور پسر احمد شاه به زنی داد).
احمد شاه به جامعه‌ای تعلق داشت که جنگیدن بخشی از زندگی آنها را تشکیل می‌داد. نظام سیاسی حاکم بر سرزمین ایلات و طوایف متنوع افغان به یک «دموکراسی ابتدایی» وابسته بود که به‌وسیلۀ «لوی جرگه» اداره می‌شد. احمد شاه برای برپایی حکومتی نیرومند، نیازمند قدرت و ثروت بود؛ راهی که نادر افشار تا نیمه پیمود. احمد شاه زمانی دست‌به‌کار شد که دو همسایۀ ثروتمند شرقی و غربی‌اش از جانب دو قدرت استعماری به‌سبب ضعف و هرج‌و‌مرجی که بر دو طرف حاکم بود، مورد هجوم و چپاول قرار گرفته بودند. البته با توجه به اوضاع سیاسی و اجتماعی عام و خاص روزگار احمد شاه بود که به گفتۀ فوگل‌زانگ، او توانست حکومتی چنان نیرومند بنا کند؛ حکومت توانمندی که با همان سرعت شکوفایی، پژمرد (ص 233؛ گریگوریان، 67؛ الفینستون، II / 299).
احمد شاه مناصب اصلی را به سران قبایل اعطا کرد و در عوضِ «جاگیر» (تیول یا اِقطاع)های وسیعی که به سران طوایف درانی داد، از آنان سرباز گرفت. پس از انتظام امور قندهار، به عزم کشورگشایی، در 1161 ق / 1748 م کابل و پیشاور، و در سال بعد لاهور را گرفت. بعد از فارغ‌شدن از امور خراسان، لشکر احمد شاه بلخ، مرو، بامیان و بدخشان را درنوردید (فیض‌محمد، 1 / 12-13، 22). در سفر پنجم، احمد شاه خود را به دهلی رساند و شهر را تاراج کرد و بلند خان سدوزایی را به حکومت کشمیر فرستاد. عالمگیر ثانی دختر برادر خود را به شهزاده تیمور داد. احمد شاه چند بار دیگر به هند یورش برد؛ اما از همه مهم‌تر، جنگ «پانی‌پت» با «مراته‌ها» بود که در سفر هفتم و در 1174 ق / 1761 م اتفاق افتاد و اردوی مراته‌ها با تلفات بسیار سنگین شکست خورد. از دیدگاهی می‌توان گفت: احمد شاه موانع از‌جمله مراته‌ها را از پیش پای اروپاییان مخصوصاً کمپانی هند شرقی برداشت (غبار، 365-371؛ حسینی، 59؛ فریزر تایتلر، 63-65؛ نهرو، کشف ... ، 1 / 454-456، نگاهی ... ، 1 / 690؛ صباح‌الدین، 46-47؛ الفینستون، همانجا).

کشورداری احمد شاه درانی

روش کشورداری و نظامیگری احمد شاه برگرفته از دستگاه اداری و نظامی صفویان، بابُریانِ هند و نادر شاه افشار بود. او برای بنای پایتخت جدید در 1174 ق / 1761 م، استادکار از ایران و هند آورد و بنای هر محله‌ای را جداگانه بر عهدۀ طوایف درانی قرار داد (فیض‌محمد، 1 / 34).
طرز عمل احمدشاه در نواحی مختلف برپایۀ مسالمت با افغانان و بلوچان استوار بود. او هند را با زور، و خراسان را از طریق سازش با بزرگان آنجا نگه داشته بود؛ با رادیکالیسم شیعی مخالف بود، اما به علما احترام بسیار می‌گذاشت و حقوق آنها را کاملاً رعایت می‌کرد (الفینستون، 494-495؛ فیض‌محمد، 1 / 40-41؛ افشار، 2 / 31-34). او دستگاه خبرگیری کارآمدی ایجاد کرد (غبار، 357- 358)، هزینه‌های دربار را کاهش داد، دفاتر مالی منظمی تنظیم کرد، خود تمام امور را زیر نظر داشت و تنها شهزاده تیمور می‌توانست در امور دخالت کند؛ با‌این‌همه، در مسائل مهم نظر اعضای «جرگه» را می‌پرسید. پاکی طینت احمد شاه برای افغانان مثال‌زدنی بود (فیض‌محمد، همانجا؛ زین‌العابدین، 135-136). بعضی از نویسندگان با نظری انتقادی دربارۀ تهاجمات احمد شاه به هند، معتقدند که او راه را برای نفوذ استعمار بازتر کرد. به‌هر‌حال، وی در ادارۀ کشور تحکیم بنیان «وحدت سیاسی» را اساس قرار داد و مدت 25 سال عمر خود را صرف توسعۀ قلمرو خود و تنظیم امور اداری و لشکری کرد. به روایت فیض‌محمد، در 1186 ق / 1772 م احمد شاه به مرض آکله از پای درآمد (1 / 40).

تیمور شاه درانی

(1187-1207 ق / 1773-1793 م): تیمور شاه در مشهد زاده شده بود و در دوران پادشاهی پدرش، مدتها والی هرات بود. بعد از مرگ احمد شاه، شاه ولی خان وزیر، شهزاده سلیمان، داماد خود را در قندهار به سلطنت نشاند. دیگر بار روح نظم‌ناپذیر قبیله‌ای، قدرت و مرکزیت دولت را متزلزل کرد. تیمور به‌سرعت خود را به قندهار رساند و بر تخت سلطنت نشست؛ توطئه‌گران را به قتل رساند و همۀ سران درانی را از مسئولیتهایشان برکنار کرد و جای آنان را به کسانی داد که از «شاه» و «قانون» اطاعت می‌کردند. تیمور در سال اول جلوسش، کابل را که از تفنگ‌سالاریهای قبیله‌ای آزادتر بود، به‌جای قندهار که مسکن قبایل مختلف بود، به پایتختی انتخاب کرد (وکیلی، 1 / 410-411، 489؛ فرهنگ، 1 / 165-166). مجموع این حوادث اختلافات را «فراخ‌تر» کرد. اعدام شاه ولی، کنارگذاشتن سران افغان، قیام ترکستان، غائلۀ فیض‌الله خان که در قندهار شورش کرد و سرانجام طراحی قتل تیمور، او را سخت گرفتار ساخت (همو، 1 / 160-164؛ الفینستون، I / 300-301؛ فریزر تایتلر، 66-67).
قیام سیکها در 1779 م در سند، تیمور را به ملتان کشاند و کار با سرکوب آنها خاتمه یافت (فرخ، 1 / 105؛ فریزر تایتلر، 66؛ فیض‌محمد، 1 / 53-56؛ درانی، 154). حاکم کشمیر، آزاد خان، از اطاعت دولت مرکزی سر باز زد؛ تیمور وارد پیشاور شد و شورش او را سرکوب کرد. پس از آن تیمور برای قیامهای مخالفان مجالی نگذاشت و قدرت مرکزی را حفظ و حراست کرد، هرچند فرهمندی پدر را نداشت (غبار، 375-376). تیمور شاه بیش از افغانان به قزلباشان و مغولان اعتماد داشت و هرکجا از این دو طایفه می‌یافت، استخدام می‌کرد و در سلک سپاهیان خاص قرارشان می‌داد؛ در‌حالی‌که درانیان به‌غایت در نظر او بی‌اعتبار بودند (شیرازی، 99؛ فوگل‌زانگ، 255؛ اعتضادالسلطنه، تاریخ ... ، 46-47). انگلیسیها در حالی در هندوستان جنوبی و شرقی پیشروی می‌کردند که تیمور سرگرم فرونشاندن آتش جنگهای قبیله‌ای بود (غبار، 376).
تیمور ولایات مهم قلمرو خود را به پسرانش داد: حکومت قندهار را به شهزاده ایوب، و هرات را به شهزاده محمود داد؛ نیز شهزاده زمان را که بسیار دوست می‌داشت، در کابل به ولیعهدی گذاشت. تیمور شاه سخت مشتاق عیش و نشاط، و مردی اَکول بود و بر اثر بیماری حاصل از این نوع زندگی درگذشت. او به گونۀ سلاطین بزرگ پادشاهی کرد. دربارش کانون ادبا و شعرای فارسی‌گوی بود. تاج مکلّل از الماس بر سر می‌گذاشت و «کوه نور» را در ساعد راست و «فخراج» (یاقوتی گران‌بها که نادر شاه از هندوستان آورد و سپس به دست حکومتگران درّانی افتاد) را به بازوی چپ می‌بست. او مردم را بار عام می‌داد و به شکایات آنان رسیدگی می‌کرد (همو، 377- 378؛ فیض‌محمد، 1 / 61؛ فرخ، 1 / 108- 109؛ مفتی، 1 / 218).

زمان شاه درانی

(1207-1216 ق / 1793-1801 م): تعدد پسران تیمور شاه، رسمیت‌نیافتن به جانشینی زمان میرزا، پایان دورۀ شاهان فرهمندی مثل احمد شاه و تیمور، و از همه مهم‌تر از‌میان‌رفتن عامل وحدت میان طوایف افغان، یعنی جنگیدن برای گسترش امپراتوری و کسب ثروت غارتی، سرانجام به جنگهای داخلی انجامید. هر سال از شمار قوای دولتی و «غلام‌شاهیان» کاسته می‌شد و بر شمار «عساکر قومی» افزوده می‌گردید (گانکوفسکی، 47- 48). رؤسای طوایف، همۀ شاهزادگان درانی را به دربار فراخواندند و «دروازۀ خانه را در عقب آنان» بستند و زمان شاه را به شاهی پذیرفتند (درانی، 161-162). هرچند شاه جدید فکر حمله به هند را در سر داشت، ولی از آن پس این استعمار انگلیس بود که به‌تدریج در امور هند مداخله می‌کرد. امیرزاده محمود و شهزاده همایون در هرات و قندهار برای دولت مرکزی دردسر‌آفرین شدند؛ همایون دستگیر شد، ولی محمود به کمک فتحعلی شاه قاجار، آن هم به راهنمایی میرزا مهدی خان، نماینده و مأمور کمپانی هند شرقی، به کابل لشکرکشی کرد.
زمان شاه دچار مشکل شد و به قصد یاری‌گرفتن از برادرش، شجاع‌الملک، با شمار اندکی از لشکرش راهی پیشاور گردید؛ اما در راه گرفتار یکی از حکام محلی شد و برادرش، محمود شاه، به او دست یافت و پس از نابیناکردن برادر، وی را در زندان بالاحصار حبس کرد. بدین‌سان شهرهای خراسان از دست دولت کابل خارج شد، دولت روسیه به مرو دست انداخت و پنجاب استقلال خود را اعلام کرد. از تاریخ عزل زمان شاه به بعد ملتان کشمیر، قلعۀ اتک و پیشاور یکی از پس دیگری از قلمرو زمان شاه جدا شد و به دست انگلیسیها افتاد («دائرةالمعارف ... »، II / 24؛ نفیسی، 1 / 132؛ غبار، 391)؛ برای نمونه، به‌موجب «عهدنامۀ سیاسی» که در 1800 م میان ایران و انگلیس بسته شد، شاه قاجار تعهد کرد که با زمان شاه قراردادی امضا نکند، مگر آنکه افغانستان تعهد کند هرگز به فکر حمله به هند که از متصرفات انگلیس است، نیفتد (ترنزیو، 14-15؛ واتسن، 124-125).

 شاه محمود درانی

(1216- 1218 ق / 1801-1803 م؛ بار دوم در هرات: 1224-1233 ق / 1809- 1818 م): محمود در 1216 ق / 1801 م بر تخت سلطنت دست یافت (فیض‌محمد، 1 / 86 بب‍‌ ). وی امیری بی‌کفایت بود و در عهد او افغانستان به دست کارگزاران بریتانیا افتاد؛ اینجا بود که دستی مخفی آتش جنگ بین سنّی و شیعه را مشتعل ساخت (فریزر تایتلر، 67). محمود شاه کلیۀ امور را به فتح خان سپرد و خود به عیش‌و‌نوش نشست (بریتانیکا، XIII / 36؛ غبار، 393).

شاه شجاع

(1216 ق / 1801 م؛ بار دوم: 1218-1224 ق / 1803- 1809 م): محمود توسط برادرش شجاع‌الملک در 1216 ق برکنار شد. او از این پس به‌عنوان بازیگر برجسته‌ای برای تحقق هدفهای دولت بریتانیا عمل کرد (فریزر تایتلر، 85-86). شجاع‌الملک به کمک درانیان قندهار و قزلباشان کابل، محمود را معزول کرد و وی را در بالاحصار به زنجیر کشید و خود بدین‌گونه بر اریکۀ سلطنت جلوس کرد. وقتی که شاه شجاع درگیر جنگهای خانگی بود، محمود از زندان گریخت و در فراه دورۀ دوم سلطنت را آغاز کرد. در‌حالی‌که ظاهراً کشور توسط دو پادشاه اداره می‌شد، سرتاسر افغانستان در دست سران طوایف به «جَبّاخانه» (زرّادخانه یا اسلحه‌سازی)‌ای تبدیل شده بود. دولت بریتانیا نه‌تنها تمام متصرفات درانیان را در هند در اختیار گرفت، بلکه با تحمیل قرارداد 1838 م، بر دیگر قلمرو درانیان هم عملاً مستولی شد و کارگزاری بر آنجا گمارد (غبار، 399). این‌چنین بود که لشکریان انگلیسی توانستند بر قندهار و کابل استیلا یابند. بعد از چندی افاغنۀ کابل و قندهار اتفاق نموده، به سرداری دوست‌محمد خان بارکزایی بر سر لشکر انگلیس راندند و زیاده از 000‘20 تن از آنان را کشتند و کارِ این دو شهر را به وی سپردند (جهانگیر میرزا، 268- 269). در هرات بعد از مراجعت اردوی محمد شاه قاجـار، میـان کامـران میرزا ــ که بـه نـام پـدرش محمود شـاه، فرمانروایـی هرات را به عهده داشت ــ با یارمحمد خان کدورتی پیدا شد که به زندانی‌شدن کامران میرزا انجامید (همو، 269). جریان فروپاشی درانیان که از دورۀ زمان شاه شروع شده بود، در این زمان سرعت بیشتری یافت. پس از ماجراهایی شاه شجاع معزول شد و محمود قدرت یافت (1224 ق / 1809 م). چندی بعد بار دیگر شاه شجاع امارت و سلطنت یافت (1255 ق / 1839 م) و تا 3 سال بعد بر سر کار بود و پس از آن به‌تدریج قلمرو درانیان به دست امرای بارکزایی افتاد (اعتضادالسلطنه، اکسیر ... ، 478- 479).

مآخذ

ابوالحسن گلستانه، مجمل التواریخ، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1344 ش؛ استرابادی، محمدمهدی، جهانگشای نادری، تهران، 1368 ش؛ اعتضادالسلطنه، علیقلی میرزا، اکسیر التواریخ، به کوشش جمشید کیان‌فر، تهران، 1370 ش؛ همو، تاریخ وقایع و سوانح افغانستان، به کوشش هاشم محدث، تهران، 1365 ش؛ افشار، محمود، افغان‌نامه، تهران، 1360 ش؛ الفینستون، مونت استوارت، افغانان (گزارش سلطنت کابل)، ترجمۀ محمدآصف فکرت، مشهد، 1376 ش؛ ترنزیو، پیو کارلو، رقابت روس و انگلیس در ایران و افغانستان، ترجمۀ عباس آذرین، تهران، 1359 ش؛ جهانگیر میرزا، تاریخ نو، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1327 ش؛ حسینی جامی، محمود، تاریخ احمدشاهی، به کوشش غلامحسین زرگری‌نژاد، تهران، 1384 ش؛ حکیم، محمدتقی، گنج دانش (جغرافیای تاریخی شهرهای ایران)، به کوشش محمدعلی صوتی و جمشید کیان‌فر، تهران، 1366 ش؛ درّانی، محمد، تاریخ سلطانی، بمبئی، 1298 ق؛ رستم‌الحکما، محمدهاشم، رستم التواریخ، به کوشش محمد مشیری، تهران، 1352 ش؛ زین‌العابدین شیروانی، بستان السیاحة، تهران، 1315 ق؛ شهشهانی، حسین، «فرمان تاریخی احمد شاه درّانی»، فرهنگ ایران‌زمین، تهران، 1337 ش، ج 6؛ شیرازی، حسین، تاریخ درّانیان، به کوشش هاشم محدث، تهران، 1379 ش؛ غبار، غلام محمد، افغانستان در مسیر تاریخ، قم، 1359 ش؛ فرخ، مهدی، تاریخ سیاسی افغانستان، تهران، 1371 ش؛ فرهنگ، محمدصدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، مشهد، 1371 ش؛ فیض‌محمد، سراج التواریخ، تهران، 1372 ش؛ گانکوفسکی، یو. و.، «لشکر و نظام لشکری شاهان درّانی»، ماهنامۀ آریانا، کابل، حمل و ثور (فروردین و اردیبهشت) 1968 م، دورۀ 26؛ گریگوریان، وارتان، ظهور افغانستان نوین، ترجمۀ علی عالمی کرمانی، تهران، 1388 ش؛ لین‌پول، استنلی و دیگران، تاریخ دولتهای اسلامی و خاندانهای حکومتگر، ترجمۀ صادق سجادی، تهران، 1375 ش؛ محمد کاظم، عالم‌آرای نادری، به کوشش محمدامین ریاحی، تهران، 1364 ش؛ مرعشی صفوی، محمدخلیل، مجمع التواریخ، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1362 ش؛ مفتی لاهوری، علی‌الدین، عبرت‌نامه، به کوشش محمد باقر، لاهور، 1961 م؛ نفیسی، سعید، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر، تهران، 1335 ش؛ نهرو، جواهر لعل، کشف هند، ترجمۀ محمود تفضلی، تهران، 1350 ش؛ همو، نگاهی به تاریخ جهان، ترجمۀ محمود تفضلی، تهران، 1338 ش؛ واتسن، رابرت گرانت، تاریخ ایران از ابتدای قرن نوزدهم تا سال 1858، ترجمۀ ع. وحید مازندرانی، تهران، 1356 ش؛ وکیلی فوفلزایی، عزیزالدین، احمد شاه، کابل، 1359 ش؛ نیز:

Britannica, macropӕdia, 1989; Elphinstone, M., An Account of the Kingdom of Caubul, Karachi etc., 1972; Encyclopaedia of Afghanistan, eds. P. Bajpai and S. Ram, New Delhi, 2002; Fraser - Tytler, W. K., Afghanistan, London, 1953; Noelle, Ch., State and Tribe in Nineteenth-Century Afghanistan, London, 1997; Sabahuddin, A., History of Afghanistan, New Delhi, 2008; Vogelsang, W., The Afghans, Singapore, 2008.

مهدی کیوانی

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: