جزء لایتجزى
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 6 آبان 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/241490/جزء-لایتجزی
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404
چاپ شده
18
جُزْءِ لایتَجَزّی، يا جزء لايتجزأ، صورت كوتاهشدۀ «الجزء الذي لا يتجزي» يا «الجزء الذي لايتجزأ»؛ کوچکترين بخشِ جسم که بالفعل و در وهم قابل تجزيه نيست و به اعتقاد غالب متکلمان معتزلي و اشعري و ماتُريدي، و بسياري از متکلمان امامي، اجسام از آن ساخته شدهاند. اعتقاد به جزء لايتجزى پایۀ اصلي نظريههايي است كه، با همۀ تفاوتهايشان، در مجموع به مذهب جزء لايتجزى معروفاند.اين نظريهها داراي جنبههاي طبيعي و كلامياند: از لحاظ طبيعي، جهان مادي مجموعهاي از جوهرها و عَرَضها فرض ميشود و اين اعتقاد پيامدهاي مهمي در مبحث حرکت و کيهانشناسي دارد؛ و از لحاظ کلامي، اين فرض براي اثبات حدوثِ عالم و وجود خالق به کار ميرود و نيز به تصور خاصي از نسبت ميان خدا و جهان منجر ميشود.هرچند نظريۀ جزء لايتجزى، به صورتي که در آثار متکلمان مسلمان ديده ميشود، عيناً از هيچ يک از نظريههاي پيش از خود گرفته نشده است، اما درك ساختار اين نظريه و صورتهاي گوناگون آن نيازمند آشنايي با نظريههاي اتمي پيشين است.
در یونان باستان، اتمگرايي نخستين بار به صورت نظريهاي طبيعي در مورد ساختمان جهان و نيز براي پاسخگويي به مشکل تغيير مطرح شد. اتمگرايانِ طبيعيِ باستان ــ دموکريتوس و لئوکيپوس و پيروان ايشـان ــ در واکنش بـه استـدلالهـاي پـارمنيـدس که وجود را يکپارچه و کامل و بيتغيير ميدانست، و نيز براي غلبه بر مشکلاتي که از اين نظريه پديد ميآمد، به وجود ذراتي معتقد شدند که هريک بهتنهايي ويژگيهاي واحد يا وجودِ پارمنيدسي را دارد، به اين معني که کامل و يکپارچه و بيتغيير است، وهمۀ آنها نيز، مثل واحد پارمنيدسي، از يك جنساند (ملسن، 20-21). اما تغييرات جهان مادي در اثر به هم پيوستن و از هم جدا شدن اين واحدها رخ ميدهند. وجود اتمها و تغييرناپذيري آنها چيزي است که در ميان همۀ گونههاي اتمگرايي باستان مشترک است. نيز در همۀ اين نظريهها وجود خلأي که اتمها در درون آن حرکت کنند، مسلم گرفته ميشود. با اين حال، مسائل ديگري هست که انواع مختلف اتمگرايي طبيعي به آن پاسخهاي گوناگون دادهاند و چنانکه خواهيم ديد، اين مسائل و پاسخها از وجوه افتراق مهم ميان اتمگرايي طبيعي يوناني و نظريۀ جزء لايتجزاى متکلمان به شمار ميآيد. برخي از مهمترين اين مسائل از اين قرارند: آيا اتمها خود جسماند، يعني طول و عرض و ارتفاع دارند، يا جسميت حاصل اجتماع اتمها ست؟ آيا همۀ اتمها يکشکل و يکساناند، يا ميان آنها تفاوتهايي وجود دارد؟ آياکيفياتي که ما در اجسام ميبينيم، مانند سختي، نرمي، گرمي، سردي، بو و رنگ در اتمها هم وجود دارند، يا اين کيفيات در اثر اجتماع اتمها به وجود ميآيد؟جز اين گونه اتمگرايي طبيعي، انواع ديگري از اتمگرايي هم در يونان باستان وجود داشت که ميتوان آنها را اتمگرايي رياضي ناميد و برخي از آنها به نوعي با عقايدي که بعدها در ميان متکلمان پيدا شد، شباهت دارند. اصحاب فيثاغورس که عدد ــ يا کمّ منفصل ــ را اصل همه چيز ميدانستند، سعي داشتند از کنار هم نهادن تعدادي سنگريزه يا مهره شکلهاي مختلف را پديد بياورند. اين عمل بر اين فكر مبتني بود كه هر بُعد (خط و سطح و حجم) از اجتماع عناصري با بُعد كمتر به وجود ميآيد؛ مثلاً خط از اجتماع نقاط و سطح از اجتماع خطوط حاصل ميشود (سامبورسکي، 32). فيثاغورسيان، دستكم وقتي در پي اثبات قضايايي در مورد خواص اعداد بودند، شمار اين عناصر را متناهي فرض ميكردند.گونۀ ديگري از اتمگرايي رياضي هم وجود دارد که در ميان رياضيدانان يوناني شناخته شده بود و بعدها نيز در سدههاي 16-17م / 12-13ق با نام اعتقاد به تقسيمناپذيرها احيا شد و آن را ميتوان اتمگرايي رياضي شهودي ناميد. پيش از آنکه روشهاي دقيق محاسبۀ سطح و حجم اجسام در سدۀ 4قم به دست رياضيداناني چون ائودوکسوس ابداع شود، رياضيدانان يوناني در محاسبۀ سطح و حجم اجسام چنان عمل ميکردند که گويي اين سطحها و حجمها، بهترتيب، از بينهايت خط يا سطح ساخته شدهاند؛ و يا براي محاسبۀ مساحت دايره، آن را متشکل از بينهايت مثلث ميدانستند که قاعدۀ هر کدام يک نقطه است.تفاوت اين نوع اتمگرايي با اتمگرايي طبيعي دموکريتوسي در اين بود که اولاً کوچکترين اجسام خود داراي امتداد فرض نميشدند (مثلاً خط را از نقطه متشکل ميدانستند که نه طول دارد و نه عرض) و ثانياً شمار عناصر تشکيلدهندۀ هر جسم بينهايت فرض ميشد. اين گونه اعتقاد به وجود بينهايت کوچکِ بالفعل، هرچند زير عنوان کلي اتمگرايي قرار ميگيرد، هم با اتمگرايي دموکريتوسي و فيثاغورسي تعارض دارد و هم با اعتقاد ارسطويي که هرچند براي تجزيهپذيري اجسام حدي قائل نيست، امـا اين تجزيـهپذيري را بـالقوه ميداند (نک : ارسطو، کتاب III، فصلهاي 6-8).
ائودوکسوس و رياضيداني پس از او اين نوع اتمگرايي را نميپذيرفتند، شايد به اين دليل است كه ارشميدس با اينكه در رسالۀ «روش مسائل مكانيكي» مساحتِ يك قطعه سهمي را از كنار هم نهادن بينهايت خط به دست ميآورد، اين روش را برهاني و دقيق نميداند و در رسالۀ «اندازهگيري سهمي» روشي را برميگزيند كه بر فرض ساخته شدن قطعه سهمي از بينهايت خط استوار نيست (دربارۀ اين دو روش، نک : هيث، «کارهاي ...»، 233-252, 326 ff.).
اعتقاد اپيكوريان به وجود «كوچكترين اجزاء» را نيز ميتوان چيزي ميان اتمگرايي رياضي و اتمگرايي طبيعي دانست. اپيكور معتقد بود كه اين فرض كه «كميات تا بينهايت تقسيمپذيرند»، با تجربه ناسازگار است و كوچكترين واحد كميت وجود دارد كه از لحاظ نظري تقسيمپذير نيست (كامبيانو، 587-588)، اما وي اين كوچكترين اجزاء را جسم نميدانست و اتمهاي دموکريتوسي را تجزيهپذير ميشمرد (پينس، 111-112، نيز 95).در آثار ارسطو نيز مفهوم ديگري ديده ميشود که هرچند اتمگرايي به معناي خاص آن به شمار نميآيد، اما از لحاظ تاريخي و مفهومي با آن ارتباط دارد. ارسطو به مخالفت سرسختانهاش با هر گونه اتمگرايي شناخته شده است. وي وجود اتمهاي طبيعي دموكريتي را منكر بود و معتقد بود كه همۀ اجسام بالقوه تا بينهايت تجزيهپذيرند و هر جا كه تجزيۀ جسمي را متوقف كنيم، چيزي كه باقي ميماند از جنس همان جسم است. يعني اجسام از مجموعۀ بينهايت نقطه نيز ساخته نشدهاند. به اين اعتبار، ارسطو به اتمگرايي شهودي رياضي نيز اعتقاد نداشت. با اين حال، از برخي ديگر از عبارات ارسطو چنين برميآيد كه اين تجزيهپذيري تنها در مورد اجسام به اعتبار جسم بودن آنها، يعني به اين اعتبار كه جوهرهايي هستند پذيراي ابعاد سهگانه، صادق است. اما چون اجسام جز جسم بودن صورتهاي ديگري هم دارند، مثلاً جامد يا نبات يا حيواناند، در تجزيۀ آنها عملاً به حدي ميرسيم كه جسم صورتِ جمادي يا نباتي يا حيواني را از دست ميدهد. به عبارت ديگر، هرچند اجسام، به عنوان جسم، ساختمان اتمي ندارند، اما سنگ يا آب يا هوا اتم دارند. اين مفهوم بعدها «كوچكترين اجزاء طبيعي» نام گرفت (نک : گلسنر، 10-14، که به نوعي تحول در ديدگاه ارسطو نسبت به اين مسئله قائل است و اعتقاد او به کوچکترين اجزاء طبيعي را متأخر بر نظر او دربارۀ تجزيهپذيري بيپايان اجسام ميداند). كوچكترين اجزاء طبيعي ارسطويي هرچند بالفعل تجزيهپذير نيستند، زيرا صورت خود را از دست ميدهند، اما مانند اتمهاي دموكريتوسي در وهم قابل تجزيهاند.متفكران مسلمان با غالب اين صورتهاي اتمگرايي آشنا بودند. تقريباً در همۀ متون مهم فلسفۀ اسلامي، بخشهايي از طبيعيات به بيان اتمگرايي دموکريتوسي و رد آن اختصاص دارد (نک : ابن سينا، الاشارات ... ، 192-193، الشفا، سماع طبيعي، 184، كه اين نظر را نظر كساني ميشمارد كه جسم را بالفعل مركب از تعدادي متناهي از اجزاء ميدانند كه هر يك از آنها نيز جسم است؛ سهروردي، التلويحات ... ، 102؛ نصير الدين، «اجوبة ... »، 264) و نيز پارهاي از تبعات اين نظريه ــ مثلاً در مسئلۀ رؤيت که اتمگرايان آن را در اثر ورود اتمهايي از جسم به چشم ميدانستند ــ در کتاب «نفس» و هنگام بررسي پديدۀ ابصار بحث و رد شده است (نک : ابن سينا، الشفاء، نفس، 102-113).با اين همه، برخي از متفکران اسلامي به گونهاي اتمگرايي طبيعي اعتقاد داشتند. مهمترين اينان محمد بن زکرياي رازي است که به نوعي اتمگرايي دموکريتوسي با عناصري افلاطوني معتقد بود. به نظر رازي، و به تبع نظريۀ افلاطون در کتاب تيمائوس، ماده از اتمهايي ساخته شده، و هر يک از اتمهاي عناصر چهارگانه به شکل يکي از چندوجهيهاي منتظم افلاطوني است. همچنين اعتقاد او به جوهر بودن مکان و ازليت آن و قدم هيولا نيز احتمالاً متأثر از عقايد اتمگرايان در مورد وجود خلأ، و ازلي بودنِ اتمها ست. با اين همه، اعتقاد رازي به وجود عقل کلي و نفس کلي و قدم آنها او را از اتميستهاي يوناني متمايز ميکند ( الشکوک ... 110-118، كه از اين نظريه در برابر جالينوس دفاع ميكند، نيز رسائل ... ، 1 / 195-220؛ نيز نک : پينس، 35-56؛ بيـرونـي، 163؛ نـاصرخسرو، جـامع ... ، 212-213، زاد ... ، 68-69؛ فخرالدين، مناظرات، 60). برخي از متفکران مسلمان، از جمله ابن رشد، از مفهوم ارسطويي «کوچکترين جزء طبيعي» استفـاده كـردهاند (گلسنـر، جم ) و تعـريـف ابـن هيثـم از «کـوچکترين جزء نور»، که متناظر است با کوچکترين بخش جسم که ميتواند نور را دريافت و منتقل کند، نيز به اين مفهوم بسيار نزديک، و احتمالاً از آن متأثر است (معصومي، 591-592).
اتمگرايي رياضي يوناني نيز در جهان اسلام شناخته شده بود. بسياري از متکلمان وجود نقاط هندسي را دليل بر وجود اجزاء لايتجزى دانستهاند. مثلاً امام الحرمين جويني اعتقاد «هندسهدانان ژرفانديش» را «كه از جزء چنين تعبير ميكنند كه نقطه تقسيمپذير نيست» با اعتقاد متكلمان به جزء لايتجزى يكسان ميداند ( الشامل ... ، 143). ابوالمعين نسفي نيز مينويسد كه اهل حساب (حُسّاب) جوهر واحدي را كه بالفعل تجزيه نميشود، نقطه مينامند (1 / 47). با اين حال، وي اين نظر را با نظر رايج در ميان برخي از متكلمان معتزلي خلط ميكند كه خط را مركب از دو جزء لايتجزى ميدانستند و معتقد بودند كه براي ساخته شـدن جسم دستكـم 8 جـزء لازم است (همانجـا؛ نيز نک : دنبالۀ مقاله). پارهاي از رياضيدانان دوران اسلامي نيز ــ هرچند معتقد نبـودند كـه خط بـالفعل مجموعۀ بينهـايت نقطه باشد ــ اعتقاد داشتند كه خط از حركت نقطه پديد ميآيد (ابن هيثم، 128-138). اين اعتقاد مورد انتقاد سخت رياضيدان ارسطوييمشربي چون خيام قرار گرفت (خيام، 179-180).
مهمترين و مؤثرترين نظريۀ اتمگرايانه در جهان اسلام نظريهاي است كه به نظريۀ جزء لايتجزى معروف است. بر خلاف اتمگرايي دموکريتوسي، مفاهيم اصلي نظريۀ متكلمان اتمها و خلأ نبود، بلکه ايشان به وجود 3 چيز در جهان مادي معتقد بودند: 1. اجزاء لايتجزى که گاهي آنها را جوهر و جوهر فرد هم ميناميدند؛ 2. اَعراض؛ 3. اجسامي که از گرد هم آمدن اجزاء لايتجزى ساخته ميشوند. نسبت ميان عرضها و جوهرها با الفاظ عُروض و حلول و قيام بيان ميشد. اعراض در جوهرها «حلول ميکنند» (نوبختي، 30) يا عرضها «قائم به» جوهرها هستند. گاهي نيز جوهر «محل» عرض خوانده ميشد و با استفاده از اين استعارۀ مکاني است که مثلاً ابن فورک از اشعري نقل ميکند که عرضها نميتوانند در دو محل وجود داشته باشند، همچنانکه يک جوهر هم نميتواند همزمان در دو محل موجود باشد (ص 15-16). اين سخن بر خلاف اعتقاد فيلسوفان ارسطويي بود كه عرض را نيازمندِ «موضوع» ميشمردند و نسبت ميان موضوع و محل را عموم و خصوص مطلق ميدانستند.اين نظريه در جهان اسلام نخستين بار به دست متکلمان معتزلي به وجود آمد و بعدها اشعريان هم آن را پذيرفتند. بر اساس اين نظريه، عالَم ــ که همۀ موجودات جز خداوند را شامل ميشود ــ حاصل اجتماع و افتراق اجزاء خُرد است. در بسياري از منابع كلامي اين اجزاء جوهر ناميده شدهاند (مفيد، النكت، 28؛ باقلاني، التمهيد، 17؛ جويني، الارشاد، 39؛ اسفرايني، 159؛ جرجاني، 2 / 215؛ سيد مرتضى، 2 / 267؛ پزدوي، 11-12؛ خوارزمي، 23)؛ اما آن را جوهر منفرد (باقلاني، همانجا) يا جوهر واحد (غزالي، المقصد ... ، 144) يا جوهر فرد (ابن تيميه، النبوات، 100؛ فخر الدين، محصل ... ، 74؛ سهروردي، «پرتونامه»، 224) يا جزء (انصاري، 71) يا الجوهر الفرد الذي لا يتجزأ (همانجا) نيز ناميدهاند. شيخ طوسي، متكلم شيعي نيز واژههاي «جوهر» و «الجزء الذي لايتجزى» را مترادف ميداند (ص67).در توضيحِ نامگذاري جزء لايتجزى به جوهر گفتهاند: «آن را جوهر خواندهاند زيرا اصل اجسام است، و جوهر هر چيزي اصل آن است» (پزدوي، 12). اما، به رغم اين توجيه زباني، اين نامگذاري بيدرنگ مفهوم ارسطويي جوهر، يعني چيزي را که در وجود خود نيازمند به موضوع نباشد، به ذهن راه ميدهد. متکلمان معمولاً از اين تعريف احتراز کردهاند، اما گاه در تعريف اعراض که يک آن بيش نميپايند، گفتهاند که دوام (لَبْث) آنها چون دوام جوهرها نيست. از اين تعريف چنين برميآيد که، دستکـم در نظـر گروهـي از متکلمـان، جـوهرها ــ کـه همـان اجـزاء لايتجـزى هستنـد ــ از نـوعـي وجـود استقـلالـي و دوام برخوردارند. به گفتۀ ارسطو، دموكريتوس اتمها را جوهر ميناميد، و بعيد نيست كه نامگذاري اجزاء لايتجزى به جوهر نيز متأثر از اين اعتقاد دموكريتوسي باشد. اما غالب متكلمان از تعريف جوهر بر حسب قائم بهذات بودن و نيازمند نبودن آن به موضوع اجتناب كردهاند و جوهر را بر حسب نيازمند نبودن آن به «محل» و نيز تحيّز تعريف كردهاند. با اين حال، برخي از مخالفان متکلمان ايشان را به اعتقاد به قائم به ذات بودن جوهرها و ازلي بودن آنها متهم كردهاند (نک : دنبالۀ مقاله).تاريخ نظريۀ جزء لايتجزى در نيمۀ اول سدۀ 3ق آغاز ميشود. تقريباً در يك زمان دو نظريه در اين زمينه از سوي دو متفكر بزرگ معتزلي، كه هر دو از طبقۀ ششم معتزله به شمار ميآيند، اظهار شد. ابراهيم نظّام معتقد بود كه اجسام تا بينهايت قابل تقسيماند. به نظر او، «هيچ پارهاي نيست كه پارهاي نداشته باشد و هيچ بخشي نيست كه بخشي نداشته باشد، و هيچ نيمهاي نيست كه نيمهاي نداشته باشد، و جزء همواره تجزيهپذير است و اين تجزيه هيچ گاه به پايان نميرسد» (اشعري، مقالات ... ، 318). گفتهاند كه وي اين نظريه را از هشام بن حكم (ه م) گرفت و آشنايي او با آثار فلاسفه نيز در اين اعتقاد مؤثر بود. با اين حال، نظريۀ نظّام با نظريۀ فيلسوفان ارسطويي يكسان نيست. ارسطوييان پايانناپذير بودن تقسيم اجسام را بالقوه ميدانستند، و معتقد بودند كه اين تقسيم، بالفعل در جايي متوقف نميشود و هيچگاه به كوچكترين جزء سازندۀ جسم نميرسيم. بنا بر اين ساختمان اجسام ذاتاً پيوسته است. در حالي كه نظّام اعتقاد داشته است كه جسم بالفعل از بينهايت جزء ساخته شده است (فخر الدين، همان، 87؛ بخاري، 215؛ مير داماد، 184-185) و طبعاً اين اجزاء از جنس جسم نيستند. اما اگر جسم، مثلاً يك خط، از بينهايت جزء ساخته شده باشد، چگونه متحركي ميتواند آن خط را بپيمايد؟ نظّام براي پاسخگويي به اين مشكل نظريۀ طفره را عرضـه كـرد (جوينـي، الشـامل، 144؛ نيـز نک : ه د، حركت). ظاهراً مبدع اين نظريه نيز هشام بن حكم بوده است. در برابر نظّام، ابو الهذيل علاف از طبقۀ ششم معتزله (ابن مرتضى، 25) شمار ذراتي را كه جسم از آنها ساخته شده است، متناهي ميدانست. گفتهاند که ابو الهذيل و نظّام در اين مسئله و نيز مسئلۀ طفره بحث کردهاند و ابوالهذيل را مبدع برخي از براهين ضد نظريۀ طفره دانستهاند(همو، 29). هرچند نظّام در اين اعتقاد خود پيرواني نيز داشت، اما بيشتر معتزله به مذهب ابو الهذيل، كه اساس آن بر متناهي بودن شمار اجزاء اجسام بود، معتقد شدند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید