خراسان
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 18 دی 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/240753/خراسان
چهارشنبه 6 فروردین 1404
چاپ شده
22
خُراسان، سرزمینی کهن در شرق ایران.
واژۀ خراسان از 3 جزء خُر / خور، آس، و پسوند صفت فاعلیساز «ـ ان» ترکیب شده است. بخش نخست، تحولیافتۀ xwar به معنی «خورشید»، و بخش دوم، از مصدر «آسیدن» به معنی «آمدن، رسیدن» است. در پارتی ās- مادۀ مضارع به معنی «آمدن، رسیدن»، وامواژهای است که از اوستایی به پارتی رسیده است. در اوستایی *ā-nsa- از پیشوند ā-، و مادۀ مضارع *nsa- از ریشۀ به معنی «آمدن، نزدیک شدن» ترکیب یافته است (گیلن، 49؛ هُرن، 7؛ بارتولمه، 1055-1056). ریشۀ nas- در سنسکریت نیز naś- به معنی «رسیدن، آمدن»، و برگرفته از هندواروپایی *nek- به معنی «نزدیک شدن، رسیدن» است (پکرنی،I / 316 ). خراسان در پارتی به صورت hōrāsān به معنی «مشرق، خاور» (گیلن، همانجا)، و در پهلوی به شکل xwarāsān (مکنزی، 95) آمده است (قس: حسندوست، 1 / 28؛ نیز بیلی، 180-181، سکایی nās- به معنی «گرفتن، به دست آوردن»، یغنابی nos- به معنی «گرفتن»، و بلوچی āsaγ به معنی «طلوع <ستارگان> »). معنای «جایگاه برآمدن خورشید» برای خراسان را این ابیات فخرالدین اسعد گرگانی نیز تأیید میکند: زبان پهلوی هر کو شناسد / خراسان آن بود کز وی خور آسد / / خور آسد پهلوی باشد خور آید / عراق و پارس را خور زو برآید / / خوراسان را بود معنی خورآیان / کجا از وی خور آید سوی ایران (ص 128).
در پایان بخش IV، زبانها و گویشها، در همین مقاله.
محمود جعفری دهقی
پیشینۀ اطلاق نام خراسان به نواحی شرقی ایران به روزگار ساسانیان، و به گمان قوی به دورۀ خسرو اول انوشیروان (سل 531- 579 م) بازمیگردد. انوشیروان برای نظارت بیشتر حکومت مرکزی بر سرزمینهای تابع ساسانیان، کشور را به 4 کوست (در پهلوی به معنای سمت و سو، بخش؛ برای معنای این واژه در زبان پهلوی، نک : مکنزی، 52) تقسیم کرد و اسپهبدی را به فرمانروایی هر کوست گماشت (فرای، «تاریخ سیاسی ... »، 154). این 4 کوست به نامهای اپاختر (شمال)، نیمروز (جنوب)، خوربران (باختر) و خراسان / خوراسان (خاور)، که هریک منطبق با یکی از جهتهای چهارگانۀ جغرافیایی بود، خوانده میشد (شهرستانها ... ، 25، 29، 31، 34). اسپهبدان خراسان و خوربران اهمیت بیشتری داشتند، زیرا آنان بهترتیب موظف بودند که از مرزها در برابر اقوام صحراگرد در شرق، و رومیان در غرب دفاع کنند (فرای، همانجا). با توجه به آنکه تقسیمات کشوری روزگار ساسانیان تا نخستین سدههای دورۀ اسلامی همچنان دستنخورده برجا بود، میتوان استنباط کرد که خراسان در مفهوم بزرگ آن، از غرب به نواحی شرقی کویر مرکزی ایران و از جنوب به سیستان و کرمان محدود بوده، و از شرق تـا سرزمینهای چین و هند امتداد داشته است (نک : اصطخری، 227؛ ابنحوقل، 426؛ یاقوت، 2 / 409). ابنخردادبه فهرستی از نواحی خراسان و القاب شاهکان آن را بهدست داده است. این فهرست شامل نواحی نیشابور، مرو، سرخس، ابیورد، نَسا، غرچستان، مرورود، زابلستان، کابل، تِرمذ، بامیان، سغد، فَرغانه، ریوشاران، جوزجان، خوارزم، خُتل، بخارا، اَشروسنه، سمرقند، سجستان، رُخَج، [زمین] داور، هرات، پوشنگ، بادغیس، کِش، بُتَم، وردانه، گرگان و ماوراءالنهر است (ص 38- 39). این محدوده، مطابق با جغرافیای سیاسی زمان ما، دربرگیرندۀ نواحی شرقی ایران، سراسر خاک کشورهای افغانستان، ترکمنستان، ازبکستان، تاجیکستان، و قرقیزستان، بخشهایی از نواحی جنوبی قزاقستان، شمالغربی چین که امروزه استان سینکیانگ خوانده میشود، و همچنین درۀ رود سند بوده است. در دورۀ ساسانیان، خراسان به 4 بخش تقسیم میشد و بر هریک از آن 4 بخش مرزبانی فرمانروایی داشته است (همو، 18). هر بخش به نام کُرسی آن خوانده میشد که عبارت بودند از: نیشابور، مرو، هرات و بلخ (ابنفقیه، 615-616؛ اصطخری، 253- 254؛ ابنحوقل، 430؛ مقدسی، 294-295؛ حمدالله، 147، 151، 155-156). اما باید توجه داشت که مرزهای شرقی خراسان در روزگار ساسانیان را خصوصاً از سدۀ 4 م به بعد، لشکرکشیهای شاهنشاهان ساسانی و واکنش دشمنان آنها، یعنی هپتالیان و سپس ترکان، معین میکرد. وابسته به پیامد جنگها، این مرزها یا به خاور و شمال خاوری پیش میرفت و از آمودریا میگذشت، و یا به باختر نزدیکتر میشد (کولسنیکف، 236). این گستره از زمان کوچ بزرگ آن دسته از اقوام آریایی که از میانههای هزارۀ 3 قم، از نواحی شمال شرقی به سوی نواحی داخلی ایران سرازیر شده بودند، دارای مردمانی ایرانیتبار بوده است. یاد و خاطرۀ این کوچ و استقرار اقوام آریایی در نواحی شرقی ایران، در وندیداد بر جای مانده است. در وندیداد در فهرست ارائهشده از شهرهای اهوراآفریده برای مردم ایرانیتبار، دستکم 11 شهر از 16 شهر نام برده شده را میتوان در محدودۀ خراسان بزرگ جستوجو کرد (نک : فرگرد 1). درواقع در خراسان بزرگ مردمانی به سر میبردند که از یک آبشخور فرهنگی مشترک بهره داشتند و میتوان آنان را متعلق به نواحی شرقی جهان ایرانیزبان دانست. از تاریخ ایرانیتباران شرقی تا پیش از برآمدن هخامنشیان، جز آثار باستانشناختی و روایتهایی پراکنده در تاریخ حماسی و ملی ایرانیان، آگاهیهای چندانی در دست نیست. اما در روزگار هخامنشیان برای نخستینبار، این مردم، اعم از کوچرو و یکجانشین، در صفحات تاریخ پدیدار شدند. این مردمان که با ایرانیان مقیم نواحی مرکزی و غربی جهان ایرانی خاستگاه مشترکی داشتند، مورد اعتماد شاهان هخامنشی بودند و در جنگهای هخامنشیان با دشمنانشان نقش مهمی ایفا میکردند. در سنگنوشتهها و دیگر منابع بهجامانده از روزگار هخامنشیان، از این مردمان با نامهای سکاها، خوارزمیان، بلخیان / باختریان، هراتیان، سغدیان، زرنگیان، پارتیان، گنداریان و رخجیان یاد شده است. ایرانیان ساکن نواحی غربی ایران، یعنی مادها و پارسها، بهسبب آشنایی نزدیکترشان با تمدنهای کهن میانرودان، به فنون و شیوههای ایجاد حکومت متمرکز دست یافته بودند و این امر قادرشان ساخته بود که بر همنژادان خاوری خود چیرگی یابند. اما بعدها ایرانیان یکجانشین شرق، مانند خوارزمیان و سغدیان، توانستند حکومتهای مستقل تشکیل دهند. پارتیان صحراگرد که خاستگاهی شرقی داشتند، نیز در سدۀ 1 قم، بنیاد شاهنشاهی پهناوری را پی افکندند که تقریباً سراسر جهان ایرانیزبان را در بر میگرفت (بیوار، 181؛ شارپ، 33). در اوایل سدۀ 3 م، با زوال دولت پارتیان و برآمدن ساسانیان، بیشتر متصرفات پارتیان به تصرف اردشیر بابکان، بنیادگذار دولت ساسانیان، درآمد و دولت نوبنیاد ساسانیان در شرق با کوشانیان هممرز گردید، تا آنکه شاپور اول ساسانی (سل 241- 272 م) کوشانیان را برانداخت و متصرفات آنان را بر قلمرو ساسانیان افزود (نک : گیرشمن، 292). شاپور اول در سنگنوشتۀ کعبۀ زردشت مدعی شده است که در شرق، نواحی مرو، هرات، سیستان، تورستان / توران، مکران، پرتان، سند، کوشان تا حدود پیشاور، کاشغر، سغد و چاچ فرمانبردار و خراجگزار او بودهاند (نک : سامی، 1 / 47). اگر این نوشتههای شاپور درست باشد، میتوان گفت که قلمرو ساسانیان در زمان او از جانب خاور به بزرگترین حد خود رسیده بود و تا مرزهای چین و هند گسترش داشته است. اما اندکی پس از 360 م، دستهای از هونها موسوم به کیداری، به نواحی شرقی ایران سرازیر شدند و از آمو گذشته، تا نواحی باختر را به تصرف درآوردند. اما دیری نپایید که در سالهای پایانی سدۀ 4 م، دستهای دیگر از هونها معروف به هپتالی، به خراسان رسیدند و تا باختر پیش تاختند و کیداریها را به نواحی جنوبیتر خراسان، به گنداهارا، راندند (بیوار، 212). در سدۀ 5 م، هپتالیان به قدرت مهمی در خراسان بدل شدند، تا جایی که در جریانهای سیاسی ساسانیان تأثیرگذار بودند. پس از مرگ یزدگرد دوم، میان دو تن از پسران او، هرمز و پیروز، بر سر تصاحب تاج و تخت نزاع درگرفت. سرانجام هرمز (سوم) بر تخت نشست و پیروز به تخارستان نزد هپتالیان رفت و برای دستیابی به تاج و تخت، از فرمانروای هپتالیان خواست تا نیروهایی را در اختیار او قرار دهد. پادشاه هپتالیان با خواستۀ او موافقت کرد، اما به شرط آنکه پیروز پس از رسیدن به پادشاهی، طالقان را به هپتالیان واگذارد. پیروز با پذیرش چنین شرطی، به یاری نیروهای هپتالی بر تخت نشست و طالقان را به هپتالیان واگذار کرد. او پس از تسلط بر اوضاع، برای بازپسگیری طالقان و به انقیاد درآوردن هپتالیان، آهنگ خراسان کرد، اما در جنگ شکست خورد، به اسارت هپتالیان درآمد و ناگزیر شد در برابر آزادی خویش، خراجی هنگفت بپردازد و پسرش قباد را تا زمان گردآوری و پرداخت خراج نزد آنان به گروگان گذارد. پیروز در 484 م، برای جبران آن شکست، بار دیگر به تخارستان لشکر کشید. در نبردی که درگرفت، شکست بر سپاهیان ساسانی افتاد و پیروز نیز در جنگ کشته شد. هپتالیان از مرزها گذشته، شهرهای مرورود و هرات را تصرف، و خراجی سالانه به ایرانیان تحمیل کردند (طبری، 2 / 81-82؛ مارکوارت، 60؛ کریستنسن، 290-294؛ گیرشمن، 301). پس از پیروز برادرش بلاش بر تخت نشست. او با هپتالیان از در آشتی درآمد و برپایۀ پیمان صلحی که با آنان بست، متعهد گردید سالانه خراجی سنگین بـه آنان بپردازد. بزرگان کشور در 488 م، بلاش را از سلطنت برکنار کردند و قباد پسر پیروز را بر تخت نشاندند، زیرا قباد چندین سال پس از شکست پیروز نزد هپتالیان به گروگان به سر میبرد و با آنان روابط نیکویی داشت. بزرگان کشور امید داشتند تا با این کار، قباد بتواند از فشار مالی هپتالیان بر کشور بکاهد. ظاهراً پس از بر تخت نشستن قباد، با اینکه همچنان ایران خراجگزار هپتالیان بود، اما در روابط با هپتالیان گشایشهایی پدید آمده بود (کریستنسن، 296-297؛ فرای، «تاریخ سیاسی»، 149). در میانههای سدۀ 6 م، پای عنصر جدیدی در معادلات سیاسی خراسان بزرگ باز شد. در این تاریخ، ترکان که بهتازگی به وحدت سیاسی دست یافته بودند، از سیردریا گذشتند و به فرارود سرازیر شدند و تا کرانههای جنوبی دریای آرال، تا مرزهای شمالی هپتالیان، پیش راندند (رضا، 88-90). در این زمان، خسرو اول انوشیروان برای اینکه بتواند به تهدیدهای هپتالیان و تاختوتازهای آنان به ایـران پایان دهد، با ایستمی خان ــ که در منـابع غربی سینجبو یـا سیلیزیبول خـوانده میشـود ــ همپیمـان گردید. اندکی پس از 557 م، نبرد خونینی میان نیروهای متحد و هپتالیان درگرفت و هپتالیان بهکلی شکسته و پراکنده شدند و سرزمینهایشان در دو سوی کرانههای آمودریا، میان متحدان تقسیم گردید؛ سرزمینهای واقع در کرانههای راست آمو به تصرف ترکان درآمد و سرزمینهای واقع در کرانههای چپ آمو بار دیگر به دست ساسانیان افتاد. با این حال، هپتالیان بهکلی از میان نرفتند. بر پایۀ شواهد موجود، بقایای آنان در سالهای پایانی حیات سیاسی ساسانیان، بهصورت شاهزادهنشینی نیمهمستقل که گویا شاهکان آن لقب کابلشاه داشتهاند، در ناحیۀ کابل همچنان به فرمانروایی ادامه دادند. همچنین بقایای دستهای دیگر از هپتالیان در بادغیس، در شمال شرقی هرات، هویت قومی خود را تا روزگار یورش اعراب به خراسان در سدۀ 7 م، که ایستادگی سرسختانهای نیز در برابر آنان از خود نشان دادند، حفظ کردند (بیوار، 214-215؛ گیب، 3). سرانجام هپتالیان تحت تأثیر تمدن درخشان ایران، در میان مردم خراسان مستحیل گشتند؛ اما این فرهنگپذیری در نواحی شمال خاوری ایران در میان شاهزادهنشینهای هپتالیِ نواحی جنوبی تخارستان، بادغیس و هرات دیرزمانی به درازا انجامید و دشواریهایی را برای خراسانیان ایجاد کرد (همانجا). پس از سقوط هپتالیان، ترکان که سرزمینهای واقع در کرانۀ راست آمو را به تصرف خود درآورده بودند، نهتنها قدرت سیاسی، بلکه نیروی اقتصادی بزرگی نیز به دست آوردند، زیرا بزرگترین راه کاروانرو که از شرق به غرب میگذشت، در اختیار ترکان قرارگرفت (رضا، 93). دیری نپایید که روابط دوستانه میان خاقان ترک و انوشیروان به سردی گرایید و ترکان به دشمنی خطرناکتر از هپتالیان بدل شدند، زیرا ایستمی خان میخواست از چیرگیاش بر راههای کاروانرو نهایت بهره را برد و تجارت ابریشم میان چین و بیزانس را از انحصار ساسانیان بیرون سازد. او برای همین منظور، نخست فرستادهای را نزد انوشیروان گسیل داشت، اما پادشاه ساسانی پیشنهادهای او را نپذیرفت. سرانجام ایستمی خان در 568 م، به تحریک دولت بیزانس به ایران تاخت، اما مواضع و استحکاماتی که ساسانیان در سدۀ 5 م برابر هپتالیان پدید آورده بودند، مانع از تهاجم آنان به داخل مرزهای ایران شد (نک : همو، 96؛ فرای، «تاریخ ایران ... »، 327؛ کریستنسن، 374؛ گروسه، 128-129). در دورۀ پادشاهی هرمز چهارم، در زمانی که ساسانیان درگیر جنگهای فرسایشی با بیزانسیها بودند، ترکان به طمع غارتگری، به نواحی شرقی ایران تاختند و تا بادغیس و هرات پیش راندند. اما سپاهیان ساسانی به سرکردگی بهرام چوبین در 588 یا 589 م، شکست سختی بر ترکان وارد ساختند و در پی آنان تا بلخ پیش راندند و سپس از آمو گذشته، راه دژ پایکند واقع در واحۀ بخارا را در پیش گرفتند و پس از محاصرهای کوتاه، دژ را به تصرف درآوردند (فرای، «تاریخ سیاسی»، 163؛ کولسنیکف، 121-126). اما نابسامانیهای سیاسی در ایران پس از خلع هرمز چهارم از سلطنت، شورش بهرام چوبین در روزگار خسرو دوم پرویز (سل 590- 628 م)، و آشفتگیهای کشور در دورۀ جانشینان خسرو پرویز، این فرصت را به ترکان داد تا توان نظامی و سیاسی خود را احیا، و نفوذ خود را در کرانههای جنوبی آمودریا تقویت کنند. در نیمۀ نخست سدۀ 7 م، هیوئن تسانگ، زائر بودایی چینی که برای زیارت اماکن مقدس بوداییان و در پی یافتن متون کهن بودایی بر سر راه خود به هند از فرارود و نواحی شرقی خراسان بزرگ گذر کرده است، در سفرنامۀ خود شرح مفصل و آگاهیهای کمنظیری از وضعیت این نواحی در سالهای پایانی حیات سیاسی ساسانیان به دست داده است. از نوشتههای او اینگونه پیدا ست که بر سراسر فرارود و نواحی شرقی خراسان تا جوزجان، شاهکانی فرمانروایی داشتهاند که زیر فرمان خاقان ترکان بودهاند. آیین بودا در این نواحی در میان مردم بهصورت گسترده رواج داشته، و بامیان و بلخ از بزرگترین کانونهای این آیین در آن نواحی بودهاند. شاهکانی که بر سرزمینهای واقع در کرانههای جنوبی آمودریا فرمانروایی داشتهاند، خود فرمانبردار یبغوی تخارستان بودند که در شهر قندوز مستقر بوده است؛ یبغوی تخارستان یک تگین (شاهزادۀ) ترک به شمار میرفت که اصلاً پسر یکی از خانهای ترکان غربی بود (نک : واترز، I / 114, 120, II / 270؛ مارکوارت، 80؛ گروسه، 130). در همین دوره، نواحی غربیتر خراسان یعنی بادغیس، پوشنگ و هرات نیز در دست خاندانی از شاهزادگان هپتالی بود و به هنگام فتوحات اعراب در خراسان، سپاهیان عرب با آنها مواجه شدند. شرقیترین ناحیۀ قلمرو ساسانیان در خراسان مرورود بود که مرزبانی با عنوان باذان بر آن فرمان میراند و نواحی جوزجان، طالقان و فاریاب هم در حوزۀ حکومتی او قرار داشت. اما به نوشتۀ هیوئن تسانگ، طالقان در زمان سفر او به خراسان، به ساسانیان تعلق نداشته، و غربیترین ناحیۀ زیر فرمان ترکان به شمار میرفته است (نک : مارکوارت، 67). ترکان در مناطقی که زیر سلطۀ خود درمیآوردند، فقط به تعیین فرمانده نظامی و مأموران اخذ مالیات بسنده میکردند و در امور داخلی آن سرزمینها دخالت نداشتند (گیب، 3-4)؛ ازاینرو، بافت جمعیتی و فرهنگ مناطق ایرانینشینِ زیر سلطۀ آنان چندان دستخوش تغییر نمیگردید. از سوی دیگر، ترکان چون در کار کشورداری فاقد پیشینه بودند، در این کار از شیوۀ کشورداری ایرانیان الگوبرداری میکردند و از لحاظ فرهنگی کمکم صبغۀ ایرانی به خود میگرفتند و با ایرانیان نسبت به دیگران کمتر احساس بیگانگی داشتند. در دورۀ فتوحات اعراب در خراسان، شاهزادهنشینهای ترک خراسان چندینبار برضد عربان اتحادیههایی تشکیل دادند و با بر تخت نشاندن شاهزادگان ساسانی، دستکم دو بار درصدد احیای دولت ساسانیان برآمدند (نک : دنبالۀ مقاله). پس از شکست ارتش ساسانیان در جنگهای قادسیه و نهاوند در سالهای 14 و 21 ق / 635 و 642 م، یزدگرد سوم به خراسان گریخت تا شاید بتواند در مرو با گردآوری سپاه، به مقابلۀ اعراب شتابد، اما در 31 ق / 652 م با خیانت مرزبان مرو کشته شد (طبری، 3 / 480 بب ، 4 / 114 بب ، 293-300). با مرگ یزدگرد سوم، حکومت مرکزی ساسانیان از هم پاشید و در پی آن، همبستگی و آرمان مشترک ایرانیان برای دفاع در برابر یورشهای اعراب نیز از میان رفت و از آن پس، هر استان و حتى هر شهر ناگزیر بود بهتنهایی در برابر دشمن ایستادگی کند. پس از شکست ارتش ساسانیان در نواحی غربی، اعراب خیلی زود دریافتند که داخل ایران تقریباً از سپاه خالی است، زیرا برپایۀ اصلاحات خسرو انوشیروان، ارتش ساسانیان در مرزها متمرکز شده، و با شکست ارتش در مرزها، نواحی داخلی کشور عملاً خالی از نیروهای نظامی کارآمد شده بود و اعراب بهسرعت خود را به خراسان رساندند (فرای، «تاریخ سیاسی»، 154, 174). پیشروی فاتحان عرب در نواحی داخلی ایران، واکنشهای مختلفی را در میان ایرانیان به همراه داشت. آن دسته از ایرانیان، بهویژه مزدکیان، که از سرکوب خشن همدینان خود در زمان خسرو انوشیروان، نسبت به ساسانیان کینه به دل داشتند و از سیاستهای دینی دولت ساسانی ناخرسند بودند، دل بدان خوش داشتند که با سقوط ساسانیان، شرایط بهتری برای آنان پدید آید و چهبسا با راهنماییها و همکاریهای خود، کار را بر سپاهیان عرب آسانتر میساختند. در این میان، شماری اندک از ایرانیان نیز به طمع شریکشدن در غنایم جنگی، سپاهیان عرب را در گشودن و چپاول شهرها همراهی میکردند. در نواحی مرزی، بعضی از مرزبانان و دهقانان که دلنگران سقوط دولت ساسانی، و نیز از امکانات نظامی برخوردار بودند، در برابر یورش اعراب به شهرها و نواحی زیر فرمان خود، صفآرایی میکردند؛ اما شماری از مرزبانان و دهقانان برای حفظ موقعیت خود، با اعراب مصالحه مینمودند و شهرها و نواحی زیر فرمان خود را به آنان تسلیم میداشتند. از سوی دیگر در بسیاری موارد، در پیمانهای صلحی که سپاهیان عرب با شهرها و نواحی گوناگون منعقد میکردند، تکالیف و مالیاتهای سبکتری نسبت به گذشته، به مرزبانان، دهقانان و مردم محلی تحمیل میشد و این خود انگیزۀ دیگری بود که مرزبانان را ترغیب به ایستادگینکردن در برابر این تازهواردان میساخت. شاهزادهنشینانِ ترک و هپتالی حوضۀ آمودریا نیز در وهلۀ نخست، واکنشی نسبت به پیشروی اعراب به سوی خراسان از خود نشان ندادند و ظاهراً پیشروی اعراب را تهاجمی زودگذر فرض میکردند؛ اما بعدها با ایجاد اتحادیههای نظامی درصدد مقابله با تسلط اعراب و حفظ استقلال خود برآمدند و پس از حدود یک سده کشاکش با آنان سرانجام تسلیم گردیدند (نک : دنبالۀ مقاله). اخبار مربوط به تاریخ فتوحات اعراب، بهویژه در روزگار امویان، بهصورت روایات نیمهافسانهای به دست ما رسیده است. این اخبار و روایات مدتی دراز سینهبهسینه منتقل میشده است و بعدها کسانی به تحریر آنها همت گماشتند. به همین دلیل، در شرح فتوحات با تناقضگوییها و اختلاف در تاریخ رویدادها روبهرو هستیم. با وجود مشکوکبودن برخی از مطالب، نوشتههای مورخانْ روح زمان را روشن میسازد و تردیدی باقی نمیگذارد که اعراب فقط به انگیزۀ کسب مال و غنیمت و شهرت، جنگ میکردند و اسلام برای آنها در درجههای بعدی اهمیت قرار داشته است، همچنانکه برای بسیاری از ایرانیان صاحب مقام و موقعیت ممتاز اجتماعی نیز حفظ موقعیت خود در درجۀ نخست اهمیت قرار داشته است و روابط خود با فاتحان عرب را بر پایۀ آن پیریزی میکردند (نک : بارتولد، 182). آن دسته از تاریخنویسان دورۀ اسلامی که به شرح فتوحات اعراب در ایران پرداختهاند، عموماً آغاز فتح خراسان را در زمان خلافت عثمان بن عفان و به سرکردگی عبدالله بن عامر کُریز بیان کردهاند؛ اما طبری روایتی را ذکر کرده است که پس از جنگ قادسیه در 16 ق / 637 م، عمر بن خطاب دستور پیشروی به سوی خراسان را صادر، و گشودن آنجا را به احنف بن قیس واگذار کرد (4 / 94)؛ ازاینرو، او در 18 ق / 639 م، عازم خراسان شد. با این حال، طبری خبر میدهد که این فتح در 22 ق / 643 م، پس از جنگ نهاوند روی داده است (4 / 167). این نوشتۀ طبری میتواند دو معنی داشته باشد: نخست اینکه اقدامات احنف بن قیس در مأموریت اولش با اقدامات بعدی او در 32 ق / 653 م، یعنی هنگامی که نایب عبدالله بن عامر بود، اشتباه شده باشد؛ و دوم اینکه ساختن این روایت کوششی برای بزرگ جلوهدادن نقش احنف، رئیس قبیلۀ بنیتمیم، در فتح خراسان توسط تمیمیان باشد (نک : شعبان، 16). در هر صورت، درستتر اینگونه مینماید که پای اعراب برای نخستینبار، در 31 ق، به روزگار خلافت عثمان به خراسان گشوده شده باشد. در 29 ق / 650 م، عثمانْ عبدالله ابن عامر بن کُریز را به حکومت بصره گماشت (طبری، 4 / 264) تا بر کار متصرفات شرقی اعراب در ایران نظارت داشته باشد. با کشتهشدن یزدگرد سوم، انگیزههای اعراب در پیشروی نظامیشان به سرزمینهای شرقیتر افزایش یافت. ابنعامر هنگامی که به حکومت رسید، نخست شورش مردم فارس را با خشونت سرکوب کرد و آنگاه در 31 ق / 652 م، به سوی کرمان شتافت (همو، 4 / 301). ظاهراً در این هنگام بود که اعراب از کشتهشدن یزدگرد در مرو آگاه شدند. بنابه نوشتۀ یعقوبی، عثمان به عبدالله بن عامر و سعید بن عاص بن امیه، والی کوفه، دستور داد تا به سوی خراسان بتازند و وعده داد که هریک از آن دو پیش از دیگری به خراسان دست یازد، او امیر خراسان خواهد بود. در این زمان، مرزبان طوس پیغام به عبدالله بن عامر داد و او را گفت که من تو را جلوتر به خراسان میرسانم، بدان شرط که مرا حکومت نیشابور دهی ( البلدان، 295-296). به نظر میرسد پس از کشتهشدن یزدگرد، هپتالیان بادغیس و هرات فرصت را مغتنم شمرده، و خراسان را عرصۀ تاختوتازهای خود کرده بودند و کنارنگ، مرزبان طوس، که فرمانروای کل خراسان بود، از این حملات روزافزون آنها به هراس افتاده، و با فراخواندن اعراب به خراسان، درصدد کمکگرفتن از آنان علیه هپتالیان بود. بدینترتیب، سعید بن عاص با سربازان کوفی، از راه قومس به جانب شمال خراسان شتافت و عبدالله بن عامر با سربازان بصری، از راه کرمان به جنوب خراسان وارد شد (نک : شعبان، 18). ابنعامر نخست طبس را گشود و از آنجا آهنگ قوهستان (کوهستان) نمود. در آنجا سپاهیان عرب با هپتالیان روبهرو شدند. اعراب آنان را هزیمت کردند و سرزمین قوهستان را به جنگ گشودند. سپس ابنعامر به سوی نیشابور تاخت. سپاهیان عرب چندین ماه شهر را در محاصره داشتند. سرانجام پس از جنگوگریزهایی چند، اعراب با کمک یکی از نیشابوریان که امان خواسته بود، وارد شهر شدند و مرزبان نیشابور با پرداخت یک میلیون درهم، بر همۀ نیشابوریان امان خواست و با ابنعامر صلح کرد (نک : طبری، همانجا؛ بلاذری، 403-404). به نوشتۀ ابناعثم، چون سپاهیان عرب در جنگ با مردم نیشابور بسیار کشته داده بودند، از آنان کینه به دل داشتند؛ ازاینرو، پس از ورود به شهر، از نماز صبح تا نماز شام، دست به غارت و کشتار نیشابوریان گشودند (2 / 337- 338). فرمانروایان دیگر شهرهای خراسان چون چنین دیدند، دست از مقاومت کشیده، ترجیح دادند با اعراب مصالحه کنند و جزیه بپردازند. دهقان نسا موافقت کرد مبلغ 300هزار درهم بپردازد، و یا به روایتی دیگر، معادل آن مبلغ را محصول کشاورزی دهد. دهقان ابیورد با پرداخت 400هزار درهم با اعراب صلح کرد. کنارنگ، مرزبان طوس، متعهد گردید تا مبلغ 600هزار درهم جزیه بپردازد. مهتر هرات نیز پیمان صلحی با اعراب منعقد کرد که نواحی پوشنگ و بادغیس را نیز در برمیگرفت و برپایۀ آن موافقت کرد مبلغ یک میلیون درهم جزیه دهد. سرانجام ماهویه، مرزبان مرو، تقاضای صلح کرد. او با پرداخت جزیهای به مبلغ یک میلیون، و یا به گفتهای دیگر، دو میلیون درهم بهعلاوۀ 200هزار جریب محصول گندم و جو موافقت کرد. در این میان، زادُیه، مرزبان سرخس، شهر را تسلیم اعراب نساخت، اما هنگامی که حلقۀ محاصرۀ اعراب تنگتر شد، پس از گرفتن اماننامه برای 100 تن از مردم، شهر را تسلیم عبدالله بن خازم، سرکردۀ نیروهای عرب، کرد. با این حال، ابنخازم او را کشت و سپس با سپاه خود وارد سرخس شد (طبری، 4 / 301-303، 404-406؛ ابناعثم، 2 / 338- 339). بدینترتیب، ابنعامر و سربازان بصری، در طی چند ماه، بیشتر نواحی نیمۀ غربی خراسان را گشودند. سربازان کوفی به فرماندهی سعید بن عاص از راه شمال به سوی خراسان میتاختند تا قومس را به تصرف درآوردند؛ اما وقتی از پیروزیهای ابنعامر آگاهی یافتند، به کوفه بازگشتند (طبری، 4 / 301). در 32 ق / 653 م، ابنعامر نیروهایی را به فرماندهی احنف بن قیس به دورترین پادگان نظامی ساسانیان در خراسان، یعنی مرورود فرستاد. نیروهای عرب شهر را در محاصره گرفتند و پس از نبردی چند، باذان، مرزبان مرورود، فرستادهای نزد احنف گسیل داشت و خواستار صلح شد. نبرد مدافعان مرورود علیه مهاجمان عرب باید نبردی سخت بوده باشد، زیرا اعراب به گرفتن 60هزار درهم خراج رضایت دادند و به پیشنهادهای باذان نیز تن دردادند. برپایۀ این صلحنامه، باذان میتوانست زمینهایی را که شاهان ساسانی به نیاکان او داده بودند، همچنان در مالکیت خود داشته باشد و خود و اعضای خانوادهاش از مالیات معاف باشند و مقام مرزبانی در خانوادۀ او موروثی باشد. در ازای این امتیازات، اعراب نیز شرط کردند که هرگاه از مرزبان و سوارانش علیه هر دشمنی کمک بخواهند، او به یاری آنان شتابد، و اعراب نیز متعهد گردیدند، مرزبان مرورود را در برابر دشمنانش یاری کنند (همو، 4 / 310-311؛ بلاذری، 406).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید