اصول دین
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 21 مهر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/240022/اصول-دین
چهارشنبه 6 فروردین 1404
چاپ شده
9
اُصولِ دین (در مقابل فروع دین)، اصطلاحی كلامی كه به نظر بسیاری از دانشمندان دینی مسلمان به مجموعه باورهایی گفته میشود كه اساس دین اسلام را تشكیل میدهد و مسلمانی بدون آنها میسر نیست و انكار هر یك از آنها موجب كفر و استحقاق عذاب است. واضعان این اصطلاح از این رو این اعتقادات را اصول دین نامیدهاند كه به نظر ایشان علوم دینی مثل حدیث، فقه و تفسیر مبتنی بر آنهاست؛ به عبارت دیگر، علوم دینی متوقف بر صدق پیامبر (ص)، و صدق آن حضرت متوقف بر شناخت این اصول است (علامۀ حلی، شرح ... ، 4، 6). به هر حال، اینان دین را همچون درختی میدانند كه ریشههایی دارد (اصول دین) كه حیات درخت منوط به وجود آنهاست و نیز شاخ و برگهایی دارد (فروع دین) كه نبودن یا كم و زیاد شدن آنها لطمهای به حیات درخت نمیزند (میرزای قمی، اصول دین، 5).
با آنكه این اصطلاح شهرت بسیاری دارد و در تاریخ اندیشههای دینی در اسلام نقش برجستهای ایفا كرده است، اما در قرآن كریم و نیز در احادیث شیعه و اهل سنت، چیزی به عنوان تقسیمبندی معارف دینی به صورت اصول و فروع وجود ندارد و این امر نشان میدهد كه این دو اصطلاح را برخی از متكلمان وضع كردهاند.ناگفته نماند كه در احادیث اشارههایی جسته و گریخته دالّ بر اینكه اسلام دارای مبانی است، دیده میشود؛ مثلاً حدیثی منقول از پیامبر اكرم (ص) گویای این است كه اسلام بر 5 پایه استوار است: شهادت به توحید و نبوت پیامبر، گزاردن نماز، پرداخت زكات، گزاردن حج، و گرفتن روزۀ ماه رمضان (بخاری، 1 / 8)؛ یا در حدیثی آمده است كه از امام صادق (ع) سؤال شد: «مبانی» چه چیزهایی است؟ و چه اموری است كه همه باید به آنها معرفت داشته باشند و هیچ كس نباید در آنها قصور بورزد و هر كس از شناختن آنها كوتاهی كند، دینش فاسد میشود و خدا عملش را نمیپذیرد و برعكس اگر كسی آنها را بشناسد و به آنها عمل كند، دینش به صلاح میآید و عملش پذیرفته میشود؟ امام در پاسخ، این موارد را برشمردند: شهادت به توحید و نبوت پیامبر (ص)، اقرار به آنچه از جانب خدا آمده است، پرداخت زكات، و ولایت آل محمد (ص) كه این یك در میان آنها جایگاهی خاص دارد (نک : كلینی، 2 / 19-20)؛ یا در حدیثی از امام باقر (ع) نقل شده كه اسلام دارای 5 پایه است: نماز، زكات، روزه، حج و ولایت كه ولایت از همه مهمتر است (نک : همو، 2 / 18). این احادیث كه از امامان شیعه نقل شده است ــ در صورت صحت صدور ــ نشان میدهد كه دستكم در سدۀ 2 ق / 8 م این اندیشه وجود داشته است كه بخشی از معارف مربوط به دین اسلام به گونهای است كه باور نداشتن به آنها مستلزم انكار دین است، ولی بخشی دیگر از این معارف به این صورت نیست.
برخی از دانشمندان مسلمان مانند ابن تیمیه (د 728 ق / 1328 م) كه اساساً علم كلام و علوم عقلی و فلسفی را مخالف دین و دینداری میانگارند و در این زمینه دیدگاهی بسیار افراطی دارند، به این دلیل كه اصول دین تعبیری قرآنی یا حدیثی نیست، وضع چنین اصطلاحی را مخالف با تعالیم پیامبر (ص) میدانند. ابن تیمیه در موافقة صحیح المنقول لصریح المعقول دلایل مخالفت خود را با تعبیراتی از این دست چنین برمیشمرد:الف ـ اساساً تفكر دربارۀ مسائلی كه به اصول دین معروف است، از نظر شرعی روا نیست، زیرا از پیامبر (ص) هیچ حدیثی در این باره نقل نشده است. به عبارت دیگر، چطور ممكن است مسائلی در دین وجود داشته باشد كه حقاً به اصول دین موسوم شود و در عین حال از پیامبر (ص) هیچ روایتی دربارۀ آنها در دست نباشد؟ التزام به اصول دین تناقضی را پیش میآورد و آن این است كه اگر مطالب معینی در زمرۀ اصول دین هستند، باید مهمترین بخش دین باشند و دین به آنها نیازمند باشد؛ در حالی كه پیامبر (ص) دربارۀ آنها سخنی نگفته است، پس این امر مستلزم تن دادن به یكی از این دو فرض است كه یا پیامبر (ص) مسائل مهمی از دین را بیان نكردهاند؛ یا اینكه آن حضرت بیان كردهاند، ولی مردم آنها را نقل نكردهاند؛ و این هر دو فرض قطعاً باطل است (1 / 42-43).ب ـ همۀ معارف و اعتقاداتی كه مردم در امور دینی بدانها نیازمندند، در كتاب و سنت آمده است و همۀ مسائل به روشنی و تفصیل موردبحث قرار گرفته است (همو، 1 / 43-44)؛ بنابراین نیازی به چنین اصطلاحاتی نیست. این دیدگاه ابن تیمیه همان است كه قرنها پیش از او اصحاب حدیث مطرح كرده بودند و ابوالحسن اشعری (د 324 ق / 936 م) در رسالة فی استحسان الخوض فی علم الكلام قرنها پیش از ابن تیمیه دلایل مخالفان علم كلام را كه همان مخالفت با مدوّن شدن اصول عقاید بوده است آورده، و یك به یك پاسخ گفته است (نک : سراسر رساله؛ نیز آمدی، 4 / 448- 449).
مشخص نیست كه اصطلاح اصول دین از چه زمانی متداول شده، و چه كسی آن را وضع كرده است. شاید تعبیر اصول خمسه (ه م) كه ظاهراً نخستین بار آن را ابوالهذیل علاف (د ح 230 ق / 845 م) متكلم معتزلی به كار برده است (EI2, VII / 786)، مقدمۀ پیدایش تعبیر اصول دین را فراهم كرده باشد؛ چه اصول خمسه در نظر معتزله اصول دین آنان است (مانكدیم، 122-123). ابن ندیم نیز رسالهای با نام اصولالدین به ابوموسى مردار نسبت داده است (ص 207) و این امر نشان میدهد كه این اصطلاح در اوایل قرن 3 ق / 9 م تعبیری آشنا و جاافتاده بوده است.
این مطلب كه آیا وظیفۀ شرعی شخص مكلف این است كه در اصول دین تحقیق كند، یا تقلید كافی است، به 3 مسأله تجزیه میشود: 1. آیا شناخت خدا، و به تبع آن شناختن اصول دین واجب است، یا نه؟ 2. اگر این شناخت واجب است، آیا واجب بودن این حكم از ناحیۀ عقل به دست میآید، یا از ناحیۀ شرع؟ 3. هرگاه وجوب این معرفت با عقل یا شرع ثابت شود، آیا در این معرفت تقلید كافی است، یا اینكه شخص مكلف باید به تفكر و اجتهاد دربارۀ آن بپردازد؟ به عبارت دیگر، آیا در این معرفت، رسیدن به ظن كفایت میكند، یا اینكه حتماً باید به قطع و یقین رسید؟ (میرزای قمی، قوانین ... ، 2 / 173).جرجانی در شرح المواقف میگوید: همگی مسلمانان بر این امر اجماع دارند كه شناخت خدا واجب است و هیچ كس در این وجوب تردیدی ندارد؛ اما در اینكه این وجوب چگونه ثابت میشود، اختلاف نظر وجود دارد. متكلمان معتزله و امامیه این وجوب را عقلی میدانند، ولی اشاعره معتقدند كه شرع این امر را واجب كرده است. هر دو گروه برای اثبات عقیدۀ خود ادلۀ بسیاری آوردهاند. مشهورترین استدلال اعتزالیان و امامیان این است كه به این دلیل معرفت خدا (و به تبع آن معرفت اصول دین) عقلاً واجب است كه مردم دربارۀ اثبات وجود خداوند و صفات او، و اینكه آیا خدا مردم را نسبت به معرفت خودش مكلف كرده است، یا نه، اختلاف نظر دارند و شخص عاقل وقتی از این اختلاف مطلع شود، عقلاً به این معنا میرسد كه ممكن است خدایی كه او را آفریده، او را مكلف به معرفت خودش كرده باشد و اگر او خدا را نشناسد و در این راه نكوشد، شاید خدا او را نكوهش و عقاب كند. از این گذشته، شخص وقتی نعمتهای ظاهری و باطنی خدا را مشاهده میكند، عقلاً محتمل میداند كه شاید خدای منعم از او خواسته باشد كه شكر این نعمتها را به جا آورد. بدینسان، این خوف برای او پیش میآید كه اگر خدا را نشناسد و شكرگزاری نكند، شاید خدا نعمتهایش را از او بگیرد. این خوف، شخص عاقل را در معرض ضرر قرار میدهد و عقل این الزام را برایش ایجاد میكند كه آن خوفِ منجر به ضرر را برطرف كند و اگر چنین نكند، همۀ عاقلان او را نكوهش میكنند، پس معرفت خداوند و آگاه شدن از آنچه او از ایشان میخواهد، عقلاً واجب است و كسب معرفت جز با اندیشه و نظر ممكن نیست؛ پس اندیشه و تعقل در این امور واجب است (1 / 251، 269-270؛ مانكدیم، 123-124؛ سید مرتضى، 167؛ ابن میثم، 28). البته اشاعره این استدلال و دیگر استدلالهای عقلی را كه وجوب معرفت را به صورت عقلی اثبات كرده است، قبول ندارند و در رد آنها دلیلهای گوناگونی آوردهاند (نک : جرجانی، 1 / 270-271).دلیل مشهور اشاعره بر شرعی بودن وجوب معرفت اصول دین این است كه قرآن كریم در چند آیه امر كرده است كه مردم درمورد دلایلی كه بر خداوند و صفاتش دلالت میكند، بیندیشند و صیغۀ امر نیز بر وجوب دلالت میكند. افزون بر این، وقتی آیۀ «اِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الاْرضِ ... = همانا در آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز نشانههایی برای عاقلان وجود دارد» (آل عمران / 3 / 190) نازل شد، پیامبر اكرم فرمودند: «وای بر كسی كه این آیه را بر زبان آورد، ولی دربارۀ آن نیندیشد». آن حضرت در این حدیث كسى را كه دربارۀ دلایل معرفت تفكر نكند، تهدید كردهاند. از آنجا كه ترك كار غیرواجب مستوجب وعید نیست، معلوم میشود كه تفكر واجب است (آمدی، 4 / 446-447؛ سراجالدین، 2 / 308؛ قرافی، 443-444؛ جرجانی، 1 / 251). البته اشكالات زیادی نیز به این استدلال وارد كردهاند كه اشاعره نیز به نوبۀ خود به آنها پاسخ گفتهاند (همو، 1 / 252 به بعد).اینك این مسأله رخ مینماید كه اگر شناختن اصول دین امری واجب است، آیا شخص مكلف باید دربارۀ آنها به تفكر و اجتهاد بپردازد و اندیشۀ شخصیش او را به معرفت اصول دین راهبری كند، یا اینكه میتواند نظر دانشمندی دینی را در این مورد جویا شود و با اعتماد بر او، به اصطلاح از او تقلید كند؟ عبدالله بن حسن عنبری از حشویه و گروهی از تعلیمیه تقلید در اصول دین را جایز دانستهاند (نک : ابواسحاق، 401؛ میرزای قمی، همان، 2 / 173). این گروه برای اثبات عقیدۀ خود چندین دلیل آوردهاند؛ از جمله اینكه اندیشیدن و تعقل دربارۀ عقاید كلامی و مسائل دینی بدعت است، زیرا اولاً از پیامبر (ص) نقل نشده است كه ایشان به این امور پرداخته باشند. ثانیاً از آن حضرت نقل شده است كه در «دینداری رویۀ پیرزنان را به كار بندید» و تردیدی نیست كه دین آنان تقلیدی است، زیرا آنان توانایی بحث و استدلال ندارند (نک : جرجانی، 1 / 262- 269). البته جرجانی این استدلالها را نپذیرفته، و یك به یك نقد كرده است (همانجا). خواجه نصیرالدین طوسی از امامیه نیز تقلید در اصول دین را جایز دانسته است (نک : میرزای قمی، همانجا).در مقابل این گروه كم شمار كه تقلید در اصول دین را تجویز كردهاند، بسیاری از متكلمان شیعه، معتزله و اشاعره ادلۀ مختلفی برای ابطال این اندیشه اقامه كردهاند كه دو فرقۀ نخست بیشتر بر استدلالهای عقلی و فرقۀ سوم بیشتر بر دلیلهای نقلی تكیه كردهاند (نک : ابوالحسین بصری، 2 / 941؛ فخرالدین، «اصول دین»، 55؛ آمدی، قرافی، همانجاها). یكی از این استدلالها این است كه مقلَّد یا از بر حق بودن مقلَّد خود آگاه است، یا آگاه نیست. اگر آگاه نیست، در این صورت احتمال بر خطا بودن وی را میدهد و بر این مبنا تقلید كردنش قبیح است، زیرا او نیز از جهل و خطا ایمن نیست؛ اما اگر میداند كه او بر حق است، از دو حال خارج نیست: یا این آگاهی برایش از روی بداهت حاصل شده، یا با دلیل ثابت شده است؛ شق اول باطل است، و بر مبنای شق دوم، یا این دلیل غیرتقلیدی است، یا از روی تقلید حاصل شده است. در صورت اخیر شمار اشخاصی كه تقلید از آنها لازم است، نهایتی نخواهد داشت. پس تنها فرض معقول این است كه آن شخص با دلیل به بر حق بودن وی پی برده است و این كار در واقع تقلید نیست، پس در این زمینه تقلید باطل است (سیدمرتضى، 164-165؛ نیز نک : مانكدیم، 60-63).علامۀ حلی در شرح باب حادی عشر گفته است كه همگی دانشمندان بر این امر اجماع دارند كه معرفت یقینی اصول دین با دلیل و تعقل واجب است و تقلید در آنها جایز نیست (ص 6)، اما میرزای قمی در قوانین الاصول این ادعا را با بیانهای مختلف مورد خدشه قرار داده است (2 / 166- 168، 180).
از دیدگاه این فرقه، اصول دین تنها در 5 اصل (اصول خمسه) خلاصه میشود و اگر كسی با یكی از این اصول به طور اساسی مخالفت كند، از نظر معتزله كافر است، چون منكر «ضروری دین» شده است (مانكدیم، 125-126). اصول خمسه اینهاست: 1. توحید، 2. عدل، 3. وعد و وعید، 4. منزلة بین المنزلتین، 5. امر به معروف و نهی از منكر (برای توضیح بیشتر، نک : ه د، اصول خمسه).
عبدالقاهر بغدادی (د 429 ق / 1038 م) متكلم اشعری میگوید كه جمهور اهل سنت و جماعت بر 15 ركن از اركان دین اتفاق نظر دارند و بر هر شخص عاقل و بالغی واجب است كه حقیقت آنها را بشناسد؛ البته هر ركنی به نوبۀ خود دارای مسائل اصلی و فرعی است و ایشان در مسائل اصلی هر ركن اجماع دارند. به هر حال آنان هر كسی را كه در مسائل اصلی هر ركن با ایشان مخالفت كند، گمراه میدانند. وی دربارۀ این اركان 15 گانه به تفصیل بحث كرده است ( الفرق ... ، 194 به بعد). فخرالدین رازی در رسالۀ «اصول دین» همان مطالب را بهعنوان مذهب اهل سنت در 8 بخش آورده است (ص 54-78، نیز نک : سراسر كتاب الاربعین).
متكلمان امامیه در اینكه شمار اصول دین چند است و شامل چه موضوعاتی میشود، اختلاف نظر دارند. عقیدۀ مشهور این است كه اصول دین شامل 3 موضوع است: توحید، نبوت و معاد؛ اما باید عدل و امامت را نیز بهعنوان اصول مذهب به آن 3 افزود. به عبارت دیگر، بنابر این عقیده، اگر كسی منكر یكی از اصول دین شود، كافر است؛ اما اگر اقرار به آن 3 اصل داشته باشد، ولی منكر عدل یا امامت شود، كافر نیست، ولی شیعه هم نیست (میرزای قمی، اصول دین، 5).شیخ طوسی در الاقتصاد اصول دین را دو چیز میداند: توحید و عدل. البته او معتقد است كه معرفت به توحید جز با 5 چیز كامل نمیشود: 1. شناخت اموری كه انسان را به معرفت خدا میرساند؛ 2. معرفت خدا با جمیع صفاتش؛ 3. معرفت كیفیت استحقاق او نسبت به این صفات؛ 4. معرفت آنچه بر او جایز است و آنچه بر او جایز نیست؛ 5. معرفت به اینكه خدا واحد است و فقط اوست كه قدیم است و سایر موجودات حادثند. به عقیدۀ شیخ طوسی معرفت به عدل نیز جز پس از شناخت اینكه افعال خدا همگی براساس حكمت و صواب است و اینكه در افعال خدا امر قبیح یا اخلال ورزیدن به فعل واجب دیده نمیشود، كامل نمیگردد. از این عقیدۀ او چند عقیدۀ دیگر نیز زاییده میشود: 1. معرفت حسن تكلیف و بیان شرطها و متعلقات آن؛ 2. معرفت نبوت و بیان شرطهای آن؛ 3. معرفت وعد و وعید و متعلقات آن؛ 4. معرفت امامت و شرایط آن؛ 5. معرفت امر به معروف و نهی از منكر (ص 5-6).در برخی از كتابهای متكلمان امامی، اصول دین 3 دانسته شده است: 1. تصدیق به یگانگی خدا در ذاتش و عدل در افعالش؛ 2. تصدیق به نبوت انبیا؛ 3. تصدیق به امامت امامان معصوم (ع) (علامۀ حلی، «كشف ... »، 93؛ شهید ثانی، چ تحقیقی، 55؛ نیز نک : معتقد الامامیه، 12)؛ اما علامۀ حلی در شرح باب حادی عشر معاد را نیز بر این 3 افزوده است (ص 4؛ نیز نک : طالقانی، 32). شهید ثانی با افزودن اصل عدل به 4 اصل پیش، اصول دین را 5 چیز میداند (چ سنگی، 55-64) و محمدباقر مجلسی با افزودن اصل اقرار به آنچه پیامبر (ص) آورده است، به 5 اصل پیش، اصول دین را 6 میشمرد (طالقانی، همانجا). ناگفته نماند كه مذهب امامیه در 3 اصل توحید، نبوت و عدل، به معتزله بسیار نزدیك است و میتوان گفت كه این دو مذهب از این 3 اصل تلقّی مشابهی دارند. به هر روی، خلاصۀ 5 اصل یاد شده، از نظر جمهور متكلمان امامیه به این شرح است:1. توحید: معرفت به خدا و تصدیق به اینكه ازلاً و ابداً موجود و واجب الوجود لذاته است؛ تصدیق به صفات ثبوتی خدا مثل قدرت، علم و حیات؛ تنزیه او از صفات سلبی مثل جهل و ناتوانی؛ و اعتقاد به اینكه صفات خدا عین ذات اوست و هیچ صفتی زائد بر ذات او نیست.2. عدل: معرفت به اینكه خدا عادل و حكیم است، یعنی كار زشت انجام نمیدهد و هرگز كارهای بایسته را ترك نمیكند. خداوند از كارهای زشتی كه از انسانها سر میزند، خشنود نیست و در واقع، انسانها با قدرت و اختیاری كه خداوند به آنان بخشیده است، كارهایشان را انجام میدهند و از این رو، مسئول نیك و بد اعمال خویشند.3. نبوت: تصدیق به پیامبری حضرت محمد (ص) و آنچه به عنوان وحی آورده است. البته در اینكه آیا تصدیق اجمالی نسبت به مطالبی كه پیامبر (ص) به عنوان وحی آورده، كافی است، یا تصدیق باید تفصیلی باشد، اختلاف نظر وجود دارد. شایان ذكر است كه برخی از علمای امامیه، تصدیق به عصمت پیامبر (ص)، و این امر را كه آن حضرت آخرین پیامبر خداست، لازم دانستهاند.4. امامت: تصدیق به امامت امامان 12گانه. همگی متكلمان امامیه بر این اصل اجماع دارند، چندانكه این اصل از ضروریات این مذهب شده است. امامان همگی معصوم، و حافظ شریعتند و انسانها را به حقیقت هدایت میكنند و لازم است كه همه از آنان اطاعت كنند. البته امام دوازدهم حضرت مهدی (ع) زنده و غایب است و روزی به اذن خدا ظهور خواهد كرد.5. معاد: جمهور مسلمانان بر جسمانی بودن معاد اتفاق نظر دارند، ولی فیلسوفان معاد جسمانی را انكار كردهاند و تنها به معاد روحانی باور دارند. مراد از معاد جسمانی این است كه بدن انسان پس از فنا شدن، دوباره آفریده شده، به حالت نخست باز میگردد (شهید ثانی، همانجا).
آمدی، علی، الاحكام فی اصول الاحكام، به كوشش ابراهیم عجوز، بیروت، 1405 ق / 1985 م؛ ابن تیمیه، احمد، موافقة صحیح المنقول لصریح المعقول، بیروت، 1405 ق / 1985 م؛ ابن میثم بحرانی، میثم، قواعد المرام فی علم الكلام، به كوشش احمد حسینی و محمود مرعشی، تهران، 1406 ق؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابواسحاق شیرازی، ابراهیم، التبصرة فی اصول الفقه، به كوشش محمدحسن هیتو، دمشق، 1403 ق / 1983 م؛ ابوالحسین بصری، المعتمد فی اصول الفقه، به كوشش محمد حمیدالله و دیگران، دمشق، 1385 ق / 1965 م؛ اشعری، علی، رسالة فی استحسان الخوض فی علم الكلام، حیدرآباد دكن، 1400 ق / 1979 م؛ بخاری، محمد، صحیح، استانبول، 1981 م؛ بغدادی، عبدالقاهر، اصولالدین، بیروت، 1401 ق / 1981 م؛ همو، الفرق بین الفرق، به كوشش محمد زاهد كوثری، قاهره، 1367 ق / 1948 م؛ جرجانی، علی، شرح المواقف، قاهره، 1325 ق / 1907 م؛ سراجالدین ارموی، محمود، التحصیل من المحصول، به كوشش عبدالحمید ابوزنید، قاهره، 1393 ق / 1973 م؛ سیدمرتضى، علی، الذخیرة، به كوشش احمد حسینی، قم، 1411ق؛ شهیدثانی، زینالدین، حقائق الایمان، به كوشش مهدی رجایی، قم، كتابخانۀ آیتالله مرعشی؛ همو، همان، چ سنگی، مجموعة الرسائل، قم، 1304 ق؛ طالقانی، نظرعلی، كاشف الاسرار، به كوشش مهدی طیب، تهران، 1373 ش؛ طوسی، محمد، الاقتصاد، قم، 1400 ق؛ علامۀ حلی، حسن، شرح باب حادی عشر، تهران، 1370 ش؛ همو، «كشف الفوائد»، مجموعة الرسائل، قم، 1404 ق؛ فخرالدین رازی، «اصول دین»، چهارده رساله، به كوشش محمدباقر سبزواری، تهران، 1340 ش؛ همو، كتاب الاربعین فی اصولالدین، حیدرآباددكن، 1353 ق؛ قرآن كریم؛ قرافی، احمد، شرح تنقیح الفصول، به كوشش طه عبدالرئوف سعد، بیروت، 1393 ق / 1973 م؛ كلینی، محمد، الاصول من الكافی، به كوشش علیاكبر غفاری، تهران، 1388 ق؛ مانكدیم، ]تعلیق[ شرح الاصول الخمسة، به كوشش عبدالكریم عثمان، نجف، 1383 ق / 1963 م؛ معتقد الامامیه، به كوشش محمدتقی دانشپژوه، تهران، 1339 ش؛ میرزای قمی، ابوالقاسم، اصول دین، به كوشش رضا استادی، تهران، مسجد جامع؛ همو، قوانین الاصول، تهران، 1303 ق؛ نیز:
EI2.ناصر گذشته
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید