افسانه
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 24 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/238397/افسانه
دوشنبه 8 اردیبهشت 1404
چاپ شده
1
اَفْسانه، یکی از گونه های روایی بسیار کهن و مشهور ادبیات عامه یا ادبیات شفاهی. افسانههای ایرانی اغلب بهصورت نثر و گاهی نیز به شکل نظم روایت میشوند.در فرهنگهای فارسی، برای افسانه یا اوسانه چند معنی داده شده که مهمترین آنها، قصه، حکایت، تمثیل، داستان، سرگذشت، حکایات گذشتگان، حدیث، اسطوره، حرفهای دروغ و بیپایه و نیز سخنان مشهور است (نک : برهان ... ؛ لغتنامه ... ).
افسانه در متون ادبی فارسی نیز مترادف با همۀ انواع نثر روایی بهکار رفته، و گاهی به جای آن از اصطلاحات قصه، حکایت، سرگذشت و ... استفاده شده است؛ در حقیقت همۀ این اصطلاحات کم و بیش یک کاربرد داشته است (ظهیری، 94، 97، 124؛ کلیله ... ، 79، 91، 113، 118؛ مرزبان بن رستم، 1 / 108 ، 110، جم )، بهطوری که در داستانهایی مانند سمک عیار، دارابنامه، ابومسلمنامه، اسکندرنامه و ... نیز همینگونه است. البته در مواردی، افسانه به مفهوم داستان دروغین و ماجرای عجیب و خارق عادت نیز آمده است ( فرائد ... ، 243).در میان مردم مفهوم افسانه با واژههای دیگری نیز بیان میشود. تنوع گویشها و لهجههای فارسی، از سویی و تکثر فرهنگی و قومی در ایران، از سویی دیگر، باعث شده است که مردم هر منطقه اصطلاح خاصی برای افسانه بهکار ببرند. در خراسان (نک : میهندوست، سنتشکن، نیز اوسنهها ... ، جم )، کرمان (مؤید، 512) و بخشهایی از مازندران (فلاح، 1 / جم ) «اوسانه»، «اوسونه» و «اوسنه» رواج دارد. در اراک و نواحی پیرامون آن اصطلاحات «اوسانه»، «قصیده»، «مَتَل» و «شوقات» رایج است (نادری، شوقات، 6) که دربارۀ واژۀ اخیر گفتنی است «شو» به معنی شب، «قات» بهمعنی مشغولیت و شادی، و «شوقات» کلاً به مفهوم سرگرمی یا شادی شبانه است. در شهر ساوه و برخی روستاهای آن از «اوستونک» و در خور و بیابانک از واژۀ «اوسونگ»، استفاده میشود (هنری، 2). در شیراز لفظ «متیل» و «قصه» (فقیری، 13، 114)، در سیستان و جنوب خراسان واژۀ «آسوکه» (کیخامقدم، 3 / جم ) و در بویراحمد اصطلاح «متیل» بهکار میرود (لمعه، 82، جم )؛ همچنین اعراب خوزستان و برخی از فارسیزبانان آنجا از اصطلاح «سالفه» به معنی سرگذشت پیشینیان، آذربایجانیها از واژۀ «نقیل» و «ناقل / ناغیل» (سفیدگر، 2 / 78؛ افندیف، 189) و کردها از اصطلاحات «چیروک»، «راز» و «بیت» استفاده میکنند (ایوبیان، 165-166). انعکاس این تنوع را در کار پژوهشگران ایرانی نیز میتوان دید؛ در حقیقت هنوز در میان ایشان یک اصطلاح واحد برای نامیدن این گونۀ مهم ادبیات شفاهی عمومیت نیافته است. اما آنچه مشخص است این است که واژههای «افسانه» و «قصه» کاربرد بیشتری دارند و از این میان نیز اصطلاح «افسانه» مناسبتر و دقیقتر بهنظر میرسد. افسانه با واژههایی مانند افساییدن (افسون کردن)، افسون (سحر و جادو) و افساینده (افسونگر) وابستگی ریشهای دارد و تقریباً معادل mäerchen و erzäehlung, fabel در آلمانی است (مارتسلف، طبقهبندی ... ، 38).
از نظر ادبی تعریفهای متعددی از افسانه کردهاند که در هریک از آنها بر برخی از ویژگیهای آن تأکید شده است. کادن مینویسد: «افسانه روایتی مکتوب (به نظم یا به نثر) یا شفاهی، و در حالت نثر شبیه داستان کوتاه است. تفاوت آن با داستان کوتاه میتواند این باشد که افسانه بر اساس گفتههای یک راوی فراهم آمده، و با آنکه موضوع آن بسیار ساده و ابتدایی است، شیوۀ روایت و نقل بسیار پیچیدهای دارد» (ص 683). محدودیت این تعریف تمرکز بر صورت مکتوب افسانههای منظوم است و گویا افسانههای شفاهی نمیتوانند منظوم شوند.در تعریفی دیگر از یکسو بر جنبۀ تفریحی و سرگرمکنندگی و از سوی دیگر بر جنبۀ مکتوب افسانهها تأکید شده است: «سرگذشت یا رویدادی خیالی از زندگی انسانها، حیوانات، پرندگان یا موجودات وهمی چون دیو و پری و غول و اژدها که با رمز و رازها و مقاصدی اخلاقی و آموزشی توأم است و نگارش آن بیشتر به قصد سرگرمی و تفریح خاطر خوانندگان انجام میگیرد» (رزمجو، 184).نویسندگان واژهنامۀ هنر داستاننویسی افسانه را یکی از انواع قصه، یعنی «آثار خلاقهای که در ایران پیش از انقلاب مشروطیت در متنهای ادبی گذشته آمده است» دانستهاند (میرصادقی، 32). اینان آثاری را که در آنها بر حوادث خارقالعاده بیش از تحول و تکوین شخصیتها و آدمها تأکید میشود، قصه میخوانند و میگویند: «در قصه، محور ماجرا بر حوادث خلقالساعه میگردد» (همو، 239). در این تعریف، مانند تعریف پیشین هیچ اشارهای به جنبۀ شفاهی افسانهها نشده است.پژوهشگر دیگری ضمن استفاده از ترکیب «قصۀ عامیانه» به جای افسانه، چنین نتیجه گرفته است: قصۀ عامیانه قصهای است که در همۀ زمانها و در میان همۀ مردمان، در هر سن و موقعیتی که باشند، رواج و هواخواه دارد و کسی از شنیدن آن ابا نمیکند (خدیش، 329). این تعریف را میتوان به همۀ انواع ادب شفاهی تعمیم داد.با بررسی افسانههای منتشرشده میتوان به ویژگیهایی پی برد که ما را در ارائۀ تعریف افسانه یاری میکند. پیش از هر چیز باید به این نکته توجه کرد که افسانه توسط افراد معینی روایت میشود. دیگر اینکه گویندۀ افسانه با مخاطبی روبهرو ست که با اشتیاق تمام، آمادگی خود را برای شنیدن اعلام کرده است. این ارتباط، یعنی گفت و شنید افسانه، مزایایی دارد که دو مورد آن برجستهتر است: نخست آنکه راوی و شنونده هر دو برای مدتی سرگرم میشوند، دیگر آنکه راوی، تجارب معینی را از طریق روایت و ضمن افسانهگویی، به مخاطب منتقل میکند.افزون بر اینها توجه به متن افسانهها نشان میدهد که ساختار آن شامل یک ابتدا، گزارش متن و یک پایانبندی است. علاوه بر این، افسانهها بر جعل واقعیت استوار هستند. اینک پیش از تفصیل سخن، براساس همین مختصر میتوان این تعریف را از افسانه ارائه کرد: «یکی از گونههای مهم ادبیات شفاهی که مبتنی بر جعل واقعیت و دارای ساختار ویژهای مرکب از ابتدا (مانند «یکی بود یکی نبود» یا «روزی روزگاری»)، گزارش (یعنی متن روایت) و پایانبندی (مانند «بالا رفتیم ماست بود، پایین آمدیم دوغ بود ... ») است که از زبان افراد معینی برای دیگران نقـل میشود ــ یعنی ساختمانی نقلـی و روایـی دارد ــ تـا برای سرگرمی و در عین حال آموزش روایت باشد».این تعریف به اقتضای ماهیت مباحث علوم انسانی، محدودیتهای خاصی دارد، اما مبنای نسبتاً دقیقی به دست میدهد تا تفاوت افسانه با سایر گونههای روایی ادبیات عامه مشخص شود. چون افسانه از گونههای روایی ادب عامه است، پیش از شرح ویژگیهای آن، ویژگیهای عام گونههای روایی یا داستانی ادب عامه به اختصار بیان میشود:
در این گونـهها، شخصیتپـردازی حالتی ابتدایی دارد. آدمها پیش از آنکه فردیت داشته باشند، نمادی از نوع خود هستند. ازاینرو، افراد خوب کموبیش مانند هم هستند و افراد بد هم به همینگونهاند. جنبۀ دیگر این شخصیتپردازی ابتدایی، تغییر نکردن و ایستایی شخصیتها تا سالیان طولانی است.
(حمیدیان، 19): از اینرو ست که در اینگونه، کمتر به مسائل روزمره پرداخته میشود و همین نکته داستانها را تا حدودی از واقعیات دور میکند.
این ویژگی و در نتیجه، رابطۀ علت و معلولی حوادث و کنشها و واکنشها در گونههای روایی ادب عامه ضعیف است. ازاینرو، در بسیاری مواقع میتوان برخی حوادث را از آنها حذف کرد، بدون آنکه خللی به ساختار داستان وارد شود.
وجود اقشاری مانند خارکن، کشاورز، چوپان، آهنگر، و نیز تاجر و قاضی در متن یا حاشیۀ حوادث، یکی دیگر از ویژگیهای عام گونههای روایی است.
سنت شفاهی، گرایش بسیاری به تکرار دارد (کالوینو، 50)، چنان که در قصهای اعمال مشابهی توسط آدمهای مختلف رخ میدهد. شبرویهای سمکعیار، جنگهای حسینکرد و نعرههای امیرحمزه در این داستانها پیوسته تکرار میشوند.
زبان داستانها در ادب عامه زبان گفتاری و به دور از فخامت، تکلف و تصنع رایج در زبان خواص، و سرشار از الفاظ و عبارتهای عامیانه است. همین نکته یکی از اصلیترین وجوه ممیزۀ این داستانها با ادبیات رسمی بهشمار میرود (دربارۀ برخی ویژگیهای ششگانۀ یادشده، نک : چادویک، 1 / 536-551).در کنار این ویژگیها باید به موردی دیگر که خاص فرهنگ ایرانی است، اشاره کنیم. همۀ داستانهای موجود در فرهنگ عامۀ ما بر مبارزۀ خیر و شر استوار است؛ در یک سو خیر و در سوی دیگر شر قرار دارد؛ همۀ شخصیتها، عناصر و حوادث داستان پیرامون همین دو نقطه ساماندهی میشوند، به گونهای که تحرک واقعی شخصیتها و عناصر داستانها نتیجۀ همین تقابل و تنشهای ناشی از آن است (اسماعیلی، 124؛ حمیدیان، 22).مجموعۀ ویژگیهایی که اشاره شد، هم در داستانهای بلند سنتی مانند سمک عیار، ابومسلمنامه و جز آن وجود دارد و هم در افسانهها. اکنون به شرح جزئیات، نکات و ویژگیهایی که در تعریف افسانه آمد، میپردازیم:
افسانهها از لحاظ ساختاری دارای ابتدا، گزارش متن و پایانبندی هستند. قصهگوها بیشتر، واژه، جمله یا شعری را بهعنوان شروع قصه زمزمه میکردند یا بلند میگفتند و سپس وارد اصل داستان میشدند (پلووسکی، 163). در میان بسیاری از ملتها، افسانهگویان تمایل شدیدی دارند بهاینکه افسانههای خود را به گذشتهای بسیار دور مربوط کنند، گذشتهای که خیالی و غیرواقعی بودن آن از واژهها و جملههای بهکاررفته کاملاً مشخص است؛ مانند «پیش و پیشترها پادشاهی بود»؛ «در روزگاران پیش ... » (گری، 49، 249)؛ «صدها سال پیش ... »؛ «در زمانهای قدیم ... » (مولرگوگنبول، 109، 157). افسانهگویان برخی از ملتها، با آوردن جملهها و عبارتهایی که تردیدی در بیمعنی بودن اغلب آنها وجود ندارد، از یک سو بر غیر واقعی بودن افسانۀ خود و از سوی دیگر بر ارتباط آن با گذشتههای دور تأکید میکنند؛ مانند این نمونه از افسانهگویان ترکیه: «یکی بود، یکی نبود. در روزگاران خیلیخیلی قدیم که خدا خلایق خیلی زیادی داشت، اما گفتنش گناه بود، وقتی شتر جارچی شهر بود و خروس دلاک بود، وقتی کاه در غربال بود و من ... گهوارۀ مادرم را ... میجنباندم ... » (پلووسکی، 165). اما باید به این نکتۀ مهم نیز اشاره شود که در میان برخی اقوام، در آغاز افسانهها به جای گذشتههای دور، بر زمان حال تأکید میشود که ازجمله میتوان به افسانههای افریقای جنوبی و نیجریه اشاره کرد (همو، 164- 166). اما مراجعه به افسانههای ایرانی، این نکته را روشن میکند که این افسانهها با تأکید بر گذشتههای بسیار دور شروع میشود.پایانبندی افسانهها، همچون جملههای ابتدایی آنها، در میان ملتهای مختلف تنوع زیادی دارد. افزون بر این، جملهها و عبارتهای پایانی کاملاً با نوع افسانههای روایت شده متناسب است (نک : اوئنز، جم ؛ پلووسکی، 230-231). افسانههای ایرانی نیز کموبیش چنین ساختاری دارند، اما دربارۀ آن تاکنون فقط اشارههای مختصری در برخی از کتابها و مقالهها آمده است. جملهها و عبارتهای یادشده در افسانههای ایرانی بسیار متنوع هستند که در اینجا به برخی از آنها اشاره میشود:
بیشتر این جملهها شنونده را برای ورود به دنیای غیرواقعی افسانهها آماده میکند، که به تعبیر مارتسلف مدخلی غیرواقعی برای دنیایی غیرواقعی است (طبقهبندی، 40)؛ مانند «یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود» (انجوی، گل ... ، 1 (1) / 40، 79، 99؛ خزاعی، افسانهها ... ، 1 / 9، 69؛ رضوی، 67)؛ «روزی بود، روزگاری بود» (انجوی، همان، 57؛ خزاعی، همان، 2 / 123؛ سرمد، 15، 23، 32). این عبارتها گاهی بدین صورت هم نقل میشود: «باری بود، مختاری بود، جل و جلا غیر از خدا هیچکس نبود» (خزاعی، همان، 4 / 55). ابتدای افسانه گاه به صورت موزون و با چند مصرع نقل میشود (نک : درویشیان، 1 / 294؛ جعفری، روایتها ... ، 189؛ آزاده، 12) و گاهی نیز به صورت سادهتر شروع میشود: «زن و مرد فقیری بودند»؛ «در روزگار قدیم پادشاهی بود» (بیهقی، 128، 187)؛ «پادشاهی بود» (الولساتن، قصهها ... ، 466).
راویان ایرانی برای ارتباط دادن قسمتهای مختلف روایت خود از جملههای خاصی استفاده میکنند. در حقیقت این جملهها تمهیدات زیرکانۀ راوی است تا بهکمک آنها مخاطب به لحاظ روحی آمادۀ رهایی از حال و هوای پیشین شود؛ مانند «از اینجا بشنوید که ... »؛ «حالا دو کلمه بشنو»؛ «اینو اینجا داشته باش»؛ «بیا سر فلان یا بهمان» (امینی، 72، 110، 113؛ الولساتن، همان، 200، 235، 252؛ نادری، نمونهها ... ، 49)؛ «حالا دو کلام بشنو از پادشاه یا شاهزاده یا ... » (انجوی، همان، 1(1) / 225؛ جعفری، همان، 163)؛ «حالا شاهزاده را بگذار و از ... بردار» (انجوی، همان، 1(1) / 195؛ خزاعی، افسانهها، 1 / 74، 246).
بخش زیادی از جملهها در افسانههای ایرانی، غیرواقعی و خیالی بودن افسانههای روایت شده را میرسانند. در حقیقت راوی به مخاطب و شنوندۀ خود یادآوری میکند که آنچه روایت شده خارج از دنیای واقعی و زاییدۀ ذهن خیالپرداز او یا دیگران بوده است. برخی از این جملهها عبارتاند از: «قصۀ ما به سررسید، کلاغه به خونهاش نرسید» (انجوی، قصهها ... ، 1 / 205، 270؛ لاریمر، جم ؛ خزاعی، همان، 4 / 18، 48، 79؛ رضوی، 89، 103)؛ «بالا رفتیم ماست بود، قصۀ ما راست بود، پایین اومدیم دوغ بود، قصۀ ما دروغ بود»؛ «بالا رفتیم ماست بود، پایین آمدیم دوغ بود، هر حرف جز حرف راست دروغ بود» (انجوی، همان، 1 / 321، 2 / 11، 139؛ ارجی، 122). این نمونهها رایجترین عبارتهای پایانی هستند، اما عبارتهای دیگری نیز در اغلب افسانهها نقل میشوند: «قصۀ ما خَشی خَشی، دستهگلی و ریش بکشی» (لمعه، جم ؛ آزاده، 114؛ فقیری، 116)؛ «قصۀ ما تموم شد، خاک تو سر حموم شد»؛ «قصۀ ما به سر رسید، غروب به پشت در رسید، کلاغو به خونش نرسید» (همو، 13، 22)؛ «آنها آنجا بودند که ما آمدیم» (میرکاظمی، 63، 172؛ خزاعی، همان، 2 / 119، 165، 3 / 118)؛ «اینها به مرادشان رسیدند، ما هم رسیدیم به خدمت شما» (ارجی، 128، 198، 212). در برخی از افسانهها که پایانبندی خوشی دارند، جملههای کلیشهای پایانی حالتی دعاگونه برای شنوندگان دارد: «یک دسته گل یک دسته نرگس، مرگ عزیزان نبینیم هرگز و هرگز» (درویشیان، 1 / 18؛ تاکههارا، 322)؛ «انشاءالله همانطور که آنها به مرادشان رسیدند، شما هم به مراد دلتان برسید» (انجوی، گل، 1(2) / 232، 296، 358؛ امینی، 28، 68، 202؛ رضوی، 23، 39).
این ویژگی افسانه با سایر گونههای روایی ادب شفاهی مانند لطیفه، حکایت و اسطوره مشترک است و در عین حال، از زبان راویانی مشخص برای مخاطبینی معین روایت میشود؛ یعنی شکل انتقال آن از نسلی به نسل دیگر بهصورت شفاهی، یا اصطلاحاً سینه به سینه صورت میگیرد. این نکته زمینهساز شکلگیری روایتهای متنوع از یک افسانه شده است. قریب به اتفاق این روایتها در ژرف ساخت، تفاوت اساسی با هم ندارند، اما شکل بیان، اجزا و روساخت آنها متفاوتاند. تفاوت روایتها به عوامل گوناگون، ازجمله جنس، سن و شغل راوی و همچنین مخاطب یا مخاطبان، بستگی دارد. مثلاً، چنانچه کودکان و نوجوانان در مجلس افسانهگویی حضور داشته باشند، راوی از بهکاربردن برخی تعبیرات و اصطلاحات خودداری میکند، یا اینکه افسانههای شهوانی (اروتیک) را مردان برای مخاطبان مرد و زنان برای مخاطبان زن روایت میکنند. تعبیرات و اصطلاحات راویانی که تعلقات متفاوت اجتماعی دارند نیز با هم متفاوت است؛ همانگونه که دعاها، نفرینها، قسمها و دشنامهای گروههای متفاوت سنی و جنسی نیز با هم تفاوت دارند.یکی دیگر از عوامل مؤثر در تفاوت روایتها وضع طبیعی و اقلیمی محل روایت است؛ دو اقلیم متفاوت زمینهساز دو روایت متفاوت از یک افسانه میشود؛ برای نمونه گم شدن در جنگل میتواند جای خود را به گم شدن در بیابان بدهد. در روایت کرمانی افسانۀ «ماه پیشانی» (آرنه ـ تامپسون، کد 480، ص 256-259)، قهرمان افسانه برای نخریسی به بیابان میرود و باد پنبۀ او را به درون چاه میاندازد، اما در روایت آذربایجانی همین افسانه، قهرمان برای نخریسی به سرکوه میرود و باد پنبههایش را به آلونک پیرزنی میافکند.
از دیگر ویژگیهای افسانهها جعل واقعیت به شکل اغراقآمیز است، بهشرطی که برای شنونده قابل پذیرش باشد، زیرا این امر باید با نیازهای درونی او هماهنگی داشته باشد؛ مثلاً حیوانات با هم صحبت میکنند و مخاطب با دقت در رفتار و گفتارشان متوجه میشود که نمونۀ هریک از آنها را میتوان در جامعۀ انسانی تشخیص داد. یا در افسانۀ «ماه پیشانی» با دختر مظلومی روبهرو هستیم که نامادریاش او را بسیار اذیت میکند. مخاطب دوست دارد که این دختر به شکلی از این بدبختی نجات ـ یابد. از اینرو، در نتیجۀ کار خوبی که آن دختر انجام میدهد، ماه و ستارهای روی پیشانیاش پدید میآید که باعث خوشبختی او میشود. در حقیقت، راوی یا مبدع افسانه در اینجا به بازآفرینی واقعیت متناسب با ذهن مخاطب مبادرت کرده است. این نکته بهویژه در افسانههای سحرآمیز بسیار به چشم میآید (نک : دنبالۀ مقاله).
سرگرمکنندگی از ویژگیهای مهم افسانهها در میان همۀ اقوام و ملتها بوده است. دربارۀ بومیان استرالیا نوشتهاند که افسانهگویی معمولترین شکل سرگرمی برای گروههای بسیاری از زنان و کودکان بوده و هست (پلووسکی، 86). درگذشته که امکانات تفریحی و وسایل ارتباط جمعی به شکل امروزی وجود نداشت، ویژگی سرگرمکنندگی افسانهها از اهمیت فراوانی برخوردار بود. برای نشان دادن این ویژگی نیازی به جستوجو در تاریخ و گذشتههای دور نیست. الول ساتن گردآورندۀ مجموعۀ قصههای مشدی گلینخانم دربارۀ راوی این مجموعه مینویسد: «خانوادههای سرشناس همواره قدم او را گرامی میداشتند، زیرا وی شهرت بسزایی به عنوان گویندۀ قصههای عالی و سرگرمکننده کسب کرده بود» (ص 14). اهمیت این ویژگی به اندازهای است که باید گفت اگر افسانهای فاقد عنصر سرگرمکنندگی باشد، امکان تأثیرگذاری خود را از دست میدهد. بتلهایم با تأکید بر همین وجه اعتقاد دارد افسانه زمانی توجه کودک را جلب میکند که موجب سرگرمی او شود (ص 15).
ویژگی آموزشی افسانهها از دیرباز موردتوجه افسانهگویان و قصهپردازان ملتهای مختلف بوده است. بـومیان آمریکا بـه این نکته اهمیت زیـادی میدادنـد و اعتقاد ـ داشتند اگر کودکانشان به افسانههای آنها گوش دهند در بزرگسالی انسانهایی نیک، وگرنه آدمهای بدی خواهند شد (پلووسکی، همانجا). این موضوع در میان هندیها نیز بسیار مورد توجه بوده است. افسانههای هندی از هر نوع که باشد، با نوعی نتیجهگیری اخلاقی یا پند و اندرز دینی یا اجتماعی پایان مییابد. داستانپردازی در بیان مردم هند جایگاه والایی داشته و مهمترین وسیلۀ تعلیم و تربیت و توضیح و تفهیم مسائل دینی و اخلاقی و اجتماعی بهشمار میرفته است و تنها برای گذراندن وقت و سرگرمی بدان نمیپرداختهاند (مجتبائی، 472). این نکته در پایانبندی بسیاری از افسانههای هندی به چشم میخورد. این افسانهها معمولاً با جملههایی اینگونه به پایان میرسد: «این عاقبت کسی است که به سخنان افراد نادان گوش میدهد»؛ «به این ترتیب خوبی در زندگی نتایج ارزشمندی برای انسان در پی خواهد داشت» (گری، جم ).نکتۀ مهم در افسانههای ایرانی این است که بهندرت پند و اندرز بهصورت صریح و عریان، مانند موارد یادشده، بیان میگردد. در حقیقت میتوان گفت که در افسانههای ایرانی، ضمن توجه به موضوع آموزش و پرورش، به جنبههای زیباییشناختی آن نیز اهمیت داده میشود. در افسانههای ایرانی، اندرز بیشتر به صورت غیرمستقیم بیان شده، و شاید تحت تأثیر همین ویژگی بوده است که نظامی وقتی در ضمن داستانسراییهای خود فرزندش را نصیحت میکند، پس از چند بیت به افسانهسرایی خود باز میگردد: نظامی بر سر افسانه شو باز / که مرغ پند را تلخ آمد آواز (ص 32)؛ به سخن دیگر، نیاکان ما تعالیم اخلاقی را بهشیوهای عرضه میکردهاند که این بیت از مولوی میتواند تعبیری از آن باشد: خوشتر آن باشد که سر دلبران / گفته آید در حدیث دیگران (1 / 10).
نقش افسانهها در تسکین دردها و آلام انسانی و نیز مداوای برخی بیماریهای روانی نکتۀ مهم دیگری است که امروزه بسیاری از روانشناسان برای معالجۀ بیماران خود از آن استفاده میکنند (زنگنه، 123 بب ). درمان آلام و پرورش روح انسانها از طریق افسانهگویی بهکمک کتابهای داستان و افسانه امکانپذیر است که میتوان از آن میان هزارویک شب را نام برد. «شهرزاد» به مدت 001‘1 شب با افسانهگوییهای خود، شهریار بیمار و خونخوار و کینهجو را معالجه میکند، به گونهای که «باعث تولد مجدد شهریار میشود» (ستاری، افسون ... ، 196). گزارشهای فراوانی از افسانهگویی به قصد درمان مخاطب در فرهنگهای مختلف در دست است که از جمله میتوان به درمان مسعود غزنوی از همین طریق اشاره کرد (جعفری، دو روایت ... ، 30). به نظر روانشناسان وقتی انسانها به افسانه گوش میدهند، مغزشان نسبت به زمانی که خود آنها همان افسانه را از روی کتاب مطالعه میکنند، بهمراتب فعالتر است. به همین سبب توصیه میکنند که برای کودکان و بیماران، افسانه به صورت شفاهی نقل شود (زنگنه، 129).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید