صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / آل باوند /

فهرست مطالب

آل باوند


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : پنج شنبه 28 آذر 1398 تاریخچه مقاله

8. شمس‎الملوک رستم (د 606 ق /  1209م)، اندکی پس از مرگ اردشیر، پسر مهتر او شرف‎الملوک حسن درگذشت و بزرگان طبرستان با پسر کهتر او رکن‎الدوله قارن به دژ دارا رفتند و شمس‎الملوک رستم پسر دیگر اردشیر را بر تخت نشاندند (همو، ذیل، 171)، اما رکن‎الدوله قارن چندی بعد بر رستم شورید و چون او نیرویی نداشت، به علاءالدین محمد خوارزمشاه پناه برد (مرعشی، 188). سلطان نیز برادر خود علی شاه را که در دامغان و بسطام بود، به یاری قارن برگماشت، اما میان سپاه علی‌شاه و رستم صلح افتاد و مقرر شد که آنچه از شرف‎الملوک حسن بازمانده و آنچه قارن خود در عهد پدر داشته، به او دهند (ابن اسفندیار، ذیل، 172). در این روزگار، اسماعیلیان که تا مدتی پیش از بیم سلجوقیان و امیران باوندی طبرستان خاموش مانده بودند، اینک پس از انقراض سلاجقۀ ایران و ضعف و فتوری که در ارکان دولت آلِ باوند به واسطۀ پیکارهای داخلی و خارجی روی داده بود، موقع را مغتنم شمردند و دست به تاخت و تاز زدند و حتیٰ رکن‎الدوله قارن را نیز کشتند (مرعشی، 188). سلطان علاءالدوله محمد خوارزمشاه نیز در پی توسعۀ قلمرو خود طمع در طبرستان بست و چندین دژ را در تمیشه تسخیر کرد. در این میان، یکی از امیران علوی رستم و شوهرخواهر او به نام ابوالرضاحسین بن محمد مامَطیری به نیرنگ، مخدوم خویش رستم را در شکارگاه (جوینی، 2 / 73) به قتل آورد (4 شوال 606 ق / 1 آوریل 1209م) و خود دعوی حکومت کرد. خواهر رستم به کین‎خواهی برادر، شوی را بکشت (ملاشیخ‌علی، 49) و به امید زناشویی با سلطان به خوارزم رفت. اما سلطان محمد او را به یکی از امیران داد و نایبی فرستاد تا مازندران را تصرف کند. با مرگ رستم، فرمانروایی دومین شاخۀ آل باوند پس از 140 سال به پایان رسید و از آن هنگام تا یورش مغولان، آل باوند به استقلال فرمان نمی‎راندند بلکه از سوی سلطان خوارزمشاهی امارت داشتند و «به هر سال به قدر مال و معاملات، خراج ادا می‎کردند» (آملی، 153).

بخش سوم ـ کینْ خوازیّه

در روزگار شمس‎الملوک رستم، یکی از خواهران او به ازدواج شهریار بن کین‌خواز درآمد (کین‌خواز = قس: Xāzem در گویش کردی که معادل «خواهم» فارسی است. نک‍ : یوستی، 163؛ این کلمه در برخی منابع کهن به صورت «خوار» آمده است. نک‍ : مرعشی، 57؛ و گاه مؤلفان جدید نیز سلسلۀ مورد بحث را «خواریه» نامیده‎اند: رابینو؛ 432؛ دایرةالمعارف اسلام، می‎بایست تصحیف همان «خواز» بوده باشد). از او پسری متولد شد که کین‌خواز نام یافت. (ابن اسفندیار، ذیل، 174) و سومین شاخۀ آل باوند از او پدیدار گشت. حکام این شاخه از آل باوند اغلب دست‌نشاندۀ ایلخانان بودند. اگرچه اینان نیز شاه مازندران نامیده می‎شوند ولی قلمروشان از شاخۀ پیشین محدودتر بود.
1. حسام‎الدوله اردشیر پسر کین‌خواز (د 647 ق / 1249م)، در روزگاری که سراسر مازندران به سبب یورش مغول سخت دچار نابسامانی گشته بود، حسام‎الدوله اردشیر به پا خاست و با پشتیبانی مردم سومین شاخۀ دولت نیاکان خود را پی افکند (635 ق / 1238م). وی برای دور شدن از ساری، که تا آن زمان تختگاه پدرانش بود و اینک جولانگاه مغولان شده بود، آمل را پایتخت خود ساخت و با امیران رستمدار خویشاوندی برقرار کرد و در همانجا به فرمانرانی نشست (مرعشی، 188، 189) و بسیار جایها را که از تازش مغول ویران شده بود، آباد کرد (ملاشیخ‌علی، 50). از روزگار فرمانروایی او رویدادی ذکر نشده است، اما پیداست که او زیر نظر و نفوذ مغولان فرمان می‎رانده است. حسام‎الدوله سرانجام در 647 ق / 1249م پس از 11 سال فرمانروایی درگذشت.
2. شمس‎الملوک محمد   (د ح 663 ق / 1265م)، پس از درگذشت پدر رشتۀ کارها را در دست گرفت. در آن روزگار منگوقاآن بر تخت فرمانروایی مغولان نشست و برادر خود هولاکو را به تسخیر دژهای اسماعیلیان فرستاد. هولاکو نیز، شمس‎الملوک و استندارْ شَهْرْآگیم را فرمان داد که دژ گردکوه در دامغان را به محاصره گیرند (مرعشی، 60). آن دو یک‌چند دژ را فرو گرفتند، ولی چون بهار در رسید، به آهنگ شادخواری، مواضع خود را رها ساختند و به مازندران بازگشتند (آملی، 162، 163). هولاکو سخت در خشم شد و غازان بهادر از سرداران خود را برای گوشمالی آنان به آمل فرستاد. شمس‎الملوک گریخت ولی استندار برای جلوگیری از تازش مغولان و ویرانی مازندران، تسلیم شد و شمس‎الملوک را نیز وادار به تسلیم کرد و هر دو از سوی هولاکو بر امارت خویش ابقا شدند (مرعشی، 61). در 663 ق /  1265م شمس‎الملوک به دربار منگوقاآن پیوست و به عشرت نشست. اما چون در برابر بزرگان مغول، نخوت و غروری بیرون از اندازه نشان داد، به فرمان خان گرفتار و اندکی بعد کشته شد (آملی، 166). تاریخ مرگ او را باید با تردید تلقی کرد.
3. علاءالدوله علی ‎(؟)، پس از قتل برادرش شمس‎الملوک محمد، از سوی مغولان حاکم مازندران گشت (مرعشی، 63)، اما امرای مغول در مازندران نیروی تمام یافته بودند و هیچ‌کس را یارای سرکشی و دخالت در کارها نبود. علاءالدوله نیز همچنان زیر نفوذ کامل مغولان روزگار می‎گذرانید تا درگذشت. در باب تاریخ مرگ وی اختلاف فاحش است. پاره‎ای مرگ او را در 675 ق / 1277م (مرعشی، 190؛ ملاشیخ‌علی، 50) یاد کرده‎اند. برخی دیگر (آملی، 167) و ازجمله مرعشی در جای دیگر (ص 63) دورۀ حکومت او را فقط 4 ماه دانسته‎اند. شگفت است که این مرعشی در واپسین اشارت خود به علاءالدوله (ص 234)، دورۀ حکومت او را 10 سال دانسته است. اگر 663 ق / 1265م تاریخ مرگ برادرش درست باشد، علاءالدوله می‎بایست در 673 ق / 1274م درگذشته باشد.
4. تاج‎الدوله یزدگرد پسر شهریار پسر حسام‎الدوله اردشیر (د ح 698 ق / 1299 م)، پس از علاءالدوله، برادرزاده‎اش تاج‎الدوله به قدرت رسید. وی برخلاف برادر و به‌رغم مغولان، نیرو یافت و سراسر مازندران را تا تمیشه زیر نگین گرفت (مرعشی، 190). گفته‎اند در روزگار او مازندران چنان آباد شد که 70 مدرسه در آمل بود (ملاشیخ‎علی، 51) و سادات و ائمه از او مقرری می‎ستاندند (آملی، 168). در باب تاریخ مرگ او نیز اختلاف است. برخی 698 ق /  1299م (ملاشیخ‎علی، 51؛ مرعشی، 190) و برخی دیگر 701ق / 1302م (آملی، 168) را تاریخ مرگ او دانسته‎اند.
5. نصرالدوله شهریار بن یزدگرد   (د 714ق / 1314م)، پس از پدر رشتۀ کارها را در دست گرفت، اما آن نیرو و شکوهی را که تاج‎الدوله پدید آورده بود از کف داد و امیرْ مؤمن به عنوان شحنۀ مغولان به آمل آمد و تا حد زیادی از اقتدار نصرالدوله کاست. شهریار در 714ق / 1314م درگذشت.
6. رکن‎الدوله شاه کیخسرو پسر تاج‎الدوله یزدگرد (د 728ق /  1328م)، چون به قدرت رسید، امیر مؤمن از نزدیکان سلطان محمد خدابنده (آملی، 171) به مازندران دست انداخت. رکن‎الدوله از بیم او روستای پیمت را در رستمدار خرید (مرعشی، 190) و خانه و فرزندان خود را که خواهرزادگان نصیرالدوله امیر رستمدار بودند، به آنجا منتقل ساخت. سپس کوشید تا با پشتگرمی دیوان سلطان مغول، کار امیر مؤمن را چاره کند، ولی توفیق نیافت. از این‎رو با نصیرالدوله همداستان شد و هر دو بر لشکر قُتْلُغْ شاه پسر امیر مؤمن که به فرمان پدر بر مازندران دست گشوده بود، حمله بردند و او را واپس نشاندند (همو، 67). این نبرد به جنگ یاسمین کلاته معروف است. سپس به یاری همو بر پاره‎ای از مخالفان خود حمله برد و آنها را گوشمالی داد. با این همه، پس از بازگشت امیر مؤمن به آمل، از اقتدار رکن‎الدوله بسیار کاسته شد. ولی امیرتاش چوپانی چون والی خراسان شد، به دعوت رکن‎الدوله به مازندران آمد و به اقتدار امیر مؤمن پایان داد. رکن‎الدوله کیخسرو سرانجام پس از 14 سال حکومت در 728ق /  1328م درگذشت.
7. شرف‎الملوک پسر کیخسرو (د 734ق / 1334م)، وی با تاج‎الدوله زیار پسر کیخسرو از حاکمان رستمداران همزمان بود و هر دو به فاصلۀ چند ماه از یکدیگر درگذشتند. از روزگار او واقعۀ مهمی ذکر نشده است.
8. فخرالدوله حسن پسر کیخسرو (مق‍ 750ق /  1349م)، آخرین فرمانروای آل باوند بود. پس از درگذشت برادر، رشتۀ کارها را در دست گرفت. در روزگار او امیر مسعود سربدار در سبزوار برخاست و به‌رغم چیرگی تُغاتیمور بر خراسان، خود را در سبزوار مستقل خواند و به‌تدریج خراسان تا حدود مازندران را گرفت. پس از قتل شیخ‎حسن جوری، امیرمسعود به پیکار تغاتیمور در مرزهای مازندران آمد و مغولان را در استراباد بشکست. تغاتیمور گریخت و به فخرالدوله پناه برد.
امیرمسعود به همین بهانه از امیران مازندران فرمانبری خواست و چون دعوت او را پاسخ نگفتند، در 743ق / 1342م لشکر به آمل برد. فخرالدوله با جلال‎الدوله اسکندر امیر رستمدار به جنگ با امیرمسعود همداستان شد (همو، 73، 74). پس از پیکارهایی سخت، سرانجام به پایمردی کیا جمال‎الدین احمد جلال از بزرگان مازندران که برای انحراف امیرمسعود به اردوی او رفت و جان بر سر این کار باخت (آملی، 183، 187)، امیرمسعود شکست خورد و به دستور جلال‎الدوله اسکندر کشته شد (مرعشی، 76، 77). اما این پیروزی نتوانست انقراض آل باوند را که در سراشیب سقوط افتاده بود مانع آید، چه پس از واقعۀ امیرمسعود سربدار، وبا در آمل افتاد و بسیاری از آل باوند و زن و فرزندان فخرالدوله درگذشتند. چنین می‎نماید که فخرالدوله پس از این واقعه، دگرگون شد، زیرا به فاصله‎ای اندک، به سخن غمّازان، کیاجلال را که رکن دولت او بود بکشت. فرزندان کیاجلال از بیم فخرالدوله به جلال‎الدوله اسکندر پناه بردند و این یکی برای جنگ سپاه آراست. از سوی دیگر، فخرالدوله با افراسیاب چلاوی، مهتر کیاییان چلاوی (از دشمنان دیرین کیاییان جلالی)، همداستان شد و اختیار ملک به او داد (مرعشی، 191). به همین سبب خلل در ارکان دولت افتاد و هرج و مرج فزون شد (آملی، 201). اما فخرالدوله که تاب پایداری در برابر اسکندر نداشت، به خدمت او رفت و صلح خواست و با کیاییان جلالی سازش کرد. این معنی مایۀ خشم کیاییان چلاوی شد و افراسیاب به نیرنگ، فتوایِ قتل فخرالدوله را از علمای آمل گرفت. سرانجام در 27 محرم 750ق / 21 آوریل 1349م یکی از پسران افراسیاب به نام محمد کیا، فخرالدوله حسن را به زخم خنجر از پای درآورد (مرعشی، 192، 193).
با مرگ او سلسلۀ آل باوند به‌کلی منقرض شد. 4 پسر فخرالدوله به نامهای شرف‎الملوک و شاه‌غازی و شمس‎الملوک و ملک کاووس به جلال‎الدوله اسکندر امیر رستمدار پناه بردند و او به سابقۀ عهد دوستی با فخرالدوله، کوشید تا حکومت آل باوند را دوباره پی افکند. اما از سپاه افراسیاب چلاوی که در آمل حکومتی پایه‎گذاری کرده بود، شکست خورد و کوششهای او به جایی نرسید (آملی. 202، 203؛ مرعشی، 192، 193).

* این نسب نامه تقریبی است. برای بررسی بیشتر و تکمیل آن، نکـ رابینو، نسب نامه میان صفحات 417-416.

مآخذ

آملی، اولیاءالله، تاریخ رویان، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1348ش، فهرست؛ ابن اثیر، عزالدین، الکامل، بیروت، دارصادر، 1402ق؛ ابن اسفندیار، محمد بن حسن، تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال، تهران، کلالۀ خاور، 1320ش، فهرست، اقبال، عباس، تاریخ ایران، تهران، خیام، 1362ش، 2 / 115-117؛ ایرانیکا؛ بیرونی، ابوریحان، الآثار الباقیة، ترجمۀ اکبر داناسرشت، تهران، امیرکبیر، 1363ش؛ جرفادقانی، ناصح بن ظفر، ترجمۀ تاریخ یمینی، به کوشش جعفر شعار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1357ش، صص 241، 244؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشا، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، 1916م؛ حدودالعالم، به کوشش ولادیمیر مینورسکی، لندن، 1937م؛ خواندمیر، غیاث‌الدین، حبیب‌السیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، خیام، 1353ش؛ دایرةالمعارف اسلام؛ شوشتری، قاضی نورالله، مجالس‎المؤمنین، تهران، اسلامیه، 1375ق، 2 / 386؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارسویدان، 1976م، 9 / 90؛ غفاری، قاضی احمد، تاریخ جهان‌آرا، تهران، حافظ، 1343ش؛ کریستن سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمۀ غلامرضا رشید یاسمی، تهران، ابن‎سینا، 1345ش؛ کیکاووس بن اسکندر، قابوسنامه، به کوشش حسین آهی، تهران، فروغی، 1362ش؛ مادلونگ، ویلفرد، «سلسله‎های کوچک شمال ایران»، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ترجمۀ حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، 1363ش، صص 174، 188؛ مرزبان بن رستم، مرزبان‎نامه، به کوشش محمد قزوینی، تهران، فروغی، 1363ش، ص «و» (مقدمه مصحح)؛ مرعشی، ظهیرالدین، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، به کوشش عباس شایان، تهران، 1333ش، فهرست؛ ملاشیخ‌علی گیلانی، تاریخ مازندران، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1352ش؛ نظامی عروضی، احمد، چهارمقاله، به کوشش محمد معین، تهران، زوار، 1333ش، ص 80؛ وطواط، رشیدالدین، نامه‎ها، به کوشش قاسم تویسرکانی، دانشگاه تهران، 1338ش؛ یعقوبی، احمد بن واضح، تاریخ، بیروت، دارصادر، 2 / 397، 425، نیز:

Rabino, M., «Les Dynasties du Mazandran, del’an50avant’ Hégire a l'an 1006 h...», JA, 1936, II, 409-437; Justi, F., Iranisches Namenbuch, Marbarg ,1895.

صادق سجادی

صفحه 1 از4

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: