صفحه اصلی / مقالات / دانشنامه ایران / اسماعیلیه /

فهرست مطالب

اسماعیلیه


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 11 فروردین 1399 تاریخچه مقاله

در یمن، پس از مرگ ابن‌حوشب، فعالیتهای دعوت به‌طور محدود ادامه داشت تا در 429ق/ 1038م، داعی علی بن محمد صُلیحی، که با مرکز دعوت اسماعیلیه در قاهره در تماس بود، در منطقۀ کوهستانی مسار خروج کرد و سلسلۀ اسماعیلی صلیحیون را بنیاد نهاد. صلیحیون که ریاست دعوت اسماعیلیه را در یمن برعهده داشتند، حدود یک سده، تا 532ق/ 1138م، بر بخشهای مهمی از آن سرزمین، به نیابت از فاطمیان، حکومت کردند و اقتدار خود را تا اندازه‌ای به مناطق مجاور، مانند عمان و حضرموت و بحرین، گسترش دادند (نک‍ : همدانی، الصلیحیون، 62-141). صلیحیون نقش مؤثری در گسترش دعوت اسماعیلیه به هندوستان نیز بازی کردند. درنتیجۀ فعالیت داعیانی که پیوسته از یمن به هندوستان گسیل می‌شدند، جماعت اسماعیلی جدیدی در گجرات پدیدار شد (مستنصر، 167-169، 203-206). در سده‌هـای بعدی، گجرات پایگاه اصلی اسماعیلیان مستعلوی ـ طیبی (بُهره‌ها) شد که هنوز در آنجا اهمیت دارند. 
موفقیتهای دعوت فاطمی حتى در نزدیکی مقر حکومت عباسیان، دشمنی خلفای عباسی را بیش از پیش برانگیخت و موج جدیدی از واکنشهای ضد اسماعیلی را از سوی عباسیان و سلجوقیان سنی‌مذهب پدید آورد؛ چنان‌که برخی از سلسله‌های محلی به قلع و قمع اسماعیلیان پرداختند. هنگامی هم که اقتدار اسماعیلیان در ایران، به رهبری حسن صباح، به‌سرعت گسترش می‌یافت، اسماعیلیان با دشمنی سرسختانۀ خواجه نظام‌الملک، وزیر مقتدر سلجوقی، روبه‌رو شدند. عباسیان همچنین تألیف رساله‌های ضد اسماعیلی را تشویق می‌کردند.
همۀ منابع اسماعیلی متفق‌اند که جهان، یا به‌طور دقیق‌تر، سرزمینهای غیرفاطمی آن، به 12 «جزیره» تقسیم می‌شده، و هریک از این جزایر، منطقۀ جداگانه و مستقلی برای گسترش دعوت اسماعیلیه بوده است (قاضی نعمان، تأویل...، 2/ 74، 3/ 48-49؛ ابویعقوب، 172). هریک از این جزایر زیر نظر یک «داعی» عالی‌رتبه بوده، که عنوان «حجت» داشته است (ناصرخسرو، وجه دین، 178). 
داعیان با کمک دستیارانی فعالیت می‌کردند که به‌طور کلی، «مأذون» خوانده می‌شدند. در تشکیلات دعوت در هر جزیره دست‌کم دو نوع مأذون وجود داشت: مأذون مطلق و مأذون محدود (محصور). اسماعیلیان عادی مقامی در تشکیلات دعوت نداشتند و معمولاً «مستجیب» نامیده می‌شدند (کرمانی، 134-139، 224-225؛ نیز نک‍ : کربن، «زمان»، 90-95). 
داعیان و علمای فاطمی آثار بسیاری در زمینه‌های علوم ظاهری و باطنی و علم تأویل نوشتند، ولی اسماعیلیان فاطمی به علم تفسیر هیچ‌گونه توجهی نداشتند و در آن زمینه تنها به تعالیم امامان خود بسنده می‌کردند. به همین سبب، آنها امام اسماعیلی را «قرآن ناطق» نیز می‌نامیدند و نصّ کتاب الٰهی را «قرآن صامت» می‌خواندند (قاضی نعمان، دعائم، 25-27، 31 بب‍ ؛ مؤید، المجالس...، 410-411). به علل مشابه، توجه اسماعیلیان فاطمی به علم حدیث نیز محدود بود و آنها در این زمینه به تعالیم و اقوال امامانشان بسنده می‌کردند. در هر صورت، آنان به احادیث نبوی و روایات منقول از امامان پیشین خود، به‌ویژه امام جعفر صادق (ع)، ارج بسیار می‌نهادند و بسیاری از این احادیث و اخبار را قاضی نعمان، عالم‌ترین فقیه دورۀ فاطمی، به‌ویژه در دو کتاب دعائم و شرح الاخبار، گردآوری کرده است. 
ارتباط گروه نویسندگان اخوان‌الصفا (ه‍ م) و مجموعۀ 52 رسالۀ معروف آنان با نهضت اسماعیلیه اکنون دیگر قابل تردید نیست، اگرچه ماهیت ویژۀ این ارتباط هنوز مبهم مانده است. در هر صورت، به نظر می‌رسد که اعضای گروه اخوان‌الصفا پیرو دعوت فاطمی نبودند، زیرا تعالیم خود را به هفتمین امام اسماعیلیه، یعنی همان مهدی موعود که قرمطیان منتظر رجعتش به‌عنوان قائم بودند، نسبت داده‌اند. به‌علاوه، رسائل اخوان‌الصفا هیچ‌گونه تأثیری بر ادبیات دورۀ فاطمی بر جا نگذاشت و نویسندگان اسماعیلی آن دوره نیز اشاره‌ای به این اثر عظیم ندارند.
پایان خلافت فاطمی برای نهضت واحد و یکپارچۀ اسماعیلی فاجعه‌بار بود. پس از مرگ خلیفه مستنصر، با اعمال نفوذ، نزار ــ فرزند ارشد مستنصر ــ را که نص امامت و خلافت بر او قرار گرفته بود، از حقوق خود محروم کردند و در برابر، جوان‌ترین برادر او، ابوالقاسم احمد، را با لقب المستعلی باللٰه، جانشین وی ساختند. در نتیجه، اسماعیلیان به‌زودی به دو شاخۀ اصلی مستعلویه و نزاریه منقسم شدند. در اواخر 488ق/ 1095م نزار، همراه یکی از پسرانش، به دستور مستعلی در زندان به قتل رسید (مقریزی، المنتقی...، 59 بب‍ ؛ ابن‌دواداری، 443 بب‍ ؛ مقریزی، الخطط، 422-423، اتعاظ، 3/ 11 بب‍‌ ). 
افتراق در جماعت اسماعیلیه به این دو شاخه، که از همان آغاز، رقبای متخاصم یکدیگر شدند، به تضعیف کلی و جبران‌ناپذیر دعوت اسماعیلیه انجامید. بیشتر اسماعیلیان مصر، همۀ جماعت اسماعیلی یمن و گجرات، بسیاری از اسماعیلیان عراق و ایران و احتمالاً بدخشان و ماوراءالنهر به نص اول مستنصر وفادار ماندند و نزار را به‌عنوان نوزدهمین امام خود و جانشین به‌حق پدرش پذیرفتند. در سده‌های بعدی، مستعلویان و نزاریان به‌ترتیب در بخشهای غربی و شرقی جهان اسلام به گستـرش دعوتهـای مستقل خـود پـرداختند و مسیرهای مذهبی ـ سیاسی کاملاً مجزایی را پیمودند. با قتل جانشین مستعلی، الآمر باحکام الله، در 524ق/ 1130م، مستعلویان با بحران جدیدی مواجه شدند که به انشعاب مستعلویه به دو شاخۀ حافظیه و طیبیه انجامید (مقریزی، المنتقی، 109-110؛ استرن، «جانشینی...»، 193 ff.). 
سلسلۀ فاطمیان رسماً در محرم 567/ سپتامبر 1171 به‌دست صلاح‌الدین ایوبی منقرض شد و او بی‌درنگ، مذهب اهل سنت را به مصر بازگردانید. صلاح‌الدین اسماعیلیان آن دیار را سخت تار و مار کرد و تشکیلات مرکزی دعوت حافظی برچیده شد و خیلی زود، فـرقۀ حافظیـه از میـان رفت؛ امـا دعوت مستعلوی ـ طیبی پایگاه اصلی و همیشگی خود را در یمن و سپس در شبه‌قارۀ هندوستان یافت. این جماعت از هندیان اسماعیلی که عمدتاً اصل و نسب بومی داشتند، به‌زودی با نام «بُهره» شهرت یافتند. 
از سوی دیگر، اسماعیلیان نزاری در دورۀ 171 سالۀ الموت توانستند با رهبریهای آغازینِ حسن صباح، دعوت مستقل خود را، که دیگر هیچ‌گونه ارتباطی با قاهره و حکومت فاطمی و دعوت مستعلویه نداشت، بنیادگذاری کنند و در نواحی گوناگون، به‌ویژه ایران و عراق و شام، گسترش دهند. در زمینۀ تفکر و نظام نظری، نزاریان کمتر از مستعلویان ادامه‌دهندۀ سنتها و اندیشه‌های اسماعیلیان فاطمی بودند، به گونه‌ای که از آغاز، مسلمانان غیراسماعیلی، نهضت آنها را «دعوت جدید» می‌خواندند و آن را متمایز از «دعوت قدیم»، یعنی دعوت اسماعیلیان فاطمی، می‌دانستند. حسن صباح و دو جانشین بعدی وی نام امام یا امامانی را پس از نزار ذکر نکردند (نک‍ : مایلز، 155-162). بدین ترتیب، در آن زمان، نزاریان در واقع به «دورۀ ستر» دیگری داخل شده بودند و در چنان اوضاعی، حسن صباح و دو جانشین بعدی او به‌منزلۀ حجت امام مستور دانسته می‌شدند که بر این اساس، عالی‌ترین مرجع دعوت نزاریه بودند (نک‍ : شهرستانی، 171-172). 
به‌رغم فشارها و حملات پیوستۀ سلجوقیان به دژها و پایگاههای نزاریان، دعوت نزاریه در شهرها و نواحی کوهستانی ایران، کم‌وبیش با موفقیت گسترش می‌یافت و دامنۀ نفوذ آن گاه تا اصفهان، پایگاه حکومت سلجوقیان، نیز می‌رسید. از حدود 495ق/ 1102م، حسن صباح فعالیتهای دعوت را به شام نیز گسترش داد (نک‍ : رشیدالدین، 121-122؛ کاشانی، 156-157؛ ابن‌قلانسی، 151-156؛ راوندی، 158-161). 
نزاریان توان فکری خود را عمدتاً صرف مطالعۀ نظریۀ شیعی دربارۀ امامت، به‌ویژه اهمیت تعالیم امام اسماعیلی، می‌کردند. حسن صباح خود رساله‌ای به فارسی به نام فصول اربعه در این زمینه نوشته بود (شهرستانی، 172- 178؛ نیز نک‍ : هاجسن، 51-61؛ دفتری، 367-371) که در آن، به اصل شیعی تعلیم، با تأکید بر نقش و اهمیت منحصربه‌فرد تعالیم معلمان صادق در هر عصر بعد از پیامبر، اهتمام می‌ورزید. او معتقد بود که امام به‌حق همواره همان امام اسماعیلی است و حقانیت و امامتش نیاز به هیچ‌گونه دلیل و برهانی ندارد. از این روی، پیروان دعوت نزاری به «اهل تعلیم و تعلیمیه» نیز معروف شدند.
چهارمین خداوند الموت، حسن دوم، که نزاریان اصطلاح «على ذکره السلام» را به نامش افزودند و سرانجام، امامت وی را پذیرا شدند، بانی انقلابی عظیم در تعالیم اسماعیلیۀ نزاری شد. وی در 17 رمضان 559، طی مراسم ویژه‌ای در الموت و در حضور گروههایی از نمایندگان جماعات نزاری مناطق مختلف، به‌عنوان داعی و حجت «امام مستور»، خطبه‌ای خواند و اعلام کرد که امام زمانْ شما را درود و رحمت فرستاده، و بندگان خاص و برگزیدۀ خویش خوانده، و بار تکلیف شریعت از شما برگرفته، و شما را به قیامت رسانیده است. یعنی آنهایی که به دعوت نزاریه گرویده بودند و از امام نزاری پیروی می‌کردند، دیگر پس از آن، قـادر بـه درک و شناخت حقیقت ــ یعنی باطن غایی شریعت ــ بودند. امام نزاری، به‌عنوان شخصی که قیامت را اعلام کرده، و مؤمنان را از دورۀ شریعت به دورۀ قیامت رسانده بود، به مرتبۀ والاترِ قائم قیامت دست یافت و دعوتش نیز دعوت قیامت بود (نک‍ : جوینی، 225-230، 237- 239؛ رشیدالدین، 164-166، 168-170؛ کاشانی، 200-202، 204-205؛ هفت باب...، 19-24، 27، 30- 38، 40-41؛ نصیرالدین، 62-63، 83، 84، 101-102، 128- 149؛ ابواسحاق، 19، 24، 38-47، 53، 65؛ خیرخواه، کلام پیر، 115-116). 
در دورۀ نـورالـدیـن محمد دوم (561-607 ق/ 1166-1210م)، فرزند و جانشین حسن دوم، دعوت قیامت و تعالیم مربوط به آن ادامه پیدا کرد و به صورت دقیق‌تری تنظیم و تدوین یافت و محمد دوم در مواردی تعلیقات حسن دوم را صراحت بیشتر بخشید. اما جانشین او، حسن سوم، طریقۀ اسلافش را نفی، و تعالیم قیامت را نسخ کرد. جلال‌الدین حسن سوم اعلام کرد که خودش به مذهب اهل سنت گرویده است و از پیروانش هم خواست تا شریعت را دقیقاً، و به نحوی که مورد قبول اهل سنت است، مراعات کنند. 
سیاست حسن سوم در تبعیت از شریعت، در محافل نزاری پس از درگذشت او و جانشینی پسرش، علاءالدین محمد سوم، چندان با جدیت دنبال نشد و در عهد وی، تعالیم مربوط به دعوت قیامت بار دیگر تا حدودی در میان نزاریان ترویج شد. این کوششها در آثار اسماعیلی منسوب به نصیرالدین طوسی، به‌ویژه روضةالتسلیم، انعکاس یافت و تعالیم جدیدی تدوین شد که بر پایۀ آن، شریعت با تقیه، که در دورۀ ستر واجب است، منطبق شد و حقیقت با قیامت انطباق یافت که همان دورۀ حقیقت است که در آن، پردۀ تقیه برداشته می‌شود و دیگر نیازی به شریعت باقی نمی‌ماند (نصیرالدین، 62-63، 101-102، 110، 117-118، 143، 145؛ نیز نک‍ : ابواسحاق، 43؛ خیرخواه، کلام پیر، 67، تصنیفات، 18- 19). 
امامت و کل جماعت اسماعیلیان نزاری در ایران در 654ق/ 1256م کاملاً به دست مغولان از میان نرفت، بلکه گروههای پراکنده‌ای از نزاریه باقی ماندند و شمار بسیاری از نزاریان خراسانی، که از تیغ مغول رهایی یافته بودند، نیز به نواحی مجـاور ــ افغانستـان و سند ــ مهـاجرت کردند. در طی دو سدۀ بعد، که مبهم‌ترین دوران تاریخ نزاریان پس از الموت است، جماعت نزاریه برای حفظ بقای خود ناگزیر بود تا به شدیدترین وجهی تقیه، و کم‌کم هویت واقعی خود را در پوشش ظاهری تصوف پنهان کند. پس از مرگ شمس‌الدین محمد، بیست و هشتمین امام نزاری، که در حدود 710ق/ 1310م روی داد، جماعت نزاریه به دو شاخۀ مؤمن‌شاهی (یا محمدشاهی) و قاسم‌شاهی منقسم شد (نک‍ : ایوانف، «شاخه‌ای...»، 57-59؛ تامر، 581-612). نخست بیشتر نزاریان شام، دیلم و بدخشان به شاخۀ مؤمن‌شاهی پیوستند و نزاریان قاسم‌شاهی ظاهراً تا مدتی در اقلیت بودند. هم‌اکنون، نزاریان مؤمن‌شاهی تنها در سوریه، در نواحی مصیاف و قدموس، یافت می‌شوند و در آنجا به جعفریه شهرت دارند. این شاخه از مؤمن‌شاهیان، ظاهراً با حفظ ویژگیهای اعتقادی نزاریه، هنوز در انتظار ظهور امام مستور خود، و در احکام شرعی، پیرو مذهب شافعی‌اند.
در شاخۀ نزاری قاسم‌شاهی، امامان از مخفیگاههای مختلف، دعوت خود را رهبری می‌کردند و در پوشش تصوف، در ظاهر به‌صورت یکی از طریقه‌های صوفی درآمده بودند. امامان قاسم‌شاهی توانستند شماری از هندوها را به کیش نزاری درآورند. اینان لقب خوجه گرفتند. 
پیرهایی که در هندوستان به گسترش تعالیم دعوت نزاری می‌پرداختند، تا مدتها توجه ویژه‌ای به اصول عقاید و سنتهای هندوها داشتند و تعالیم خود را در قالبهای اندیشۀ اساطیری هندوها، و به‌گونه‌های ویژه‌ای ارائه می‌کردند که برای هندوهای سند و گجرات قابل فهم باشد. درنتیجه، در تألیفات مذهبی ایشان، تعالیم اسلام و شیعه و اسماعیلیه اختلاط پیدا کرد. 
در اوایل عهد قاجار، حسنعلی شاه، امام اسماعیلی قاسم‌شاهی، که شخصی متنفذ بود، از سوی فتحعلی شاه قاجار به «آقاخان» ملقب شد. این لقب به‌شکل موروثی مورد استفادۀ جانشینان وی نیز قرار گرفته است. حسنعلی شاه (آقاخان یکم) که در برابر حکومت مرکزی دست به شورش زد، شکست خورد و مجبور شد ایران را ترک کند. او سرانجام، در 1265ق/ 1849م شهر بمبئی را پایگاه همیشگی خود قرار داد و در آنجا تشکیلات گسترده‌ای برای رهبری خوجه‌های نزاری و پیروان دیگرش در خارج از هندوستان پدید آورد (نک‍ : دوماسیا، 25-59؛ الگار، 61-81؛ دفتری، 504-516). 
اکنـون جماعت چند میلیونی اسماعیلیان نـزاری ـ قاسم‌شاهی عمدتاً در کشورهای آسیایی، مانند هندوستان، پاکستان، بنگلادش، چین (در یارکند و کاشغر)، افغانستان، ایران، سوریه و تاجیکستان (به‌ویژه بدخشان) و نیز در کشورهای آفریقایی، به‌ویژه کنیا و تانزانیا، به‌صورت اقلیتهای کوچک مذهبی پراکنده‌اند و شماری از آنان نیز به آمریکای شمالی و انگلستان مهاجرت کرده‌اند.

مآخذ

ابن‌حماد، محمد، اخبار ملوک بنی‌عبید و سیرتهم، به‌کوشش مادلِن وُندِر اِیدِن، پاریس/ الجزیره، 1927م/ 1346ق؛ ابن‌دواداری، ابوبکر، کنزالدرر و جامع الغرر، به‌کوشش صلاح‌الدین منجد، قاهره، 1380ق/ 1961م، ج 6؛ ابن‌عذاری، احمد، البیان المغرب، به‌کوشش ژرژ سِرافَن کولَن و اِواریست لوی ـ پروانسال، لیدن، 1948-1951م، ج 1؛ ابن‌عنبه، احمد، عمدةالطالب، نجف، 1380ق؛ ابن‌قلانسی، حمزه، ذیل تاریخ دمشق، به‌کوشش هنری فردریک آمدرُز، بیروت، 1908م؛ ابواسحاق قهستانی، هفت باب، به‌کوشش ولادیمیر آلیکسییویچ ایوانف، تهران، 1336ش؛ ابویعقوب سجستانی، اسحاق، اثبات النبوءات، به‌کوشش عارف تامر، بیروت، 1966م؛ ادریس بن حسن، عیون الاخبار، به‌کوشش مصطفى غالب، بیروت، 1973- 1978م؛ آمر باحکام الله، منصور، الهدایة الآمریة، به‌کوشش آصف فیضی، بمبئـی، 1938م؛ تـامر، عـارف، «مفـروغ الشجـرة الاسمـاعیلیة الامـامیـة»، المشرق، 1957م، ج 51؛ جعفـر بن منصـور الیمن، سرائر و اسرار النطقاء، به‌کوشش مصطفى غالب، بیروت، 1984م؛ همو، الکشف، به‌کوشش رودلف اِشترُتمان، لندن، 1952م؛ جوینی، تاریخ جهانگشای، ج 3؛ خیرخواه هراتی، محمدرضا، تصنیفات، به‌کوشش ولادیمیر آلیکسییویچ ایوانف، تهران، 1339ش؛ همو، کلام پیر، به‌کوشش ولادیمیر آلیکسییویچ ایوانف، بمبئی، 1934م؛ راوندی، راحةالصدور؛ رشیدالدین فضل‌الله، جامع التواریخ، به‌کوشش محمدتقی دانش‌پژوه و محمد مدرسی زنجانی، تهران، 1356ش؛ سعد بن عبدالله اشعری، المقالات و الفرق، به‌کوشش محمدجواد مشکور، تهران، 1361ش؛ شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، به‌کوشش محمد بدران، قاهره، 1375ش/ 1956م، ج 1؛ قاضی نعمان، اساس التأویل، به‌کوشش عارف تامر، دارالثقافة، بیروت، بی‌تا؛ همو، افتتاح الدعوة، به‌کوشش وداد قاضی، بیروت، 1970م؛ همو، «الرسالةالمذهبة»، خمس رسائل اسماعیلیة، به‌کوشش عارف تامر، سلمیه، 1375ق/ 1956م؛ همو، المجالس و المسایرات، به‌کوشش حبیب فقی و دیگران، تونس، 1978م؛ همو، تأویل الدعائم، به‌کوشش محمدحسن اعظمی، قاهره، 1967-1972م؛ همو، دعائم الاسلام، به‌کوشش آصف فیضی، قاهره، 1951-1960م، ج 1؛ قلقشندی، احمد بن علی، صبح‌الاعشى فی صناعة الانشا، مؤسسة المصریة العلمیة، قاهره، 1383ق/ 1963م؛ کاشانی، عبدالله بن علی، زبدةالتواریخ، به‌کوشش محمدتقی دانش‌پژوه، تهران، 1366ش؛ کرمانی، احمد حمیدالدین، راحةالعقل، به‌کوشش محمد کامل حسین و محمد مصطفى حلمی، قاهره، 1953م؛ مجدوع، اسماعیل بن عبدالرسول، فهرسة الکتب و الرسائل، به‌کوشش علینقی منزوی، تهران، 1344ق/ 1966م؛ مستنصر باللٰه، معدّ، السجلات المستنصریة، به‌کوشش عبدالمنعم ماجد، مصر، 1954م؛ مقریزی، احمد بن علی، اتعاظ الحنفا، به‌کوشش جمال‌الدین شیال و محمد حلمی، قاهره، 1387-1393ق/ 1967-1973م؛ همو، الخطط، بولاق، 1270ق، ج 1؛ همو، المنتقی من اخبار المصر ابن‌میسر، به‌کوشش ایمن فؤاد سید، قاهره، 1981م؛ مؤید فی الدین، هبةالله، المجالس المؤیدیة (مائة الاولی)، به‌کوشش مصطفى غالب، بیروت، 1974-1984م، ج 1؛ همو، دیوان، به‌کوشش محمد کامل حسین، قاهره، 1949م؛ همو، سیرة، همان؛ ناصرخسرو، دیوان، به‌کوشش مجتبى مینوی و مهدی محقق، تهران، 1353ش؛ همو، زادالمسافرین، به‌کوشش محمد بذل الرحمان، برلین، 1341ق (ب چ تهران، بی‌تا)؛ همو، وجه دین، به‌کوشش غلامرضا اعوانی، تهران، 1356ش؛ نصیرالدین طوسی، محمد، روضةالتسلیم، به‌کوشش ولادیمیر آلیکسییویچ ایوانف، بمبئی، 1950م؛ نظام‌الملک، حسن بن علی، سیرالملوک (سیاست‌نامه)، به‌کوشش هیوبرت دارک، تهران، 1347ش؛ نوبختی، حسن بن موسى، فرق الشیعة، به‌کوشش هیوبرت ریتر، استانبول، 1931م؛ نویری، احمد بن عبدالوهاب، نهایةالارب، به‌کوشش محمد جابر عبدالعال، قاهره، 1984م، ج 25؛ نیشابوری، احمد بن ابراهیم، «استتارالامام»، به‌کوشش ولادیمیر آلیکسییویچ ایوانف، مجلة کلیة الآداب بالجامعة المصریة، 1936م، ج 4؛ هفت باب باباسیدنا، به‌کوشش ولادیمیر آلکسییویچ ایوانف، بمبئی، 1933م؛ همدانی، حسین، الصلیحیون و الحرکة لفاطمیة فی الیمن، قاهره، 1955م؛ همو، فی نسب الخلفاء الفاطمیین، قاهره، 1958م؛ نیز:

Algar, H., «The Revolt of Aghā Khān Maħallātī and the Transference of the Ismāʿīlī Imamate to India», SIs., vol. XXIX; Bertel's, A. E., Nasir-i Khosrov i Ismailizm, Moscow, 1959; Corbin, H., Cyclical Time and Ismaili gnosis, tr. R. Manheim & J. W. Morris, London, 1983; id., Étude préliminaire pour le livre réunissant les deux sagesses de Nasir-e Khosraw, Tehran/ Paris, 1953; id., «Nāṣir-i Khusrau and Iranian Ismāʿīlism», CHI, vol. IV; Dachraoui, F., «Les commencements de la prédication ismāʿlienne en Ifrīqiya», SIs., vol. XX; Daftary, F., The Ismāʿılıs: Their History and Doctrines, Cambridge, 1990; Dumasia, N. M., The Aga Khan and His Ancestors, Bombay, 1939; Halm, H., Kosmologie und Heilslehre der frühen Ismāʿīlīya, Wiesbaden, 1978; Hodgson, M. G. S., The Order of Assassins, The Hague, 1955; Ibn Ḥawshab, «Kitābal-Rushd wa’l-Hidāyā», tr. W. Ivanow, ed. M. K. Ḥusayn, Collectanea, Leiden, 1948, vol. I; Ivanow., «A Forgotten Branch of the Ismailis», JRAS, 1938; id., Nasir-i Khusraw and Ismailism, Bombay, 1948; Madelung, W., «Das Imamat in der frühen ismailitischen Lehre», Der Islam, 1961, vol. XXXVII; Miles, G. C., «Coins of the Assassins of Alamut», Orientalia Lovaniensia Periodica, 1972, vol. III; Nagel, T., Frühe Ismailiya und Fatimiden im Lichte der Risālat Iftitāh ad-Daʿwa, Bonn, 1972; Stern, S. M., «The Early Ismāʿīlī Missionaries in North- West Persia and in Khurāsān and Transoxania», BSOAS, 1960, vol. XXIII; id., «Ismāʿīlīs and Qarmaŧians», L'élaboration de l'Islam, Paris, 1961; id., «The Succession to the Fatimid Imam al-Āmir, the Claims of the Later Fatimids to the Imamate, and the Rise of Ṭayyibī Ismailism», Oriens, 1951, vol. IV. 
فرهاد دفتری (دبا)

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: