ازبک
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 19 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/229879/ازبک
چهارشنبه 13 فروردین 1404
چاپ شده
7
اُزْبَك، عنوان مردمی ترك زبان در آسیای مركزی كه جمعیت اصلی جمهوری ازبكستان را تشكیل میدهند. پیدایی این تشكل قومی و اطلاق نام قومیِ ازبك بر آن از نظر تاریخی فرایندی پیچیده را پشت سر نهاده است، اما جدا از این پیچیدگیهای تاریخی، اكنون مردم ازبك از اشتراكاتی گسترده برخوردارند كه آنان را به عنوان ملتی واحد گردهم آورده است. پیشینه نام قومی ازبك از سدۀ 8ق/ 14م فراتر نمیرود، اما شكلگیری این ملت مسیری بس بلند را، از روزگار سنگ تا امروز، پشت سر نهاده است. بافت نژادی و فرهنگی ساكنان ماوراءالنهر بر اثر مهاجرتهای پیدرپی دستخوش تغییر بوده، و گاه نیز جهشهایی داشته است، اما هیچیك از این تغییرات جمعیتی و فرهنگی در حدی نبودهاند كه این رشتۀ پیوسته را یكباره بگسلند.
آنان كه دربارۀ این نام، سخن گفتهاند، اتفاقی ضمنی بر این نكته دارند كه نام ازبك تركیبی از دو واژۀ كهن و درعینحال زنده و متداول تركی «اوز» و «بك» بوده است. بخش نخستین كه بجز كاربرد ضمیری به معنی «خود»، كاربردهای دیگراسمی در پیرامون همین معنی نیز داشته (نك : كاشغری، 164)، به عنوان جزء نخست نامهای مركب در منابع تاریخی بارها به كار رفته است. از آن جمله میتوان به نامهای شخصی اُزْییگین در كتیبههای ینیسی (سومر، 3؛ قس: قرائتِ مالوف، 21)، اوز آپا توتوق در كتیبههای تون هوانگ (تامسن، 219) و اوزتیمور/ اوزدمر در نام رجال دورۀ اسلامی (مثلاً نك : روملو، 594-595) اشاره كرد. جزء دوم، یعنی واژۀ «بك» از القاب تشریفی و بسیار متداول نزد تركان بوده (نك : دورفر، «عناصر...»، II/ 389)، و در كاربردی كهنتر به معنیِ انسان نیز به كار میرفته است (نك : كاشغری، 150). دربارۀ معنای لغوی تركیب ازبك، اظهارنظری قطعی ممكن نیست، اما باید در اینجا به قولی متداول اشاره كرد كه این تركیب را به معنای «آقای خود» میشمارد (نك : احمدوف، 11).نخستین نمونههای كاربرد ازبك به عنوان نامِ شخصی در منابع اسلامی به سدۀ 7ق/ 13م بازمیگردد: نخست باید از مظفرالدین ازبك ابن محمد اتابك آذربایجان (حك 607-622ق) یاد كرد كه نیای او ایلدگز از ممالیك ترك بود (نك : ه د، 6/ 483) و این نامگذاری پس از گذشت دو نسل در محیطی به دور از خاستگاه، از پیشینۀ نام ازبك در میان تركان حكایت دارد. در همان روزگار میتوان از عمادالدین ازبك ابن عبدالله حربدار از امیران ترك در عراق (د 608 ق) نیز سخن گفت (نك : ابن فوطی، 4(2)/ 681). دیگر نمونه، سرداری از یاوران جلالالدین خوارزمشاه (حك 617- 628ق) است كه در منابع او را ازبك باین (با تردیدی در قرائت جزء دوم) نامیدهاند ( نك : جوینی، 2/ 146؛ نسوی، 168-169؛ نیز برای نام او بر سكهها، نك : هاورث، III/ 758؛ قزوینی، 1/ 52). سرانجام باید از صارمالدین ازبك، امیری در شام یاد كرد كه نام او بر كتیبهای به تاریخ 684ق ثبت شده است (نك : «گزارش...» XIII/ 39؛ نیز صفدی، 8/ 366).
در جستوجوی كهنترین موارد كاربرد ازبك به عنوان نام قومی، نمونهای پیش از عصر ازبك خان (ه م) در دست است كه بهسان معما مینماید. در دمشق سنگ گوری هست كه به سال 678ق تعلق دارد و نام «نعوم الازبكی» بر آن نگاشته شده است (نك : «گزارش»، XII/ 250). بههرروی، این احتمال را باید در نظر داشت كه نسبت ازبكی در این نگاشته، ممكن است لقبی شخصی در انتساب به مولایی ازبك نام بوده باشد. تاریخنگاران اسلامی، بر پایۀ سنتی متداول، برآنند كه مردمان ازبك نام قومیِ خود را از ازبك خان، فرمانروای مقتدر و مسلمان اردوی زرین گرفتهاند. این سنت در پژوهشهای تاریخی عصر حاضر نیز پذیرشی فراگیر یافته است و جز معدودی كسان، همانند گریگوریف و سمنوف در درستی آن تردید نكردهاند (برای تفصیل، نك : احمدوف، 10-11). بههرتقدیر، تا ادلهای مستند برای ترك این سنت یافت نشود، دلیلی بر نپذیرفتن این اتفاق نسبی وجود نخواهد داشت. شاید در پژوهشهای آتی، با بهدستآمدن نمونههایی قابل تكیه از كاربرد نام قومی ازبك در دورهای پیش از روزگار ازبك خان بتوان نظریهای دیگر عنوان كرد. در بررسی فرایند تاریخی شكلگیری نام قومی ازبك با محور قراردادن شخصیت ازبكخان، بایدیادآور شد كه در منابع تاریخی مربوط به روزگار حیات وی، از او به عنوان فرمانروای «اُلوس جوچی» یاد گردیده (نك : كاشانی، 144، 175؛ بناكتی، 397)، و تعبیر «الوس ازبك» مربوط به روزگار او نبوده است (نك : دنبالۀ مقاله؛ قس: اشپولر، 87). چنین مینماید كه نامگذاری قلمرو اردوی زرین با به كارگیری نام ازبك خان، از آثار نویسندگان شامی و مصری در سالهای میانی سدۀ 8ق/ 14م آغاز گردیده است كه ازبك خان را به عنوان پشتیبانی مقتدر برای اسلام و اهل سنت حرمت میداشتهاند؛ چنانكه در همین دوره، ابن فضلالله عمری در مسالك الابصار (3/ 96)، عبدالقادر قرشی در الجواهر المضیئه (2/ 388- 389) و صفدی در الوافی (8/ 367) سرزمین اردوی زرین را با تعابیری چون مملكت ازبك و بلاد ازبك یاد كردهاند. با اینكه عملاً اندكی پس از درگذشت ازبك خان، اردوی زرین بادیگر اردوی الوس جوچی، یعنی اردوی سپید متحد شد و فرمانرواییِ اردو از تبار ازبك خان و به طور كلی از تبار باتو، به فرزندان اورده، برادر باتو منتقل شد، اما بهرغم این دگرگونی، نام ازبك تا قرنها بر سرزمین دو اردو سایه افكند. به روزگار فرمانروایی امیر تیمور و جانشینان او (اواخر سدۀ 8ق و ثلث اول سدۀ 9ق)، نام ازبك به عنوان نماد الوسجوچی، برای مشخصكردن همسایگان شمالی آنان كاربردی گسترده داشت؛ چنانكه افزون بر استعمال آن برای نمایاندن سرزمین در تركیباتی چون «ولایت ازبك» (مثلاً نك : نظامالدین،71، 114، جم ؛ نیز حافظ ابرو، ذیل...، 163، 191)، كاربرد قوم شناختی آن اهمیت یافته بود. بر پایۀ منابع متأخر میدانیم كه در برههای از زمان، در آسیای مركزی واژۀ ازبك به عنوان نامی قومی از باب تغلیب بر تمامی مغولان جوچی تبار اطلاق میشده است (نك : ابوالغازی، 174-175) و دور نیست كه بر پایۀ برخی شواهد، پیشینۀ این كاربرد تا روزگار تیمور عقب برده شود. نظامالدین شامی در حكایتی، ازبك را به عنوان قومی مغول از نسل قیات، در عرض قوم چغتای آورده كه آن هم نسب به قیات میبرده است (ص 140). شاهد روشنتر آن است كه همو اروس خان، فرمانروای الوس جوچی را كه تنها خویشاوندی او با ازبك خان در نیایشان جوچی بود، «اروس خان ازبكی» نامیده است (ص 75). در كنار این كاربرد خاص، گاه تعابیری چون «ازبكیان» (شرفالدین، گ 270 ب؛ حافظ ابرو، زبدة...، 2/ 705)، یا شكل ساده شدۀ «ازبك» (شرفالدین، گ 71 ب) بر مردمان تحت فرمان جوچی تباران، بهطور عام اطلاق میشده است؛ اما تعبیری كه در این معنی به طور گسترده به كار میرفته، تركیب «الوس ازبك» بوده است (نك : منتخب...، 91، 94؛ شرفالدین، گ 277 ب؛ حافظ ابرو، همان، 2/ 635، 869). نام ازبك در این كاربرد، در واقع بر تابعان دولتی اطلاق گردیده كه از قومیتهای بسیار متنوع تشكیل میشده است (برای گزارشهایی از بافت قومی الوسجوچی، نك : حمدالله، 573؛ ابنبطوطه، 357؛ نیز نك : باخروشین، 21).
از دیدگاه بررسیهای مردمشناختی، آسیای مركزی جایگاهی برای آمیزش تیرههای گوناگون از دو نژاد پایۀ اروپوئید و منگولوئید بوده است. از گروه نژادی اروپوئید، شاخۀ آلتایی ـ پامیری در تركیب نژادی تاجیكان و تاحد زیادی در تركیب نژادی ازبكان به عنوان عنصری پایه، دخیل بوده است (نیز برای آگاهی از تأثیر دو شاخۀ اروپوئید خراسانی و ماوراء خزری، نك : اُشانین، 14-15). از گروه منگولوئید، شاخۀ سیبریایی جنوبی مشتمل بر قبایل ترك سایان ـ آلتای و قرقیزهای تیانشان در تركیب نژادی ازبكان و حتی تاجیكان ازبكستان مؤثر بوده، و شاخۀ سیبریایی شرقی كه خاستگاه آن از مغولستان و ماوراء بایكال بوده، در خلال مهاجرتهای مغولی، بر تركیب نژادی ازبكان تأثیر نهاده است (نك : همانجا). این نظریه كه مردمان ازبك از دیدگاه عناصر نژادی با تاجیكان خویشاوندانی نزدیك هستند، شاید بهطور روشن نخستینبار از سوی یاكوبووسكی (ص 11) در میانۀ سدۀ 20م عنوان گردید و از آن پس در میان مردمشناسان آسیای مركزی پذیرشی فراگیر یافت. در مقایسهای دقیقتر میان 3 تشكل قومی كلان در منطقه، یعنی میان ازبكان، تاجیكان و قزاقان، اطلاعات بهدست آمده از پژوهشهای مردم سنجی، قومیت ازبك را از دیدگاه مردمشناختی طبیعی در جایگاهی بینابین میان قومیتهای تاجیك و قزاق قرار داده است (نك : اشانین، 23-24).در كنار این بررسیهای مردمشناختی طبیعی، در یك نگرش تاریخی بر فرایند شكلگیری قومیت ازبك، ظرایفی بسیار نهفته است كه چگونگی آمیختن این شاخههای نژادی را در بستر تاریخ آشكار میسازد.
كاوشهای باستانشناختی در منطقۀ ماوراءالنهر و خوارزم، شواهدی از سكنای گستردۀ بشری در دورۀ پارینه سنگی و نوسنگی را به دست داده است (نك : تولستوف، 216-218,211؛ مومنوف، 9 به بعد). عصر مفرغ را باید دورۀ مهاجرتهای بزرگ در منطقه تلقی كرد و كاوشهای باستانشناختی نیز برخی تحولات فرهنگی را در این دوره نمایان ساخته، و نگاه پژوهشگران را به سوی تغییرات جمعیتی و جریانهای مهاجرت جلب كرده است. یافتههای فرهنگ تازاباقیاب در منطقۀ خوارزم و همگونیهای آن با فرهنگ شمالی آندرونوو، باستانشناسان را بر آن داشته است كه از یك موج مهاجرت از استپهای شمال سخن به میان آورند و نیز آثار برجای مانده از فرهنگ سویییارگان در همان منطقۀ خوارزم، سخن از مهاجرت دراویدیان به میان آورده است (نك : تولستوف، 211؛ فرامكین، 141، 147). در همین راستا باید به نظریهای بر این پایه اشاره كرد كه در دورهای پیش از تاریخ، گونهای برخورد در میان برخی از اقوام شمالی متعلق به خانوادۀ زبانهای اورال ـ آلتایی (به طور خاص فین ـ اوگری) با دراویدیان وجود داشته است (نك : منگس، 150-149؛ طوغان، I/ 400؛ ایسكاكووا، 68-71).دربارۀ مهمترین جابهجاییهای جمعیتی در منطقه، باید به مهاجرت مردمان آریایی اشاره كرد كه گروهی از محققان، مسیر آن را به آسیای مركزی از طریق فلات ایران دانستهاند (مثلاً اشانین، 16؛ براندن اشتاین، 3؛ نیز نك : میتسون، 91-95). در هزارۀ نخست قم نمایندگان عنصر آریایی در منطقه، سغدیان و خوارزمیانِ یكجانشین بودند كه سرزمین آنان با نفوذ تدریجی كوچندگان سكایی پراكنده در استپهای شمالی مواجه بود. در سدۀ 2 قم یك جابهجایی گستردۀ جمعیتی با جهتگیری شرق ــ شمال به غرب ــ جنوب به سوی ماوراءالنهر صورت گرفت. از نظر قومشناختی این تازهواردان كوچندگانی از اقوام یوئهچی، هون شرقی و ووسون بودند كه در بارۀ خاستگاه نژادی آنان نظریات گوناگونی ابراز شده است (نك : تولستوف، 300-301؛ فرامكین، 58-62، نیز برای یاد از قبایل سرمت، نك : 195). فشار فزایندۀ كوچندگان به سوی غرب - جنوب، بار دیگر در سدۀ 4م هونهای سپید یا هِفتالیان را به مغرب راند و دوام استیلای آنان بر منطقه تا سدۀ 6م با موجی از كوچ متقابل بومیان سغدی به سوی خاور همراه شد (نك : گومیلف، 17، جم؛ فرامكین، 63، 107). از سدۀ 6م به میان آمدن نام تركان در آسیای مركزی با اقتدار سیاسی آنان همراه بود و استیلای آنان بر ماوراءالنهر، راه را برای گسترش موج مهاجرت اقوام آلتایی هموارتر ساخت (نك : گومیلف، 29، نیز، 107, 152-154 به بعد)، چنانكه در نیمۀ دوم سدۀ 7م از سكنای جمعیت كمابیش متراكم تركان در نواحی مختلف ماوراءالنهر، حتى در محیطهای شهری، ازجمله در سمرقند، ترمذ، چاچ و اشروسنه گزارشهایی در دست است (نك : بلاذری، 408، 411، 417، 419). از سوی دیگر، موج دوم مهاجرت رو به شرق سغدیان نیز در همان سدۀ 7م آغاز شده است (فرامكین، 63). نفوذ قبایل گوناگون كه با نام عمومی ترك شناخته میشدند، به منطقۀ ماوراءالنهر و خوارزم در 4 سدۀ نخستین هجری، به صورت امواجی محدود ادامه یافت؛ چنانكه بر پایۀ روایتی كهن، گروههایی از غُزان به روزگار خلافت مهدی (158-169ق) در ماوراءالنهر جایگیر شده، و اسلام آورده بودند (نك : ابناثیر، 11/ 178). در نیمۀ نخست سدۀ 3ق/ 9م، پیشروی غزها در مناطق جنوب خوارزم، طاهریان را با آنان به جنگ وامیداشت (نك : بلاذری، 420) و اینگونه كشمكشها در سدۀ بعد نیز میان غزها با فرمانروایان خراسان ادامه داشت (برای نمونه، نك : ابننقطه، 2/ 86؛ برای آگاهی از آمیختگی قومی خوارزمیان با غزان در سدۀ 4ق و حتی پیش از آن، نك : مقدسی، 285-286). دستكم از سدۀ 4ق/ 10م از حضور جمعیتی چشمگیر از تركانِ مسلمان شده در جانب مشرق (در نواحی چاچ) گزارشی در دست است (حدودالعالم، 117-120) و در فرغانه، دركنار نامهای خاص ایرانی، مردمانی بانفوذ از سدۀ 3ق نامهایی تركی داشتهاند (برای نمونه، نك : مسعودی، 163، 322). بههرروی، در دورۀ سامانی، فرهنگ حاكم بر ماوراءالنهر، فرهنگ ایرانی بود و بهرغم آنچه از نفوذ تركی گفته شد، مرزهای شرقی ماوراءالنهر با تركان قارلُق (خَلُّخ) و مرزهای شمالی خوارزم با تركان غز، از نظر قوم شناختی هنوز تا حدودی مرزهایی جدی تلقی میشدند (برای اطلاعات بیشتر، نك : ابنفضلان، 91 به بعد؛ ابنفقیه، 329؛ حدود العالم، 105، 122، جم ؛ نیز قس: كاشغری، 1/ 27-31).
از نیمۀ دوم سدۀ 4ق/ 10م تا دهههای آغازین سدۀ 7ق، ماوراءالنهر و خوارزم از نظر سیاسی میان فرمانروایان قراخانی و قراختایی از خاور و سلاطین غزنوی، سلجوقی و خوارزمشاه از جنوب و غرب دست به دست میشده است و ماهیت قومی بنیانگذاران این سلسلهها كه همگی تباری تركی داشته، یا چون قراختاییان دستكم فرهنگی تركی داشتهاند، خود میتواند مهمترین بازتاب تحول قومی در این منطقه در جهت تركی شدن تلقی گردد. در جریان این تحول قومی و شكلگیری جمعیت تركی ماوراءالنهری مربوط به این دوره ــ كه میتوان آنان را به تعبیری تركانِ پیش از چغتایی خواند ــ سه تیرۀ قارلق، غز و قَنقْلی نقش اساسی داشتهاند. قارلقها كه موطن آنان در سدۀ 4ق كرانۀ خاوری سیردریا و بهویژه نواحی علیای آن بود، تركانی نیمه كوچنده بودند كه كشاورزی و شهرنشینی در میان آنان رواج داشت (نك : حدودالعالم، 81-83). در دهههای میانی سدۀ 6ق/ 12م مردمان قارلق در حدود سمرقند و بخارا و دیگر نواحی ماوراءالنهر حضوری گسترده داشتند و دشمنان سنتی غزها شمرده میشدند (نك : راوندی، 172؛ ابناثیر، 11/ 82 -83، 178، 202، 210؛ نیز سومر، 111-112). فرمانروایان قراختایی كه نفوذ قارلقها را در منطقه در جهت منافع خود نمیدیدند، زمانی در صدد برآمدند تا این مردمان را از ماوراءالنهر به نواحی كاشغر بكوچانند (نك : ابناثیر، 11/ 310-311)، اما گویا در این امر توفیق چندانی نیافتند. غزها در جریان جنگ قدرت میان سلسلههای خاور و باختر، همواره به عنوان دشمنان خاوریان (بهویژه قراخانیان) شناخته شده، در این راستا به تناوب در ركاب سلسلههای گوناگون باختر، ازجمله غزنویان شمشیر میزدهاند (برای نمونهای از وقایع، نك : همو، 9/ 100، 158، 188، 191)؛ اما قدرت روزافزون آنان در ماوراءالنهر، سلطان محمود غزنوی را چنان بیمناك ساخت كه آنان را از این منطقه كوچانید (نك : همو، 9/ 377، نیز برای جنگهای سلطان مسعود با آنان، نك : 9/ 379، 441، 462-463). در خلال سدۀ 6ق/ 12م غزان در دامنهای از حومۀ بخارا تا جَنْد و ینیكند پراكنده بودند (نك : سومر، همانجا) و فشار زیادی را از جانب قارلقها و دیگر همسایگان خود برای تركی كردن آن دیار، تحمل میكردند (برای نمونههایی از وقایع، نك : ابناثیر، 11/ 178، 210؛ ابن نقطه، 2/ 91، 231، 263). دربارۀ تركان قنقلی باید یادآور شد كه گروهی از آنان در عصر خوارزمشاهان بهطور گسترده در ماوراءالنهر مسكن یافته بودند و به هنگام گفتوگو از تركیب مردمان سمرقند، در جریان لشكركشیهای چنگیزخان (حك 600 -624ق)، در كنار تاجیكان از تركان نیز یاد شده، و بهویژه از تركان قنقلی و تركان سلطانی (ظاهراً منسوب به خوارزمشاهان) سخن به میان آمده است (جوینی، 1/ 90-96؛ ابن اثیر، 11/ 368؛ رشیدالدین، 1/ 500 -503)، همچنین در وصف مردمان بخارا، به تركمانان (غزان) مجاورنشین و به شهرنشینان قنقلی اشارت رفته است (نك : جوینی، 1/ 77، 83؛ برای گزارشی قومشناختی از آخرین سالهای پیش از مغول، نك : محمد بن نجیب، 72-73).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید