صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / علوم / بدیغورس /

فهرست مطالب

بدیغورس


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 20 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

بَدیغورَس، نگارندۀ ناشناسِ کتابی مشهور دربارۀ «ابدال ادویه» که در دورۀ اسلامی از اعتباری ویژه برخوردار بود. این نام در متون عربی به صورتهای بدیغوروس (برای نسخۀ خطی رسالۀ او، ﻧﻜ : ریتر، 825؛ پلسنر، 546)، بدیغورش (مثلاً رازی، الحاوی، ۱۹/ ۳۰۰؛ ابن وافد، ۹۰)، فیثاغورس (عطار، ۲۱۱)، و بیتاغورس (ابن جزار، ۲۸) و در روایات لاتینی این آثار به شکل بِدیگُرَس، بَلدیگُروس، بدیگوروسوس و ﺣﺘﻰ دیگُروس جز آن آمده است. و وستنفلد این نام را تحریف شدۀ نام پوثاگوراس [۱](فیثاغورس)، ریاضی دان مشهور یونانی می‌داند. مایر، بدیغورس را فیثاغورس دروغین می‌پنداشت (‌ﻧﻜ : اشتاین اشنایدر، 7). ریتر و والتسر (ص 825,841) و ابراهیم بن مراد (ص ۲۱۵) نیز این نظریه را پذیرفته‌اند.
به نظر لُکلر، بدیغورس احتمالاً پزشکی یونانی و هم نام پیثاگوراس مشهور بوده که در ایران می‌زیسته است؛ زیرا در رسالۀ او برخی مفردات داروییِ ایرانی و هندی دیده می‌شود که دانشمندان یونانی و یونانی مآب نمی‌شناخته‌اند (I/ 268؛ اولمان، «پزشکی اسلامی[۲]»، 18، «رساله[۳]...»، 233-235). مایرهوف و جورجی صبحی، بدیغورس را «یک پزشک ناشناس یونانی یا بیزانسی» دانسته‌اند (ص 555). سزگین (GAS, III/ 21) با دیغورسَ را (که به زعم وی در نسخۀ خطی آمده) فیثاغورسِ پزشک یا فیثاغورس مجعول دانسته، و بر آن است که رسالۀ وی احتمالاً سریانی و شاید فارسی بوده است. اولمان نیز به پیروی از لکلر، و با استناد به ورنر زوندرمان، بر آن است که هر چند نام بدیغورس یا مشابه آن در متون پهلوی دیده نشده، اما با توجه به شکل نام فیثاغورس در متون سریانی، می‌توان تلفظ آن را در دورۀ ساسانی به صورت باز سازی شدۀ *پیثَگُرَس دانست که به تدریج به* پذیغُرس و *پَذیغورسَ تبدیل شده، و از آنجا در زبان عربی به بذیغورس یا بدیغورس تغیر شکل یافته است («رساله»، 235). البته واژه‌ای را که زوندرمان برای شکل احتمالی نام بدیغورس در خط پهلوی آورده (ن م ر م س و)، می‌توان به ۸ صورت *پتیگورش، ... (با جابه‌جایی پ یا ب، ت یا ذ و گ با غ) خواند؛ اما آخرین حرف این نام را فقط می‌توان «ش» خواند.
از روزگار زندگی بدیغورس چیزی نمی‌دانیم. سزگین (GAS، همانجا)، به تصویر آنکه رازی در الحاوی نظر بولس دربارۀ طراثیث را به واسطۀ بدیغورس نقل کرده، روزگار این یک را حدود سدۀ۷م دانسته است؛ اما از مقایسۀ این نقل قول با مدخل طراثیث در مفرداتِ‌ الحاوی و نیز نقل قولهای دیگران از این دو، می‌توان دریافت که عبارت رازی به صورت «بدیغورس: الطراثیث خاصته حبس البطن والدم.قال‌بولس...» بوده که در متن چاپی یک بار عبارت «خاصته...» و بار دیگر نام بدیغورس افتاده است (رازی، الحاوی، ۶/ ۱۹۳، س۲۱/ ۱۵۷؛ ابن سمجون، ۱/ ۲۷۱؛ ابن‌بیطار، ۳/ ۱۰۱). بررسیهای صورت گرفته دربارۀ قراباذین شاپور بن سهل (د ح۲۵۴ق) و الکناش‌ الغصیر ابن سرابیون (د اواخر سدۀ ۳ق)، حاکی از آن است که در این دو اثر مهم داروشناسی نیز از بدیغورس یاد نشده است (یادداشتهای منتشر نشدۀ مؤلف و صادق سجادی).
دلیل اولمان («رساله، 237») مبنی بر استناد اسحاق بن عمران (ﻫ م) به بدیغورس نیز چندان پذیرفتنی نیست؛ زیرا رسالۀ الادویة‌ المفردۀ اسحاق مفقود شده است و نمی‌توان صرفاً به دلیل شباهت برخی نظرات این دو، یکی را پیرو دیگری دانست. پس باتوجه به اینکه رازی نخستین راوی بدیغورس است، باید هنگام ظهور روایت عربی رسالۀ او را در حدود سالهای ۲۷۰-۲۸۰ق دانست. در آغاز و انجام دو نسخۀ موجود روایت عربی «اوبزید چنین بن احساق اسرائیلی» به عنوان مترجم یاد شده است. اولمان با استناد به تفاوت بسیار چگونگی ضبط نام گیاه ــ داروها در روایت عربی ابدال بدیغورس با عشر مقالات فی العین حنین و نیز ترجمۀ عربی دیوسقوریدس (که توسط حنین اصطلاح شده)، و نیز با توجه به نسبت اسرائیلی که جای دیگری برای حنین یاد نشده، و تأکید خود حنین بر انتساب نادرست برخی ترجمه‌ها به وی، در درستی این انتساب تردید کرده است (همان، 232-233). البته تفاوت نام مفردات در این ۳ ترجمه بیش از آنکه نشانۀ تفاوت مترجم باشد، حاکی از به کار رفتن این اصطلاحات در متن اصلی است؛ اما بررسی بیش از ۳۰۰ روایت عربیِ رسالۀ ابدال با ترجمه‌های مکتب حنین و ﺣﺘﻰ آثار دیگر داروشناسان دورۀ اسلامی (البته بجز ابن‌ماسویه) را نشان می‌دهد، و این ما را بر آن می‌دارد که حنین را مترجم این متن ندانیم. از سوی دیگر هیچ نشانه‌ای در دست نیست تا بدانیم رسالۀ بدیغورس از چه زبانی به عربی ترجمه شده است. اگر این زبان را یونانی یا سریانی بدانیم، چرا باید پذیرفت که یک یونانی ساکن ایران- که کتابی به یونانی یا سریانی (به اعتبار رواج این زبان در میان دانشمندان ایرانی) نوشته ــ ﺣﺘﻰ دربارۀ برخی داروهایی که نام یونانیشان رایج‌تر بوده، از نامهای کهن فارسی بهره برده است؟ مثلاٌ وی به جای نامهای بسیار رایج بزر قطونا، عنب الثعلب، مازریون، کرمة البیضاء (یا فاشرا) و کرمة‌السوداء (فاشرستین)، به ترتیب اِسفیوش (اَسپجوش)، روباه تُرَبک، هفت برگ، هزار رجَشان و شست بُداز آورده است (‌ﻧﻜ : رازی، همان، ۲۱/ ۲۲۲-۲۲۷، ۵۶۱-۵۶۲، ۶۳۹؛ ابن بیطار، ۱/ ۳۹؛ ابن سمجون، ۲/ ۱۲۹-۱۳۴)؛ در حالی که ﺣﺘﻰ در کهن‌ترین آثار داروشناسی فارسی، یعنی هدایة‌المتعلمین فی الطب اخوینی بخاری و الابنیة عن حقایق الادویة ابومنصور موفق هروی تا این حد اصطلاحات «فارسی کم کاربرد» دیده نمی‌شود. ابومنصور اصطلاحات بزر قطونا، عنب الثعلب، هزارجشان و ششبداز یا شش پیاز (تصحیف شست بداز) «معروف به فاشرستین» را به کار برده است (به ترتیب ص ۵۱، ۲۰۱، ۲۳۴، ۳۴۱). اخوینی نیز به جای روباه تربک، انگور گرگ آورده (مثلاً ص ۴۳۷)، و ابن ربن طبری، پزشک مشهور ایرانی نیز به هزارجشان و ششبداز اشاره کرده است (ص ۴۵۲). گذشته از این، نمی‌توان پذیرفت که کتابی که پس از ترجمه این چنین رواج یافته، پیش از ترجمه، توجه پزشکانی چون ابن سرابیون و شاپور بن سهل را ــ که به یونانی و سریانی تسلط داشتند ــ به خود جلب نکرده باشد. در نتیجه، منطقی‌تر آن است که روایت اصلی کتاب را پهلوی بدانیم که چندنا با یونانی بودن مؤلف سازگار نیست؛ شاید بتوان فرض که مؤلف یکی از سریانی زبانان یا دیگر مسیحیان سرزمینهای ایرانی بوده که نامی شبیه به وینانیان دشته است. اما باز هم بی‌توجهی پزشکان چندی شاپور به روایت پهلوی این کتاب چندان منطقی نخواهد بود. از طرفی همۀ آنچه دربارۀ ترجمه بودن این اثر می‌دانیم، منحصر به اشارات کاتبان دو نسخۀ خطی است. چه بسا این رساله را داروشناسی ایرانی در همان اواخر سدۀ۳ق نگاشته باشد و باتوجه به اعتبار بسیار پزشکی یونانی در آن روزگار، نامی ساختگی و شبه یونانی برگزیده، و برای کسب اعتبار بیشتر، تألیفِ خود را به عنوان یکی از ترجمه‌های مترجمی مشهور چون حنین معرفی کرده باشد. همچنین بعید نیست که داروشناسی ایرانی برای اثبات نفوذ پزشکی ایرانی در پزشکی یونانی، دست به چنین کاری زده باشد. نشانه‌های دیگری نیز احتمال ایرانی بودن مؤلف را تقویت می‌کند. مثلاً دربارۀ برخی داروهای ایرانی، از جمله داروی‌ انداهیمان تنها مأخذ پزشکان مسلمان، سخنان بدیغورس است. رازی در مفردات‌ الحاوی دربارۀ این دارو (نیز ذیل انداسیمان که بی‌شک تصحیف انداهیمان است) چنین آورده است: «گیاهی کرمانی است. بدیغورس گوید: برای شکم روش بسیار نیک است» (۲۰/ ۴۴، ۵۹). وی در ابدال (گ۱۳۱آ، سطر۳)، بدل این دارو را بدون اشاره به نام بدیغورس، از او نقل می‌‌کند. ۳ قرن و نیم پس از وی ابن‌بیطار نیز به‌رغم جست‌وجوهای بسیار در منابع، دربارۀ این دارو تنها به بدیغورس، و تک جملۀ رازی استناد می‌کند (۱/ ۶۲).
اثر موجود رسالة فی ابدال الادویة و الاشجار و الصموغ و الطین در شرح ۱۶۳ دارو در ۵ فصل بدین ترتیب است: ۱. قوانین جایگزین‌سازی (اِبدال) داروها و خواص ۳ داروی زعفران، دارچین و گل صد تومانی[۴]؛ ۲. خواص و بدل ۳۲ دارو که از درختان گرفته می‌شود؛ ۳. خواص و بدل ۳۸ گیاه کوچک یا علف؛ ۴. خواص و بدل ۴۶ گیاه بزرگ و گیاهان بوته‌دار، ۵. خواص و بدل ۴۴ نوع صمغ یا مادۀ معدنی. بدیغورس همیشه نخست خاصیت هر دارو، و سپس دو یا ۳ بدل آن را با تأکید به نسبت وزن آن به وزن داروی اصلی، یاد می‌کند (اولمان، «رساله»، 231-232). از این رساله دو دست‌نویس (یکی با تاریخ کتابت ۶۴۳ق/ ۱۲۴۵م) در کتابخانۀ ایاصوفیه موجود است (دفتر...، ۳۷۷؛ ریتر، 825,837,841؛ پلسنر، 546).

بهره‌گیری پزشکان دورۀ اسلامی از رسالۀ بدیغورس

شمار استنادهای پزشکانی چون بیرونی در الصدینة (ص ۵۳۲؛ قس: ترجمۀ فارسی، ۹۳۷، ۵۹۴) و نیز تمیمی مقدسی در المرشد، احمد بن عواد مغربی در قطف الازهار، جلدکی در درة (‌ﻧﻜ : اولمان، «پزشکی در اسلام[۵]»، 239) چندان قابل توجه نیست. ابن‌سینا به‌رغم بهره‌گیری بسیار از رسالۀ بدیغورس (هم مستقیم و هم به واسطۀ آثار رازی) تنها دوبار ذیل اکلیل الملک از وی نام برده است (۱/ ۲۴۳؛ اولمان، «رساله»، 238-239). عطار هارونی در منهاج‌ الدکان، بارها به واسطۀ ابدال رازی، و نیز ذیل فاوانیا با استناد مستقیم (یا شاید به واسطۀ اثری دیگر) به «فیثاغورث»، از بدیغورس نقل قول کرده است (‌ﻧﻜ : عطار، ۲۱۱، ۲۰۳؛ قس: رازی، ابدال، گ۱۳۳آ، سطر ۶؛ ابن جزار، ۵۴؛ ابن سحجون، ۳/ ۲۱۴؛ ابن بیطار، ۳/ ۱۵۳). غافقی و ابن سرابی (ﻫ م، داک) نیز از رسالۀ بدیغورس بهرۀ بسیار برده‌اند، اما در این مقاله تنها بخشی از گزیدۀ ابن عبری (۱(۴)/ ۱۲۴) از اثر غافقی در دست بوده است (نیز لکر، I/ 268). به علاوه در ۵ اثر معروف دیگر، بیش از بقیه به بدیغورس اشاره شده است:

۱. رازی

د رمتن چاپی بسیار مشوش‌ الحاوی، ۱۵۱ بار از بدیغورس (یا شکلهای تصحیف شدۀ نام او) یاد شده است. در مواردی نیز نام بدیغورس در متن چاپی افتاده است (مثلاً۲۱/ ۱۵۷، ۳۷۰، ذیل کروان و طراثبیث، قس:۶/ ۱۹۳، ۷/ ۳۷؛ ابن وافد، ۱۱۴). رازی در الحاوی تنها دربارۀ خواص داروها به بدیغورس استناد کرده است و نقل قولهای مربوط به داروهای جایگزین همگی در رسالۀ ابدال او آمده‌اند. در این رساله تنها ذیل حب‌البان از بدیغورس یاد شده (گ ۱۳۲آ، سطر۱۲)، اما مقایسۀ ابدال رازی و نقل قولهای دیگران از بدیغورس نشان می‌دهد که وی دست کم در ۱۴ مورد دیگر نیز از رسالۀ بدیغورس بهره برده است. دربارۀ داروهایی چون انداهیمان و کمافیطوس، مجموع مطالبی که در الحاوی و ابدال آمده، مشابه مطالبی است که داروشناسان دیگر از بدیغورس نقل کرده‌اند (همو، الحاوی، ۲۱/ ۳۷۰، ابدال، گ ۱۳۲ب، سطر۲؛ ابن جزار، ۱۲۰، اشاره به مشابهت نظر راز و بدیغورس؛ ابن سمجون، ۲/ ۱۱۷-۱۱۸؛ ابن بیطار، ۴/ ، ۸۰).

۲. ابن جزار

وی ۳۶بار دربارۀ بدل ۳۶ دارو به بدیغورس استناد کرده، و گاه به خاصیت آنها نیز اشاره کرده است (قس: ابراهیم، ۲۱۵؛ اولمان، «رساله»، 238، که شما ارجاعات را کمتر یاد کرده‌اند). وی جز در یک مورد، همواره مستقیماً به کتاب بدیغورس مراجعه کرده، و یک بار نیز به صراحت از ابدال وی نام برده است (ص ۹۵) و عجیب آنکه ابن جزار به هنگام مقل نظر بدیغورس دربارۀ حب البان آن هم به واسطۀ ابدال رازی، گویی وی را بازنشناخته است (ص ۱۲۶: «حکی رازی عن بعد و بدیغورس...»؛ قس: رازی، ابدال، گ ۱۳۲ آ، سطر۱۲؛ نیز ابن‌بیطار، ۱/ ۸۰).

۳. ابن‌ سمجون (ﻫ م)

وی ۱۵ بار ذیل ۱۴ دارو (دو بار ذیل کمافیطوس) دربارۀ خاصیت یا بدل دارو بد واسطه به بدیغورس استناد کرده است، زیرا برخی مطالب نقل شده توسط وی (مثلاً بدل طالیسفر، ۱/ ۱۸۸) در استنادات داروشناسان قبلی دیده نمی‌شود. وی گه‌گاه به شباهت میان آراء اسحاق بن عمران و رازی از یک‌سو و بدیغورس از سوی دیگر تأکید کرده است (همانجا، نیز ۲/ ۱۱۴، ۱۱۸).

۴. ابن وافد (ﻫ م)

وی درکتاب الادویة المفردة دربارۀ ۱۴ دارو، جمعاً ۱۵ بار از «بدیغورش» نام برده است. اما با مقایسۀ این استنادها و آنچه در الحاوی رازی از بدیغورس نقل شده، به خوبی می‌توان دریافت که ابن وافد مستقیماً به کتاب بدیغورس دسترسی نداشته، و همۀ این مطالب را تنها به واسطۀ بخش مفردات‌ الحاوی آورده است؛ زیرا اولاً وی نیز همچون رازی در الحاوی، هرگز دربارۀ ابدال ادویه بدیغورس استناد نکرده است؛ و دیگر آنکه همۀ موارد استناد وی به بدیغورس را می‌توان در بخش مفردات‌ الحاوی دید (مثلاً دربارۀ اکلیل الملک، ساذروان و صمغ عربی، به تریبت ‌ﻧﻜ : رازی، الحاوی، ۲۰/ ۱۲۶، ۲۱/ ۴۷، ۱۴۸؛ قس: ابن وافد، ۴۷، ۱۱۷، ۱۹۰).

۵. ابن بیطار (ﻫ م)

وی ۳۹ بار ذیل ۳۸دارو (۲بار ذیل هیوفاریقون) دربارۀ ابدال یا خواص داروها به بدیغورس استناد کرده است. این استنادها گاه بی‌واسطه است، مثلاً دربارۀ دهن بلسان که تنها او (۱/ ۱۰۹) نظر بدیغورس را آورده است و گاه، چنانکه خود تصریح کرده، به واسطۀ الحاوی (مثلاً دربارۀ ساذروان، ۳/ ۳؛ رازی، الحاوی، ۲۱/ ۴۷). همچنین به نظر می‌رسد که برخی استنادهای ابن بیطار به ابدال‌الادویة (که عنوانی عام است) مربوط به بدیغورس باشد (مثلاً دربارۀ کباث، ۴/ ۵۱).

مآخذ

ابراهیم بن مراد، بحوث فی التاریخ‌الطب و الصیدلة عندالعرب، بیروت، ۱۹۹۱م، ابن بیطار، عبدالله، الجامع لمفردات‌الادویة والاغذیة، قاهره، ۱۲۹۱ق؛ ابن جزار، احمد، الاعتماد فی‌الادویة المفردة، چ تصویری، به کوشش فؤاد سزگین، فرانکفورت، ۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۵م؛ ابن ربن، علی، فردوس‌ الحکمة، به کوشش محمد زبیر صدّیقی، برلین، ۱۹۲۸م؛ ابن سمجون، حامد، جامع‌ الادویة‌ المفردة، چ تصویری، به کوشش فؤاد سگین، فرانکفورت، ۱۴۱۲ق/ ۱۹۹۲م؛ ابن سینا، القانون، قاهره، ۱۲۹۴ق؛ ابن عبری، غزیغورس، منتخب کتاب جامع‌المفردات غافقی، به کوشش ماکس مایرهوف و جورجی صبحی، قاهره، ۱۹۴۰م؛ ابن وافد، عبدالرحمان، الادویة المفردة، به کوشش احمد حسن بسج، بیروت، ۱۴۲۰ق/ ۲۰۰۰م؛ ابومنصور موفق هروی، الابنیة عن حقایق الادویة، به کوشش احمد بهمنیار و حسین محبوبی اردکانی، تهران، ۱۳۶۶ش؛ اخوینی بخاری، ربیع، هدایة‌المتعلمین، به کوشش جلال متینی، مشهد، ۱۳۷۱ش؛ بیرونی، ابوریحان، الصیدنة، به کوشش عباس زریاب، تهران، ۱۳۷۰ش؛ همو، همان، ترجمۀ کهن فارسی از ابوبکر کاشانی، به کوشش منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران، ۱۳۵۸ش؛ داک؛ دفتر کتابخانۀ ایاصوفیه، استانبول، ۱۳۰۴ق؛ رازی، محمد بن زکریا، ابدال الادویة، نسخۀ خطی کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، شمـ (۴)۴۶۰؛ همو، الحاوی، حیدرآباد دکن، ۱۳۶۷۴-۱۳۹۰ق/ ۱۹۵۵-۱۹۷۰م؛ عطار هارونی، داوود، منهاج‌ الدکان و دستور العیان فی‌اعمال و تراکیب‌ الادویة‌ النافعة للابدان، به کوشش حسن عاصی، بیروت، ۱۴۱۲ق/ ۱۹۹۲م؛ یادداشتهای منشتر نشدۀ مؤلف و صادق سجادی؛ نیز:

GAS; Leclerc, L., History de La médicine srwbe, Paris, 1876; Meyerhof, M. and. G. P. Sobhi, tr. The Abridged Version of «The Books of Simple Drugs», Cario, 1940, vol.I(4); Plessmer,M., «Beitdräge zur Islamischen Literaturgeschite», Islamica, Leipsig, 1931, vol. IV; Ritter, H. and. R. Walzer, «Arabishe Überetzungen Griechischer Artze in Stamuler Bibilotheken», Sitzungsvberichte der Preussischen Akademie der Wissenschaften (Phil.-hist,Klasse Nr. 26), Berlin, 1934; Steinschneider, M., Die aeabischen Übersetzungen aus dem Griechischen, Graz, 1960; Ullmann, M., Islamic Medicine, Edinburgh, 1978; id, Die Medizin im Islam, Leiden, 1970; id. «Die Schrift des Badîgūras űber die Ersatzdrogen», Der Islam, Berlin/ New York, 1973, vol.L(2).
یونس کرامتی