ابوبکر خوارزمی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 21 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/226241/ابوبکر-خوارزمی
شنبه 25 اسفند 1403
چاپ شده
5
اَبوبَکْرِ خوارَزْمی، محمد بن عباس (323-383 ق / 935- 993 م)، شاعر، کاتب و ادیب. از آنجا که زادگاه خود و پدرش، خوارزم و مادرش از مردم طبرستان بود، خود را گاه «خوارزمی» و گاه «طبری» معرفی میکرده و دیگران نیز گاه او را با نسبتی مرکب از این دو لفظ، «طبرخزمی» و یا «طبرخزی» خواندهاند (ابوبکر، 47، 61، 81؛ ثعالبی، یتیمة، 4 / 204؛ سمعانی، 9 / 38؛ قس: ابن قیسرانی، 97). آگاهی ما از زندگانی وی محدود به گزارش مفصلی است که شاگرد وی ثعالبی (نک : ابن انباری، 250) به صورت مجموعهای از اخبار و اشعار وی در یتیمة الدهر فراهم آورده است (4 / 194- 241)، هرچند ابوبکر خوارزمی خود نیز در رسائلش اشارات محدودی به زندگانی خویش دارد. یاقوت نیز در معجم الادباء (با آنکه شرح حال ابوبکر از هر دو چاپ موجود آن افتاده است) ضمن نقل اخبار و آثار صاحب بن عباد و بدیعالزمان همدانی برخی اطلاعات تازه دربارۀ او عرضه میکند. در دیگر منابع کهن چون آثار ابن خلکان، صفدی، ابن شاکر و ذهبی... و نیز در بررسیهای نسبتاً مفصل معاصران همچون شوقی ضیف، شکعه، هند حسین طه و زکی مبارک سخن تازهای نیامده است و اطلاعاتی که اینان عرضه کردهاند، از حد یتیمة الدهر در نمیگذرد. ابوبکر به گفتۀ خود در خوارزم، در خانوادهای از اعیان و متموّلان شهر متولد شد (ص 229؛ ثعالبی، همان، 4 / 204). با این حال از آنجا که در جای دیگر ضمن اشاره به زادگاه مادرش، خود را زادۀ شهر آمل دانسته (نک : دنبالۀ مقاله)، برخی او را طبرستانی پنداشتهاند (نک : طه، 160). وی ظاهراً از نوجوانی به دانشاندوزی و به خصوص حفظ اشعار کهن پرداخت (ثعالبی، همان، 4 / 194؛ ابن خلکان، 4 / 401؛ صفدی. الوافی، 3 / 192). در همان احوال پدر را از دست داد و به علت کجرفتاری اطرافیان از میراث پدری چشم پوشید و تهیدست خوارزم را ترک کرد (ابوبکر، همانجا). او که حافظهای سخت نیرومند داشت (سمعانی، 5 / 214؛ ذهبی، 69)، در پی کسب علم و مال راهی عراق و شام شد. در بغداد از محضر ابوعلی اسماعیلبن محمد صفّار و ابن کامل (راوی تاریخ طبری) بهره برد (ثعالبی، همان، 4 / 204؛ سمعانی، 5 / 214، 9 / 38؛ ابن اثیر، 1 / 391، 2 / 80) و در حلب به دربار سیفالدولۀ حمدانی پیوست و با ادبا و علمای دربار، از جمله نحویان بزرگی چون ابن خالویه (نک : ابن انباری، 214؛ یاقوت، ادبا، 9 / 204). ابوالطیب لغوی و ابن جنی (نک : شکعه، 33)، مجالست یافت. در همانجا بود که با متنبی دیدار کرد و آنچنان شیفتۀ او گردید که چند سال بعد، یکی از کوشاترین ناشران شعر متنبی در خراسان گردید (نک : بلاشر، 381). ابوبکر بعدها نیز با حسرت از این روزگار خوش یاد میکرد (ص 218- 219). وی سرانجام با توشهای گرانقدر از ادب و تاریخ، انساب و اخبار عرب و لغت (سمعانی، 5 / 213-214؛ ثعالبی، همان، 4 / 194) به شرق بازگشت و در بخارا به ملازمت ابوعلی بلعمی وزیر سامانیان درآمد، اما دوستی میان دو ادیب، چندان نپایید و ابوبکر در ابیاتی سخت گزنده و ریشخندآمیز او را هجو کرد (ثعالبی، همان، 4 / 204، 205؛ قس: ابوبکر، 119، که خود این جدایی را معلول سعایت حاسدان قلمداد میکند) و به نیشابور که در آن زمان امیر ابونصر احمدبن علی میکالی (نک : ﻫ د، آل میکال) بر آن حکومت داشت، رفت و به مدح او پرداخت و صلههای کلان ستاند (ثعالبی، همان، 4 / 220؛ نیز نک : جرفادقانی، 255-256). ابوبکر سخت مورد اکرام و احترام علمای نیشابور قرار گرفت و در سلک مصاحبت ابوالحسن قزوینی، ابومنصور بغوی، ابوالحسن حکمی و کثیر بن احمد درآمد (ثعالبی، همان، 4 / 205؛ ابوبکر، 34، 78، جم ). نامههای فراوانی که بعدها ابوبکر برای شاگردان نیشابوریش نوشته، از مجالس فراوان بحث و درس وی در آنجا حکایت دارد (همو، 118، 122، جم ؛ نیز نک : قفطی، 1 / 277). اقامت وی در نیشابور نیز دیری نپایید و نمیدانیم به چه سبب دربار ابونصر را ترک گفت. پس از آن به سیستان رفت. ابتدا والی آن سرزمین، ابوالحسن طاهر بن محمد را مدح گفت، اما چون صلۀ دلخواه را دریافت نکرد، به هجای او دست زد، امیر نیز او را به جرم ناسپاسی به زندان افکند. ابوبکر در زندان قصیدهای در مدح ابونصر میکالی پرداخت و ضمن آن از سختی و شکنجۀ زندان شکایت سر داد و خود را به جهت ترک ملازمت امیر و رفتن به سیستان سرزنش کرد و از وی خواست شفاعت کرده، او را رهایی بخشد (ثعالبی، همان، 4 / 205-206). پس از رهایی از زندان به طبرستان رفت، اما ظاهراً در آنجا نیز با روی خوش مواجه نشد؛ ازاینرو پس از هجو حاکم طبرستان به نیشابور بازگشت و در انتظار فرصت مناسب برای رفتن به اصفهان، در آنجا اقامت گزید. شاید در همین ایام بود که نامهای به ابوعلی بلعمی نوشت و از شدت تنگدستی و فقر خود نالید (ص 42-43). ابوبکر خوارزمی سرانجام به اصفهان رفت و به یمن محفوظات فراوان و اطلاع عمیق از شیوههای مختلف شعر عرب به دربار صاحب بن عباد راه یافت و در مجالس و محافلی که در حضور وی تشکیل میشد، شرکت جست و در ازای مدایح بسیار، از عطایا و الطاف وی بهرهمند گردید. وی حتی کار تملق را به آنجا رسانید که برای ارضای ممدوح، متنبی را که سخت میستود، در نقدی گزنده به سبب ناسپاسی و بیوفایی با ممدوح نکوهش کرد (ص 14). در برخی منابع (مثلاً ابن خلکان، همانجا) به ملاقات ابوبکر خوارزمی با صاحب بن عباد در ارجان اشاره شده که شاید در همین احوال رخ داده باشد. ابوحیان علت توجه صاحب بن عباد به ابوبکر را نه تواناییهای ادبی وی، بلکه آن میداند که صاحب او را به قصد جاسوسی به نیشابور فرستاده و از طریق او اخبار و اطلاعات لازم را کسب میکرده است (ص 108- 109)، اما باتوجه به سخنان مغرضانۀ ابوحیان در کتاب اخلاق الوزیرین نسبت به صاحب بن عباد، باید در این گفتۀ وی با دیده احتیاط نگریست. پس از چندی صاحب او را با توصیهنامهای به دربار عضدالدولۀ دیلمی (حک 366-372 ق)، روانۀ شیراز کرد (همو، 108)، در آنجا ابوبکر به مدح امیر پرداخت (ثعالبی، همان، 4 / 222-223) و از صلههای وی برخوردار شد و با ثروتی کلان به نیشابور بازگشت. خوارزمی این بار در نیشابور به کار بحث و تدریس و روایت شعر و ادب مشغول شد و دانشپژوهان از هر سو به محضر وی شتافتند (همان، 4 / 207- 208)، ثعالبی میافزاید که زندگی ابوبکر در این دوره، میان مجالس درس و محافل انس میگذشته است (همانجا). گویا ابوبکر طی این اقامت مجدد در نیشابور، سفر دیگری نیز به شیراز داشته که به هنگام مراجعت پاداشی مستمر برای وی مقرر شد که همه ساله به نیشابور ارسال میشده است (همانجا). با اینهمه نیشابور که در آن زمان بیشتر تحت نفوذ امیران سامانی بود، برای ابوبکر که نسبت به دیلمیان تعصب میورزید و کینۀ سامانیان را در دل داشت و گاه ه هجوشان نیز میپرداخت (ثعالبی، همان، 4 / 234-235)، اقـامتگاه مناسبی نبود (نک : ابوبکر، 109)، به خصوص که رفتار خود او نیز در تحریک سامانیان مؤثر بوده است. زیرا همینکه تاش حاجب در خراسان دچار شکست شد، او زبان به سرزنش امیر و عتبی وزیر سامانیان گشود. برخی دسیسهچینان نیز که حضور ادیبی دانشمند و شاعری بانفوذ و متمایل به تشیع را در نیشابور خوش نمیداشتند، ابیاتی در هجو عتبی به وی نسبت دادند که شاعر خود سرودن آنها را تکذیب کرده است (ثعالبی، همان، 4 / 208). وزیر نیز که مترصد فرصت بود، به مصادرۀ اموال شاعر و قطع زبان وی فرمان داد. کارگزاران عتبی، ابوبکر خوارزمی را دستگیر کردند و به قصد مصادرۀ اموال به خانهاش ریختند، اما شاعر از غفلت محافظان استفاده کرد و به گرگان نزد صاحب بن عباد گریخت و بار دیگر در دستگاه وی به مدیحهسرایی پرداخت، اما دیری نگذشت که میان آن دو اختلاف افتاد و شاعرِ خودرأی و بلندپرواز، صاحب را به سختی هجو گفت و با این ناسپاسی، خشم ولینعمت خود را چندان برانگیخت که حتی پس از مرگِ ابوبکر نیز با بیانی تلخ از او یاد کرد (نک : همانجا؛ سمعانی، 9 / 38؛ ابنانباری، 223؛ یاقوت، همان، 6 / 256؛ قس: ابوحیان، 108-110؛ نیز نک : ابوبکر، 101). در همین احوال عتبی درگذشت (ح 371 ق) و ابوالحسین مزنی که از شیفتگان ابوبکر خوارزمی بود، بر مسند وزارت نشست و او را به نیشابور فرا خواند و بفرمود اموال مصادره شدهاش را نیز باز گردانند. ابوبکر در نیشابور به بحث و درس پرداخت، اما باز طولی نکشید که آماج خصومتهای جمعی از علما و فقهای نیشابور قرار گرفت و سپس با ورود بدیعالزمان همدانی که به تعصبات ضد شیعی مشهور بود (نک : یاقوت، همان، 2 / 162-196؛ محدث، 2 / 711)، مخالفان وی به تحریک ادیب جوان پرداختند (نک : بدیعالزمان، 186-187) و سرانجام در مجلسی که در منزل ابوعلی زباره، از بزرگان نیشابور، ترتیب داده شده بود، ابوبکر خوارزمی را در مقابل بدیعالزمان که تنها «مقامۀ اسکندریه»اش مورد ستایش ابوبکر بود (نک : همو، 389-390)، قرار دادند. در این مناظره بدیعالزمان توانست به تمهیداتی که یاران شافعیش فراهم کرده بودند، بر ابوبکر خوارزمی فایق آید (نک : بیهقی، 56؛ ثعالبی، همان، 4 / 208- 209؛ یاقوت، همان، 2 / 173-194). این شکست غیرمنتظره که آوازۀ آن به سرعت در همه جا پیچید (نک : ابن بسام، 4 (2) / 598)، چنان بر ابوبکر ناگوار آمد که به تصریح غالب منابع،سبب مرگ وی گردید (ثعالبی، همان، 4 / 209؛ یاقوت، همان، 2 / 166). چون ابوبکر خوارزمی درگذشت، شاگردان و دوستانش و حتی بدیعالزمان قطعات متعددی در رثای او پرداختند (ثعالبی، همانجا؛ باخرزی، 3 / 1506، 1507). از رسائل ابوبکر بر میآید که او سفری نیز به هرات داشته است. ظاهراً هنگام سفر به هرات چندی در غرجستان اقامت گزیده و گویا در آنجا، به سببی که بر ما پوشیده است، به زندان افتاده است. ابوبکر نیز در اشعاری گزنده طاهر بن شار حاکم غرجستان را هجو میگوید و خود را چون بازی میخواند که در قفس اسیر شده است (نک : ثعالبی، همان، 4 / 206-207؛ سیوطی، 1 / 125؛ EI2، ذیل «الخوارزمی»). در آن روزگار سرزمین ایران دچار آشوبها و کشمکشهای نسبتاً گستردهای بود و این پریشانی در درجۀ نخست زاییدۀ رقابت میان دیلمیان و سامانیان بود (نک : ابن اسفندیار، 2 / 2 به بعد). در این میان ابوبکر نیز، هم به سبب گرایشهای مذهبی دیلمیان و هم بهسبب صلههایی که به وی میپرداختند، جانب آنان را میگرفت، در مقابل، نیشابور تحت سلطۀ سنی مذهبان متعصب بود (نک : مقدسی، 323) که غالباً سعی در آشفته کردن افکار عمومی بر ضد وی داشتند (ابوبکر، 16)، چندانکه حتی بدیعالزمان نسبت به شدت این تحریکات زبان به اعتراض میگشاید (ص 186-187). با اینهمه، از رسائل وی برمیآید که او با امیران و حاکمان مناطق مختلف به خصوص آنان که زمانی میزبانش بودهاند، پیوسته مراسله و مکاتبه داشته است. اگرچه گزارش دقیقی از چگونگی ارتباط و زندگانی او در دربار ایشان در دست نیست، اما قصاید مبالغهآمیزی که در مدح امیران و بزرگان سروده، بر این امر دلالت تمام دارد (نک : جرفادقانی، ٦٤، ٦٨- ٦٩، جم ). با این حال گویی او به اندک بهانه، زبان به هجو ممدوحان میگشود و عاقبت همگان را از خویشتن میرنجانید و به همین سبب محنتها و رنجهای فراوان دید (ابوبکر، 16، جم )، بارها به زندان افتاد و اموالش مصادره شد. نتیجۀ این رفتار آن شد که ابوبکر، با آنکه در نیشابور املاک و مستغلات فراوان داشت و همه ساله از دربار عضدالدوله در شیراز برایش مستمری میرسید، باز غالباً در تنگدستی میزیست (همو، 42-43؛ ثعالبی، همان، 4 / 222). حتی یک بار برای روزی فرزندی که هنوز زاده نشده بود، دلنگرانی داشت (نک : همان، 4 / 223). این عوامل همه موجب آن شده بود که ابوبکر پیوسته روحیهای ناامید و بدبین داشته باشد و از دست دوستان، یا از کثرت دشمنان ناله سر دهد (برای نمونه، نک : ص 16، 135، جم ) و یا در برخی سروده ها و نوشته ها زبان به نکوهش روزگار گشاید (ص 122، 138- 139، جم ؛ نک : ثعالبی، همان، 4 / 234-240، التمثیل، 125؛ نسوی، 124؛ شیخ بهائی، 455، 456؛ صفدی، تمام المتون، 311).
ثعالبی در این باب اشارتی ندارد، اما غالب منابع بر شیعی بودن او متفق القولند و حتی او را به نوعی غلوّ در تشیع و یا رفض منسوب داشته اند (یاقوت، بلدان، 1 / 68؛ صفدی، الوافی، 3 / 194؛ ضیف، 233؛ حسن، 3 / 377) و ابن شهر آشوب نیز او را از جمله شعرای «متقین» شمرده است (ص 152)، اما قطعیترین سند که مأخذ منابع دیگر بوده، دو بیت از خود اوست که در آن خویشتن را پدر در پدر (یاقوت، همانجا؛ صفدی، همان، 3 / 195؛ صدر، 88) و یا به روایت دیگری از همان شعر، از جهت خویشان مادری (ذهبی، 69؛ ابنابی الحدید، 2 / 36)، رافضی میخواند و سپس خود را به بنوجریر منتسب میداند و در عبارتی جالب توجه که قرائت ابیات را به گونۀ دوم تأیید میکند، مدعی میگردد که فرزند حلالزاده به دایی خویش شباهت مییابد. علاوه بر این روایات، گرایش وی به تشیع در بسیاری از رسائل وی به خصوص آنهایی که برای ابومحمد علوی نوشته (ص 44-50، 79-80، جم )، به چشم میخورد و حتی گاه صریحاً خود را شیعه معرفی میکند (ص 50)، اما آنچه بر تشیع او دلالت صریحتر دارد، نامهای است که بر اثر اقدامات محمد بن ابراهیم خطاب به مردم نیشابور نوشته است (ص 160-172). ابوبکر که در این نامه شیعی مذهبی پرشور جلوه میکند (نک : مبارک، 2 / 335- 336)، بر مصائبی که در طی قرون از سوی امویان و عباسیان، ر ائمۀ اطهار (ع) و شیعیان ایشان رفته، اشاره کرده است. کلمۀ رافضی که در آن دو بیت مذکور است، غالباً بر امامیان اطلاق شده است. این موضوع از یک سو و اتهام او به هجو خلفا و صحابه (نک : یاقوت، ادبا، 2 / 196) از سوی دیگر و نیز برخی اعتقادات وی چون غصب حق امام علی (ع) و میراث فاطمه (ع) ممکن است، خواننده را بر آن دارد که وی را امامی بپندارد، اما به گمان ما فحوای نامۀ مذکور، بیشتر بر گرایش او به زیدیان دلالت دارد، خاصه که صنعانی (2 / 375) نیز صریحاً او را زیدی مذهب میخواند. علاوه بر این، نامیدن امام حسین (ع) با لقب امیرالمؤمنین (نک : ابوبکر، 51) که در میان امامی مذهبان نامتعارف است و همچنین عنایت خاص وی به محمد نفس زکیه در سراسر رساله، این احتمال را قوت میبخشد. مسألۀ دیگری که باید اینک طرح شود، ادعای او در انتساب به بنوجریر است. بیهقی (ص 108) و ابن خلکان (4 / 400-401) او را خواهرزادۀ محمد بن جریر طبری صاحب تاریخ دانستهاند. از آن دسته از منابع کهن نیز که این روایت را آوردهاند، نظر این دو تأیید میشود (نک : سمعانی، 5 / 213؛ ذهبی، 68؛ صفدی. همان، 3 / 192). یاقوت هم در اینکه این محمد بن جریر همان طبری معروف است، تردید ندارد، اما ادعای ابوبکر را در انتساب به او تکذیب کرده میگوید: طبری رافضی نبوده و حنبلیان از سر حسادت او را چنین خواندهاند ( بلدان، همانجا). با این حال برخی برآنند که منظور، محمد بن جریر امامی است (نک : شوشتری، 1 / 98؛ خوانساری، 7 / 294-297؛ امین، 9 / 377؛ برای اقوال مختلف، نک : محدث، 2 / 682- 688).
ابوبکر را بیتردید باید یکی از درخشانترین چهرههای ادب عربی بهشمار آورد. حافظۀ شگفتانگیز (نک : سمعانی، 5 / 213-214؛ ذهبی، 69، به نقل از حاکم نیشابوری) و توشۀ عظیمی که از شعر و ادب کهن فراهم آورده بود (ابنخلکان، 1 / 411، 4 / 401)، از وی هم راوی زبردستی ساخت (ثعالبی، غرر، 446؛ ابنخلکان، 1 / 150-151، که میان ابومحمد خازن و ابوالفضل ابنخازن خلط کرده است) و هم ناقدی چیرهدست (ثعالبی، ثمار، 171، یتیمة، 4 / 242؛ آلوسی، 3 / 128- 129) و هم دانشمندی متبحر در علوم لغت و ادب (ثعالبی، همان، 4 / 194؛ سمعانی، 5 / 13). فضائل و دانشهای ابوبکر خوارزمی چندان متعدد و گسترده است که موجب شده است جرجی زیدان با نوعی اغراق، او را با ابن قتیبه قیاس کند (طه، 382). اینهمه اعتبار را البته از زمان حیات برای او قائل بودهاند و کمتر کتابی در ادب یافت میشود که به آثار او استشهاد نکرده باشد. علاوه بر این، انبوهی از کلمات حکیمانۀ وی به صورت مثل بر زبانها جاری بوده است (ثعالبی، همان، 4 / 194- 198، التمثیل، 250-251). آنچه از اشعار ابوبکر خوارزمی باقی مانده، غالباً استوار و روان است و قالب عمومی آنها همان ساختار معروف قصیدۀ عربی در سدههای 4 و 5 ق است. در مضامین او سخن تازهای یافت نمیشود و تکرار و تقلید از ویژگیهای اوست. همین امر موجب شده است که او انبوهی از ابیات یا مصراعهای معروف عرب را در قصاید خود تضمین کند. از آنجا که این شیوه در آثار او فراوان بوده و او نیز به نیکی از عهدۀ این کار بر میآمده، ثعالبی، 11 صفحه از جنگ خود را به تضمینهای او اختصاص داده است. ابوبکر خوارزمی اساساً به یاری صنایع ادبی و محفوظات بسیار، بر استواری اشعار خویش افزوده است و به همین جهت، شعر او بیشتر به ظرافت گوییهای متصنع و نکتهپردازیهای پرتکلف آکنده است تا به الفاظ و تعابیر کهن و بیابانی. با اینهمه گاه در مراثی او احساس میشود که شاعر خواسته است حال و هوای پروقار و پرفخامت قصاید بزرگ سوگ را تجدید کند (نک : ثعالبی، یتیمه، 4 / 228؛ رثای ابوسعید)، اما ملاحظه میشود که مرثیۀ رکنالدولۀ دیلمی (همان، 4 / 226) هم از معانی نو تهی است و هم وزن طربانگیز شعر، از اندوهناکی مضامین میکاهد. ثعالبی البته فریب اینگونه اشعار را نخورده و با زیرکی تمام به برخی وصفهای نابجا یا معانی نامناسب که شعر ابوبکر را تباه کرده، اشاره نموده است (همان، 4 / 221-222). همۀ شیرینی شعر ابوبکر، در نکتههای کوتاه اوست که ثعالبی، بخشی از آنها را یکجا گرد آورده است (همان، 4 / 209-212). این قطعات که خود نمودار شعر مردی شهرنشین و فرهیخته است، اگرچه ارجمندی و صداقت شعر واقعی را ندارد، باز نشان میدهد که ابوبکر در صناعات ادبی دستی تمام داشته و انبوهی شعر و مثل حفظ کرده بوده است. قدرت او در یافتن و به کار بردن تشبیهات ظریف موجب شده است که بسیاری از نویسندگان به ابیات و قطعات او استشهاد کنند (همو، التمثیلة، 232؛ حصری، 3991؛ جرجانی، 116؛ ابن خلکان، 4 / 401؛ صفدی، همان، 3 / 193). میتوان گفت که ابوبکر زبان مادری خود فارسی را نیک میدانسته است. در قطعهای که یاقوت (بلدان، 4 / 993) آورده، هر 6 قافیۀ آن، کلمات فارسی است (دستبند، جهنبند، درند، خردمند، دردمند، چند) و او خود در پایان اشاره میکند که این شعر را از باب مزاح سروده است، اما از اینگونه «فارسیات» ابونواسی که بگذریم. کمتر اثری از فرهنگ فارسی او در اشعارش میتوان یافت. تنها جایی که شاید بتوان از این تأثیر سخن گفت، اشعاری است که در مدح دیلمیان سروده و در آنجا پادشاهان آل بویه را با بهرام (ثعالبی، یتیمة، 4 / 223)، ابرویز بن هرمز (همانجا) وارد شیر (همان، 4 / 224) قیاس کرده، یا آنان را «قمر الدیوان» خوانده و تاجشان را یادآور تاج کهن پنداشته. کلمۀ فارسی دیگری که در شعر او به کرّات آمده، کلمۀ «دست» به معنی بارگاه و مسند امیران و شاهان است (همان، 4 / 218، 224)، اما میدانیم که این کلمه، پیش از او به همین معنی و نیز به معانی متعدد دیگر چون لباس، دست در بازی و... در اشعار کهنتر معروف بوده است. ابوبکر از سرودن شعرهای «سخیف» شرمانگیز هم روی گردان نبود (نک : ثعالبی، همان، 4 / 232). این بیپردگی موجب میشد که به آسانی بتواند هر که را با او جفایی روا میداشت، با سخنان زهرآلود هجو کند. میدانیم که شاعر به سبب زودرنجی و حساسیت، عاقبت همۀ ممدوحان خود، حتی بلعمی و صاحب بن عباد را به باد هجا گرفت. آن بیپردگی و هرزهدرایی البته موجب شد که وی از استعمال الفاظ درشت در حق این بزرگان نیز خودداری نکند. اما همۀ شهرت ابوبکر، نه به شعر که به رسائل اوست. وی اگرچه در مقابل نثر دیگر بزرگان، شیوۀ خویش را ترسل میخواند (نک : ص 131) و مدعی است که به اختصار میگراید (ص 26)، اما درواقع نثرش متکلف (دنبالۀ شیوۀ ابنعمید از سدۀ 3 ق) است و تکرار و اطناب از خصوصیات آن است. برخی کوشیدهاند این اطناب و تکرار را توجیه کرده، علت آن را جنبۀ تعلیماتی آن رسائل بدانند. با اینهمه سجع کوتاه و آهنگین، کلامش را به نظمی موزون شبیهتر میسازد. رسائل او، به صورت «اخوانیات»، در همان موضوعات معروف شعر یعنی مدح، هجا، رثا، تسلیت، تهنیت و شکر و گله... و غالباً خطاب به امیر، وزیر، قاضی، شاگرد، فقیه و... نگارش یافته است که در مجموع از بارزترین نمونههای نثر ادبی سدۀ 4 ق محسوب میشود. استفاده از صنایع بدیعی چون جناس، طباق، استعاره و به کارگیری تشبیهات دلنشین، تضمین آیات قرآنی و ادعیه (ص 12، 26، جم ) و نیز اشعار قدما (ص 13، 14، جم )، چندان وسیع است که او خود مکتوباتش را ترکیبی از آثار گذشتگان مینامد (ص 49). وی پیوسته الفاظ فصیح و استوار عربی را حتی در طنز و فکاهه (ص 30، 111) به کار برده است و گویی میکوشیده از واژگان غریب و نامأنوس پرهیز کند (نک : ضیف، 233- 238؛ طه، 378-381؛ شکعه، 100). آثار ابوبکر خوارزمی علاوه بر اعتبار ادبی، از آنجا که وی سفرهای بسیار کرده و در بارگاه بسیاری از شاهان، امیران و وزیران خرد و کلان ایران زیسته، میتواند از جنبههای تاریخی و اجتماعی نیز سودمند باشد: نامۀ مشهور او به شیعیان نیشابور (نک : صفدی، تمام المتون، 212-213؛ تهرانی، 340- 349؛ ضیف، 233؛ مبارک، 336-337)، مدح مؤیدالدولۀ دیلمی (نک : جرفادقانی، 64، 68- 69، 87، جم )، تعریضی به ضعف خلفا (ثعالبی، یتیمة، 4 / 230؛ نسوی، 182؛ متز، 1 / 166)، وصف ظلم ظالم و ستمهایی که بر مردم شده (ابوبکر، 138) و نیز ذکر آداب و رسوم و اخلاقیات مردم زمان، چون ناپسند دانستن ازدواج بیوه زنان (همو، 213- 214)، اظهار کراهت از فرزند دختر (همو، 30-31، 78- 79)، اشاره به جشنهای باستانی ایران چون مهرگان و نوروز (همو، 27، 93، جم ).
1. رسائل یا دیوان رسائل ابوبکر خوارزمی. این اثر بارها به چاپ رسیده است از جمله: استانبول (1279 ق)، بولاق (1297 ق) و بمبئی (1301 ق). رسالۀ نودوششم این مجموعه که به شیعیان نیشابور نوشته شده، جداگانه با عنوان من ادب التشیع بالخوارزم و به کوشش و شرح صادق آئینه وند در تهران (1365 ش) به چاپ رسیده است، همو ترجمۀ فارسی این رساله را با نام ادبیات انقلاب در شیعه، در تهران (1359 و 1362 ش) به چاپ رسانده است. 2. دیوان شعر. براون در «فهرست نسخ خطی دانشگاه کمبریج» نسخهای را (شم 24 / 13 R) به عنوان دیوان ابوبکر خوارزمی معرفی نموده است (ص 87) و پس از او بروکلمان و سزگین نیز به معرفی این نسخه پرداختهاند (GAL, S, I / 150; GAS, II / 635-636)، اما این نسخه نه تنها از لحاظ سبک شعری و تطابق زمانی نمیتواند به ابوبکر خوارزمی منتسب باشد، بلکه در آغاز و انجام آن نام سرایندۀ دیوان یعنی شیخ محمد بکری آمده است و در متن آن نیز دو بار از سال 957 ق و حضور شاعر در مدینه و سرودن قصیده در حدم پیامبر (ص) سخن گفته شده است (نک : بکری، جم ). بدین ترتیب انتساب آن دیوان به ابوبکر خوارزمی درست نیست و آنچه از اشعار ابوبکر بر جای مانده، ظاهراً همان قریب 500 بیتی است که ثعالبی در یتیمه الدهر گردآورنده است.
شرح دیوان المتنبی، امروزه نسخه ای از این کتاب در دست نیست، اما بدیعی (ص 269) به وجود این اثر تصریح کرده است. این شرح که ظاهراً شرحی لغوی بوده، مورد استناد شارحان بعدی دیوان از جمله واحدی (ص 122، 184، جم ) قرار گرفته است. همچنین در کتاب التبیان فی شرح الدیوان (دیوان ابی الطیب المتنبی) منسوب به ابوالبقاء عکبری (ﻫ م) از شرح ابوبکر به عنوان یکی از مآخذ آن نام برده شده و بارها به مطالب وی استناد شده است ( التبیان، 1 / 21، 78، جم )؛ کتابی نیز با نام مفید العلوم و مبید الهموم که چندین بار در مصر و سوریه نیز به چاپ رسیده، به شخصی به نام ابوبکر خوارزمی منسوب است، اما عباس اقبال نخستینبار در 1938 م در یادداشتی بر یکی از نسخههای چاپی المکارم و المفاخر (بخشی از کتاب مفیدالعلوم که بهطور مستقل و توسط عزت عطار در قاهره، 1354 ق، چاپ شده است)، با استناد به اینکه سبک نگارش این کتاب و درنتیجه کتاب المکارم با سبک ابوبکر خوارزمی تفاوت فاحش دارد و نیز چون در اثنای کتاب از حسن صباح (د 518 ق) سخن به میان آمده است (نک : قزوینی، 89)، انتساب آن را به ابوبکر خوارزمی نادرست دانسته است. در 1985 م نظر اقبال تأیید شد و محمد عبدالقادر عطا پس از بررسی 4 نسخۀ خطی کتاب، آن را به نام زکریای قزوینی به چاپ رساند (عطا، 6).
آلوسی، محمود شکری، بلوغ الارب، به کوشش محمد بهجة الاثری، بیروت، دارالکتب العلمیة؛ ابنابی الحدید، عبدالحمید بن هبةاللـه، شرح نهجالبلاغة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1385 ق / 1965 م؛ ابن اثیر، علی بن محمد، اللباب، قاهره، 1356-1357 ق؛ ابناسفندیار، محمد بن حسن، تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال، تهران، 1320 ش؛ ابن انباری، عبدالرحمن بن محمد، نزهة الالباء، به کوشش ابراهیم سامرائی، بغداد، 1959 م؛ ابن بسام شنترینی، علی، الذخیرة فی محاسن اهل الجزیرة، به کوشش احسان عباس، تونس، الدار العربیة للکتاب؛ ابن خلکان، وفیات؛ ابن شهر آشوب، محمد بن علی، معالم العلماء، نجف، 1380 ق / 1961 م؛ ابن قیسرانی، محمد بن طاهر، الانساب المتفقة، به کوشش دیونگ، لیدن، 1865 م؛ ابوبکر خوارزمی، محمد بن عباس، رسائل، بیروت، 1970 م؛ ابوحیان توحیدی، اخلاق الوزیرین، به کوشش محمد بن تاویت طنجی، دمشق، 1965 م؛ امین، محسن، اعیان الشیعة، به کوشش حسن امین، بیروت، 1403 ق / 1983 م؛ باخرزی، علی بن حسن، دمیة القصر، به کوشش محمد تونجی، دمشق، 1391 ق / 1971 م؛ بدیعالزمان همدانی، «رسائل»، کشف المعانی و البیان عن رسائل بدیعالزمان ابراهیم احدب، بیروت، مطبعة کاتولیکیة؛ بدیعی، یوسف، الصبح المنبی، به کوشش مصطفی سقا و دیگران، قاهره، 1383 ق / 1963؛ بکری، شیخ محمد، دیوان، نسخۀ خطی کتابخانۀ دانشگاه کمبریج، شم 24 / 13 R؛ بلاشر، رژیس، ابوالطیب المتنبی، ترجمۀ ابراهیم کیلانی، دمشق، 1985 م؛ بیهقی، علی بن زید، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، 1308 ش؛ التبیان فی شرح الدیوان (دیوان ابی الطیب المتنبی)، منسوب به ابوالبقاء عکبری، به کوشش مصطفی سقا و دیگران، بیروت، دارالمعرفة؛ تهرانی، ابوالفضل، شفاء الصدور، تهران، 1316 ش؛ ثعالبی، التمثیل و المحاضرة، به کوشش عبدالمفتاح محمد حلو، قاهره، 1381 ق / 1961 م؛ همو، ثمار القلوب، قاهره، مطبعة الظاهر؛ همو، غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، به کوشش زوتنبرگ، پاریس، 1900 م؛ همو، یتیمةالدهر، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره، 1377 ق؛ جرجانی، عبدالقاهر، اسرار البلاغة، به کوشش محمد رشید رضا، بیروت، 1398 ق؛ جرفادقانی، ناصح بن ظفر، ترجمۀ تاریخ یمینی، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1357 ش؛ حسن، حسن ابراهیم، تاریخ الاسلام، قاهره، 1965 م؛ حصری، ابراهیم بن علی، زهرالآداب، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، 1372 ق / 1953 م؛ خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات، تهران، 1390 ق؛ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخالاسلام (حوادث و وفیات 381-400 ق)، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، 1409 ق / 1988 م؛ سمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، به کوشش عبدالرحمن بن یحیی معلمی، حیدرآباد دکن، 1385 ق / 1966 م؛ سیوطی، بغیة الوعاة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1384 ق / 1964 م؛ شکعه، مصطفی، بدیع الزمان الهمدانی، بیروت، 1983 م؛ شوشتری، سید نورالله، مجالس المؤمنین، تهران، 1365 ش؛ شیخ بهائی، محمد بن حسین، الکشکول، بیروت، 1403 ق / 1983 م؛ صدر، حسن، تأسیس الشیعة، بغداد، شرکة النشر والطباعة؛ صفدی، خلیل بن ایبک، تمام المتون، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1389 ق / 1969 م؛ همو، الوافی بالوفیات، به کوشش ددرینگ، دمشق، 1953 م؛ صنعانی، یوسف بن یحیی، نسمة السحر، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانه مرکز؛ ضیف، شوقی، الفن و مذاهبه فی النشر العربی، قاهره، 1960 م؛ طه، هند حسین، الادب العربی فی اقلیم خوارزم، بغداد، 1976 م؛ عطا، محمد عبدالقادر، مقدمه بر مفید العلوم (نک : هم ، قزوینی)؛ قزوینی، زکریا بن مفید، مفید العلوم و مبید الهموم، به کوشش محمد عبدالقادر عطا، بیروت، 1405 ق / 1985 م؛ قفطی، علی بن یوسف، انباه الرواة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1369 ق / 1950 م؛ مبارک، زکی، النثر الفنی فی القرن الرابع، بیروت، 1931 م؛ متز، آدام، الحضارة الاسلامیة فی القرن الرابع الهجری، ترجمۀ محمد عبدالهادی ابوریدة، بیروت، دارالکتاب العربی؛ محدث ارموی، جلالالدین، تعلیقات نقض، تهران، 1358 ش؛ مقدسی، محمد بن احمد، احسنالتقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، 1906 م؛ نسوی، محمد بن احمد، سیرة السلطان جلالالدین منکبرنی، به کوشش حافظ احمد حمدی. قاهره، 1953 م؛ واحدی، علی بن احمد، شرح دیوان ابیالطیب المتنبی، به کوشش فریدریش دیتریتسی، برلین، 1861 م؛ یاقوت، ادبا؛ همو، بلدان؛ نیز:
Browne; EI2; GAL, S; GAS.
مریم صادقی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید