ابو الاسود دولی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
جمعه 22 فروردین 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/226154/ابو-الاسود-دولی
سه شنبه 14 اسفند 1403
چاپ شده
5
نام ابوالاسود با تاریخ پیدایش نحو عربی عجین شده، چنانکه میتوان گفت او شهرت وسیع خود را بیش از هر فضیلت دیگر، به نحوپردازی خود مدیون است. روایات مربوط به این امر، هزاران صفحه از منابع را آکنده است و معاصران نیز در تأیید یا رد آنها مقالات بسیار نوشتهاند که در آنها، تکرار و مکررات موجب نهایت ملال هر خواننده میگردد. با اینهمه، هنوز آن روایات به نحو شایستهای بررسی نشده و مورد بهرهبرداری قرار نگرفته است. خوب است برای تعیین حدود بحث، مسأله را توضیح دهیم: در نیمۀ سدۀ 2 ق، سیبویه کتابی تألیف کرد که تقریباً همۀ نظریههای نحو عربی را در بر دارد. ظهور این کتاب سخت پیچیده و گسترده، در سرآغاز پیدایش فرهنگ اسلامی، ظهوری ناگهانی و شگفتآور است. ازاینرو دانشمندان معاصر، در جست و جوی سوابق آن به هر دری زدهاند و بیش از هر چیز به تأثیر عوامل بیگانه از هندی و ایرانی گرفته تا سریانی و یونانی روی آوردهاند، اما در این بحث هنوز به نتیجۀ روشن و قاطعی نرسیدهاند. از سوی دیگر، دانشمندان گذشته که، لااقل در این باب، به عوامل بیگانه عنایتی نداشتهاند، خواستهاند ریشههای این دانش نو را در اعماق تاریخ عربی باز یابند و ازاینرو، یک سلسله نحوشناس یافتهاند که سررشتۀ آنها غالباً به ابوالاسود ختم میشود، اما در برخی روایات، این سررشته از ابوالاسود درگذشته، به امام علی (ع) میرسد. در روایتی دیگر، سررشتۀ نحویان نه به ابوالاسود، بلکه به نصر بن عاصم و عبدالرحمن بن هرمز و گاه به یحیی ابنیعمر میانجامد. از این نحویان، هیچ اثری بر جای نمانده است. به یکی از آنان، یکی دو کتاب نسبت دادهاند که از محتوا و چند و چون آنها نیز هیچ نمیدانیم. اینک پژوهشگران از خود میپرسند که چگونه ممکن است این مایۀ اندک، به دست این دو سه تن نحوی گمنام، در فاصلۀ کوتاه تقریباً 80 سالۀ میان ابوالاسود و سیبویه، به آن درجه از وسعت و پختگی رسیده باشد که الکتاب را با وجود آورده باشد؟ دیگر آنکه آن مقدار اندکی که به ابوالاسود نسبت داده شده، چگونه ممکن است برخلاف ناموس پیدایش و گسترش علوم، ناگهان توسط ابوالاسود اختراع شده باشد؟ دیگر آنکه انتساب این علم از طریق ابوالاسود به امیرالمؤمنین علی (ع) چندان آسان نیست. زیرا پیامبران و امامان البته به قدرت الهی بر این علوم آگاهند، اما معهود ایشان نیست که علمی را ساخته و پرداخته کنند و به دست نسلهای بعد بسپارند. این سخن شاید دربارۀ امام علی (ع) که در شرایط سیاسی خاصی به سر میبرد، بیشتر صدق میکند. بنابراین، این خطر هست که شیفتگان آن بزرگوار، از سر صدق و ایمان خالص چیزهایی به وی نسبت دهند که واقعیت تاریخی نداشته باشد. علاوه بر این، ما از سنت تازیان آگاهیم که با اصرار تمام، هر علم یا پدیدۀ فرهنگی و هنری را به کسی نسبت داده و او را پایهگذار میخوانند. از اینجاست که هزاران «اَوَّلُ مَنْ...» در کتابهای ادب عرب پدیدار شده است: اولین کسی که خط عربی را به کار برد، یا به عربی سخن گفت، یا قصیده سرود... . ما از «نخستینها» چندین کتاب با عنوان «الاوائل» که شامل فهرستی از همین کسان است، در دست داریم. در این کتابها، معمولاً ابوالاسود، نخستین کسی است که اعراب را وضع کرد (مثلاً نک : ابوهلال عسکری، 1 / 296-297). بنابراین، بعید نیست که میل به یافتن نخستین واضع نحو، موجب شده باشد که ابوالاسود سرآغاز سلسلۀ نحویان قرار گیرد و سپس اعتقاد به دانش وسیع امام علی (ع) رشته را از ابوالاسود نیز فراتر برده، به وی رسانده باشد. خاورشناسان، از اواخر سدۀ 19 م، به روایات مربوط به ابوالاسود، به چشم افسانه نگریستند و به همین جهت است که نحو را یکبار، به زعم گروهی چون فولرس و بروکلمان، زاییدۀ تأثیر پانینی بر دستور زبان سانسکریت دانستهاند و یکبار، به تصور برخی چون مرکس، متأثر از دستور زبان یونانی پنداشتهاند. بحث در تأثیر سریانی و احیاناً فارسی بعداً به این نظریات افزوده شد، اما این نظریهها هیچ کدام به آن درجه از استواری نرسیده است که بتوانیم بحث را پایان یافته تلقی کنیم. فلیش که به هیچیک از آنها اعتقاد ندارد، نحو را یکی از اصیلترین علوم عرب میانگارد، هرچند که تأثیر منطق ارسطویی را بر آن نفی نمیکند. وی البته روایات مربوط به ابوالاسود را باور ندارد و گمان میکند که نخستین نحوی عرب، عبداللـه بن اسحاق (د 117 ق) است (I / 27). مستند او درواقع شارل پلاست که در حاشیۀ کتاب خود اظهار میدارد که دیگر به افسانۀ ابوالاسود اعتقادی ندارد، اما روایات مربوط به این شخصیت را نیز تاکنون کسی به شیوهای علمی رد نکرده است. به همین جهت او خود بر آن شده است که همۀ روایات و سلسلۀ اسناد آنها را با یکدیگر قیاس کرده، نادرستی آنها را ثابت کند. اما این کار، با تأیید قاطع ابراهیم مصطفی مبنی بر اینکه نخستین نحوی عرب، اصلاً عبداللـه بن اسحاق است، بیهوده گردید (پلا، 130). نظر ابراهیم مصطفی (ص 278-279) که در بیست و یکمین کنگرۀ خاورشناسان اظهار شده، از این جهت اعتبار یافته که وی سراسر الکتاب را در جستوجوی سرچشمههای دانش سیبویه بررسی کرده و ملاحظه کرده است که پیشوای نحویان عرب، در کتاب عظیم خود، تنها از عبداللـه نام برده و هیچگاه به ابوالاسود اشاره نکرده است (حال آنکه سیبویه چندینبار به اشعار او استشهاد کرده است، نک : 1 / 142، 169، 296). اما پیش از ابراهیم مصطفی نیز دانشمندان عرب در این روایات تردید کرده بودند. زکی مبارک این امر را که ابوالاسود نخستین مواضع نحو باشد، مضحک میپندارد، زیرا معتقد است که عربها، حتی در عصر جاهلی با علم نحو آشنا بودهاند. بر این اساس، وی نخست در 1931 م در «نثر عربی» (نک : پلا، همانجا) و سپس در 1934 م در النثر الفنی (1 / 63-64)، روایات مربوط به ابوالاسود را مجعول پنداشته است. پس از او احمد امین، بنا بر اینکه زمان ابوالاسود، زمان قیاس و تقسیمبندی علوم نبوده، در روایات ابوالاسود تردید کرده است و احتمال میدهد که برخی از شیعیان آنها را به وی و سپس به امام علی (ع) نسبت داده باشند (2 / 285) اما او سرانجام چنین نتیجه میگیریم: اولاً امر اعرابگذاری قرآن به واسطۀ نقطه را به راستی کار ابوالاسود میپندارد و سپس میکوشد آن را پایۀ اصلی نحو و انگیزۀ اصلی دیگر نحویان جلوه دهد (همو، 2 / 286). با اینهمه، عامۀ نویسندگان معاصر عرب، روایات کهن را مسم و محقق میپندارند و دیگر بدون هیچ اشارتی به دشواریهای امر، ابوالاسود را نخستین نحوی عرب معرفی میکنند (مثلاً فاخوری، 264؛ به خصوص ناصف، 172 به بعد) که نه تنها در نسبت روایات به ابوالاسود و حتی حضرت امام علی (ع) تردید ندارند، در اثبات موضوع نیز میکوشند. به هر روی، وسیعترین کاری که در این زمینه شده، ابوالاسود الدؤلی، تألیف فتحی عبدالفتاح دجنی است. مؤلف در بخش اول کتاب به چگونگی پیدایش نحو و تئوریهای مختلف پرداخته و در بخش دوم زندگینامۀ ابوالاسود را آورده است. ما به نوبۀ خود تقریباً همۀ منابع کهن، از آغاز تا سدۀ 19 م را بررسی کرده و سلسله سندها را دیدهایم. از کثرت و تناقض این روایات و به خصوص از شخصیت راویان سنی و شیعی و عربگرا و ضد عرب (شعوبی)، نکتههایی بس جالب توجه استنباط میشود که لازم است در تاریخچۀ جامع نحو بررسی گردد. ما اینک، تا آنجا که به ابوالاسود و آغاز پیدایش نحو مربوط است، گزارشی از این روایات عرضه میکنیم. از اواخر سدۀ 2 ق که روایات کهن عرب به صورت مکتوب در میآیند، چندین کتاب میشناسیم که یا لازم بود از نحو ابوالاسود سخنی به میان آورند، یا اگر چنین میکردند، با روال طبیعی کتاب در تضاد نمیبود. سرآغاز این کتابها، الکتاب سیبویه (د 177 ق) است. استشهاد سیبویه به چند بیت ابوالاسود و سکوت او در باب روایات نحوی وی، بیش از هر چیز موجب تشویش و تردید پژوهشگران میشود. پس از سیبویه، نویسندگان بزرگ دیگری نیز همچون کلبی (د 204 ق)، نصر بن مزاحم (د 212 ق)، اخفش (د 215 ق)، ابنهشام (د 218 ق)، ابن سعد (د 230 ق) و ... از او نام بردهاند، اما تا ابنسلام (د 231 ق) کسی به نحو او اشاره نکرده است. ابن سلام در طبقات خود (1 / 12) پس از اشاره به پیشتاز بودن بصریان در نحو و لغت، چنین میگوید: «نخستین کسی که پایۀ عربیت (نحو) را ریخت، باب آن را گشود، راه آن را استوار و قواعد آن را وضع کرد، ابوالاسود دؤلی بود»؛ این عبارتی است که پس از آن، صدها بار در منابع تکرار میشود. اما ابن سلام دنبالۀ این سخن اضافه میکند که ابوالاسود، بابهای «فاعل و مفعولبه، مضاف و مضافالیه و حرف جر و رفع و نصب و جزم» را تدوین کرد. اینک ملاحظه میشود که اگر به روایات مکتوب توجه کنیم، حدود یک قرن و نیم است که از ماجرای نحودانی ابوالاسود سخنی به میان نیامده است. در زمان ابنسلام، یا اندکی پس از آن، باز سکوت نویسندگانی چون خلیفة بن خیاط، ابن حبیب و حتی ابوحاتم سجستانی (ص 147- 148) که خود در شمار راویان اخبار ابوالاسود است، قابل ذکر است، اما اندکی بعد جاحظ اشاره میکند که او «سرکردۀ نحویان» ( البرصان، 122) و «رئیس مردم در نحو» (همان، 279) بوده است. با اینهمه همین جاحظ در هیچیک از کتابهای اساسی خود بـا آنکه بارها اشعار یا روایات مربوط به او ذکر کرده (نک : الحیوان، 2 / 301، 3 / 50، البخلاء، 1 / 44، 2 / 89، 142، البیان، 1 / 104، جم )، دربارۀ نحودانی او چیزی نگفته است. پس از آن عجلی (د 261 ق)، در عبارتی کوتاه او را نخستین واضع نحو خوانده است (ص 238). اشارت ابن قتیبه هم به این امر، از حد روایت عجلی چندان فراتر نمیرود. یکبار ( الشعر، 2 / 615) مینویسد که او «از نحویان بود، زیرا کتابی در نحو نوشت» و بار دیگر ( المعارف، 434) مینویسد که او «نخستین کسی است که عربیت را نهاد». روایت نخست ابن قتیبه، غریب و منحصر به فرد است، زیرا هیچکس ادعا نکرده که او کتابی هم در نحو نوشته باشد. آنچه در کار ابن قتیبه نظر را جلب میکند، آن است که وی با آنکه دو شرح حال به ابوالاسود اختصاص داده ( الشعر، المعارف، همانجاها) و تقریباً همۀ روایات و نکتههای او را در عیون الاخبار آورده و بارها به اشعارش استشهاد کرده، باز از نحودانی او چیزی جز این روایت مختصر نقل نکرده است. در کتاب الفاضل (ص 5) که تألیف مبرّد است، یک داستان بسیار معروف و نیز ارتباط نحو با علی (ع)، اما بدون هیچ سلسله سندی پدیدار میگردد: دختر ابوالاسود که از شدت گرما در شگفت بود، عبارت «ما اشد الحر» را در حضور پدر به نحوی ادا میکند که از آن نه تعجب که سؤال از «شدیدترین گرماها» فهمیده میشود. اینجا بود که ابوالاسود دانست که «لحن» (لغزش در اعراب یا نحو) میان مردم رائج شده است. ازاینرو به خدمت امام علی (ع) شتافت و آن حضرت را از خطر لحن آگاه گردانید. امام (ع) اصولی به وی عرضه داشت که ابوالاسود بعدها آنها را گسترش داد. در همین گزارش دو روایت دیگر نیز آمده که در زندگی ابوالاسود و سرگذشت نحو و خط قرآن کریم از اهمیت خاصی برخوردار است: نخست آنکه ابوالاسود نخستین کسی است که قرآن را نقطهگذاری (یعنی اعرابگذاری با نقطههای رنگین) کرد؛ دیگر آنکه علم نحو، از این طریق به سیبویه رسیده است: ابوالاسود ← عنبسه (مردی عجم از مردم میشان، د ح 95 ق) ← میمون اَقْرَن (برای شرح حال وی، نک : یاقوت، 19 / 209) ← عبداللـه بن ابی اسحاق حضرمی (د 117 ق یا 127 ق) ← عیسی بن عمر (145 ق یا 149 ق) ← خلیل بن احمد (د 175 ق) ← سیبویه. در نیمۀ اول سدۀ 4 ق، حجم روایات از این مقدار اندک در نمیگذرد. ابنعبدربه به رغم انبوه روایاتی که دربارۀ ابوالسود نقل کرده (عقدالفرید در این باب با عیونالاخبار ابن قتیبه قابل قیاس است)، از نحو ابوالسود چیزی نمیگوید. ابن ابی حاتم رازی در الجرح والتعدیل خود 2 (1) / 503) به این عبارت کوتاه بسنده میکند: «او نخستین کسی است که در باب نحو سخن گفت». محمد بن قاسم ابنانباری در الاضداد (ص 245-246) تنها به موضوع شیوع لحن و داستان دختر ابوالاسود پرداخته، اما دیگر به اینکه آن ماجرا علت پیدایش نحو بوده، اشاره نکرده است. بیهقی (ص 422-423)، نخست عین عبارت ابن سلام را آورده، سپس ماجرایی را که میان حجاج و یحیی بن یعمر رخ داده (نک : زبیدی، 28)، به ابوالاسود نسبت داده و بدینسان از اعتبار گزارش خویش کاسته است. از نیمۀ سدۀ 4 ق، بر اثر گزارشهای ابوالطیب لغوی و ابوالفرج اصفهانی و سیرافی، ناگهان سیل روایاتی بس متعدد و گاه سخت متناقض به کتابهای ادب و طبقات سرازیر میشود. در این روایات وضع نحو به چند تن نسبت داده شده که در نمودار زیر مشخص گردیده است.
انگیزۀ تدوین نحو توسط حضرت امیرالمؤمنین، یا ابوالاسود و یا به فرمان زیاد و عبیداللـه و عمر پیوسته یک چیز است: لحن، یا لغزشِ اعرابی توسط بیگانگان (که پیوسته ایرانیانند). حضور ناگهانی انبوه ایرانیان در عراق و عربستان، خاصه در دو شهر بصره و کوفه، ازدواج بسیاری از اشراف و امیران عرب با دختران ایرانی و تولد کسانی که از مادر ایرانی بوده و بعدها به مقامات عالی رسیدند (مانند عبیداللـه که نتیجۀ زناشویی زیاد و مرجانه است)؛ تصدی بسیاری از مقامات اداری، یا حتی دینی توسط ایرانیان نومسلمان یا «موالی» و بسیاری عوامل کوچک دیگر، البته عربهای اصیل و فصیح را نسبت به پاکی و یک نواختی زبان عربی سخت دلنگران میگردانید. به خصوص که در شهرهای پرهیاهو و پرتحرک عراق که اندک اندک به کانونهای اصیل فرهنگ عرب بدل میشدند و در عین حال مرکز فعالیتهای بازرگانی شدیدی نیز بودند، زبانی پدید میآمد که هم از اِعراب تهی بود، هم از ساختارهای اصیل عربی دوری میگزید و هم به انبوهی واژۀ ایرانی درمیآمیخت. گفتار بازرگان اهوازی با حجاج به این زبان که جاحظ ( البیان، 1 / 145) و ابنقتیبه (عیون، 2 / 160) نقل کردهاند، بسیار جالب توجه است (نیز نک : فوک، 10). این احوال موجب شده است که همگان، چه نویسندگان کهن، چه معاصران، خواه خاورشناس، خواه عرب، بیگانگان را انگیزۀ اصلی تدوین نحو تلقی کنند. همۀ روایات متعدد و گاه متناقضی که در اینباره نقل کردهاند، سرانجام به گونهای، به «عاصم» منتهی میشود، ولی چنـانچه خواهیم دید (به خصوص نک : دنبالۀ مقاله، موضوع اعرابگذاری قرآن)، این موضوع همیشه صادق نیست و حضور بیگانگان، با همۀ اهمیتی که دارد، باز نباید عامل یگانه تلقی گردد، زیرا قبایلی که در حوزۀ زبان «متحد و یگانۀ عرب» (العربیه الفصحى) قرار نداشتند و اِعراب در میانشان ضعیف یا نابود شده بود، هنگامی که به دنبال فتوحات اسلام با عربهای مرکز حجاز درمیآمیختند، احتمالاً آثاری از زبان خویش را در گفتار ظاهر میکردند و آن پدیدههای گویشی، به قیاس «العربیة الفصحی» نه «لغت» (گویش) که لحن بهشمار میآمد. هنگامی که رسول اکرم (ص) لحن را در زبان خویش ناممکن میشمارد (ابوالطیب، 5-6)، خود دلیل بر ظهور لغزشهای لغوی در زمان حیات آن حضرت است؛ یا بروز لحن در زبان فصیحانی چون حجاج (نک : فوک، 28، 29)، یا در شعر مشاهیری چون فرزدق (همو، 47)، جز ویژگیهای بسیار پیچیدۀ ساختار اِعرابی زبان عربی، دلیل دیگری ندارد.
در روایاتی که ما اینک دستهبندی میکنیم، درواقع دو امر با هم خلط شده است: یکی پیدایش نحو و دیگر اعرابگذاری قرآن کریم. در روایات ما گویی این دو موضوع هرگز از هم تفکیک نشده است. ما در پایان روایات نحو به بحث در «تنقیط» قرآن نیز خواهیم پرداخت:
1. تا آنجا که ما اطلاع داریم کهنترین اثری که پیدایش نحو را به امام (ع) نسبت داده، مبرّد است. این روایت بیسند، در الاغانی (ابوالفرج، 12 / 297- 298) سلسله سندی بس طولانی یافته و از یک جهت گستردهتر گردیده است: هنگامی که ابوالاسود به خدمت امام (ع) شتافت، به او عرض کرد که در اثر آمیزش عربها با «اعاجم» زبان دچار تباهی گردیده است، امام (ع) او را بفرمود که اوراقی چند بخرد. سپس فرمود کلام در اسم و فعل و حرف منحصر است. ابوالاسود براساس آن گفتار، نحو را تدوین کرد. در این روایت ابوالفرج چند نکته قابل ذکر است: نخست سند آن است که ابن رستم طبری آغاز شده، از اخفش و سیبویه و خلیل میگذرد و سپس به ٤ تن نحوی میرسد که اولاً، معمولاً روایتی از آنان نقل نشده، ثانیاً معلوم نیست دنبال یکدیگر قرار داشتهاند (مثلاً نک : سیرافی، 25) یا در عرض هم بوده و همه از ابوالاسود اخذ کردهاند (مثلاً نک : ابنانباری، عبدالرحمن، 6). نکتۀ دیگر آنکه ابوالفرج گویی اعتماد کاملی به محتوای روایت خود ندارد، زیرا میگوید، «من آن را در کودکی شنیدهام». نکتۀ سوم آنکه وی میگوید، آنچه به امام علی (ع) نسبت داده شده، نخستین جملۀ الکتاب سیبویه است. 2. ابوالطیب لغوی در مراتب النحویین (6، 8) روایت دیگری دارد که بر دو سلسله سند استوار است: یکی از آنها به ابوحاتم سجستانی میانجامد و دیگری به جرمی و سپس خلیل. موضوع روایت چنین است: نخستین کسی که نحو را نهاد، ابوالاسود بود. وی آن را از امام علی (ع) اخذ کرد. سبب آن بود که امام (ع) از کسی «لحن» شنید. سپس به ابوالاسود فرمود برای مردمان «حروفی بنهد». آنگاه به رفع و نصب و جر اشارت فرمود. ابوالاسود تا چجندی آنچه را آموخته بود، پنهان میکرد (روایت نخست همینجا تمام میشود). سلسلۀ سند دوم، این روایت را چنین تکمیل میکند: ابوالاسود و زیاد، در زبان مردی لحن دیدند. پس زیاد به ابوالاسود اشاره کرد که زبان به تباهی کشیده شده است. در اثر این سخن، ابوالاسود به نحو پرداخت. 3. روایت سوم متعلق به نیمۀ دوم سدۀ 4 ق است: امام (ع) شنید که مردی در آیۀ اَنَّ اللّهَ بَریءٌ مِنَ الْمُشرِکینَ و رَسولُه (توبه / 9 / 3) «رسوله» را به کسر خواند. ازاینرو به ابوالاسود پیشنهاد کرد که اساس نحو را بنهد (ابوحیان، 1 / 216). 4. باز در نیمۀ دوم سدۀ 4 ق، موضوع لحن شنیدن امام (ع) اندکی گسترش مییابد: ابوالاسود میگوید که بر امام (ع) وارد شده و دیده است که وی غرق در تفکر است. آنگاه میفرماید که بعضی دچار لحن شدهاند و خود سر آن دارد که کتابی در باب کلام عرب بنهد. پس از چندی امام، «صحیفه»ای پیش روی ابوالاسود افکند که در آن نوشته بود. کلام شامل اسم و فعل و حرف است (یغموری، 7؛ قس: ابن انباری، عبدالرحمن، 2-3). این روایت با گذشت زمان تحولی اساسی مییابد تا سدۀ 7 ق که در آن قفطی (1 / 4، 5) گفتار 3 کلمهای منسوب به امام (ع) را تقریباً در 4 سطر و یاقوت (14 / 48-50) با تفصیل (در حدود یک صفحه) عرضه میکنند. روایت یاقوت از الامالی زجّاجی نقل شده، ولی ما آن را در امالی نیافتیم. عبدالرحمن ابنانباری، علاوه بر آنچه گذشت، روایت دیگری هم آورده (ص 3) که در آن اسمی از ابوالاسود نیامده است. بنابر این روایت، حضرت امام علی (ع)، آیۀ لایَأکُلُهُ اِلا الخاطِئون (الحاقه / 69 / 37) را با اشتباهی بزرگ از دهان مردی اعرابی میشنود (ملاحظه میشود که در اینجا از اعاجم سخنی نیست) و آنگاه خود نحو را تدوین مینماید. منابع مذکور، در کنار روایات و حکایات مفصل، روایات کوتاه، صریح و قاطعی نیز آوردهاند: ابوالفرج اصفهانی (12 / 299) براساس سلسله سندی که به ابوالحرب پسر ابوالاسود میرسد، آورده است که پدر گفته است که من «حدود» نحو را از امام علی (ع) اخذ کردهام (نیز نک : زبیدی، 21؛ ابن انباری، عبدالرحمن، 6؛ قفطی، 1 / 15). عبدالرحمن ابن انباری (ص 5-6) باز قاطعانه اظهار میدارد که امام (ع) واضع نحو است. قفطی (1 / 6) گوید که این نظر، نظر عامۀ مصریان است. در ذهن ابن ابی الحدید (1 / 20) البته هیچ تردیدی در این باب نیست. وی مباحثی را که امام (ع) وضع فرمود، شرح میدهد و سپس میافزاید که ابداع این معانی، خود نوعی معجزه و از توان آدمیزاد خارج است (همچنین نک : بند 4 از روایات مربوط به ابوالاسود).
در سلسله روایاتی که در کار پیدایش نحو، از ابوالاسود فراتر نرفتهاند، بیشتر موضوع نقطهگذاری (= اعرابگذاری) مطرح است تا نحو، اما چنانکه گذشت، بیشتر منابع، میان این دو گویی تفاوتی قائل نشدهاند: 1. کهنترین سند مکتوب ما چنانکه گذشت، نوشتۀ ابن سلام (در آغاز سدۀ 3 ق) است که به آنچه ابوالاسود ابداع کرده، نیز اشاره میکند. همین نظر، طی سدۀ 3 ق در آثار جاحظ و عجلی و ابنقتیبه ادامه مییابد و در سدۀ 4 ق، بیهقی (ص 422) تقریباً عین عبارات ابن سلام را تکرار میکند. 2. ابوالطیب لغوی بدون ذکر سند گوید: چون فرزندان زیاد همگی دچار لحن بودند، ابوالاسود به دستور وی، نحو را برای تعلیم آنان وضع کرد (ص 8). وی به همین منظور از زیاد کاتبی خواست که سخن او را نیک بفهمد. سپس به یاری آن کاتب قرآن را اعرابگذاری کرد (ص 10-11). 3. طبق روایت دیگری که براساس منابع ما، از الاغانی (ابوالفرج، 12 / 299) سرچشمه گرفته، ابوالاسود نزد زیاد در بصره شتافته میگوید: عرب با عجم درآمیخته و دور نیست که زبانشان تباه گردد، دستوری ده تا علمی بنهم که کلام عرب بدان استوار گردد. زیاد نپذیرفت، تا آنکه روزی، شنید مردی میگفت: «مات الانا و خلّف (ترک) بنون». پس ابوالاسود را احضار کرده، به نوشتن آنچه خواسته بود، فرمان داد. ابوالفرج سند این روایت را پس از 3 راوی به یحیی بن آدم و از او به ابوبکر بن عیاش و سرانجام به عاصم رسانیده است. همین روایت گاه با ذکر سلسله سند، در منابع تکرار شده است (نک : سیرافی، 17- 18؛ زبیدی، 22؛ ابواحمد عسکری، 118؛ ابنعساکر، 5 / 332؛ ابنانباری، عبدالرحمن، 5؛ یاقوت، 12 / 35). جالب توجه است که برخی از این منابع (ابوالفرج، سیرافی، ابنعساکر، همانجاها) روایت دیگری را با همان سلسله سند تکرار کرده و به جای زیاد، عبیداللـه بن زیاد را نهادهاند. حال آنکه عبیداللـه، برخلاف پدرش که به فصاحت شهرت داشت، در زبان عربی با دشواریهای متعددی روبهرو بود. وی که در دامن مادر (مرجانه) و ناپدری (شیرویه) ایرانی نژادی پرورش یافته بود، هم در عبارت پردازی دچار لغزش میشد و هم در تلفظ برخی حروف عرب (نک : ﻫ د، ابن مفرَّغ). 4. روایت دیگری که ابوالفرج (12 / 298) از قول مداینی نقل میکند، سادهتر است: ابوالاسود به فرمان زیاد مصاحف را شکلگذاری کرد و در ضمن چیزهایی نیز در نحو نوشت که بعدها تکمیل شد. 5. در روایتی دیگر که ابوعبیده نقل میکند (نک : سیرافی، 15- 16؛ ابنعساکر، همانجا؛ نیز نک : قفطی، 1 / 5)، فرمان زیاد و راهنمایی امیرالمؤمنین (ع) درهم آمیخته است. بدینسان که نخست امام (ع) نحو را به ابوالاسود میآموزد، سپس زیاد از او میخواهد که راهنمایی برای زبان مردم تدوین کند. او که نخست ابا میکرد آیۀ اَنَّ اللّهَ بَریءٌ... را با لحن شنید. آنگاه از زیاد کاتبی خواست و به یاری او قرآن را اعرابگذاری کرد. 6. به روایت متأخرتر ابن عساکر (5 / 333) معاویه دریافت که عبیداللـه سخت دچار لحن است و از این بابت، پدرش زیاد را سرزنش کرد. زیاد دست به دامن ابوالاسود شده، گفت: این «حمراء» (= فارسیان) زبان ما را تباه کردهاند، راهنمایی بساز. چون ابوالاسود از این کار سرباز زد، زیاد حیلهای ساز کرد و مردی را بر سر راه ابوالاسود نشانید و از او خواست تا آیۀ اَنَّ اللّهَ بَریءٌ... را غلط بخواند. ابوالاسود چون این بشنید، 30 کاتب از زیاد طلب کرد و سپس از میان آنان یکی را برگزید و به یاری او قرآن را اعرابگذاری کرد. همین روایت را عبدالرحمن ابن انباری (ص 4) تکرار کرده، اما گویی چون موضوع معاویه و عبیداللـه را جعلی یا بیهوده میپنداشته، از ذکر آن خودداری کرده است.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید