ابو الاسود دولی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
جمعه 22 فروردین 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/226154/ابو-الاسود-دولی
سه شنبه 14 اسفند 1403
چاپ شده
5
اَبوالاَسْوَدِ دَؤَلی، شاعر و تابعی مشهور که بیشتر، از او به عنوان صحابی امام علی (ع) و واضع علم نحو نام برده میشود. آگاهیهای ما از زندگی ابوالاسود بسیار اندک و در موارد بسیاری آمیخته به تناقضات تاریخی است؛ چنانکه بیگمان بخش بیشتری از دوران زندگی او بر ما پوشیده مانده است. افزون بر این، شخصیت وی را در محیط فرهنگی و سیاسی بصره و روزگار پرآشوبی که او در آن میزیست، هالهای از افسانه فرا گرفته است. ابوالاسود با فضای پرهیاهویی که در بصره پدید آمده بود، پیوندی چنان ناگسستنی خورده که تقریباً هیچگونه پژوهش تاریخی در باب پیدایش علوم و رشد دانشها و بررسی طبقات اجتماعی در بصره بیحضور این شخصیت امکانپذیر نیست و به همین سبب به سختی میتوان گزارش دقیقی از زندگی او ارائه داد. از کتابی که با عنوان اخبار ابیالأسود الدؤلی به عبدالعزیز بن یحیی جلّودی ــ شیخ اخباریان بصره ــ نسبت داده شده است (نجاشی، 243)، ظاهراً اکنون نشانی در دست نیست. از مورخان کهن تنها گزارش بلاذری را در انساب الاشراف ــ بجز اخبار پراکندۀ دیگر از همو ــ در دست داریم. سپس میتوان به گزارش مرزبانی اشاره کرد. ابوالفرج اصفهانی نیز کوشیده تا بیشتر حوادث مربوط به زندگی و اشعار او را در الاغانی گرد آورد. ابنعساکر و ابنخلکان نیز اخبار او را از بسیاری مآخذ دیگر ــ که اکنون در دسترس نیستند ــ گرد آوردهاند. انبوه مآخذ دیگر، غالباً جز تکرار گفتهها و افزودن افسانهها، آگاهی چندان مفیدی به دست نمیدهند. در اشعار باقیمانده از او نیز مواردی که به ترسیم گوشههایی از زندگی او یاری کند، اندک و ناچیز است؛ خاصه که در باب برخی اشعار او شائبۀ جعل و خلط وجود دارد (نک : دنبالۀ مقاله). نام و نسب ابوالاسود را به چند گونه آوردهاند. این چندگونگی باعث شده است که بسیاری از محققان براساس منابع، فهرست گونهای از نامهای احتمالی او یا اجدادش به دست دهند (مثلاً نک : دجیلی، 3؛ دجنی، 98 به بعد). مشهورترین نام و نسب او ظالم بن عمرو بن سفیان است. بجز ظالم، او را عثمان و عمرو نیز نامیدهاند (نک : کلبی، 152؛ ابنحبیب، 47؛ بخاری، 3(2) / 334؛ بلاذری، خطی، 2 / 355 ب) که هیچ کدام قابل اعتماد به نظر نمیرسند. نام ظالم بن سارق (نک : ابن قیسرانی، 1 / 236؛ ابنعساکر، 5 / 330) نیز به احتمال بسیار، بر اثر خلط با نام دیگری به وجود آمده است (نک : ابن ابی حاتم، 2(1) / 503؛ طوسی، 46). نسبت دؤلی او نیز به گونهای شگفتآور از سوی گذشتگان چون هشام و ابنسلام و ابنسعد و نیز ابوالفرج اصفهانی و ابوالطیّب و سیرافی، سپس منابع متعدد متأخر مورد تحقیق و بررسی قرار گرفته است. تنها بحثی که به زبان فارسی میتوان یافت. از آن زریاب خویی است (ص 118). ابوالاسود از تیرۀ بنی کنانۀ مُضَر بود که در بصره جزء «اهل العالیه» شناخته میشدند (پلا، 125). رهط او به «دُئل» شناخته میشد و چون بجز دئل بنیکنانه، تیرۀ دُوَل در قبیلۀ حنیفه و دیل در بنی عبدالقیس نیز وجود داشته است، چنانکه اصمعی اشاره کرده است (ابوالطیب، 7)، هرگونه تغییر در تلفظِ نسبت او، وی را به یکی از دو تیرۀ دیگر منسوب میکند (نیز نک : یغموری، 7؛ سمعانی، 5 / 406-407) و نیز چون در «دؤلی» تلفظ دو کسره (کسرۀ همزه و کسرۀ لام) بعد از حرف مضموم ثقیل است (ابنقتیبه، ادب الکاتب، 611؛ سمعانی، 5 / 406)، همزه را به فتح خواندهاند (نیز نک : ابوالطیب، همانجا؛ نووی، 1(2) / 175). با اینهمه در لهجۀ حجاز، این واژه را «دیلی» تلفظ کردهاند (ابنعساکر، 5 / 332). بنودیل که در حجاز و حوالی شهر مکه مسکن داشتند، در مآخذ معمولاً به عنوان، رهط ابوالاسود شناخته میشوند (نک : ابنقتیبه، المعارف، 66، 115)، و در برخی حوادث تاریخ صدر اسلام و به زمان پیامبر (ص) از آنان نام برده شده است (نک : واقدی، 2 / 781، 823). مادر ابوالاسود از تیرۀ بنی عبدالدار بود (ابنقتیبه، همان، 434؛ بلاذری، همانجا؛ ابن ماکولا، 3 / 348). ابنحجر ( الاصابة، 3 / 304) بیاشاره به مأخذی، احتمال داده است که پدر ابوالاسود در یکی از غزوات حضرت رسول (ص) به همراه مشرکان، کشته شده باشد؛ اما به احتمال بسیار در این باب خلطی پیش آمده است (قس: واقدی، 1 / 151؛ ابن هشام، 2 / 712). تاریخ تولد ابوالاسود معلوم نیست. ابوحاتم سجستانی با عبارتی تردیدآمیز گفته است که در جاهلیت به دنیا آمد (ابوالطیب، 8) و از قول خود او آوردهاند که در «عام الفتح» به دنیا آمده است (یغموری، همانجا). بحث تولد ابوالاسود با مسألۀ درک پیامبر (ص) ارتباط پیدا کرده است. برخی او را در شمار صحابیان آوردهاند، ولی چنانکه ابناثیر ( اسد الغابة، 3 / 70) اشاره کرده، موضوع صحابی بودن ابوالاسود از تصحیف در متن یک خبر پیدا شده است (نیز نک : ابن حجر، همان، 7 / 15). این گفتۀ ابوعبیده معمر بن مثنی که ابوالاسود در روز بدر در شمار مسلمانان بوده، نیز بخشی از افسانههایی است که دربارۀ او بر ساختهاند (نک : ابوالفرج، 12 / 297). افزون بر اینها، گفتهاند که او به هنگام مرگ 85، یا حتی 100 سال داشته است (نک : یغموری، 21؛ ابوالفرج، 12 / 334؛ قس: بلاذری، خطی، 2 / 357 آ) که باتوجه به تاریخ مشهور برای فوت وی، باید گفت که سن او برای درک پیامبر (ص) چندان نامناسب نبوده است (نیز نک : ابنحجر، همان، 3 / 305). به هر روی، هیچکدام از این تاریخها آن اندازه موثق و دقیق نیستند که بتوان بر آنها اعتماد کرد. پس از فتوحات اسلام در ناحیۀ مشرق، مُضَریان، بیشتر در عراق و خاصه در بصره ساکن شدند و این با آن روایت که گوید ابوالاسود در زمان عمر به بصره کوچید، سازگاری دارد (نک : یغموری، 7؛ حُصری، 206؛ ابنحجر، همان، 3 / 304)، اما این داستان که عمر، به ابوموسی اشعری، والی وقت بصره، امر کرده باشد که ابوالاسود را به کار آموزگاری عربی بگمارد (یغموری، 8؛ قفطی، 1 / 16)، احتمالاً تحت تأثیر شخصیّت ادبی او به وجود آمده است. در حقیقت، ابوالاسود تنها در دوران کوتاهی از خلافت امیرالمؤمنین علی (ع) در حوادثی نقش داشته است: پس از آغاز جنگ جمل و هنگامی که عایشه به سوی بصره روان شد، میبینیم که ابوالاسود به همراهی کس دیگری، از سوی عثمان بن حُنیف برای مذاکره نزد او میرود. یک روایت از این ماجرا را جاحظ ( البیان، 2 / 235) به نقل از نوادۀ ابوالاسود، از قول خود او آورده است. گونههای دیگر از این روایت نشان میدهد که ابوالاسود در گفتوگو با عایشه اندکی درشتی کرده است (بلاذری، چاپی، 2 / 225؛ طبری، 4 / 461-462، به روایت سیف بن عمر تمیمی؛ نیز نک : الامامة و السیاسة، 1 / 65-66) و در برخی مآخذ دیگر، آن گفتوگو به صورت مفصلتر نقل شده است (نک : مفید، 148). سپس به شرکت او در جنگ جمل به همراهی علی (ع) تصریح شده است (ذهبی، 4 / 82). پس از آن با آغاز جنگ صفین، ابنعباس به امر امیرالمؤمنین علی (ع)، ابوالاسود را به بسیج نیروها فرمان داد (طبری، 5 / 78- 79) و خود به سوی امام به راه افتاد و گفتهاند که ابوالاسود را به جای خویش در بصره گمارد (کلبی، همانجا؛ نصر بن مزاحم، 117؛ بلاذری، خطی، 2 / 355 ب؛ دینوری، 166). ماجرای جانشینی ابوالاسود از سوی ابنعباس در بصره و سپس انتصاب او به سمت قضا در مآخذ به گونهای آشفته نقل شده است. بر مبنای یک گزارش (نک : بلاذری، چاپی، 2 / 169) تصدی بیتالمال بصره توسط ابوالاسود، همزمان با گزینش ابن عباس به ولایت بصره از سوی علی (ع) آغاز شده بوده است و گماشته شدن ابن عباس به ولایت بصره، پس از پیروزی در جنگ جمل صورت گرفت (ابن عساکر، 5 / 335). به هر روی، این گزارش ممکن است به روایت دیگری باز گردد که بر مبنای آن ولایت ابوالاسود به جای ابن عباس با تأیید امام علی (ع) بوده است (ابنسعد، 7 / 99؛ نیز نک : ابوالفرج، 12 / 297)؛ ازاینرو، شرکت ابوالاسود در جنگ صفین ــ که در برخی مآخذ یاد شده ــ درست به نظر نمیرسد (نک : ابن قتیبه، الشعر، 2 / 615؛ بلاذری، خطی، همانجا). بنابر گزارشی دیگر (همو، 4 (1) / 169-170)، زمانی که ابنعباس در بصره، ابوالاسود را به اقامۀ نماز و کار قضا و زیاد را به سرپرستی امور دیوان و خراج گمارده بود، میان آن دو دشمنی بروز کرد و همین امر موجب شد که ابوالاسود در هجو زیاد اشعاری بسراید (قس: یغموری، 8؛ ابوالفرج، 12 / 311-312). ابنعباس، پس از جنگ به بصره بازگشت و با آغاز فتنهانگیزیهای خوارج، در مقام ولایت بصره، ابوالاسود را به مقابلۀ آنان فرستاد (نک : دینوری، 205؛ طبری، 5 / 76-77). بر مبنای روایت نه چندان قابل اعتمادی، امام در جنگ صفین قصد داشت نخست، ابوالاسود را برای حکمیت برگزیند (ابن عبدربّه، 4 / 346، 349؛ ابن عساکر، 5 / 329). رابطۀ ابنعباس با ابوالاسود، چندان دوستانه نبوده است: گفتهاند که ابنعباس یک بار با وی درشتی کرد و او در نامهای به امام علی (ع) ابن عباس را به دستاندازی به بیتالمال متهم کرد و امام، ابنعباس را توبیخ کرد (نک : یعقوبی، 2 / 205؛ طبری، 5 / 141؛ بلاذری، چاپی، 2 / 169-170؛ ابنعبدربه، 4 / 354-355؛ ابنجوزی، 150-151). به هر روی در اثر این اتهام، چه درست چه نادرست، ابنعباس بصره را ترک کرد و به سوی حجاز شتافت (نک : بلاذری، چاپی، 2 / 169-170؛ ابنعبدربه، 4 / 354-355؛ ابنجوزی، 150-151). به هر روی در اثر این اتهام، چه درست چه نادرست، ابن عباس بصره را ترک کرد و به سوی حجاز شتافت (نک : بلاذری، چاپی، 2 / 405) و ابوالاسود را که از او در خشم بود، به کاری نگماشت (همان، 2 / 426). ابوالاسود در نامهای ماجرا را با امام (ع) در میان گذاشت و امام او را بر بصره گماشت (ابوالفرج، 12 / 297، 301؛ قس: خلیفة بن خیاط، 1 / 233). در برخی مآخذ، این ماجرا که ابن عباس، ابوالاسود را به کار قضا و نماز و زیاد را بر خراج و دیوان گماشت، در این زمان آورده شده است (طبری، 5 / 136). بر مبنای خبر ابوالفرج اصفهانی (12 / 301). ابوالاسود به همراه قومش نخست مانع خروج ابن عباس شد، ولی چون نزدیک بود نزاع برخیزد، به شهر بازگشت (قس: ابن اثیر، الکامل، 3 / 387). زمان این ماجراها به 38 ق بازمیگردد که عراق را دستاندازیهای معاویه و سرکشهای خوارج پس از حکمیّت به آشوب کشانده بود. زمانی که ابنحضرمی (ﻫ م) از سوی معاویه برای جلب حمایت قبایل مُضَری به بصره درآمد، ابنعباس در شهر حضور نداشت و زیاد جانشین او بود و در نزاعهایی که میان ازدیان و مضریان پس از ورود ابنحضرمی درگرفت، ظاهراً زیاد از دارالاماره گریخت و به اشارۀ ابوالاسود به ازدیان پناهنده شد (بلاذری، همانجا؛ نیز نک : ثقفی، 268- 269). از اینرو، این گفته که خروج ابن عباس از بصره در 40 ق بوده است (نک : ابن اثیر، همان، 3 / 386)، دقیق نیست. از آن سوی زیاد بن ابیه در 39 ق از جانب امیرالمؤمنین علی (ع) به فارس گسیل شد و تا زمان شهادت امام در آنجا به سر میبرد (بلاذری، 4(1) / 165؛ طبری، 5 / 155). در این میان، احتمالاً ادارۀ شهر به صورتی نه چندان رسمی، مدت کوتاهی بر عهدۀ ابوالاسود بوده، یا او دست کم همچنان به اجرای وظایف پیشین خود مشغول بوده است. بنابر خبری که ابوالفرج اصفهانی (12 / 328- 329) نقل کرده و معلوم نیست تا چه حدّ میتوان به آن اعتماد کرد، چون خبر شهادت امام علی (ع) و بیعت با امام حسن (ع) به بصره رسید، ابوالاسود به منبر رفت و گفت که یکی «مارقین» خلیفه را به شهادت رسانده است و همگان را به بیعت با حسن بن علی (ع) فراخواند و شیعیان با او بیعت کردند، ولی جماعتی عثمانی از بیعت سرباز زدند و نزد معاویه گریختند. در این میان، بنابر همان خبر، معاویه به فریب، کس نزد ابوالاسود فرستاد که حسن (ع) با من صلح کرده است و از او خواست که از مردم بصره برای وی بیعت بستاند و ابوالاسود در مرثیهای که در شهادت امام (ع) سرود، معاویه را تلویحاً مسئول آن معرفی کرد (همانجا). این مرثیه در مآخذ بسیاری تکرار شده است (بلاذری، چاپی، 2 / 508؛ طبری، 5 / 150-151؛ مسعودی، 2 / 416؛ یغموری، همانجا) و محتوای آن موجب درنگ در انتساب قتل علی (ع) به خوارج نیز هست، ولی باتوجه به روابط بعدی ابوالاسود با امویان، مسألۀ انتساب آن مرثیه به وی اندکی تردیدآمیز به نظر میرسد (نک : دنبالۀ مقاله). این نکته هم گفتنی است که میان بخش نخست این روایت ــ درخواست معاویه ــ و بخش دوم آن ــ مرثیۀ ابوالاسود برای امام (ع) ــ پیوندی دیده نمیشود و این مسأله که در حقیقت، دو روایت مختلف در کنار یکدیگر نهاده شده باشند، متحمل به نظر میرسد. به هر حال از این پس، حضور ابوالاسود، بسیار کمرنگ جلوه میکند. پس از صلح معاویه یا امام حسن (ع)، نخست حُمران بن ابان نامی بر بصره دست یافت و معاویه ابتدا بُسر بن ابی اَرطاة را به مقابلۀ او فرستاد (ابناثیر، همان، 3 / 414) و سپس ولایت بصره را در 41 ق به ابنعامر سپرد (همان، 3 / 416). در این دوره، ظاهراً ابوالاسود چندان مورد توجه ابن عامر نبوده است و این امر، گاه موجب گلهگزاری وی، از او میشده است (ابوالاسود، 135-136، قس: 157- 158؛ نیز نک : ابوالفرج، 12 / 317- 318، 326). در منابع، از حضور ابوالاوسد نزد معاویه یاد شده است: در 44 ق ابن عامر هیأتی را از بصره نزد معاویه فرستاد (ابن اثیر، همان، 3 / 440). ابوالاسود احتمالاً در این هیأت حضور داشته است، چه گفته شده است که وی به همراهی احنف بن قیس (ﻫ م) نزد معاویه رفت و در حضور او سخنان درشت گفت (ابنعبدربه، 4 / 349؛ ابنعساکر، 5 / 327، 329؛ نیز نک : ابن عدیم، 3 / 1315؛ ذهبی، همانجا). با اینهمه به اینگونه داستانها که حتی نام خلیفگان در آنها تغییر کرده و مثلاً در برخی به جای معاویه از سلیمان بن عبدالملک (نک : ابوالفرج، 12 / 311؛ قس: زمخشری، 4 / 98؛ ابشیهی، 2 / 244) یا زیاد بن ابیه نام برده شده (ابنعبدربه، 3 / 49؛ یغموری، 10؛ قس: مبرد، الکامل، 2 / 701)، نمیتوان اعتماد کرد، خاصه که برخی از آنها بیشتر جنبۀ نکتهپردازی داشتهاند (بلاذری، 4(1) / 21؛ ابوالفرج، 12 / 309-310٩. معاویه در 45 ق زیاد را به امارت عراق گمارد (ابن اثیر، همان، 3 / 447) و ابوالاسود با وجود آنکه از گذشته روابط چندان دوستانهای با او نداشت، ظاهراً همچنان نزد وی رفت و آمد میکرد و گاه که از زیاد میرنجید، او را در شعری هجوگونه ملامت میکرد. افزون بر اینها، احتمالاً به سبب بستگی او به علی (ع) چندان مورد توجه نبوده است (بلاذری، خطی، 2 / 356 ب؛ یغموری، همانجا؛ ابوالفرج، 12 / 312، 313). داستانهایی هم در خصوص روابط با زیاد و موضوع بنیانگذاری نحو نقل شده است (نک : دنبالۀ مقاله). برخی هم گفتهاند که آموزگار فرزندان زیاد بوده است (نک : ابنخلکان، 2 / 536؛ ذهبی، همانجا؛ صفدی، 16 / 535؛ قس: افندی، 3 / 27). در آن هنگام گویا ابوالاسود، در سایۀ آرامشی که استبداد زیاد در عراق به وجود آورده بود، به کار بازرگانی اشتغال داشته و یا به سرودن اشعار تغزلی میپرداخته است. با پیش آمدن واقعۀ شهادت امام حسین (ع) گفتهاند که ابوالاسود شعرهایی در رثای امام (ع) سروده و ابن زیاد را هجو گفت (ابوالاسود، 180-182؛ مسعودی، 3 / 68؛ یغموری، 9؛ نیز قس: روایت بلاذری، 3 / 221). با اینهمه، در دوران حکومت ابن زیاد، ابوالاسود همچنان از او (نک : ابوالاسود، 167- 168) و حتی از یکی دو عامل او در نواحی جنوبی ایران گاه درخواست کمک میکرده است و چنانکه از اشعار او بر میآید، بدین منظور به جندیشاپور و جی و اصفهان نیز سفر کرده، هرچند که باز هم توجهی به او نشده است (همو، 164-165؛ ابوالفرج، 12 / 314-315). واپسین نشانهای که از زندگانی ابوالاسود در دست است، به ماجرای قیام عبدالله بن زبیر (ﻫ م) بازمیگردد. در 65 ق ابنزبیر حارث بن عبدالله مخزومی معروف به «قُباع» را بر بصره گماشت و ابوالاسود، در قطعه شعری، والی جدید را هجو گفت (ابوالفرج، 1 / 110؛ نیز نک : بلاذری، 5 / 256، 277). در مورد تاریخ مرگ ابوالاسود، مانند غالب مورد احوال او، منابع یکسان نیستند. بیشتر مآخذ مرگ او را در 69 ق میدانند که طاعونِ کشندهای بصره را فرا گرفت و بسیاری در آن جان باختند (نک : زبیدی، 26؛ یغموری، 21؛ ابوالفرج، 12 / 334؛ ابن عساکر، 5 / 341؛ ابن خلکان، 2 / 539)، اما در مآخذ دیگری آمده است ــ ظاهراً بر مبنای گفتۀ مدائنی ــ که او اندکی پیش از آن درگذشته بوده، زیرا در قیام مختار نیز از او خبری نقل نشده است (نک : ابوالفرج، همانجا؛ قفطی، 1 / 20؛ ابن عساکر، همانجا). برخی دیگر آوردهاند که وی در دوران حکومت عبیدالله بن زیاد در گذشته (نک : ابوبشر، 1 / 107؛ ابن حجر، تهذیب، 12 / 10) و به زعم برخی دیگر، زندگی او تا حکمرانی حجاج و خلافت عمر بن عبدالعزیز ادامه داشته است (نک : بیهقی، 422؛ ابنخلکان، همانجا؛ یافعی، 1 / 203). از فرزندان ابوالاسود، تنها از دو پسر نام برده شده: عطا و ابوحرب. از عطا نسلی بر جای نماند، ولی از ابوحرب که گفتهاند خود شاعر و نحودان بود و از سوی حجاج بر منطقهای حکم میراند، نسلش ادامه یافت (نک : بلاذری، خطی، 2 / 357 ب؛ ابن قتیبه، المعارف، 434-435؛ قفطی، 1 / 21؛ نیز نک : کشی، 214؛ ابن عدیم، 6 / 2683). ابوالاسود را در شمار محدثان آورده و گفتهاند که از عمر و امام علی (ع) حدیث روایت میکرده است (ابوالفرج، 12 / 297، 300). همچنین روایاتی که او از ابوذر غفاری نقل کرده، در دست است (نک : احمد بن حنبل، 5 / 166؛ بَحْشَل، 115). روایتی هم در دست است که بر مبنای آن ابوالاسود، ابوذر را در ربذه به هنگام تبعید ملاقات کرده و با او دربارۀ تبعیدش گفت و گو کرده است (نک : سیدمرتضی، الشافی، 4 / 298، به نقل از واقدی). راوی این ملاقات، موسی بن میسره است که خود از طایفۀ دؤل بود (ابنحجر، همان، 10 / 373) و متن ضدعثمانی روایت نیز، آن را اندکی تردیدآمیز نشان میدهد. روایت او از معاذ بن جبل (د 17 یا 18 ق) نیز باتوجه به آنکه زمان دقیق تولد ابوالاسود دانسته نیست، چندان قابل اعتماد به نظر نمیرسد (نک : بحشل، 173). از ابوالاسود، بیشتر فرزندش ابوحرب و یحیی بن یعمر، از تیرۀ بنی کنانۀ مضر، و عبداللـه بن بریده حدیث نقل کردهاند (نک : مسلم بن حجاج، 82؛ سیرافی، 22؛ ذهبی، 12 / 10). پیوند صادقانۀ ابوالاسود، با امیرالمؤمنین علی (ع) و نیز شرکت او در جنگ جمل و چند قطعه شعری که در مدح یا مرثیۀ امام علی (ع) و امام حسین (ع) سروده، همه موجب آن شده است که وی را از شیفتگان علی (ع) بدانند (مثلاً نک : جاحظ، البرصان، 122، 279؛ صدر، 43-46)؛ از برخی گزارشها نیز ــ چنانکه اشاره شد ــ چنین برمیآید که سبب بیتوجهی به او هم همین شیفتگی بوده است (مثلاً نک : ابوالفرج، 12 / 323-324، 326). با اینهمه دیوان او چنانکه باید گویای این پیوندها نیست و نیز منابع اصلی ما از رابطۀ مستقیم او با امام حسن و امام حسین و امام علی بن الحسین (ع) سخنی به میان نیاوردهاند و اگر برخی منابع دیگر، او را در شمار اصحاب این امامان نهادهاند (نک : طوسی، 46، 69، 75، 95)، ظاهراً بیشتر به سبب همزمانی ابوالاسود با آنان بوده است. بیت شعری هم که کلینی (1 / 467) از او در مدح امام سجاد (ع) نقل کرده، از استناد و انتساب دقیقی برخوردار نیست و احتمالاً جعلی نیست. اینک خوب است اشاره کنیم که شهر بصره، هیچگاه همچون کوفه، پایگاه چندان مناسبی برای دوستداران اهل بیت (ع) نبوده و هرگونه حمایت از قدرت مرکزی، به مصالح سیاسی قبایل ساکن در آن باز میگشته است (نک : پلا، 194-195). افزون بر اینها، ابوالاسود را در جریانات کلامی شهر بصره نیز دخالت دادهاند: مثلاً بغدادی (ص 316) رسالهای در ذمّ قدریان ــ که به طعنه بر معتزلۀ نخستین اطلاق میشد ــ به ابوالاسود نسبت داده است و اعتزالیان خود، ابوالاسود را در طبقات معتزله در شمار قائلان به عدل و توحیـد ــ که بـاور ایشان بود ــ آوردهاند (نک : قاضی عبدالجبار، 31؛ ابن مرتضی، 16). پیداست که هر دو انتساب، به پیدایش قدریان و سپس معتزلیان در شهر بصره باز میگردد که روح عقلگرایی و نحوۀ تقسیمبندی دانشها و تنظی و تفکر دربارۀ استنتاجات عقلی و کلامی بر آن سایه افکنده بود (نک : پلا، 195).
در پایان مقاله.
علی بهرامیان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید