اتابکان لرستان
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
جمعه 2 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/225170/اتابکان-لرستان
پنج شنبه 23 اسفند 1403
چاپ شده
6
(580-1006 ق / 1184-1597 م). این سلسله به سبب انتساب به خورشید یكی از نیاكان خود و یا شجاعالدین خورشید، بنیانگذار و مؤسس آن، «بنی خورشید» نیز نام گرفته است (منجمباشی، 95؛ لینپول، 2 / 315؛ زامباور، 354). از پیوند خویشاوندی بین اینان و محمد خورشید، وزیر نصیرالدین محمد بن هلال، فرمانروای لرستان، پیش از مهاجرت اجداد اتابكان لر بزرگ، اطلاعی در دست نیست، امرای اتابكان لر كوچك از طایفۀ لر جنگروی (جنكروی) و از شعبۀ «سلبوری» بودند كه در تاریخ نامعلومی برای یافتن چراگاه همراه یا برخی طوایف دیگر از مسكن اصلی خود، مانرود (مادانرود كنونی، مركز پخش طرهان واقع در جنوب كوهدشت، نک : ایزدپناه، 1 / 310) به چنگری (نام كوه و محلی در شمال خاوری كوهدشت) كوچیدند و نام همین منقطه را نیز بر خود نهادند. این طوایف تا پیش از سدۀ 6 ق / 12 م حكومتی نداشتند و تابع خلافت عباسی و حكام عراق عجم بودند (حمدالله، تاریخ، 549-551؛ منتخب التواریخ، 53-54؛ بدلیسی، 57- 58). بدین سبب اسكندر بیك منشی (1 / 469، لقب «عباسی» برخی از اتابكان لر (مثلا عزالدین و شاه رستم، نک : ابن عربشاه، 41؛ عبدی بیگ، 143) را به سبب انتساب ایشان به خلفای عباسی دانسته است (فرض دیگر او انتساب اتابكان لر كوچك به عباس بن علی بن ابی طالب (ع) است). به هر حال در 550 ق كه حسامالدین شوهلی (یا شوهله، یكی از طوایف ترك) از سوی سلجوقیان بر لرستان و بخشی از خوزستان فرمان میراند، محمد و كرامی، پسران خورشید از قوم جنگروی، به خدمت او درآمدند. به واسطۀ اینان شجاعالدین خورشید (بن ابی بكر بن محمد بن خورشید) نوادۀ محمد نیز به حسامالدین پیوست و بعد ازمدتی از سوی او به شحنگی برخی از ولایات لر كوچك منصوب شد. وقتی حسامالدین شوهلی درگذشت، شجاعالدین خورشید به استقلال به حكومت پرداخت و به تدریج بر مناطقی از متصرفات سرخاب بن عیار (از خاندان كرد بنی عیار)، شحنۀ برخی دیگر از نواحی لر كوچك، چیره شد و سرخاب به شحنگی مانرود بسنده كرد. بدینگونه شجاعالدین خورشید در 580 ق در بخشهای شمال و غرب لرستان حكومتی را پی ریخت كه بیش از 4 سده دوام یافت (حمدالله، همان، 551-552؛ منتخب التواریخ، 54؛ غفاری، همانجا).شجاعالدین پس از حكومت یافتن، دو پسرش به نامهای بدر و حیدر را به نبرد با افراد قبیلۀ خود (جنگروی) به سهما (یا سمسا یكی از ولایت مانرود، نک : حمدالله، نزهة، 70) گسیل كرد. در این جنگ حیدر به قتل رسید و شجاعالدین به انتقام قتل فرزند، افراد بیشماری از این قوم را به هلاكت رساند و سراسر مانرود را تصرف كرد. اقتدار شجاعالدین خورشید به الناصر، خلیفۀ عباسی گران آمد و او و برادرش نورالدین محمد را نزد خود فرا خواند و از آنان خواست تا قلعۀ مانكره (مانگره یا مونگره، واقع در شمال قیلاب، نک : EI1) را به وی واگذارند. چون از ا ین كار خودداری كردند، خلیفه نیز هر دو را به زندان افكند. نورالدین محمد در حبس درگذشت و شجاعالدین خورشید به رغم وصیت برادر، آن قلعه را به خلیفه واگذارد و در ازای آن با موافقت خلیفۀ ناحیۀ طرازك از نواحی خوزستان را به قلمرو خود افزود و به لرستان بازگشت (حمدالله، تاریخ، 552؛ بدلیسی، 59-60). او مدتی بعد بدر و برادرزادهاش سیفالدین رستم بن محمد را به نبرد با حاكم ترك بیات (ناحیهای در سر حد لرستان ایران و عراق واقع در 40 فرسخی جنوب شرقی بغداد) كه سپاهیانش در نواحی لرستان تاخت و تاز میكردند، فرستاد و سرانجام این منطقه را نیز به قلمرو خود افزود. وی در اواخر عمر پسرش بدر و پس از او برادرزادۀ خود سیفالدین رستم را به جانشینی انتخاب كرد، ولی سیفالدین بر ضد بدر توطئهای درچید و به نیرنگی شجاعالدین را واداشت تا فرزندش را به قتل رساند. شجاعالدین در اندوه قتل فرزند در 621 ق در حالی كه بیش از 100 سال از عمرش میگذشت بمرد و سیفالدین برجای او نشست. گفتهاند كه شجاعالدین حاكمی عادل بود و مزار او زیارتگاه لرها شده بود (حمدالله، همان، 553؛ منتخب التواریخ، 54-55).سیفالدین هم به دادگری حكومت كرد و راهزنانی را كه حتی حكام عراق از دفع آنها عاجز شده بودند، به سختی سركوب كرد. سرانجام كسانی كه از سختگیریهای وی به ستوه آمده بودند، با برادرش شرفالدین ابوبكر بر ضد سیفالدین همداستان شدند. شرفالدین، برادر را دستگیر كرد و به دست امیر علی بن بدر سپرد و او هم به انتقام قتل پدر، سیفالدین را به هلاكت رساند (حمدالله، همان، 553-554؛ قس: معینالدین، 55-56) و شرفالدین ابوبكر حكومت یافت.وی در آغاز فرمانروایی از توطئهای كه زن بدر و مادر امیرعلی برای قتل او چیده بودند، جان به سلامت برد و برادرش عزالدین گرشاسب، امیرعلی را بكشت. در این میان حسامالدین خلیل برادر امیرعلی كه در بغداد نزد خلیفه میزیست، به لرستان آمد و چون دانست شرفالدین در پی قتل اوست، به بغداد بازگشت (حمدالله، همان، 554-555؛ منتخب التواریخ، 56-57).در این میان شرفالدین بمرد و حكومت برادرش عزالدین گرشاسب نیز به سبب حملۀ حسامالدین خلیل كه از بغداد روی به لرستان آورده بود، دوامی نیافت. حسامالدین پس از درهم شكستن عزالدین به حكومت نشست و او را ولایت عهدی داد، اما اندكی بعد به قتلش آورد. پس از آن به جنگ با سلیمان شاه از حكام و رؤسای تركمان (نک : قزوینی، 3 / 455-463) حدود كردستان و لرستان و برادر ملكه خاتون همسر عزالدین گرشاسب مقتول كه به نگهداری و حمایت فرزندان عزالدین پرداخته بود، رفت. پس از چند نبرد حسامالدین پیروز شد، اما سرانجام سلیمان شاه كه ازخلیفه مدد گرفته بود، چیرگی یافت و حسامالدین را به قتل آورد (حمدالله، تاریخ، 555-556) و گفت تا سرش را بر دروازۀ خانقین بیاویختند (ابن فوطی، الحوادث ... ، 286). تاریخ این واقعه در منابع، 640 و 643 ق آمده است (ابن ابی الحدید، 8 / 239؛ ابن فوطی،همانجا؛ حمدالله، همان، 557). ابن ابی الحدید (همانجا) حسامالدین را شحنۀ مغولی برخی از دژهای ایالت جبال دانسته است كه پس از قتل او مغولان به انتقام برخاستند و از تبریز روی به بغداد نهادند، اما در برابر سپاه مستعصم كاری از پیش نبردند (نیز نک : اقبال، 450).بدرالدین مسعود برادر و جانشین حسامالدین كه برای انتقام از سلیمان شاه به منگوقاآن متوسل شده بود، پس از تسخیر بغداد به دست هلاكو در 656 ق / 1258 م و قتل سلیمان شاه، بستگان او را از بغداد به لرستان برد. بدرالدین مسعود تا 658 ق از سوی مغولان بر لرستان فرمان راند و در همین سال درگذشت (حمدالله، همانجا؛ منتخب التواریخ، 59؛ نیز نک : هامرپورگشتال، I / 162). در این وقت میان دو تن از فرزندان بدرالدین مسعود از یك و تاجالدین شاه پسر حسامالدین از سوی دیگر بر سر حكومت نزاع درگرفت، اما اباقاخان مغول، پسران بدرالدین را هلاك كرد و تاجالدین حكومت لر كوچك یافت. بااینهمه، تاجالدین سر به نافرمانی برداشت تا در 677 ق به دستور ایلخان كشته شد (حمدالله، همان، 557- 558؛ قس: منتخب التواریخ، 60). پس از تاجالدین، فلكالدین حسن و عزالدین حسین، دو پسر دیگر بدرالدین مسعود، به اشتراك حكومت لر كوچك را در دست گرفتند. اینان غالباً بر بیات و نهاوند نیز استیلا داشتند و قلمروشان از همدان تا شوشتر و از اصفهان تا عراق عرب گسترش یافت و لر كوچك روی به آبادی نهاد (حمدالله، همان، 558؛ منتخب التواریخ، 60-61؛ بدلیسی، 68- 69). سرانجام هر دو برادر در 692 ق در زمان فرمانروایی گیخاتو درگذشتند (حمدالله، همانجا؛ غفاری، 172)، یا به روایتی هر دو در اثر نزاع با یكدیگر به قتل رسیدند (منتخب التواریخ، همانجا). پس از این دو برادر، جمالالدین خضر پسر تاجالدین شاه به حكومت رسید. فرمانروایی او بیش از یك سال نپایید، حسامالدین عمر از نوادگان بدرالدین بن شجاعالدین خورشید وشمسالدین الیاس النبكی (یا لنبگی) با وی به مخالفت برخاستند و سرانجام با یاری مغولانی كه در آن حوالی بودند، در نزدیكی خرمآباد بر جمالالدین خضر تاختند (693 ق / 1294 م) و او را همراه چند تن از بستگانش به قتل رساندند. چنانكه از این پس، از نسل حسامالدین عمربیگ به حكومت رسید، اما صمصامالدین محمود بن نورالدین او را غاصب حكومت شمرد و با سپاهی بیشمار از خورستان به خرمآباد تاخت. حسامالدین عمر به مصالحهای تن داد كه براساس آن شهابالدین (احتمالاً همان شمسالدین) الیاس و برادرانش از لرستان خارج شدند و خود او از حكومت بر كنار شد (همانجا) و به حج رفت (منتخب التواریخ، 61) و صمصامالدین محمود در همان سال به حكومت لر كوچك دست یافت. وی پس از چندی شهابالدین و برادرانش را به قتل آورد. سپس در 695 ق همراه با حسامالدین عمر كه از حج باز آمده بود، به جرم قتل جمالالدین خضر و شهابالدین الیاس به فرمان غازان خان به اردو رفتند و پس از محاكمه به قتل رسیدند (حمدالله، تاریخ، 559-560؛ بدلیسی، 70-71)، اما به گفتۀ مؤلف منتخب التواریخ (ص 61-62)، حسامالدین عمر چون از حج بازگشت، به كمك شهابالدین الیاس در جنگی صمصامالدین محمود و فرزند خردسالش را به قتل رساند. نوادۀ شیخ كامویه كه برادرزن صمصامالدین محمود بود، به غازان خان شكایت برد و ایلخان مغول نیز فرمان داد تا حسامالدین را به قتل آورند.پس از صمصامالدین، عزالدین محمد بن عزالدین حسین ــ كه كودكی بیش نبود ــ به حكومت رسید. پس از چندی بدرالدین مسعود پسر فلكالدین حسن با او به مخالفت برخاست و هر دو نزد الجایتو رفتند. ایلخان مغول هر دو را به حكومت دو بخش از لر كوچك برگمارد، اما عزالدین مدتی بعد بر سراسر لر كوچك استیلا یافت. وی در 716 ق درگذشت (حمدالله، همان، 560؛ قس: منتخب التواریخ، 62-63).جانشین عزالدین، زنش دولت خاتون دختر بدرالدین مسعود بن فلكالدین حسن چون «روی از همۀ خواص و عوام میپوشید»، از عهدۀ ادارۀ امور برنیامد و شحنههای مغول بر كارها مستولی شدند (حمدالله، همان، 560-561؛ منتخب التواریخ، 63؛ منجمباشی، 95). به گفتۀ مؤلف منتخب التواریخ (همانجا)، چون ابوسعید به ایلخانی رسید، عزالدین حسین را به جای خواهرش دولت خاتون به حكومت لر كوچك منصوب كرد. وی با تدبیر وزیر خود خواجه محمد چاغری امور مملكت و رعیت را انتظام بخشید و در 730 ق / 1330 م درگذشت.شجاعالدین محمود، پسر و جانشین او برای استقرار امنیت و آسایش مردم به كار پرداخت، اما چون سختگیری میكرد، رشتۀ امور از هم گسیخت و مردم نالان شدند و خود او سرانجام به دست ملازمانش كه آنان را آزرده بود، در 750 ق / 1349 م كشته شد (همان، 64).پس از شجاعالدین، پسرش ملك عزالدین ــ كه 12 سال بیش نداشت ــ به حكومت نشست. وی به همراهی وزیر با تدبیر خود، خواجه محمود بن محمد چاغری به اصلاح خرابیهای مملكت همت گماشت. ملك عزالدین در دوران فرمانروایی با همسایگان خود، سلاطین آل مظفر و جلایری روابط دوستانهای داشت (همان، 64-65) و یكی از دختران خود را به شاه شجاع و دیگری را به سلطان احمد بن اویس به زنی داد (كتبی، 101؛ حافظ ابرو، 356؛ منتخب التواریخ، 65).در 788 ق تیمور گورکانی به بهانۀ اینكه عزالدین به كاروانهای حجاج دستبرد میزد، به لرستان تاخت و در خرمآباد و دیگر نقاط لرستان خرابیها كرد و عزالدین را گرفت و به سمرقند فرستاد و پسرش سیدی احمد را به اندكان تبعید كرد (همانجا؛ نظامالدین، 98، 99؛ شرفالدین، 1123؛ ابن عربشاه، 41-42)، اما 3 سال بعد اجازه داد عزالدین و پسرش به لرستان بازگردند و عزالدین حكومت آن دیار را در دست گیرد (منتخب التواریخ، همانجا). بااینهمه، وقتی تیمور در 795 ق باز روی به ایران نهاد، عزالدین گریخت و عمر شیخ پسر تیمور كه سر در پی او نهاده بود، ناكام ماند و نواحی لر كوچك را ویران كرد (شرفالدین، 482-483)، اما به روایت مؤلف منتخب التواریخ (ص 65-66)، تیمور در همین یورش، كار گردآوری و ارسال خراج عراق، فارس، آذربایجان و لرستان را به عزالدین واگذاشت. مدتی بعد میان كارگزار مالیاتی تیمور و سیدی احمد پسر عزالدین نزاع شد و سیدی احمد گریخت، اما عزالدین گرفتار شد (804 ق / 1402 م) و ظاهراً در سلطانیه به قتل رسید (همانجا؛ غفاری، 173). سیدی احمد در كوههای لرستان فراری بود، تا پس از مرگ تیمور بر لر كوچك مستولی شد. وی مردی بیكفایت بود و قدرتی نیافت تا در 815 ق درگذشت (منتخب التواریخ، 66-67؛ غفاری، همانجا).پس از سیدی احمد برادرش شاه حسین به حكومت رسید. وی پس از مرگ تیمور از ضعف دولت بهره برد و بارها نواحی همدان، گلپایگان و اصفهان را مورد تاخت و تاز قرار داد. او پس از مرگ ابوسعید گوركان (ه م) همدان را نیز تسخیر كرد و به شهر زور لشكر كشید. سرانجام شاه حسین به دست سركردگان طایفۀ ترك بهارلو در 873 ق / 1468 م به قتل رسید (غفاری، 173-174؛ بدلیسی، 73). پس از قتل شاه حسین پسرش شاه رستم به حكومت رسید. از اوایل فرمانروایی وی آگاهی چندی در دست نیست و اواخر حكومت او با ظهور دولت صفویه مصادف شد.شماه اسماعیل اول پس ازتسخیر بغداد در 914 ق / 1508 م، روی به خوزستان نهاد و چون شاه رستم به اطاعت گردن ننهاد، لشكر به لرستان فرستاد. او را گرفتند و به شوشتر نزد شاه اسماعیل بردند، اما شاه اسماعیل او را باز به حكومت لر كوچك برگماشت (خواندمیر، 4 / 497- 499؛ اسكندربیك، 1 / 34-35؛ قس: غفاری، بدلیسی، همانجاها) و به گزارش افضل التواریخ (نک : رُهر برن، 123)، حكومت او را بر كرخه، هارونآباد (شاهآباد ـ اسلامآباد كنونی) و سیلاخور در شمال خرمآباد تأیید كرد. در منشآت آل عثمان (رحیمزاده، 202-203) نامهای از سلطان سلیم عثمانی به شاه رستم آمده كه در آن اتابك لر را به مخالفت با صفویان و قتل كارگزاران آنها برایگیخته است. اما از واكنش شاه رستم اطلاعی در دست نیست. این نامه ظاهراً مربوط به روزگار پس از پیروزی سلیم در جنگ چالدران (920 ق) است.اغور، پسر و جانشین شاه رستم در لشكركشی شاه طهماسب اول بر ضد عبیدالله خان ازبك در 940 ق همراه طهماسب بود، اما هنگامی كه پس از جنگ به لرستان بازمیگشت، در نهاوند گروهی كه طرفدار برادر او جهانگیرخان بودند، بر سرش ریختند و به قتلش آوردند (غفاری، 174؛ عبدی بیك، 143).جهانگیر پس از قتل برادر حكومت یافت، اما به سبب نافرمانی از صفویان، عبدالله خان استاجلو حاكم همدان در 949 ق / 1542 م از سوی شاه طهماسب به لرستان سپاه برد و جهانگیر را به قتل آورد (اسكندر بیك، 1 / 469-470؛ نیز نک : عبدی بیك، همانجا؛ بدلیسی، 74). دربارۀ جانشین جهانگیر در منابع آشفتگیهایی وجود دارد. به گفتۀ غفاری (همانجا) پس از جهانگیر، پسرش شاه رستم دوم به حكومت رسید و برادرش محمدی كه با وی ناسازگار بود، توسط حاكم همدان دستگیر و در قلعۀ الموت زندانی شد. شاه طهماسب به رستم لقب «خان» داد و للگی شهربانو خانم یكی از شاهزادگان صفوی را نیز به او سپرد (عبدی بیك، 143-144). به گزارش برخی منابع متأخر چون عالم آرای عباسی ــ كه جزئیات بیشتری از رویدادهای این دوره را دربردارد ــ پس از جهانگیر پسرانش شاه رستم و محمدی به بغداد گریختند، اما پس از چندی شاه طهماسب حكومت لرستان را بین آنان تقسیم كرد. محمدی از حكومت صفوی سر پیچید و توسط حاكم همدان دستگیر و به فرمان شاه طهماسب در قلعۀ الموت زندانی شد، اما مدتی بعد به لرستان گریخت و از آنجا خود را مطیع خواند و باز حكومت یافت (اسكندربیك، همانجا). به روایت بدلیسی (74-77) و منجمباشی (همانجا)، شاه رستم پس از قتل جهانگیر خان توسط للهاش ابومسلم گودرزی نزد شاه طهماسب برده شد و شاه نیز بیدرنگ فرمان داد تا وی را در قلعۀ الموت زندانی كنند، اما مردم لر، محمدی را كه خردسال بود، در قلعۀ چنكله (چنگوله در پشتكوه) پنهان كردند. از آن سوی مردی به دروغ خود را شاه رستم خواند و حتی همسر وی را نیز با خود همراه ساخت. طوایف لر پیرامون او گرد آمدند و حكومت را بدو سپردند. شاه طهماسب ناچار شاه رستم را از زندان رها كرد و او پس از بازگشت به لرستان، شاه رستم دروغین را به قتل آورد و خود حكومت یافت. در این میان، محمدی با برادر بر سر حكومت به نزاع برخاست و شاه رستم مجبور شد یك سوم قلمرو لر كوچك را به محمدی واگذارد، اما چندی بعد به تحریك همسر شاه رستم دستگیر و به فرمان شاه طهماسب در قلعۀ الموت محبوس شد. محمدی 10 سال در زندان به سر برد و در غیاب وی پسرانش در لرستان دست به شورش زدند و در نواحی همدان، گلپایگان و اصفهان به نهب و غارت پرداختند. شاه رستم و امرای قزلباش سر حد لرستان نیز از مقابله با آنان عاجز شدند، تا سرانجام شاه طهماسب به توصیۀ عدهای محمدی را از زندان آزاد و به لرستان روانه كرد. بدین سبب شاه رستم ناچار به قزوین رفت و تا آخر عمر در آنجا ماندگار شد و محمدی بار دیگر بر قلمرو لر كوچك تسلط یافت. روی هر چند با شاه طهماسب و اسماعیل دوم صفوی روابط دوستانهای برقرار كرد، اما پس از مرگ شاه اسماعیل دوم، به اطاعت سلطان مراد (دوم) عثمانی گردن نهاد و او حكومت نواحی مندلی، جسان، بادرانی و ترساق (مناطقی در غرب پشتكوه، EI1, V / 49) و نیز منشور حكومت لرستان را به محمدی داد. با اینهمه، هنگامی كه خود را از ناحیۀ بیگلربیگ عثمانی بغداد در خطر دید، بار دیگر به دربار صفویه روی آورد و به اطاعت از محمد خدابنده (حك 985-996 ق / 1577- 1588 م) گردن نهاد و او دختر محمدی را برای پسر و ولیعهدش حمزه میراز به زنی گرفت (بدلیسی، 77-81).محمد خدابنده پس از درگذشت محمدی، منشور حكومت لرستان را برای پسرش شاهوردی فرستاد. او در حكومت شاه عباس اول (996- 1038 ق) بیشتر ایام خود را در عصیان برضد حكومت صفوی سپری كرد (همانجا). برخی از متأخران (نک : ساكی، 280) علت عصیان شاهوردی را قتل نابهنگام حمزه میرزای صفوی، شوهر خواهر وی و ولیعهد محمد خدابنده دانستهاند. شاهوردی به حمایت از دولت عثمانی به اطاعت بیگلربیگی بغداد درآمد، اما هنگامی كه شاه عباس با دولت عثمانی صلح كرد، شاهوردی نخست كوشید تا جانب هردو دولت را نگه دارد. آنگاه كه از یاری دولت عثمانی مأیوس شد، بار دیگر به شاه عباس روی آورد و برای عذرخواهی نمایندهای نزد او فرستاد. شاه عباس نیز به سبب آنچه اسكندربیك منشی از «نسبت عباسیگری و ظهور تشیع آن سلسله» یاد كرده است، عذرخواهی او را پذیرفت و یكی از شاهزادگان صفوی را نیز به ازدواج وی درآورد (1 / 443، 470). خود شاه عباس هم با خواهر شاهوردی و همسر پیشین حمره میرزا ازدواج كرد (بدلیسی، 81؛ افوشتهای، 487). دیری نپایید كه شاهوردی بار دیگر از فرمان شاه عباس سرپیچید. او این بار به رعایای «قراالوس» (طوایف علیشكر كه پس از هجوم عثمانیها در 1000 ق به لر كوچك آمده بودند) اجازه نداد كه به موطن اصلی خود گردند و به اطاعت حكام قزلباش درآیند و «گاهی محقر پیشكشی به پایۀ سریر اعلی میفرستاد» (اسكندربیك، 1 / 471). سپس هم به اغورلوبیك بیات كه با شاهوردی بر سر حكومت بروجرد دشمنی دیرینه داشت و از سوی شاه عباس حكومت همدان یافته بود، تاخت و بسیاری از افراد طایفۀ بیات را به قتل آورد و اموالشان را غارت كرد. شاهقلی برادر اغورلو به قزوین رفت و از شاه عباس مدد خواست و او خود در 1002 ق / 1594 م آهنگ لرستان كرد. شاهوردی از برابر شاه عباس گریخت و به صدمره (یا صمیره، كرخۀ كنونی) گریخت و شاه عباس پس از تسخیر خرمآباد حكومت آنجا را به مهدی قلی شاملو سپرد و خود به تعقیب شاهوردی رفت، اما او از آنجا به سمت بغداد گریخت و به قلمرو حكومت عثمانی پناه برد. شاه عباس هم ولایت لرستان را جز خرمآباد به سلطان حسین، عموزادۀ شاهوردی سپرد (همو، 1 / 471-472). سپس 200 خانوار لر را به خوار ری (گرمسار كنونی) كوچاند و خود به قزوین بازگشت (افوشتهای، 495).به گزارش اسكندربیك منشی، وقتی فرهاد خان و اعتمادالدوله، نمایندگان شاه عباس از طریق خرمآباد به خوزستان میرفتند، شاهوردی به آنان متوسل شد و خواست كه به وساطت بپردازند تا شاه حكومت لرستان را به او بازگرداند. هر چند شاه عباس نسبت به فرمانبرداری شاهوری اعتمادی نداشت، اما سرانجام با این امر موافقت كرد (1 / 537). به گفتۀ بدلیسی، شاهوردی پس از مراجعت شاه عباس از لرستان، برخی از طوایف را پیرامون خود گردآورد و پس از عبور از رود كرخه به نبرد با مهدیقلی شاملو پرداخت، اما در خرمآباد شكست خورد و باز به بغداد گریخت و به اطاعت سلطان عثمانی درآمد. شاه عباس نیز پس از آگاهی از این اقدام شاهوردی، بار دیگر از خلافهای او چشم پوشید و حكومت لرستان را به او سپرد (ص 82-83). شاه عباس در 1006 ق برای سركوب شاهوردی و به بهانۀ عزیمت به اصفهان، دیگر بار به لرستان لشكر كشید و به تعقیب وی پرداخت، ولی او این بار نیز با علم به اینكه سپاه صفوی به قلمرو عثمانی وارد نمیشود، به آنجا گریخت و در قلعۀ چنگوله مأوا گرفت. شاه عباس نیز الله وردی خان و برخی دیگر از سرداران خود را بدانجا گسیل كرد و سرانجام شاهوردی و خانوادهاش به دست الله وردی خان دستگیر و نزد شاه آورده شدند. شاه عباس بیدرنگ فرمان داد تا او را به قتل رساندند و دو پسرش را نیز به قلعۀ الموت فرستادند. پس از قتل شاهوردی سلسلۀ اتابكان لر كوچك نیز منقرض شد و شاه عباس حكومت لرستان را به حسین خان پسر منصور بیگ سلویزی، پسردایی شاهوردی سپرد؛ اما نواحی صمیره، هندس (؟) و اطراف بغداد را از لرستان جدا كرد و طهماسب قلی خان اینانلو را به حكومت آن نواحی برگماشت. از این پس حسین خان در پشتكوه سلسلهای را تأسیس كرد كه سالها دوام یافت (اسكندربیك، 1 / 538-541؛ نیز نک : EI1، همانجا).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید