اتابکان لرستان
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
جمعه 2 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/225170/اتابکان-لرستان
پنج شنبه 23 اسفند 1403
چاپ شده
6
اَتابَكانِ لُرِستان، عنوان كلی دو سلسلۀ مشهور به لر بزرگ و لر كوچك كه از اواخر عصر سلجوقیان بیش از 4 سده بر نواحی وسیعی از خورستان و لرستان فرمان راندند. سرانجام لر بزرگ در دورۀ تیموری و لر كوچك در اواسط دورۀ صفوی منقرض شدند.لقب اتابك (ه م) كه بر برخی از امرای بزرگ سلاطین سلجوقی اطلاق میشد، از آنجاست كه این سلاطین تربیت فرزندان خود را به آنان وامیگذاشتند و گاه آنان از سوی سلاطین، حكومت مییافتند. به تدریج در دورۀ زوال سلجوقیان، این لقب بر امرایی كه به استقلال فرمان میراندند، بیآنكه شاهزادهای را تحت حمایت و تربیت خود داشته باشند، نیز اطلاق شد. اتابكان لرستان هم از اینگونهاند. چنانكه ابوطاهر مؤسس لر بزرگ پس از استقرار در لرستان از فرمان اتابكان فارس (ه م) سرپیچید و خود را اتابك خواند (حمدالله، تاریخ ... ، 540؛ میرخواند، 4 / 624) و هزار اسب، دومین حاكم لر بزرگ از خلیفۀ عباسی منشور اتابكی دریافت كرد (حمدالله، همان، 524؛ نیزنک : ادامۀ مقاله).دربارۀ وجه تسمیۀ منطقۀ جغرافیایی موسوم به لر بزرگ و لر كوچك گفتهاند كه در حدود سال 300 ق / 913 م دو برادر یكی به نام بدر (برادر بزرگتر) حاكم بخشی از لرستان شد كه به لر بزرگ اشتهار یافت و دیگری منصور (برادر كهتر) فرمانروایی بخشی دیگر از این ناحیه را در دست گرفت كه به لر كوچك نامبردار شد (همان، 538؛ منتخب التواریخ ... ، 37). از نظر جغرافیایی نواحی واقع در شرق و جنوب كارون علیا، سرزمین لر بزرگ نامیده میشد كه به گفتۀ حمدالله مستوفی مجاور شولستان (ممنسی كنونی) در مرز فارس بود (نزهة ... ، 70) و تختگاه آن ایذج (مال امیر یا ایذۀ كنونی) نام داشت (نک : لسترنج، 263). لر كوچك هم نواحی واقع درشمال كارون علیا را شامل میشد و مركز آن خرمآباد و از مهمترین شهرهای آن بروجرد بوده است (نک : همو، 216). به گفتۀ اسندربیك منشی (1 / 469) قلمرو لر كوچك در دوران صفویه بین همدان و خورستان و بغداد محدود میشد.از نظر سیاسی اتابكان لر بزرگ نسبت به لر كوچك از اهمیت بیشتری برخوردار بودند، زیرا از آنجا كه بر نواحی بین فارس، عراق عرب، عراق عجم و شولستان فرمان میراندند، ناگزیر با اتابكان فارس و خلفای عباسی بغداد ارتباط داشتند و همچنین عمده راههای ارتباطی جنوب غربی ایران با نواحی غربیتر و عراق عرب در این ناحیه واقع بود. در حالی كه نواحی تحت تصرف لر كوچك نسبتاً دور افتاده بود و جادههای معتبر كمتر از این مناطق میگذشت (نک : اقبال، 442-444). با این وجود پس از انقراض اتابكان لر بزرگ، نواحی لر كوچك در دورۀصفویه كه در سر حد بین دو دولت رقیب ایران و عثمانی واقع بود، از اهمیت خاصی برخوردار شد.
(550-827 ق / 1155-1424 م). این سلسله به نام یكی از نیاكان خود، ابوالحسن (یا فتحالدین، قس: غفاری، 169) فضلویه، به بنی فضلویه (بدلیسی، 43؛ منجمباشی، 90) و به نام دومین فرمانروای این سلسله، نصرتالدین هزار اسب، به هزار اسبیان نیز مشهور است. این قوم كردنژاد بودند و در نواحی شام اقامت داشتند (حمدالله، تاریخ، 539). از میان مورخان تنها غفاری ــ كه گزارشهایش از آشفتگی خالی نیست و با روایات مورخان متقدم گاه متناقض است ــ دربارۀ پیشینۀ این قوم و چگونگی مهاجرت آنان از شام به لرستان سخن گفته و نسب فتحالدین فضلویه، نیای خاندان را به كیخسرو (ظاهراً پادشاه اسطورهای ایران) رسانده است. به گفتۀ همو، ابراهیم بن علی، نوادۀ فضلویه پس از انكه برخی از كسانش به دست حكام شام به قتل رسیدند، با قوم خود به حوالی میافارقین كوچید. پسر ابراهیم به نام كینویه از والی شام انتقام گرفت و او را كشت و سپس همگی به آذربایجان مهاجرت كردند. در آنجا كینویه خود را به فرمانروای گیلان نزدیك ساخت و دختر او را به زنی گرفت (ص 169-170؛ قس: منجمباشی، همانجا). پس از او مكی بن ابی الحسن پسر عم و جانشین كینویه قوم خود را از آذربایجان به دشت شمالی اشتران كوه در لرستان آورد (غفاری، 170). به روایت حمدالله مستوفی (همانجا) كه مقدم بر غفاری است، در 500 ق (یا 505 ق؛ قس: منتخب التواریخ، 38) 100 خانوار کرد به ریاست ابوالحسن فضلویه از جبل السماق در نزدیكی حلب به لرستان مهاجرت كردند و كردان همراه وی «بر سبیل رعیتی» به خدمت نوادگان محمد خورشید (وزیر نصیرالدین محمد هلال از اخلاف بدر كه در اوایل سدۀ 4 ق حاكم لرستان بود) پیوستند. یكی از نوادگان ابوالحسن به نام ابوطاهر بن محمد ــ كه از او به عنوان مؤسس لر بزرگ یاد شده ــ به خدمت سنقر اتابك فارس (حك 543- 558 ق) درآمد و به سبب شجاعت و جنگاوری بدو نزدیك شد و سنقر وی را در 543 ق به نبرد با حاكم شبانكاره فرستاد. ابوطاهر پس از پیروزی، به خواست خود از سوی سنقر به لرستان گسیل شد تا آن نواحی را مطیع اتابكان فارس كند، اما پس از تسخیر (550 ق) از فرمان سنقر سرپیچید و خود را اتابك خواند و به استقلال به حكومت پرداخت و دولت اتابكان لر بزرگ از همین تاریخ تأسیس شد (حمدالله، همان، 539-540؛ منتخب التواریخ، 38-40؛ قس: شبانكارهای، 206- 208، كه اصولاً رویدادهای مربوط به تاریخ اوایل این سلسله را سخت آشفته و مغشوش آورده است).ابوطاهر پس از 34 سال حكومت درگذشت و فرزند بزرگترش نصرتالدین هزار اسب به حكومت رسید. وی ایذج را تختگاه كرد و به آبادانی آن پرداخت. در این ایام بسیاری از قبایل عرب و ایرانی، چون عقیلی، هاشمی، استركی و بختیاری، از جبل السماق به لرستان مهاجرت كردند و هزار اسب و برادرانش را در توسعۀ قلمروشان یاری دادند، از این پس اتابكان لر به تدریج قدرت و شوكت بسیار یافتند. هزار اسب آخرین بازماندگان قوم شول را از شولستان براند و به فارس كوچاند. سپس سراسر لرستان تا 4 فرسنگی اصفهان را به تصرف خود درآورد و از سوی فارس تا ولایات خشت و ماهور پیش رفت و برادران خود را به حكومت نواحی مختلف برگماشت. تكله اتابك فارس (حك 571-591 ق) كه میكوشید برای حفظ قلمرو خود دژی معروف در جنوب غربی ایذج به نام مانجست (مانگشت یا مونگشت) را تصرف كند، چون از تسخیر آن ناامید شد، با اتابك لر صلح كرد و دختر خود را نیز به ازدواج وی درآورد (حمدالله، تاریخ، 540-542؛ منتخب التواریخ، 40-41؛ غفاری، همانجا). بعدها هزار اسب فرزند خود تكله را كه نوادۀ سلغریان فارس و همنام جدش بود، به بغداد روانه كرد و از الناصرلدینالله خلیفۀ عباسی خواهان لقب اتابكی شد و خلیفه نیز او را لقب اتابكی داد (حمدالله، همانجا؛ قس: منتخب التواریخ، 41). آنگاه كه سلطان محمد خوارزمشاه از برابر مغولان به عراق گریخت، نصرتالدین هزار اسب و برخی از امرای آن نواحی به یاری وی شتافتند، اما سلطان به پیشنهاد هزار اسب مبنی بر كمین در گذرگاههای صعبالعبور بین فارس و لرستان برای مقابله با مغولان، توجهی نكرد و او را متهم ساخت كه به نفع خود و برای انتقام از اتابك فارس میخواهد لشكر به آن ناحیه برد. از این روی هزار اسب به مقر خویش بازگشت (جوینی، 2 / 113-114؛ رشیدالدین، 1 / 366-367). اما وی كه دختر خود را به ازدواج غیاثالدین پسر سلطان محمد درآورده بود (مینوی، 318؛ قس: نسوی، 39؛ ایرانیكا)، روابط دوستانهاش را با سلطان همچنان حفظ كرد (EI1, V / 47) و وقتی سلطان جلالالدین خوارزمشاه روی به بغداد نهاد، در خوزستان نزد هزار اسب رفت و اتابك لر نیز از او استقبال كرد (جوینی، 2 / 154، 204). هزار اسب در 626 ق / 1229 م درگذشت (غفاری، 170). منابع تاریخی دربارۀ جانشیان هزار اسب اختلاف كردهاند. به گفتۀ غفاری (ص 170-171) پس از وی پسرش (یا برادرش، نک : حمدالله، همان، 540)، عمادالدین پهلوان به حكومت رسید و در 646 ق درگذشت. از برخی منابع پیش از غفاری نیز چنین برمیآید كه او مدتی حكومت كرده است. به گزارش نسوی (ص 226-227) المستنصر، خلیفۀ عباسی از جلالالدین خوارزمشاه خواست كه عمادالدین پهلوان را نه از جملۀ اتباع خود، بلكه به عنوان تبعۀ دیوان خلافت عباسی به رسمیت شناسد. جلالالدین نخست موافقت كرد، سپس پشیمان شد و در اواسط سال 627 ق منشی خود نسوی را به عراق فرستاد و عمادالدین به اطاعت از جلالالدین گردن نهاد.شبانكارهای (ص 197) نیز او را «ملك لر» خوانده كه دختر حاكم قراختایی كرمان را به زنی گرفت (نیز نک : ابنفوطی، تلخیص مجمع ... ، 4(2) / 702)، اما اغلب مورخان بدون آنكه از حكومت عمادالدین پهلوان ذكری كنند، تكله پسر هزار اسب را جانشین پدر دانستهاند (نک : حمدالله، همان، 542؛ منتخب التواریخ، همانجا، بدلیسی، 48؛ قس: منجمباشی، 90). به روزگار او، سعد بن زنگی (حك 599-623 ق) به بهانۀ انتقام شكست شولان دست به سلسله پیكارهایی بر ضد تكله زد، اما كاری از پیش نبرد. تكله آنگاه به قلمرو لر كوچك یورش برد و برخی از ولایات آنجا را تصرف كرد و چندی بعد دو تن از امرای خلیفۀ عباسی را كه به لرستان تاخته بودند، گوشمالی داد (حمدالله، همان، 542، 543؛ منتخب التواریخ، 41-42).در 655 یا 656 ق هنگامی كه هلاكوخان مغول برای تصرف بغداد، از قلمرو لر بزرگ عبور میكرد، تكله به اردوی او پیوست، اما از كشتار مسلمانان و قتل خلیفۀ عباسی به دست مغولان سخت متأثر شد و به لرستان گریخت، هلاكو در پی او فرستاد و سرانجام وی را دستگیر كرد و با خود به تبریز برد و در 15 رمضان 656 ق / 15 سپتامیر 1258 م در همانجا به قتلش رساند (حمدالله، همان، 543-544؛ منتخب التواریخ، 42-43؛ غفاری، 171؛ هاوارث، III / 140). پس از تكله برادرش شمسالدین الب ارغون كه پیش از آن به دست مغولان اسیر شده بود، از سوی هلاكو به حكومت لر بزرگ منصوب شد و مغولان لرستان را ترك كردند. شمسالدین در دوران حكومت خود كوشید تا صدمات ناشی از تهاجم مغولان را بر لرستان التیام بخشد. او به آبادانی قلمرو خود پرداخت و تا مدتی از رعیت خراج نستاند (حمدالله، تاریخ، 544-545؛ منتخب التواریخ، 43-44؛ غفاری، همانجا). تاریخ درگذشت او را به اختلاف 670 ق (منتخب التواریخ، 44)، 671 ق (نک : حمدالله، همان، 545) و 672 ق (غفاری، همانجا) آوردهاند. پس از او پسرش یوسف شاه اول كه در اردوی اباقاخان، ایلخان مغول، به سر میبرد، جانشین پدر شد. با اینهمه، یك چند با 200 تن از سپاهیانش در همانجا ماندگار شد و نایبان وی در لر بزرگ رشتۀ كارها را در دست داشتند. هنگامی كه اباقاخان با براق به نبرد پرداخت، یوسف شاه، با سپاهی از لرستان به مدد او رفت (وصاف، 249؛ حمدالله، همانجا). وی در لشكركشی اباقاخان به گیلان نیز شركت داشت و چون در بین راه ایلخان مغول به محاصرۀ دشمن در آمد، یوسف شاه با شجاعت جان وی را از مهلكه نجات داد. خان مغول پس از آن او را بهادر لقب داد (وصاف، 249-250؛ نیز نک : غفاری، همانجا) و مناطقی چون كوه گیلویه، فیروزان (واقع در 7 فرسنگی اصفهان) و جریادقان (گلپایگان) را به قلمرو او افزود و یوسف شاه كوهگیلویه را به جنگ تسخیر كرد (حمدالله، همانجا؛ منتخب التواریخ، 45).در 681 ق اباقاخان درگذشت و احمد تكودار برای جانشینی، برضد رقیبش ارغون خان از یوسف شاه یاری خواست و اتابك لر نیز با 2 هزار سوار و 10 هزار پیاده او را مدد رساند، اما به رغم شكست احمد تكودار (683 ق / 1284 م)، ارغون پس از آنكه بر تخت ایلخانی نشست، یوسف شاه را بخشود و به او فرمان داد تا خواجه شمسالدین محمد صاحب دیوان را كه به لرستان گریخته بود، به ارود بازگرداند. یوسف شاه فرمان را كاربست و دختر خواجه شمسالدین را نیز به زنی گرفت. سرانجام یوسف شاه هنگامی كه باز به كوهگیلویه سپاه برد، در حوالی این شهر درگذشت (حمدالله، همان، 545-546؛ منتخب التواریخ، همانجا). تاریخ مرگ وی را حمدالله مستوفی (همان، 546) به اشتباه 680 ق و مؤلف منتخب التواریخ معینی (همانجا)، 685 ق آورده است. اما تاریخ 684 ق كه منابع متأخرتری چون بدلیسی (ص 52) و منجمباشی (همانجا) ذكر كردهاند، درست است. پس از یوسف شاه، فرزندش افراسیاب اول كه همچون پدر یك چند ملازم ایلخان مغول بود، به حكومت رسید. پس از آن برادرش احمد را به اردو فرستاد. برخی از مورخان (نک : وصاف، 250؛ حمدالله، همانجا؛ غفاری، 171)، جوانی، كم تجربگی و سلوك ناپسند افراسیاب با مغولان را عامل خرابی لر بزرگ در زمان او دانستهاند. افراسیاب بدین بهانه كه كوهگیلویه پیشتر جزو متصرفات اتابكان لر بوده است، با موافقت ایلخان مغول آنجا را تسخیر كرد، اما اتابك فارس كه قلمرو خود را در خطر میدید، از ارغون خواست تا فرمان دهد افراسیاب از كوهگیلویه خارج شود، اما افراسیاب وقعی ننهاد و حكومت آنجا را به قزل پسر عم پدر خود واگذاشت. قزل اندكی بعد سر به شورش برداشت و افراسیاب او را سركوب كرد، با اینهمه، او را دوباره حكومت كوهگیلویه داد (وصاف، 250-251). در همین ایام افراسیاب در ارسال مال خراج به ایلخان سستی نشان داد و چون ارغون خان درگذشت (690 ق)، آشكارا عصیان كرد. در آن زمان چنین شایع بود كه پس از مرگ این ایلخان، پادشاه مسلمانی ظهور خواهد كرد و افراسیاب چون خود را از حیث مال وسپاه نسبت به دیگران برتر میدانست، میكوشید تا بر جای ایلخان بنشیند (همو، 251). به گفتۀ حمدالله مستوفی در این اثنا قزل كه به تعقیب اقوام جمالالدین، وزیر مقتول به اصفهان رفته بود، به یاری برادرش سلغرشاه، شحنۀ مغولی اصفهان را به قتل رساند و خطبه به نام افراسیاب كرد (تاریخ، همانجا؛ بدلیسی، 53). افراسیاب نزدیكانش را به حكومت نواحی تحت تصرف خود از همدان تا خلیج فارس برگماشت، سپس بر آن شد تا تختگاه ایلخانان را تسخیر كند. سپاهی كه او به پیكار مغولان به كره رود (در ایالت جبال) گسیل كرده بود، شكست خود و با اینكه پس از مرگ ارغون هنوز كسی به جانشینی او منصوب نشده بود، امرای مغول (یا گیخاتو، نک : حمدالله، همان، 547) تولدای ایداجی را به نبرد با افراسیاب فرستادند و از امرای لر كوچك نیز مدد خواستند. مغولان نخست در اصفهان دست به تخریب گشودند و آنجا را غارت كردند و حاكم لر را فراری ساختند. سرانجام افراسیاب را نیز در ناحیۀ جوی سردسخت درهم شكستند و او كه به دژ مانگشت پناه برده بود. به ناچار به تولدای تسلیم شد و فرمانده مغول نیز او را نزد گیخاتو (حك 690-694 ق) كه به ایلخانی رسیده بود، فرستاد، اما پس از چندی گیخاتو با وساطت برخی از دربایانش، افراسیاب را بار دیگر به حكومت لر بزرگ برگماشت. افراسیاب این بار بسیاری از خویشاوندان خود و دولتمردان حكومت چون قزل و سلغرشاه را به قتل رساند و به استبداد به حكومت پرداخت. با آنكه وقتی غاران خان (حك 694-703 ق) در اوایل حكومت خود به سمت بغداد میرفت، افراسیاب در نزدیكی همدان نزد او شتافت و ایلخان او را نواخت، اما مدتی بعد امیر هورقوداق، حاكم مغولی فارس افراسیاب را دستیگر كرد وغازان خان را واداشت تا او را به جرم قتل شحنۀ مغولی اصفهان و نیز تسخیر فیروزان به قتل رساند (حمدالله، همان، 547- 548؛ رشیدالدین، 2 / 952؛ قس: منتخب التواریخ، 46-47؛ حافظ ابرو، 318 نیـز نک : بویل، 382). پس از قتل افراسیاب (ذیقعدۀ 695) برادرش نصرتالدین (پیر) احمد كه روزگاری را در دربار ایلخانان سپری كرده بود، به حكومت رسید. وی برخلاف سلف خویش به اطاعت مغولان گردن نهاد و دوران حكومت او در صلح و آرامش سپری شد. حمدالله مستوفی (همان، 548- 549) كه در زمان حكومت نصرتالدین احمد میزیسته، او را سخت ستوده است. شبانكارهای (ص 208- 209) وی را «قرة عین اتابكان و خلاصۀ خاندان» فضلویه نامیده و نیز گفته است كه او نسبت به رعایت قوانین شرعی بسیار سخت گیر بوده است، نصرتالدین احمد در 733 ق / 1333 م درگذشت (بدلیسی، 55). پس از او پسرش ركنالدین یوسف شاه دوم از سوی ابوسعید آخرین ایلخان مغول به حكومت رسید و روش پدر را پیش گرفت (شبانكارهای، 209). با آغاز زوال دولت ایلخانان مغول، یوسف شاه شوشتر، هویزه و بصره را متصرف شد و با حاكم اصفهان نیز درافتاد و برای مستأصل كردن وی بر آن شد تا سرچشمۀ زایندهرو را ببندد، اما حاكم اصفهان با بخشیدن شهر فیروزان، وی را از این كار بازداشت (منتخب التواریخ، 48). وی در حدود سال 740 ق / 1339 م در شوشتر درگذشت و جنازهاش را به ایذج بردند و همانجا در مدرسۀ ركنآباد به خاك سپردند (منتخب التواریخ، نیز بدلیسی، همانجاها). پس از ركنالدین یوسف شاه، برادرش (یا پسرش، نک : بدلیسی، 56) مظفرالدین افراسیاب دوم جانشین وی شد. ابنبطوطه (1 / 206) كه در زمان حكومت این اتابك به قلمرو لر بزرگ سفر كرده، او را مردی دائم الخمر وصف كرده كه جز روزهای جمعه بیرون نمیآمد؛ اما به روایتی دیگر (منتخب التواریخ، همانجا) او با دادگری حكومت كرد و آثار خیر بسیاری از خود برجای نهاد. در دوران فرمانروایی ركنالدین یوسف شاه، روابط اتابكان لر بزرگ با ایلخانان مغول به كلی قطع شد (اشپولر، 168). وی در حدود سال 751 ق در ایذج درگذشت (منتخب التواریخ، 49).سال شمار حكومت اتابكان لر بزرگ پس از افراسیاب دوم آشفته و مبهم است. به گفتۀ مؤلف منتخب التواریخ (همانجا) پس از وی پسرش نورالورد به حكومت رسید. وی روزگار را به عشرت گذراند و خزانۀ اجداد خود را به باد داد. او پس از زوال ایلخانان ایران در كشمكشهای میان ابواسحاق اینجو (ه م) و امیر مبارزالدین محمد از خاندان آل مظفر (ه م) جانب ابواسحاق را گرفت و چون شاه شجاع پسر امیر مبارزالدین، اصفهان را محاصره كرد (756 ق)، نورالورد با سپاه به مدد ابواسحاق روی به اصفهان نهاد، اما ابواسحاق كه خود را از مقابله ناتوان دید به شوشتر گریخت و نورالورد نیز به لرستان بازگشت (نک : كتبی، 46، كه نام و نسب وی به صورت مغشوش نورآورد بن سلیمان شاه ابن اتابك احمد آمده است). از آن سوی امیر مبارزالدین پس از تسخیر فارس كوشید نورالورد را از پشتیبانی ابواسحاق بازدارد و چون نتوانست، در اواخر محرم 757 به تن خویش آهنگ لرستان كرد و پس از جنگ با كیومرث بن تكله و قتل او در نزدیكی بهبهان، ایذج را تصرف كرد و حكومت را به شمسالدین پشنگ واگذاشت و خود به شیراز بازگشت. شمسالدین پشنگ، نورالورد را كه به قلعۀ سوس (سوسن) پناه برده بود، دستگیر و كور كرد (همو، 50-52؛ نیز نک : غفاری، 171). كتبی (ص 52) نام و نسب جانشین نورالورد را پسر عم و داماد وی «شمسالدین پشنگ بن سلغرشاه بن احمد بن یوسف شاه» آورده است. غفاری (همانجا) پشنگ را برادرزاده و جانشین نورالورد، و بدلیسی (همانجا) او را برادرزاده و جانشین افراسیاب دوم دانسته است (قس: منتخب التواریخ، همانجا، كه احمد پسر نورالورد را جانشین پدر دانسته است). در این ایام شاه منصور برادرزادۀ شاه شجاع كه بر شوشتر فرمان میراند، پیوسته نواحی لر بزرگ را تحت نهب و غارت داشت، تا اینكه به دعوت پشنگ، شاه شجاع در 785 ق برای مقابله با شاه منصور به شوشتر آمد، اما كار به صلح انجامید و پشنگ به ایذج بازگشت (كتبی، 99، 101؛ حاحظ ابرو، همانجا؛ نیز نک : ه د، آل مظفر). سكههایی با نام شاه شجاع از این دوره به دست آمده كه در سالهای 762 ق و 764 ق در ایذج ضرب شده است (EI1, V / 47). پشنگ پس از 35 سال حكومت در 792 ق / 1390 م درگذشت (غفاری، همانجا).به گفتۀ غفاری و بدلیسی (همانجاها) پس از پشنگ، پسرش احمد (پیراحمد) جانشین پدر شد و ظاهراً همین احمد است كه مؤلف منتخب التواریخ (همانجا) وی را پسر نورالورد خوانده است. گفتهاند در عهده این اتابك، لرستان روی به ویرانی نهاد (غفاری، بدلیسی، همانجاها). وی در آغاز حكومت یكی از برادران خود به نام هوشنگ را به قتل رساند و برادران دیگر، افراسیاب و مسعود شاه و نیز امرای حكومت از او رویگردان شدند (منتخب التواریخ، 50). به گفتۀ كتبی (ص 119) شاه منصور از این فرصت بهره برد و به لر بزرگ تاخت. اتابك چون از مقابله ناتوان بود، نزد تیمور گورکانی شتافت. شاه منصور نیز حكومت لر بزرگ را به ملك اویس سپرد و به شیراز بازگشت. به گزارش شرفالدین علی یزدی (ص 489، 499) هنگامی كه امیر تیمور در 795 ق از خاك لرستان میگذشت، اتابك پیر احمد به اطاعت او گردن نهاد و ملازم وی شد. تیمور نیز حكومت پیر احمد را بر لر بزرگ تأیید كرد و حدود 2 هزار خانوار لر را كه شاه منصور به شیراز كوچانده بود، به لرستان بازگرداند (نیز نک : منتخب التواریخ، همانجا) و افراسیاب و مسعود شاه برادران پیر احمد را به «نوا» به سرقمند برد، اما چندی بعد افراسیاب را به لرستان بازگرداند و او را در امر حكومت شریك برادر ساخت و حكومت نیمی از لر بزرگ را به او سپرد. پس از چندی بین دو برادر بر سر حكومت نزاع درگرفت و لرستان روی به ویرانی نهاد. در این میان پیرمحمد كه از سوی پدربزرگش تیمور بر اصفهان فرمانروایی داشت، به پشتیبانی از افراسیاب، احمد را دستگیر كرد و نزد امیر تیمور فرستاد، اما او بار دیگر احمد را به لرستان بازگرداند. پس از مرگ تیمور (807 ق / 1404 م) پیرمحمد دوباره احمد را دستگیر كرد و به زندان افكند. در 811 ق كه اسكندر یكی از نوادگان تیمور به حكومت فارس نشست، احمد را رهانید و او را به حكومت لر بزرگ برنشاند. اتابك احمد این بار نیز چندان ستمگری و كشتار كرد، تا سرانجام به دست گروهی از قبیلۀ استركی به قتل رسید (همان، 50-52). پس از قتل احمد پسرش ابوسعید كه عموی خود افراسیاب را محبوس كرده بود، نزد اسكندر رفت تا جانشینی وی را تأیید كند. اسكندر او را یكی دو سال ملازم خود كرد، سپس وی را به حكومت لر بزرگ برگماشت (همان، 52-53؛ نیز نک : غفاری، 172).از دوران فرمانروایی و مرگ ابوسعید اطلاع مهمی در دست نیست. پس از وی یك چند پسرش شاه حسین فرمانروایی كرد و در 827 ق به دست غیاثالدین بن كاووس بن هوشنگ بن پشنگ كشته شد. ابراهیم سلطان (ه م) پسر شاهرخ تیموری، سپاهی به نرد با غیاث الدین فرستاد، ولی او گریخت و سلسلۀ لر بزرگ به كلی منقرض شد (غفاری، همانجا؛ بدلیسی، 56-57؛ قس: فصیح، 3 / 267) و سركردگان طوایف بختیاری بر آن نواحی تسلط یافتند (EI1, V / 48).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید