چالدران، جنگ
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 26 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/224662/چالدران،-جنگ
یکشنبه 3 فروردین 1404
چاپ شده
19
چالْدِران، جَنْگ (2 رجب 920ق / 23 اوت 1514م)، جنگی که در ادامۀ لشکرکشی سلطان سلیم اول عثمانی به قلمرو دولت صفوی، میان قوای او با نیروهای شاه اسماعیل اول صفوی (سل 906-930ق / 1500-1524م) در دشت چالدران (ه م) روی داد.جنگ چالدران ــ کـه نخستین جنگ سلطانی و میدانی با آرایش سنتی میان حاکمان عثمانی و صفوی بـود ــ از یک سو پیامد مقدمهها و انگیزههایی دور و نزدیک، و از سوی دیگر مقدمۀ تحولی در نگرش زمامداران صفوی در روابطشان با همسایۀ بزرگ باختری به شمار میرود.
انگیزۀ اصلی جنگ چالدران را میتوان همسایگی دو قدرت پویا و توسعهطلب دانست که هریک برای به دست آوردن سرزمین و مرزی هر چه آن سوتر در سمت حریف میکوشیدند (نک : رونووَن، 16؛ آرون، 188). پیش از صفویان، در زمـان سلطان محمدفاتح در قرن 9ق / 15م ــ کـه دولت عثمانی در سمت شرق در آنـاتولی مشغـول الحاق سرزمینهای بیگها و دولتهای کوچک به قلمرو خود بود ــ دولت آققویونلو بـه سرکردگی اوزون حسن (حک 861-882 ق / 1457- 1477م) نیز از مرکز خود در دیاربکر در جهات مختلف در آناتولی تا گرجستان و کنارههای دریای سیاه و آذربایجان به توسعۀ متصرفات خود میکوشید. آن دو قدرت دوبار به رویارویی با یکدیگر کشیده شدند که آخرین آنها در بهار سال 878 ق به شکست سنگیـن پادشاه باینـدری، و صلحخواهی او انجامید (نک : ابوبکر طهرانی، 1 / 388-392 ؛ روملو، 11 / 522-526، 529-542؛ هینتس، 73-80، 175-177؛ «تاریخ ... »، I / 553-564 ).در دورۀ جانشینان حسن پادشاه هم دولت آققویونلو به علت ناتوانی نه تنها تهدیدی برای همسایۀ نیرومند خود شمرده نمیشد، که به سبب کشمکشهای درونی شاهزادگان مدعی سلطنت، دربار عثمانی پناهگاهی برای مدعیان فراری شد و حتى برخی از آنها با حمایت عثمانی یکچند به پادشاهی رسیدند (نک : فریدون بک، 1 / 325- 328، نامههای سلطان بایزید به امرای آققویونلو و به احمدشاه). سرانجام در 907ق / 1502م و پس از شکست الوند، پسر یوسف و نوۀ حسن پادشاه در نبرد شرور نخجوان از قزلباشان شاه اسماعیل، تبریز و تدریجاً همۀ قلمرو آققویونلو و فراتر از آن به دست قدرت نوپای صفوی افتاد (نک : قزوینی، 222-232؛ سعدالدین، 2 / 114-126) و به جای آققویونلوی ناتوان، قزلباش تازهنفسِ افزونطلب با امپراتوری عثمانی گسترشجو همسایه شد.پیدا ست که پدید آمدن یک قدرت جدید توسعهطلب، آن هم با ادعاهای مذهبی و طریقتی محرومپسند و مورد قبول بسیاری از عامۀ مردم مناطق روستایی و عشیرتی آناتولی، از ناحیۀ دولت عثمانی نمیتوانست به چشم رضا نگریسته شود.با اینکه بایزید دوم به علت گرفتاریهای دولت عثمانی در سمت اروپا، و به سبب شخصیت آرام و دور اندیش خود در برابر دولت نوخاستۀ صفوی دست به تهاجم نظامی نزد، اما طی نامهای به شاه اسماعیل، ضمن تبریک فتوحاتش او را به عنوان یک ایرانی، آشکارا به استقرار در ایران و توسعۀ قلمرو در همانجا و شاید در سمت خاور (هندوستان و ترکستان)، و با سکوتی گویا، به خودداری از توجه به سمت باختر (مرزهای عثمانی) فرا خواند و تلویحاً تهدید کرد که اگر چنین نکند، خود را هدف «تیر عداوت عامۀ مسلمین» و «هجوم و اقتحام حکمداران و امـرای عامـۀ اسلام» قرار خواهـد داد (فلسفـی، 10-11؛ نیز نک : اسپناقچی، 51-53).اینگونه حفظ ظاهر در دیگر مکاتبات بعدی طرفین هم، چه در موضوع درخواست شاه اسماعیل برای صدور اجازۀ سفر به مریدان خاندان صفوی ساکن ولایات عثمانی برای آمدن به آذربایجان، و چه در اعلام عبور اردوی قزلباش از قسمتی از خاک عثمانی برای سرکوب علاءالدوله ذوالقدر ادامـه یافت (نک : فریدون بک، 1 / 338-340). اما در اواخر شعبان 916 / نوامبر 1510م، که شکیب خان کشته شد و قلعۀ مرو به دست قزلباش افتاد، آن پردۀ حرمت ظاهری بر افتاد و خصومت نهانی آشکار شد. چون رابطۀ سلطان عثمانی با خان شیبانی و تحریک او برضد قزلباشان معلوم شاه اسماعیل شد، پوست سرِکاه آگندۀ شیبک را با هدایای موهن دیگر نزد سلطان فرستادند (جهانگشای ... ، 380؛ دربـارۀ روایت افسانهآمیز ایـن واقعه، نک : عالم آرا ... ، 381- 385).همزمان با سفر جنگی شاه اسماعیل به خراسان، در قسمتی از سرزمینهای آسیایی دولت بایزید آشوبهایی برخاست که به شورش شاهقلی خلیفۀ تکلو (به گفتۀ عثمانیها شیطان قلی) موسوم شد. این شورش اگر چه از سوی هواداران صفوی درگرفت، اما اساساً یک مسئلۀ داخلی عثمانی و ظاهراً بدون تحریکی از جانب دولت صفوی بوده است. حتى آنگاه که پس از قتل شاهقلی، بازماندگان اردوی او روی به ایران نهادند و بر سر راه خود کاروانی از بازرگانان ایران را غارت کردند و عدهای از اهل قافله را کشتند و به دستور شاه اسماعیل در شهریارِ ری سرداران گروه را در دیگ آب جوش انداختند؛ با این حال، بایزید برای جلوگیری از انتشار علویگری و بروز مجدد شورشهای علوی (قزلباشی)، شیعیان ولایت حمید و تکه را به نواحی تازهتصرفشدۀ قرون و مُتون در جنوب یونان (موره یـا شبهجزیرۀ پلوپونز) تبعیـد کرد (نک : جهانگشای، 405- 408؛ روملو، 12 / 164-166؛ حسینی قمی، 116-117؛ سعدالدین، 2 / 162-181؛ اسپناقچی، 64-67؛ «تاریخ»، II / 695).به این ترتیب، روند تیرگی روابط میان دو دولت تشدید شد و اختلافات درونی شاهزادگان عثمانی با یکدیگر و شورش علویان آناتولی زمینه را برای مداخله و بهرهبرداری دولت صفوی از یک سو، و سختگیری عثمانی بر شیعیان و تیزترکردن کینۀ آن برضد دولت قزلباش از سوی دیگر هموارتر و آمادهتر ساخت. سلطان بایزید با وجود خشمگین شدن از محمولۀ ارسالی شاه اسماعیل، به علت پیری و گرفتاری به عصیان و ادعای سلطنت پسرش سلیم، از اقدام نظامی برضد دولت صفوی خودداری، و به فرستادن نامهای پر سرزنش و تهدیدآمیز به شاه اسماعیل اکتفا کرد (نک : اسپناقچی، 67- 68؛ فلسفی، 16- 18).اندک زمانی پس از ارسال این نامه، در صفر 918 / آوریل 1512، شاهزاده سلیم با اتکا به هواداری ینیچریها، پدر 67 ساله را از سلطنت بر کنار کرد و خود را سلطان خواند و به از میان برداشتن برادران و برادرزادگان برخاست (اسپناقچی، 69؛ «تاریخ»، II / 703-708).سلطان سلیم که از همان جوانی و والیگریاش در طرابوزان تمایل به شدت عمل در برابر قزلباشان و شیعیان آناتولی داشت (تکین داغ، 53)، پس از بازگشت شاه اسماعیل از جنگ با ذوالقدر، در 914ق / 1508م ناگهان به قلمرو او تاخت و ولایات صفوی آن حدود را تا ارزنجان و بایبورد به باد غارت و ویرانی داد («تاریخ»، II / 694). چون شاه صفوی پوست سر شیبک را نزد بایزید فرستاد، سلیم از این گستاخی قزلباش و سستی و خونسردی پدر سخت رنجیده و خشمگین شد، تا جایی که این احساس را یکی از انگیزههای بزرگ جنگ سلیم با شاه اسماعیل گفتهاند (فلسفی، 16؛ دربارۀ انگیزههای سلطان سلیم برای جنگ با شاه صفوی، نک : پارسا دوست، 388-396 ؛ اوزون چارشیلی، II / 258-260).با این پیشینه و زمینه، طبیعی به نظر میرسید که دولت صفوی با روی کار آمدن سلطان سلیم احساس خطر کند و با بهرهبرداری از وضع موجود در عثمانی به کارشکنی در سلطنت سلیم بکوشد. از این رو، زمامداران قزلباش به بهرهبرداری از شورش علویان آناتولی و جانبداری از شاهزادگان عثمانی مخالف سلیم برخاستند. سلطان سلیم هم برای از میان برداشتن دولت صفوی همراه با یک حرکت جنگی سنگین، به برقراری آرامش در قلمرو خود و اطمینان از پشت جبهه در هنگام لشکرکشی به ایران برخاست.نورعلی خلیفۀ روملو ــ کـه ارزنجان در تیـول او بـود ــ در 918ق به دستور شاه اسماعیل برای جمعآوری صوفیان هوادار صفوی روانۀ عثمانی شد و چند هزار سوار به وی پیوستند. مورخان عثمانی این شورشیان را «جلالی» خواندهاند. شهر توقات به علت مخالفت مردم آن با نورعلی خلیفه و همراهانش عرصۀ غارت، کشتار و آتشسوزی شد. نورعلی همچنین نیروهای حاکم ملطیه و نیروهای اعزامی به فرماندهی سنان پاشا را با تلفات سنگینی شکست داد و به ارزنجان بازگشت و غنایم را نزد شاه صفوی فرستاد. شاه اسماعیل در اواخر تابستان همان سال احمد آقای قرامانلو را نزد موسى بیگ تورغود اوغلو برای اقدامی دیگر از این دست به آناتولی فرستاد (تکین داغ،52 ).شاهزاده مراد، پسر احمد، برادر سلیم، در اثنای تحرکات نورعلی خلیفه با 10 هزار سوار به او پیوست و سپس به عزم پیوستن به درگاه شاه اسماعیل از او جدا شد (روملو، 12 / 175-177). شاه اسماعیل قسمتی از حکومت فارس را به مراد داد، اما او پیش از رسیدن به محل درگذشت (فلسفی، 25-26). احمد پدر مراد و برادر سلیم که صفویان او را بهترین جانشین بایزید میدانستند، نیز درصدد التجا به صفویان بود که از حیلۀ مهلک سلیم جان به در نبرد (تکین داغ، همانجا). به جز مراد چند شاهزادۀ دیگر عثمانی از برادرزادگان سلیم هم به دربار صفوی پناهنده شده بودند که شاه آنان را برای همکاری در جنگ آینده با سلیم به دربار قانصوه غوری، سلطان مملوک مصر و شام فرستاد و درصدد آن بود که مراد را هم نزد خان محمد استاجلو به دیاربکر بفرستد تا از آنجا به همدستی یکدیگر آشوب در ولایات عثمانی آناتولی برانگیزند. در این اثنا، سفیران سلیم با نامه و هدایا برای اعلام جلوس سلطان و درخواست استرداد شاهزادگان به حضور اسماعیل رسیدند. شاه اسماعیل با بیاعتنایی به فرستادههای سلطان، آنان را به مراد سپرد و او همه را کشت جز میرزایی که به امر شاه وی را با خود به دیاربکر برد. خان محمد استاجلو با دریافت حکم شاه نامۀ موهنی برای سلطان سلیم نوشت و با همان میرزا با گوش و بینی بریده نزد سلطان عثمانی فرستاد. سلیم پس از وصول نامه، اهل دیوان را به کنکاش فراخواند. مشاوران صلاح چنان دیدند که نخست آناتولی از «حیدریان» هوادار صفوی پاک شود. سلطان از علما برای قتل عام آنان فتوا گرفت و به همین بهانه به سرکوب شیعیان آناتولی دست زد (نک : اسپناقچی، 73- 75؛ اوزون چارشیلی، II / 257؛ «تاریخ»، II / 724-725).در این اثنا، شاه اسماعیل خلیفههای دیگری را برای برانگیختن هواداران خود به شورش در آناتولی فرستاد که یکی از آنان، قلیج نام دستگیر، و از گفتههای او فعالیت پادشاه صفوی و روابطش با ممالیک مصر برضد دولت عثمانی آشکار شد. سلطان سلیم در جلسۀ مشاورۀ فوقالعادهای که در دربار اَدِرنه برپا کرد، با وجود بیمیلی ینیچریها و برخی اعیان دولت (اوزون چارشیلی، II / 259-260)، تصمیم به جنگ با شاه اسماعیل گرفت و به بیگلربیگیهای روم ایلی و آناتولی و حکام و قضات محلی دیگر فرمانها برای آمادگی جهت شرکت در این لشکرکشی صادر کرد؛ آنگاه پسر خود سلیمان را به حکومت ادرنه منصوب نمود و روز پنجشنبه 24 صفر 920ق / 20 آوریل 1514م خود در رأس اردو از راه دریا به ساحل آسیایی عثمانی در اسکودار آمد و 3 روز بعد، از منزل ازمیت نخستین نامۀ خود دایر بر اعلان جنگ را، به فارسی و انشای قاضی عسکر تاجزاده جعفر چلبی، به وسیلۀ قلیج مذکور برای شاه اسماعیل فرستاد (لطفیپاشا، 208؛ سعدالدین 2 / 241-244؛ تکین داغ، 56-58 ؛ نیز نک : اسپناقچی، 78).در این نامه با یادآوری لزوم پیروی از شریعت نبوی و اوامر یزدانی، کردارهای زشت شاه اسماعیل و ستمگریهای او در ایران و بر اهل اسلام، فتوای علما بر کفر و ارتداد او و اتباعش، تکلیف سلطان اسلام به یاری دین خدا و اجرای حکم شرع، آغاز سفر جنگی خود به قصد انهدام سلطنت او را اعلام داشت و او را میان توبه و تحویل سرزمینش یا رویارویی در میدان جنگ مخیر ساخت. سلیم در این نامه، حتى در صورت اظهار پشیمانی محتمل شاه اسماعیل، سپردن قلمروش به سلطان عثمانی را شرط خوشرفتـاری خود بـا او قرار داد (بـرای متـن نامـه، نک : حسین، 875- 879 ؛ فریدونبک، 1 / 351- 353؛ لطفی پاشا، 208- 213؛ سعدالدین، 2 / 246- 248؛ فلسفی، 45- 49). سلیم سپس نامههایی هم به بعضی از سران و سلاطین مخالف و همسایۀ دولت صفوی، مانند عبیدخان ازبک و محمد پسر فرخشادبیگ آققویونلو فرستاد و ضمن اعلام تصمیم خود، آنان را به همکاری در این تکلیف شرعی و مرعی داشتن «هر چه اقتضای وقت و مصلحت دینی و دنیوی آن ممالک باشد»، فرا خواند (فریدون بک، 1 / 353؛ اسپناقچی، 79- 83، 86- 87؛ اسناد ... ، 112- 115، 127- 132، 151-154).سلطان سلیم احتمال قوی میداد که شاه اسماعیل از شنیدن خبر عرض و طول اردوی عثمانی جرئت مقابله نیابد و از آن دور شود و تعقیب او موجب تنگی در تدارکات سپاه عثمانی گردد؛ پس اندیشید که با ارسال این نامه شاید او را از ننگ فرار شرمنده و به رویارویی وادار کند (حسین، 875).سلطان ضمن فرستادن وزیرش احمد پاشا دوقه کینزاده به سرداری 20هزار سوار، خود نیز از راه سیواس و لارنده رهسپار نبرد شد. در این مرحله دومین نامه را به وسیلۀ یکی از اسیران قزلباش به شاه اسماعیل فرستاد. این نامه و نامههای بعدی سلیم به ترکی نوشته شده است. سلیم در نامۀ دوم نیز همان اتهامات و تهدیدهای پیشین را تکرار کرد و خواهان توبۀ شاه اسماعیل و تسلیم قلمروش شد (لطفیپاشا، 213- 216؛ فریدونبک، 1 / 354-355؛ اسپناقچی، 89- 92؛ فلسفی، 55- 59؛ اسناد، 157- 161).اردوی سلطانی در 8 جمادیالاول 920 / اول ژوئیۀ 1514، به سیواس رسید و پس از سرشماری، شمار افراد اردو 140 هزار تن و 80 هزار رأس حیوان به قلم آمد (حسین، 880 ؛ لطفی پاشا، 216؛ سعدالدین، 2 / 250؛ قس: اسپناقچی، 92، 94- 95). از این مجموعه، به امر سلطان 100 هزار نفر را برای «سفر ایران زمین» تعیین، و 40 هزار مانـده را ــ کـه پیران و افراد ناکارآمد از آن جملـه بودنـد ــ در محلی میان سیواس و قیصریه، تحت امر اسکندرپاشا، به عنوان ساخلو و احتیاط نگاه داشتند که برای تأمین خط پیش اردو و مسیر برگشت آن از یک طرف و احتمال وقوع شورش مانند آشوبهای پیشین علویان در منطقه و مقابله با آن ضرورت داشت (فلسفی، 53).اردوی سلطان از راه کماخ به سوی ارزنجان روانه شد. در نزدیکی کماخ، نامهای که از سوی خان محمد استاجلو، به امر شاه صفوی، خطاب به سلطان سلیم نوشته، و همراه یک قبضه شمشیر و یک دست جامۀ زنانه ارسال شده بود، به دست سلطان رسید. همراهان قزلباش حامل نامه را پس از بازجویی، به حکم سلطان کشتند. هم در آن محل، در ساحل فرات، قشون عثمانی با همۀ تجهیزات از مقابل سلطان سان رفتند که تا آن روز چنان اردویی از عثمانی در آن نواحی دیده نشده بود (سعدالدین، 2 / 250-251؛ اسپناقچی، 93-94).در روز اول جمادی الآخر 920، اردوی سلطان وارد ارزنجان شد که جزو قلمرو صفوی بود. پیشتر همدم پاشا، بیگلربیگی ولایت قرامان را با فوجی برای شناسایی راههای عبور اردو فرستاده بودند. او پس از چند روز راهپیمایی و تفتیش، در گزارش به سلطان از وضع نامناسب راهها و ناخشنودی اهل قشون خبر داد. سلطان که این سخنان را موجب عقیم ماندن این لشکرکشی میدید، در ارزنجان «گریهکنان حکم به قتلش داد» و مناصب و مأموریت برخی امرا را عوض کرد. جاسوسها خبر آوردند که شاه اسماعیل فعلاً قصد مقابله با عثمانیان ندارد و معابر اردو را خراب کرده است و میخواهد هنگامی دست به جنگ گشاید که برف آمده باشد و اردوی عثمانی گرفتار تنگی شود. برای پراکنده نشدن این خبر در اردو، جاسوسها را محبوس کردند. در این میان نامۀ محمد بیگ آققویونلو که حکایت از کمال استیلای قزلباشان در قلمرو صفوی داشت، گزارش جاسوسان را تأیید کرد. پس سلطان با صلاحدید بزرگان دولت، سومین نامۀ خود به شاه اسماعیل (به ترکی) را همراه با رشتهای تسبیح و یک خرقه و کشکول و سخنان موهن و تند به او فرستاد تا به رویارویی و جنگ زودهنگامش برانگیزد (لطفی پاشا، 216- 218؛ سعدالدین، 2 / 254؛ حسین، 882 - 885 ؛ فریدونبک، 1 / 355- 356؛ اسپناقچی، 95- 97؛ فلسفی، 62 - 65؛ اسناد، 165- 166).از لطایفالحیلی که سلطان سلیم برای کشاندن قزلباشان به جنگ رویارو با اردوی عثمانی به کار برد، به خوبی پیدا ست که همانگونه که شاه اسماعیل از جنگ میدانی با سپاه عظیم و سلاح آتشین عثمانی احتراز داشت و سیاست جنگ فرسایشی و زمینسوزی و شبیخونهای غافلگیرانه را شیوۀ مناسب یافته بود، فرماندهان جنگ عثمانی هم به همان اندازه از این شیوۀ ایرانی بیم داشتند و صرفۀ خود را در مقابلۀ سریع با این دشمن میدانستند که از حیث عِده و عُدّه از نیروی عثمانی کمتر و فروتر بود.نکتۀ قابل توجه دیگر بر اساس گزارشهای عثمانی آن است که سلطان سلیم فاصلۀ ارزنجان تا تبریز را 40 منزل تعیین کرد (سعدالدین، همانجا). این برآورد سلطان نشانۀ آن است که وی به رغم تحریکات خود برای برانگیختن شاه به مقابلۀ هرچه زودتر، هنوز گمان نمیکرد که اردوی قزلباش زودتر از عثمانیها یعنی پیش از آغاز فصل پاییز قصد رویارویی داشته باشد. میتوان گفت که تا اینجا محاسبۀ سیاستمداران عثمانی دربارۀ سیاست و اقدام جنگی قزلباشان مبتنی بر شناخت آنان از سیاست نظامی معقول و منطقی در شرایط اردوی صفوی بود. اما از مساعدت بخت سلطان سلیم، جنگ آرایان صفوی ــ که تا اینجا عملاً بر اندیشۀ منطبق بر مقتضیات موجود و شرایط معقول وفادار مانده بودند ــ ناگهان و به دلایلی دشوارفهم از دایرۀ سیاست جنگی واقعنگر خود بیرون آمدند و عزم مقابلۀ مستقیم کردند. شاید هم اولیای دولت صفوی با درنظرگرفتن آگاهی عثمانیها از کلیات سیاست جنگی قزلباشان، باور نمیکردند که سلطان عثمانی تن به خطر راه دراز و جنگ بیمیدان در سرزمینهای بایرشدۀ دشمن و تحمل خطرهای پیشبینیناشدنی بدهد، و یا سرمستی ناشی از غرور پیروزیهای پی در پی و بیشکست چند سالۀ شاه اسماعیل او را به مقابلۀ مستقیم تحریک کرد. اما طهماسب پسر بزرگ و جانشین شاه اسماعیل 49سال پس از این وقایع، در حین یادآوری آن احوال گفت: «دیوانه باید یا مستی که جنگ بیصرفه کند و خود را به هرزه و غرور در معرض تلف اندازد» (شاهطهماسب، 30).سلطان سلیم در ایستگاههای میان ارزنجان و ارزروم خبرهای خوشایند از ایران دریافت کرد. همان روز که گفته میشد شاه اسماعیل به تبریز رسیده است، نامۀ او هم به سلطان رسید که برخلاف نامههای سلطان ظاهراً احترامآمیز و مؤدبانه، اما جسارتآمیز و پندآموز بود. در این نامه، پیشینۀ خوب روابط شاه صفوی با سلطان بایزید و خود سلیم در دورۀ والیگری طرابوزان یادآوری شده و در علت حرکت جنگی سلطان با تجاهل العارفی گفته شده بود که «حالیا باعث کدورت معلوم نگشته ... چون به اقتضای سلطنت به این خصوص عازم گشتهاند، سهل باشد». شاه ضمن اشاره به حضور هواداران صفوی در سرزمین عثمانی و یورش تیمور به آن سرزمین در زمان نیای بزرگ سلطان، ایلدرم بایزید، سخنان تند نامههای پیشین سلطان را «افکار الحاد فکار منشیان بَرْشی و محرران تریاکی که از قلت نشئه از سر دماغ خشکی نوشته فرستادند» ارزیابی کرده بود و قوطی طلای حاوی مُکَیّف را برای مصرف آنان (در واقع خود سلطان سلیم، که مانند پدرش تریاک مصرف میکرد، نک : اوزون چارشیلی، II / 263) فرستاده بود که «به کار داشته به زودی در رسند تا به عون الٰهی آنچه در پردۀ تقدیر مکنون است، صورت پذیرد». پایان نامه یادآور میشد که «اندیشه بر اصل نمایند که پشیمانی اخیر مفید نمیشود». شاید برای بیشتر عصبی کردن سلطان و احتمالاً زمینهچینی برای توجیه نتیجۀ نامساعد احتمالی جنگ آینده، شاه میافزود «ما در وقت تحریر این نامه به شکار در حدود صفاهان بودیم، در حال به تدارک مقابله مشغول گشته از سر دوستی جواب فرستادیم. به هر نوع که میخواهند عمل کنند ... اما از راه عاقبتاندیشی درآیند والسلام» (فریدونبک، 1 / 356- 357؛ اسپناقچی، 98- 99؛ فلسفی، 65- 67؛ اسناد، 167- 169).به امر سلطان در اواخر جمادی الآخر 920، نامۀ چهارمی به ترکی و با همان لحن اهانتآمیز و مقداری هدایای زنانه به شاه فرستاده شد که «آنچه غایت مجرب تو ست، استعمال کن، باشد که باعث جرئت تو به مقابله شود ... اسم مردی به تو حرام است و لازم میآید که در جای مغفر معجر و در جای زره چادر اختیارکرده، از سودای سرداری و از هوای سپهسالاری فراغت بنمایی» (حسین، 881 - 886؛ فریدونبک، 1 / 357- 358؛ اسپناقچی، 99-100؛ فلسفی، 69 -71؛ اسناد، 173-174).با اینکه ینیچریها دوباره به اعتراض برخاستند که باید از سفر به ایران ویران منصرف شد، سلطان با خشم آنان را سرزنش کرد (سعدالدین، 2 / 257- 259؛ حسین، 886) و گفت مصمم است که اگر شاه اسماعیل «تا قعر سقر هم عقبنشینی کند» او را تعقیب کند (فلسفی، 68، 73). در عین حال، سلطان برای ناامید نکردن فداییان خود به آنان وعده داد که اگر تا رسیدن اردو به خوی، شاه اسماعیل و به تعبیر او «اردبیل اوغلی» تکالیف علما را قبول کند، با او صلح خواهد کرد و بر میگردد وگرنه با او خواهد جنگید (همانجا). در این میان خبر رسید که والی دیاربکر اکنون در قصبۀ خوی در انتظار رسیدن شاه اسماعیل است. هم در این هنگام پیک شاه اسماعیل با نامهای به اردوی سلطان رسید که ضمن تأکید بر اعتقاد شیعی و انتساب خود به اهل بیت رسول(ص)، دوری راه را عذر تقصیر خود در تأخیر مقابله دانست و اعلام کرد که اکنون به اوجان تبریز رسیده و با شتاب عازم جنگ است (سعدالدین، 2 / 260؛ حسین، 887 - 888). سپس خبر رسید که شاه میدان جنگ را در صحرای چالدران مقرر کرده است (سعدالدین، 2 / 261؛ حسین، 887 - 889).سلطان سلیم در دشت آواجیق (شمال غربی چالدران) به اردوی خود فرمان آمادهباش جنگی داد و دو روز بعد، شبهنگام چهارشنبه اول یا دوم ماه رجب 920، به تپههای مشرف بر جانب شمال غربی دشت چالدران رسید. به روایتی، هنگامیکه سلطان سلیم به قازلیگول ماکو رسید، سپاهیان او تا دشت چالدران گسترده شده بودند (تکینداغ، 64؛ فلسفی، 75). در این زمان، شاه صفوی هم با سپاه خود در جانب شرقی دشت مستقر شده بود. به این ترتیب دو نیرو در برابر هم قرارگرفتند (سعدالدین، 2 / 262).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید