صفحه اصلی / مقالات / ترجمه /

فهرست مطالب

تَرْجُمه، گردانیدن گفتار یا نوشتاری از زبانی به زبان دیگر؛ یا تحویل و تبدیل بیانی به بیان دیگر برای روشن‌تر کردن مفهوم سخن. در این مقاله سیر تاریخی ترجمۀ متون مکتوب، از آغاز ظهور فرهنگ اسلامی، به زبانهای قلمرو اسلام، و از این زبانها به زبانهای اقوام و سرزمین‌های دیگر بررسی شده است.

I. مفهوم لغوی و اصطلاحی ترجمه

ریشۀ رباعی «ترجم» وام‌گرفته از زبان آرامی است؛ وجه وصفی آن «ترجمان»، نه تنها در ریشه، بلکه در ریخت نیز آرامی است و مستقیماً از آن زبان گرفته شده است (فرنکل، 280؛ برای ضبطهای سریانی تَرگمانا و تُرگْمُنا، نک‍ : کوستاز، 397). معنای کهن‌تر واژه در آرامی بلند سخن گفتن است (گزنیوس، 1076) و چنین می‌نماید که در فرآیند نقل استلزامی، به معنای مفهوم سخن گفتن، و در فرآیند تضییق معنایی، به معنای مفهوم گفتن سخن نامفهوم، یا برگرداندن به زبانی دیگر به کار رفته است. مهم‌ترین کاربرد تاریخی این ریشه در پیش از اسلام، برای ترجمه‌های آرامی کتاب مقدس است که «تَرگوم» خوانده می‌شد. 
کاربردهای مربوط به آغاز عصر اسلامی نشان می‌دهد که واژۀ ترجمان به معنای عام مترجم در میان عرب معمول بوده، و نمونه‌هایی از آن در حدیث نبوی نشان داده شده است (مثلاً نک‍ ‍: بخاری، 2/ 512؛ مسلم، 2/ 703). در یک فرآیند استعار‌ی، از آن روی که گاه فهم قرآن با دشواری رو به رو ست و نیاز به بیان کننده دارد، از همان عصر صحابه، تعبیر ترجمان قرآن برای مفسر به کار رفته است، بدون اینکه انتقال از زبانی به زبانی ملحوظ باشد (مثلاً نک‍ : ابن ‌ابی شیبه، 6/ 383؛ ابن ‌سعد، 2/ 366؛ نهج‌البلاغة، خطبۀ 125).
درک همین معنای تعمیم یافته «بیان کننده» از ترجمان است که در زبان عصر صحابه، امکان می‌داد تا اتباع شیطان ترجمانهایی تلقی گردند که شیطان به زبان آنان سخن می‌گوید (همان، خطبۀ 192)، یا «فرستادۀ هر کس» ترجمان عقل او دانسته شود (همان، حکمت 301) ترجمان با این معنا، گاه برای بیان معانی دقیق فلسفی نیز به کار رفته است؛ از جمله در رسائل اخوان الصفا، سخن از آن است که «موسیقار» (اجرای موسیقی)، ترجمان موسیقی و معبِّر از آن است (نک‍ ‍‍: 1/ 176). 
بدین ترتیب معنای ثانوی ترجمان، یعنی سخن گوینده از سوی کسی، یا بیان کنندۀ سخن کسی شکل گرفته است. نمونه‌های محدودی از کاربرد مصدر ترجمه در این معنا را دست کم تا سدۀ 5ق می‌توان سراغ گرفت، اما در دوره‌های بعد، به فراموشی سپرده شده است(نک‍ : مبرد، 2/ 89؛ طبری، 1/ 452، 454؛ ابن ‌حبان، 5/ 522؛ جرجانی، 201؛ غزالی، 1/ 89). در عنوان کتابی تألیف ابوعدنان سلمی، با ضبط «غریب الحدیث و ترجمته»، از ترجمه تبیین و تفسیر اراده شده است (ابن‌ ندیم، 51).
درگامی پسین، باید به ساخت‌ معنای «بسط سخن» اشاره کرد که به نظر می‌رسد در عصر تدوین برپایۀ معنای ثانوی ترجمان ساخته شده است. ترجمه به معنای «بسط سخن» در نمونه‌هایی از اوایل سدۀ 3ق به بعد دیده می‌شود و در عموم آنها، ناظر به مبحثهای بسط داده شده در یک کتاب است. در این کاربرد ترجمه، تقریباً معنای فصل از یک کتاب را دارد (مثلاً نک‍ : شافعی، 1/ 145، 178، جم‍ ؛ ابن‌ خلاد، 330، 332، جم‍ ؛ طبرانی، 3/ 360، 363، جم‍ ‌). در مواردی محدودتر کاربرد آن به معنای مبحثی و بابی از یک دانش دیده می‌شود (مثلاً نک‍ : حاکم، 4/ 295). در مواردی نیز کاربرد آن به معنای جزء و کراسه‌ای از کتاب قابل مشاهده است (مثلاً نک‍ : خطیب، 2/ 9، 11/ 255). 
با ساخت یافتن اصطلاحاتی دیگر ناظر به اجزاء یک تدوین مانند کتاب، فصل و باب، کاربرد ترجمه در این معنا پس از سدۀ 4ق، روی به ندرت نهاده است (موارد نادر، مانند: ابونعیم، المسند المستخرج، 3/ 325، مسند ابی حنیفة، 68؛ ابن خلدون، 1/ 462). گاه تعبیر «ترجمة الباب» نیز به کار رفته است (بیهقی، 4/ 208، 228، جم‍ ‌).
 یکی از زمینه‌ها برای ادامۀ کاربرد ترجمه به معنای مبحثی از یک کتاب، در آنجا ست که امکان به کارگیری اصطلاحاتی چون فصل و باب وجود نداشته است. شاخص‌ترین مورد، دربارۀ کتب رجالی است که بخشی کوچک را به شرح حال هر فرد اختصاص داده‌اند و می‌توان در ارجاع به آن بخش، از تعبیر ترجمه بهره گرفت. در نوشته‌های مربوط به سدۀ 4ق، چنین ارجاعاتی آغاز شده (مثلاً نک‍ ‍: ابن ابی حاتم، 1(2)/ 288، 2(1)/ 320)، و از سدۀ 5ق، روی به کثرت نهاده است (بیهقی، 2/ 29؛ ابونعیم، حلیة...، 7/ 159، جم‍ ، تمام، 32‌). 
همین کاربرد، زمینۀ آن بوده است تا از همان سدۀ 4ق، به تدریج ترجمه به معنای آنچه مربوط به یک فرد می‌شود، موضوعیت یابد. در سدۀ 5ق، اصطلاح «ترتیب بر اساس تراجم» در مسندنویسی اهل سنت به کار گرفته شد و مقصود از آن، شماری از مسانید بود که احادیث را نه تنها بر اساس صحابه، بلکه بر اساس راویان از صحابه، و با اختصاص دادن هر بخش به روایت یک تابعی از صحابی، طبقه‌بندی کرده بودند (نک‍‌ : ذهبی، 16/ 84، به نقل از حاکم) و این سبک و این اصطلاح در سده‌های بعد، همچنان در میان محدثان رواج محدود خود را حفظ کرد (نک‍ ‍: ضیاء مقدسی، 1/ 210، 367، جم‍ ؛ ابن جماعه، 110). 
مسیر دیگر برای «آنچه مربوط به یک فرد می‌شود»، تخصیص معنایی ترجمه به «شرح حال» بود؛ این کاربرد از سده‌های میانی چنان گسترش یافت که به رایج‌ترین تعبیر برای شرح حال تبدیل شد و همواره یکی از شایع‌ترین معانی تاریخی ترجمه بود (برای نمونه‌‌ها، نک‍ : ذهبی، 1/ 53، جم‍ ؛ ابن‌ کثیر، 6/ 251؛ ابن حجر، 1/ 2؛ ابن قطلوبغا، عنوان اثر). 
در پایان باید به معنای کم شناختۀ دیگری از ترجمه اشاره کرد. از سدۀ 3ق، ظاهراً با تعمیم رابطۀ دال و مدلولی ترجمه و «مترجَم »، ترجمه به معنای «عنوان» نیز به کار رفته، و به طور خاص، برای عناوین کتب کاربرد یافته است (نک‍ : مسعودی، 1/ 21، 23، جم‍ ؛ ابن ندیم، 83، 378؛ نجاشی، 143، 216، 324، 329؛ حتى ناظر به نویسنده، نک‍ ‍: جاحظ، المحاسن...، 3؛ ناظر به عمل تألیف، نک‍ : غزالی، 1/ 104). تعبیر ترجمه به ندرت برای عنوان بابها نیز به کار رفته، و به همین‌ معنا، دهلوی، بر «تراجم ابواب» الصحیح بخاری شرح نوشته است (نک‍ : سراسر اثر). 
در بازگشت به مأنوس‌ترین معنای ترجمه، یعنی برگرداندن از زبانی به زبان دیگر، باید گفت پس از نهضت ترجمه و رونق گرفتن ترجمۀ متون در جهان اسلام، در کنار تعبیر ترجمه که معنایی عام داشت، تعبیرهایی اخص به کار گرفته شد که ناظر به ترجمۀ متون بود (مثلاً نک‍ : ابن ندیم، 126، 132، 225، 304-305). البته تعبیر ترجمه که از پیش‌تر نیز بدین معنا به کار می‌رفت، در سایۀ اصطلاح نقل حتى در باب ترجمۀ متون، به حاشیه رانده نشد (نک‍ : جاحظ، البیان...، 1/ 173؛ ابن ‌ندیم، 347، جم‍ ‌). تعبیر تفسیر به معنای ترجمه را نیز می‌توان در مواردی بازیافت و به خصوص نمونه‌های آن دربارۀ ترجمه‌های قرآن، دیده شده است (نک‍ ‍: ه‍ د، ترجمۀ قرآن). 

مآخذ

ابن ‌ابی حاتم، عبدالرحمان، الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن، 1371ق/ 1952م بب‍ ؛ ابن ‌ابی شیبه، عبدالله، المصنف، به کوشش کمال یوسف حوت، ریاض، 1409ق؛ ابن جماعه، محمد، المنهل الروی، به کوشش محیی‌الدین عبدالرحمان رمضان، دمشق، 1406ق/ 1986م؛ ابن‌ حبان، محمد، الصحیح، به کوشش شعیب ارنؤوط، بیروت، 1414ق؛ ابن‌ حجر عسقلانی، احمد، الدرر الکامنة، به کوشش عبدالمعید خان، حیدرآباد دکن، 1396ق/ 1976م؛ ابن خلاد رامهرمزی، حسن، المحدث الفاصل، به‌کوشش محمد عجاج خطیب، بیروت، 1404ق؛ ابن ‌خلدون، مقدمة، بیـروت، 1984م؛ ابن سعـد، محمد، الطبقات الکبـرى، بیروت، دارصادر؛ ابن قطلوبغا، قاسم، تاج التراجم، بغداد، 1962م؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، به کوشش شوقی ضیف، بیروت، 1403ق؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابونعیم اصفهانی، احمد، حلیة الاولیاء، قاهره، 1351ق/ 1932 م؛ همو، مسند ابی‌حنیفة، به کوشش نظر محمد فاریابی، ریاض، 1415ق؛ همو، المسند المستخرج على صحیح مسلم، به کوشش محمد حسن شافعی، بیروت، 1996م؛ بخاری، محمد، الصحیح، به کوشش مصطفى دیب البغا، بیروت، 1407ق/ 1987م؛ بیهقی، احمد، السنن الکبرى، به کوشش محمد عبدالقادر عطا، مکه، 1414ق/ 1994م؛ تمام دمشقی، مسند المقلین ( المنتقی)، به کوشش مجدی فتحی سید، قاهره، 1989م؛ جاحظ ، عمرو، البیان و التبیین، به کوشش فوزی عطوی، بیروت، دارصعب، 1968م؛ همو، المحاسن و الاضداد، بیروت، مکتبة العرفان؛ جرجانی، عبدالقاهر، دلائل الاعجاز، به کوشش محمد تنجی، بیروت، 1995م؛ حاکم نیشابوری، محمد، المستدرک علی الصحیحین، به کوشش مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت، 1411ق/ 1990م؛ خطیب، بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، 1349ق؛ دهلوی، ولی‌الله، شرح تراجم ابواب صحیح البخاری، حیدرآباد دکن، 1368ق/ 1949م؛ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، 1405/ 1985م؛ رسائل اخوان الصفا، به کوشش خیرالدین زرکلی، قاهره، 1347ق/ 1928م؛ شافعی، محمد، الام، بیروت، دارالمعرفه؛ ضیاء مقدسی، محمد، الاحادیث المختارة، به کوشش عبدالملک عبدالله دهیش، مکه، 1410ق؛ طبرانی، سلیمان، المعجم الاوسط، به کوشش طارق بن عوض‌الله بن محمد و عبدالمحسن بن ابراهیم حسینی، قاهره، 1415ق؛ طبری، التفسیر، بیروت، 1405ق؛ غزالی، محمد، احیاء علوم الدین، بیروت، دارالمعرفه؛ مبرد، محمد، الکامل، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم و سید شحاته، قاهره، دارنهضة؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، 1385ق/ 1966م؛ مسلم بن حجاج، الصحیح، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره، 1955م؛ نجاشی، احمد، الرجال، به کوشش موسى شبیری زنجانی، قم، 1407ق؛ نهج‌البلاغة؛ نیز:

Costaz, L., Dictionnaire syriaque-français, Beirut, 1986; Fränkel, S., Die aramäischen Fremdwörter im Arabischen, Leiden, 1886; Gesenius, W., A Hebrew and English Lexicon of the Old Testament, tr. E. Robinson, ed. F. A. Brown, Oxford, 1955. 
احمدپاکتچی 

II. نخستین ترجمه‌ها به عربی

در تاریخ ترجمه، گذشته از روایاتی که دربارۀ ترجمۀ آثاری در کیمیا، احکام نجوم و پزشکی در ثلث آخر سدۀ 1ق به دست ما رسیده است و مستقیماً به موضوع مربوط می‌شوند، باید به گزارشهای هرچند کوتاه و گاه مبهم برخی منابع کهن دربارۀ توجه مسلمانان (یا به عبارت دقیق‌تر: اعراب) به علومی چون پزشکی، کیمیا و نجوم و به ویژه آثاری که گویند در این روزگار تصنیف شده است، توجه کرد. اگر گزارشهای جاحظ، ابن ندیم و دیگران دربارۀ توجه خالد بن یزید بن معاویه به علوم و نگارش آثاری در این زمینه در روزگار وی بهره‌ای از واقعیت داشته باشد، به ناچار باید پذیرفت که گونه‌ای از فرایند انتقال دانستههای یونانی، ایرانی و هندی به جهان اسلام ــ حتى اگر نتـوان آنها را بـه هر دلیلـی دانـش (یـا علم) نـامیـد ــ در این روزگار در جریان بوده است، زیرا این علوم تا آن روزگار در میان اعراب سابقه نداشت (دربارۀ میزان آگاهی اعراب از پزشکی، نک‍ : ه‍ ‌د، 13/ 641-642؛ دربارۀ آگاهی آنان از سایر علوم، نک‍ : ه‍ ‌د، نجوم، ریاضیات، کیمیا) و آنان به ناچار این دانستنیها را از حوزه‌های فرهنگی کهن ایران، مصر و حران کسب کرده بودند که در این سالها تحت سیطرۀ آنان درآمده بود. ناگفته پیدا ست که در فرایند انتقال این دانسته‌ها به حوزۀ فرهنگ عربی، کسانی دست داشته‌اند که به جز عربی، دست کم یک زبان دیگر (سریانی، یونانی یا پهلوی) می‌دانسته‌اند و برای انتقال این دانسته‌ها از زبان اصلی به این زبان، گونه‌ای «ترجمه»، هرچند به صورت شفاهی و در ابتدایی ترین شکل، در کار بوده است. اگر از این دیدگاه به تاریخ ترجمه بنگریم، بحث دربارۀ اصالت تألیفات منسوب به خالد بن یزید و نیز تألیفات پزشکی ماسرجویۀ یهودی و تیاذوق به همان اندازۀ ترجمه‌های منسوب به این روزگار اهمیت خواهند داشت.

ترجمه به عربی در روزگار امویان

چنان که خواهیم گفت، در منابع کهن، نخستین ترجمه‌های جهان اسلام به سالهای آغازین خلافت شاخۀ مروانی امویان منسوب شده است؛ اما در 1910م هنری استاپلتن و رزق الله عزو با استناد به عبارتی که در پایان دست‌نویسی بسیار متأخر از روایت عربی 6 کتاب منسوب به زوسیموس (کیمیاگر یونانی‌مآب مصری سدۀ 4 یا 5م) آمده بود، با تردید از احتمال ترجمۀ این کتاب به عربی در ربیع الآخر 38 سخن گفتند (نک‍ : استاپلتن و عزو، 67, 88). استاپلتن در 1953م نیز هنگام رد نظر کراوس («جابر...»، II/ 297) دربارۀ جعلی بودن ترجمه‌ای منسوب به روزگار خالد، ترجمه در روزگار معاویه را مسلم فرض کرد («قدمت...»، 7). پژوهشگران تاریخ شیمی این دیدگاه را چندان شایستۀ توجه ندانستـه‌اند و تنها شمار اندکـی از آنان چون اولمان (نک‍ : «طبیعیات...»، 152، «خالد...»، 182، که پذیرش این تاریخ توسط کونیچ را نشانۀ خوش بینی او می‌داند) و دانلپ (ص 64-65) در نادرستی این نظریه چند سطری نوشته‌اند؛ اما سزگین که در«تاریخ نگارشهای عربی» همواره با ساده انگاری بیش از اندازه هر قرینۀ ناچیزی را که از قدمت بیشتر اعراب در توجه به علوم و ترجمۀ آثار علمی نشان داشته باشد، پذیرفته، در این مورد نیز، حتى با قاطعیتی بیش از یابندگان دست نویس، بر درستی این نظریه پافشاری کرده است (GAS, IV/ 19, 74-75). در حالی که جُنگ دربر دارندۀ این رساله به گفتۀ خود سزگین (همان، V/ 417) در سدۀ 11ق (و البته طبق نظر استاپلتن و عزو، 57، در سدۀ 9ق) کتابت شده است و در پذیرش چنین تاریخ کهنی نمی‌توان به نسخه‌ای این‌سان متأخر استناد کرد. البته سزگین نقل قول جابر بن حیان از علی (ع) دربارۀ کیمیا را نشانۀ وجود برخی اطلاعات دربارۀ کیمیا در میان فرهیختگان عرب و قرینه‌ای مناسب برای پذیرش ترجمۀ آثار زوسیموس در 38ق می‌داند (GAS, IV/ 22؛ نیز نک‍ : روسکا، «کیمیا...»، 36، که‌ اشاره‌ای گذرا و انکارآمیز به آگاهی علی(ع) از مباحث کیمیا دارد). 
جابر بن حیان در کتاب الامامه (و نیز کتاب الحجر که این یکی به دست ما رسیده) به‌نقل از «خطبۀ بیان» منسوب به علی(ع) آورده است که از وی دربارۀ «وجود کیمیا» پرسیدند و ایشان نیز افزون بر تأیید وجود چنین علمی برخی دانسته‌های خود از این علم را بر یاران و فرزند خود آشکار ساخت (جابر، «کتاب الحجر»، 22). اما در متنی که امروزه از نهج البلاغه در دست داریم، نه این خطبه و نه حتى واژۀ کیمیا نیامده است. البته سزگین می‌توانست در تقویت نظریۀ خود به شواهد دیگری نیز استناد کند؛ از جمله آنکه رشید ابن زبیر (سدۀ 5ق) نیز در روایتی جالب و افسانه‌وار، آورده است که خاقان چین کتابی مشتمل بر رازهای علوم مختلف را چون تحفه‌ای گران‌بها برای معاویه فرستاد. این کتاب بعدها به خالد بن یزید رسید و او به مدد مطالب آن در «الصنعة» (دربارۀ کاربرد اصطلاحی این واژه و تفاوت احتمالی آن با کیمیا، نک‍ : ه‍ ‌م) و جز آن کارهای شگرف کرد (ص 9-10). 
اما چنیـن می‌نماید که برای اثبات وجود ترجمۀ آثاری در باب کیمیا بـه شواهد و قراین بیشتری نیاز باشـد. در اینجا باید از گزارش جالب توجه مسعودی نیز یاد شود. به گفتۀ وی، معاویه بنا بر عادت تا پاسی از شب می‌خوابید و سپس برمی‌خاست تا کتابدارانش کتاب‍هایی دربارۀ سیاستها، جنگها و نیرنگهای سلاطین برایش بخوانند (3/ 222؛ نیز عش، 12-13). اگـر روایت مسعودی را درست انگـاریم، با توجه به اینکـه زبان اصلـی داستانهایی این چنیـن، بیشتر پهلوی و در غیر این صورت سریانی یا یونانی بوده است، می‌توان گفت که خوانندگان این روایات یا ترجمۀ عربی آنها را در دست داشته‌اند، یا به احتمال بیشتر آنها را به صورت هم‌زمان به عربی ترجمه می‌کرده‌اند. 
 

صفحه 1 از19

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: