اِبْنِ فُرات، عنوان چند تن از ديوانسالاران و وزيران پرآوازۀ شيعی مذهب عراق و مصر در سدههای ۳ و ۴ق / ۹ و ۱۰م است كه اصلاً از بابلی صريفين در نهروان بالا برخاستند (ياقوت، بلدان، ۳ / ۳۸۶؛ قس: ذهبی، سير، ۱۴ / ۴۷۴، كه آنها را عاقولی، منسوب به عاقول خوانده است؛ نيز قس: همدانی، ۴۴).
به رغم شهرت اين خاندان و نقش مهمی كه بسياری از افراد آن در يكی از بحرانیترين ادوار تاريخ اسلام داشتند، اطلاعات ما دربارۀ خاستگاه نيای ايشان پراكنده و گاه متناقض است. چندان كه برخی از آنان را فقط از رهگذر شباهت نام پدر و نيايشان میتوان به يكديگر پيوند داد، و از آن رو كه در آثار مورخان متقدم شواهدی در تأييد برخی از نوشتههای متأخر يافت نمیشود، تنظيم نسبنامۀ اين خاندان و تعيين رابطۀ ميان برخی از كسانی كه برپايۀ برخی منابع، به نخستين نسلهای آن تعلق دارند، بسيار دشوار است. نسبنامهای كه سوردل ارائه داده (II / 747)، تنها شامل كسانی است كه در انتساب آنها به خاندان ابن فرات ترديدی نيست. در حالی كه ماسينيون («منشأ شيعی ... »[۱]، 486-487) و زامباور (ص ۱۷، در نسبنامۀ پيشنهادی خود) از كسانی در نسلهای اول تا سوم اين خاندان نام بردهاند كه در صحت انتساب آنها به خاندان ابن فرات يقين نداريم. در واقع ماسينيون، عمربن فرات كاتب بغدادی را كه از ياران امام رضا (ع) بود و سپس به غلو و فسادِ عقيده متهم شد (طوسی، رجال، ۳۸۳؛ ابن داوود، ۴۸۹)، عمو يا عموی پدر محمد بن موسی بن حسن بن فرات دانسته و از فرات بن احنف عبدی كوفی كه او نيز از ياران امامان شيعه و متهم به غلو بود و رجالشناسان او را تضعيف كردهاند (طوسی، همان، ۹۹؛ ابن داوود، ۴۹۲)، به عنوان نيای بزرگ خاندان ياد كرده است. گويا اين نظر از آنجا برخاسته كه فرات بن احنف را پسری بوده به نام محمد (استرابادی، ۳۲۴؛ ماسينيون همچنين بر آن است كه استرابادی برخی از وقايع زندگی اين محمد را با عمر بن فرات خلط كرده است) كه به اقرب احتمال همان محمد بن فراتی است كه كشّی از او نام برده (طوسی، اختيار، ۲۲۱، ۲۲۲). زامباور (همانجا) نيز از شخصی به نام نوفل بن محمد كه در ۱۴۱ق / ۷۵۸م والی مصر شد و سال بعد معزول گشت و از آن پس يك چند دوباره ولايت را به دست گرفت (ابن اثير، الكامل، ۵ / ۵۰۸، ۵۱۰، ۵۱۲)، به عنوان يكی از افراد خاندان و پسر محمد بن فرات ياد كرده است، اما نه تنها در منابع متقدم رجالی و تاريخی، از ارتباط خويشاوندی ميان عمربن فرات و فرات بن احنف و محمد بن موسی بن حسن بن فرات و نوفل بن فرات اثری ديده نشد، بلكه با توجه به آنكه گويا عمر بن فرات در ۲۰۳ق به دست ابراهيم بن مهدی كشته شد (ماسينيون، «مصائب حلاج[۲]»، EI2; I / 463؛ قس: استرابادی، همانجا)، از نظر زمانی بعيد است كه وی پسر فرات بن احنف يا عموی پدر محمد بن موسی بن فرات بوده باشد. از آن گذشته، صرف قرائنی چون نام و عنوان «فرات» و پيوستگی با امامان شيعه نمیتواند اين انتساب را تأييد كند. چه در ميان راويان و مفسران شيعی، شمار كسانی كه آن نام و عنوان را داشتهاند، كم نبودهاند (مثلاً خطيب، ۳ / ۱۶۳؛ مامقانی، ذيل فرات؛ خوانساری، ۵ / ۳۵۳؛ تستری، ۹ / ۱۵۵)، مگر آنكه دلايلی به دست آيد كه انتساب فرات بن احنف و عمر بن فرات را به خاندان ابن فرات اثبات كند.
از خاندان ابن فرات اين كسان شناخته شدهاند:
۱. ابوجعفر محمد بن موسی بن حسن بن فرات
از زندگی او اطلاع اندكی در دست است. به گفتۀ نوبختی (ص ۸۷) در فرق الشيعة وی يار و پشتيبان نزديك محمد بن نُصير نُميری بود (قس: ماسينيون، همانجا، كه عمربن فرات را باب نُصيريه دانسته است). ابن نصير به الوهيت امام دهم علی النقی (ع) قائل شد و خود را رسول او خواند و پس از شهادت امام حسن عسگری (ع)، مدعی مقام بابيت محمد بن عثمان عمری شد (طوسی، الغيبة، ۲۴۴؛ قس: مامقانی، ۳ / ۱۹۳). به گفتۀ ابوعلی مسكويه (۱ / ۱۵) وی با حسن بن مَخْلد بن جراح (د ۲۶۳ق / ۸۷۷م) وزير خليفه معتمد دوستی داشت و خود در دستگاه دولت مشاغلی يافت (همدانی، ۴۶) و گفتهاند عامل ماسبذان و نهاوند شد (ماسينيون، همانجا). وی ظاهراً پس از درگذشت امام حسن عسكری (ع) (۲۶۰ق / ۸۷۲م) و پيش از مرگ محمدبن نصير (د ۲۷۰ق / ۸۸۳م) درگذشته است (قس: همو، «منشأ شيعی»، 487). وی پسرانی داشت كه چند تن از آنها به رياست دواوين و وزارت رسيدند (نك : شم ۲، ۵، ۷ در همين مقاله). ابوعيسی، فرزند ديگر او از زاهدان و عابدان روزگار بود و مجاورت مكه اختيار كرد و در وزارت برادرش ابوالحسن علی درگذشت (همدانی، همانجا).
۲. ابوالعباس احمدبن محمد بن موسی بن حسن بن فرات
(۲۳۶-۲۹۱ق / ۸۵۰-۹۰۴م، نك : قلقشندی، ۱۳ / ۵۷- ۵۸؛ قس: ماسينيون، «مصائب حلاج»، I / 463). به نوشتۀ اشعری قمی (ص ۱۰۱) وی نويسنده، راوی و صحابی امام حسن عسكری (ع) بوده است. برخی برآنند كه محمد بن نصير نميری به هنگام مرگ، احمد بن محمد را به جانشينی خود برگزيد. در گزارش نوبختی، از احمد بن موسی نام برده شده است و میتوان احتمال داد كه نام محمد از آن ميان افتاده باشد. چنين مینمايد كه ابوالعباس احمد، به توسط پدرش كه با حسن بن مَحْلد وزير دوستی داشت، وارد امور ديوانی شد و تا صفر ۲۷۸ / مۀ ۸۹۱ در اين منصب بود. در اين تاريخ پس از عزل ابوالصقر اسماعيل ابن بلبل، وزير معتمد، او را نيز به زندان افكندند (طبری، ۱۰ / ۲۲، ۲۳؛ ابن ابار، ۱۸۰، ۱۸۱). ظاهراً او و برادرش ابوالحسن علی تا خلافت معتضد(۲۷۹ق / ۸۹۲م) در حدود يك سال در زندان ماندند. در اين هنگام وزير عبيدالله بن سليمان كه با خزانۀ تهی و مخارج گزاف روبهرو شده بود، به اشارت ابوالفضل ابن عبدالحميد كاتب، نزد خليفه معتضد از مهارت و چيرگی ابوالعباس احمد و برادرش ابوالحسن در امور مالی و خراج شهرها سخن گفت و موافقت او را بر آزادی آن دو جلب كرد. ابوالعباس در اندك زمانی موفق شد امور مالی دولت را سامان بخشد و از سوی وزير به رياست ديوان خراج و ضياع منصوب شود (صابی، ۱۳، ۱۴، ۸۷). به روايت ابن خلكان (۳ / ۴۲۲)، وزير به گروهی از ديوانيان يك ماه فرصت داد تا خراج شهرها را محاسبه كنند، اما ابوالعباس احمد و ابوالحسن علی بن فرات در زندان به دو روز خراج همۀ قلمرو خلافت را محاسبه كردند و فرستادند و همين سبب آزادی و اشتغال مجدد آن دو در مناصب ديوانی شد. گويا ابوالعباس احمد ديوان الدار (از ادغام ديوانهای ولايتی شامل ديوان مشرق، ديوان مغرب و ديوان سواد) را پديد آورد و خود رياست آن را به عهده گرفت و ابوالحسن علی بن فرات را به نيابت از خود در آنجا نشاند (صابی، ۱۴۸). محمد بن داوود بن جراح و علی بن عيسی بن جراح (نك : ه د، ابن جراح) هر دو در اين ديوان و زير نظر ابن فرات شغلی داشتند. در واقع ابن فرات اين هر دو را بركشيد تا سرانجام به دستور خليفه مستقلاً به رياست دو بخش از ديوان الدار يعنی ديوان خراج مشرق و مغرب منصوب شدند (طبری، ۱۰ / ۷۳). رقابتهايی كه ميان دو خاندان ابن فرات و ابن جراح پديد آمد و تا سالها پس از آن دوام يافت، از همين جا آغاز شد.
ابوالعباس احمد در دوران رياست ديوان خراج، به سبب دقت در محاسبۀ درآمد شهرها و كشف برخی سوء استفادههای كارگزاران دولتی مانند خاندان نرسی، و مهارت بیچون و چرايش در امور مالی، دشمنان بسياری برضد خود برانگيخت (صابی، ۱۹۱-۱۹۳). چنانكه در ۲۸۵ق / ۸۹۸م كه عبيدالله بن سليمان وزير به بلاد جبل رفت و رشتۀ كارها را به دست پسر خود قاسم سپرد، خليفه پس از ملاقات ابوالعباس احمد، شگفت زده از تسلط او بر امور ديوانی خلافت، رئيس بيت المال عامه را گفت كه هيچ حوالهای از قاسم بن عبيدالله نپذيرد، مگر به امضای احمد بن فرات (همو، ۲۰۷، ۲۰۸). حتی گفتهاند كه پس از مرگ عبيدالله بن سليمان (۲۸۸ق)، خليفه خواست احمد بن فرات را به وزارت بنشاند و چون با مخالفت بدر رئيس شُرطه روبهرو شد، قاسم بن عبيدالله را منصب وزارت داد (ابن كثير، ۱۱ / ۹۱). وزير جديد نخست به ياری احمد بن فرات، دشمنان خود را معزول و منكوب كرد (تنوخی، نشوار، چ بيروت، ۳ / ۲۶۸- ۲۶۹)، اما احمد سپس از سوی ابراهيم بن جراح، رئيس ديوان خراج راذانين (راذان كوچك و بزرگ نزديك بغداد) متهم به سوء استفاده از املاك خاصه و بيت المال شد و معزول گشت و به پرداختن مالی هنگفت محكوم شد. در اين ميان وزير نيز كه میخواست او را به زندان بيفكند، مشغول دفع حسين بن كردويه كه در شام طغيان كرده بود، شد و از آن كار بازماند. ابوالعباس احمد بن فرات به رغم اتهامی كه بر او وارد آوردند، در كار محاسبات مالی دقيق و سختگير بود و از امضای اقطاعات بيجا كه خليفه و وزير و امرا به اطرافيان میدادند، خودداری میكرد و همواره بيمناك بود كه اين بخششها سبب كاهش درآمد دولت و تأخير در پرداخت مقرری سپاه و بروز آشوب شود. او حتی از امضای ضياعی كه خليفه به كنيز مورد علاقهاش بخشيده بود، سرباز زد (صابی، ۱۹۹-۲۰۲).
گفتهاند كه خراجی كه از عراق به روزگار او به دست میآمد، جز در ايام عمر بن خطاب سابقه نداشت (همو، ۲۰۹). داستانی كه صابی (ص ۸۳) از بیتوجهی او به سعايت رقيبان و دشمنان آورده، از نيك نفسی او كه وزير را نيز به شگفتی واداشت، حكايت دارد. همين روشها سبب شد كه عبيدالله بن سليمان وزير او را به كتابت و كفايت بستايد و صابی از سختگيری و دقت او حكايتها نقل كند (صص ۲۰۵- ۲۰۸).
ابوالعباس احمد مردی فقيه، اديب و شعر دوست بود. او را داناترين مردم به فقه مذاهب اسلام شمردهاند. وی خود نيز شعر میسرود. عبدالله بن معتز او را در اشعارش ستوده (صابی، ۸۶، ۸۷، ۲۲۲، ۲۴۴) و بحتری (۱ / ۵۶۹، قصيدۀ ۲۴۰) طی قصيدۀ مشهوری در وصف و ستايش او سخن گفته است. وی در پايان سال ۲۹۱ق درگذشت (صابی، ۱۵۲) و به روايت تنوخی (نشوار، چ بيروت، ۳ / ۲۷۱، ۲۷۲) محمد بن فراس رقيب ابوالعباس احمد، قاسم بن عبيدالله وزير را به قتل او تحريك كرد و ابن فرات با زهر كشته شد. از ابوالعباس احمد سه پسر بر جای ماند: ابوالخطاب عباس، ابومحمد فضل و ابوجعفر محمد (صابی، ۲۴۹). از اين دو تن اخير خبری به دست نيامد.
۳. ابوالخطاب عباس بن احمد بن محمد
(جمادیالآخر ۲۵۸- آخر رجب ۳۳۸ / آوريل ۸۷۲-۲۳ ژانويۀ ۹۵۰)، محدث. وی گويا در بغداد رشد كرد و به تحصيل پرداخت. از كسانی چون ابوسعيد سكری، احمد بن فرج مقری، محمد بن موسی بربری و علی بن سراج مصری روايت كرد (خطيب، ۱۲ / ۱۵۹). گفتهاند كه يكبار نامزد وزارت شد، ولی از پذيرفتن آن سرباز زد (همانجا). ظاهراً با عموی خود ابوالحسن علی وزير روابط نزديك داشت و او را از شايعاتی كه به سبب تحريكات و سعايتهای ابن مقله در ميان مردم برضد وزير رواج داشت، آگاه میكرد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۵۲).
۴. ابوالحسن محمد بن عباس بن احمد
(۳۱۹- شوال ۳۸۴ق / ۹۳۱- نوامبر ۹۹۴م)، محدث. وی همۀ عمر را به گردآوری حديث و نگاشتن تفسير و تاريخ سپری كرد. از ابن بَخْتَری و طبقۀ وی (ذهبی، تذكره، ۳ / ۱۰۱۵)، از پدر خود ابوالخطاب عباس (خطيب، ۱۲ / ۱۵۹) و از كسانی چون قاضی ابوعبدالله حاملی، محمد بن مخلد دوری و حمزة ابن قاسم هاشمی حديث شنيد. از حدود سال ۳۳۰ق به نوشتن آغاز كرد و تا هنگام مرگ از گردآوری و نگارش حديث دست بازنداشت. گفتهاند صندوقها، پر از كتاب داشت كه بسياری از آنها، از جمله صد جزء تفسير و صد جزء تاريخ را خود نگاشته بود (خطيب، ۳ / ۱۲۲، ۱۲۳) كسانی مانند احمد بن علی بادی، محمد بن عبدالواحد بن رِزْمه و ابراهيم بن عمر بركلی و ديگران از او روايت كردند (ذهبی، سير، ۱۶ / ۴۹۵). ذهبی (تذكره، همانجا) او را امام حافظ خوانده و خطيب (همانجا) صحت نقل و ضبط درست روايات او را ستوده و ثقهاش دانسته است. وی برادری داشت به نام عبيدالله كه او هم از راويان بود (خطيب، ۱۲ / ۱۵۹).
۵. ابوالحسن علی بن محمد بن موسی
(رجب ۲۴۱- مق ۳۱۲ق / ۱۹ نوامبر ۸۵۵-۹۲۴م)، وزير مشهور خليفه المقتدر عباسی و نخستين كس از خاندان فرات كه به وزارت رسيد. به طوری كه گذشت، وی كارهای ديوانی را زير نظر برادر خود ابوالعباس كه رياست ديوان خراج و ضياع داشت، آغاز كرد. پس از مرگ ابوالعباس احمد، وی به رياست ديوان خراج منصوب شد (صابی، ۲۸). به هنگام مرگ خليفه مكتفی در ۲۹۵ق يكی از رؤسای دواوين بود كه عباس بن حسن جرجرائی وزير با او دربارۀ جانشينی مكتفی رای زد. ابوالحسن بن فرات با ابراز اين نظر كه نبايد كسی را به خلافت نشانيد كه خود صاحب رأی باشد و امر و نهی كند، به طرفداری از خلافت المقتدر جعفر بن معتضد خردسال پرداخت، در حالی كه خاندان ابن جراح به ابن معتز گرايش داشتند. سرانجام نظر ابن فرات چيره شد و مقتدرِ ۱۳ ساله به خلافت نشست، اما اندكی بعد طرفداران ابن معتز، مقتدر را معزول كردند و ابن فرات و خواص خليفۀ معزول پنهان شدند (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۲- ۸؛ ابن جوزی، ۶ / ۶۷- ۶۸). ابوالحسن علی، سه بار به مقام وزارت رسيده است:
۱. نخستين دورۀ وزارت
(۲۹۶- ۲۹۹ق / ۹۰۸-۹۱۲م). چون بساط خلافت يك روزۀ ابن معتز در هم پيچيد، خليفه مقتدر خاتم خود را نزد ابوالحسن علی كه پنهان میزيست، فرستاد و به وزارتش خواند. وی در ۸ يا ۲۱ ربيعالاول ۲۹۶ رسماً به وزارت نشست (صابی، همانجا؛ قرطبی، ۲۸؛ ابن خلكان، ۳ / ۴۲۱) و املاكی را كه خليفه مكتفی به عباس بن حسن وزير داده بود و ۰۰۰‘۵۰ دينار درآمد داشت، به اقطاع به ابن فرات واگذاشتند و هر ماه ۰۰۰‘۵ دينار مقرری برای او تعيين كردند (صابی، ۲۸، ۲۹). ابن فرات از آغاز وزارت با باقيماندۀ طرفداران ابن معتز كه در واقع رقيبان او بودند، به نيكی رفتار كرد و گروهی از آنها را از زندان آزاد ساخت (قرطبی، ۲۹). چنانكه به پشتيبانی از علی بن عيسی بن جراح نزد خليفه، او را در ماجرای ابن معتز بیگناه دانست و با احترام به واسط روانهاش كرد و از مال خود به سوسن حاجب داد تا نزد خليفه از ابن جراح سخن نگويد. وی حتی كوشيد تا دست انتقامجويان را از محمد بن داوود بن جراح وزير ابن معتز كوتاه كند (صابی، ۲۹، ۳۰؛ ابوعلی مسكويه، ۱ / ۸). چيرگی سريع ابن فرات بركارها به سبب دانش و مهارتش سبب شد كه دست سوسن حاجب از كارها كوتاه شود. سوسن به مخالفت و تحريك خليفه برضد وزير پرداخت و در باب وزارت محمد بن عبدون كه به واسط تبعيد شده بود با مقتدر سخن گفت و حتی كس فرستاد تا ابن عبدون را از واسط به بغداد آورند (همو، ۱ / ۱۲). ابن فرات نيز به مقابله، خليفه را از سوسن بيم داد و او را به همراهی با ابن معتز متهم كرد تا سرانجام به فرمان خليفه سوسن را به قتل رساندند (صابی، ۳۲؛ ابن اثير، الكامل، ۸ / ۵۵). ابن عبدون نيز كه در راه گرفتار شده بود، در بغداد به قتل رسيد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۳). از پس اين واقعه، علی بن عيسی بن جراح كه در واسط میزيست از بيم اتهام همدستی با ابن عبدون، اجازه خواست كه به مكه رود. ابن فرات پذيرفت و او را به آنجا روانه كرد (همانجا). از وقايع مهم اين روزگار، يورش قرمطيان به بصره بود (۲۹۹ق) كه وزير لشكری به دفع آنها فرستاد (همو، ۱ / ۳۳، ۳۴)، اما اندكی بعد خود از وزارت معزول شد. عريب بن سعد قرطبی (ص ۳۷) در سبب عزل او گفته كه وزير از اعراب باديه خواست به بغداد يورش آورند، اما به گفتۀ صابی (ص ۳۴) چون عيد قربان ۲۹۹ق نزديك شد، ابن فرات كه ظاهراً به سبب اسراف در بذل و بخشش اموال (نك : قرطبی، ۲۹؛ ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۳) خزانه را تهی كرده بود يا به خليفه چنين مینماياند، از مقتدر خواست كه مخارج عيد را از خزانۀ مخصوص بپردازد. خليفه از آن كار سرباز زد و دشمنان ابن فرات راهی برای تحريك خليفه بر ضد وزير يافتند، تا سرانجام در ۴ ذيحجۀ آن سال از وزارت عزل شد (طبری، ۱۰ / ۱۴۵). در واقع نابسامانيهای سياسی بغداد به سبب ناتوانی خليفه، خاصه وابستگی او به اميران و حاجبان و حواشی دربار كه از سيطرۀ ابن فرات خشنود نبودند و رقابتهای شديدی كه ميان آنان بر سر قدرت درگرفته بود، عامل اصلی عزل و نصب پیدرپی وزيران و اميران و عاملان دولت بود. به هر حال از آن پس دشمنان ابن فرات، خانۀ وزير و وابستگان به دستگاه وزارت را غارت كردند. برخی از ياران و خويشان ابوالحسن علی پنهان شدند. خود وی را به حبس افكندند و ابوالحسن احمد بن ابی البعل را به محاكمۀ او گماشتند. ابن ابی البغل نتوانست به ابن فرات آسيبی برساند، ولی وزير معزول به محل برخی از اموال خود اقرار كرد. سپس ابوعلی خاقانی وزير جديد، عباس بن محمد بن ثوابه را منصب رياست ديوان مصادرين داد و به محاكمۀ ابن فرات گمارد.
ابن ثوابه به دستور خليفه در آزار ابن فرات و وابستگان او مبالغه كرد، اما نتوانست مالی از او فرا چنگ آوَرَد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۲۰-۲۲؛ قس: قرطبی، ۳۷، كه گويد: ۷ ميليون دينار از اموال ابن فرات مصادره شد)، تا سرانجام به پايمردی ابوالخير بدر الحُرمی، خادم طرف اعتماد خليفه كه دل با ابن فرات داشت از آزار و شكنجه رست و در زندان دارالخلافه كه ويژۀ وزيران و دولتمردان معزول بود و زير نظر زيدان القهرمانه اداره میشد، زندانی گرديد. اين زيدان القهرمانه، از زنان مشهور و ناظر و وكيل خرج دربار خليفه بود كه جانب ابن فرات را نيز سخت نگه میداشت (تنوخی، الفرج بعد الشدة، ۲ / ۴۳- ۴۹). با اينهمه اندكی بعد خليفه به سبب بیكفايتی و ناتوانی خاقانی وزير در ادارۀ امور، ابن فرات را به دارالخلافه منتقل كرد و نواخت و حجرهای خاص او قرار داد و در كارها با او رای میزد (ابن اثير، ۸ / ۶۵). چنانكه در ۳۰۰ق خواست وی را دوباره به وزارت بردارد، اما چون امير مؤنس مخالفت كرد، علی بن عيسی بن جراح را به وزارت خواند (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۲۵، ۲۶). به گفتۀ صابی (ص ۳۵)، تا جمادیالآخر ۳۰۰ مردم از ابن فرات خبر داشتند. سپس اقامتگاهش را تغيير دادند و ديگر از او خبری به بيرون نرسيد تا به سال ۳۰۴ق كه هارون الشاری، زندانی دارالخلافه، درگذشت. جنازۀ او را به عنوان جنازۀ ابن فرات كه پيش از آن بيمار شده بود وانمودند و حتی ابن جراح وزير نيز كه به اشتباه افتاده بود، بر آن نماز گزارد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۴۰)، اما ابن فرات در نهان بر ضد وزير و مخالفان خود كار میكرد و همواره به توسط عبدالله بن فرجويه كه از ماجرای عزل و توقيف حواشی ابن فرات جان به در برده بود و نزد مقتدر تقربی داشت، خليفه را بر ابن جراح میشورانيد. چندانكه ابن فرجويه گويا به اشارۀ ابن فرات، به خليفه نوشت كه اگر ابن جراح را عزل كند و ابوالحسن ابن فرات را وزارت دهد، وی از طريق مصادرۀ اموال وزير و كارگزارانش، هر روز ۰۰۰‘۱ دينار به خليفه و ۵۰۰ دينار به سيده مادر خليفه و اميران لشكر میرساند، و ابن فرات خود نزد خليفه آن قرار را تأييد كرد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۴۳، ۴۴؛ صابی، ۳۵، ۳۶). از آن گذشته، سختگيری ابن جراح بر عاملان خراج شهرها و از ميان برداشتن اقطاعات و مقرريهای افزون بر اندازۀ لشكريان و نزديكان خليفه ( العيون و الحدائق، ۴(۱) / ۲۵۳، ۲۵۴) سبب ناخشنودی اميران و درباريان شد و آنها نيز از سعايت نزد مقتدر فروگذار نمیكردند. خاصه كه در اين ميان مؤنس مظفر پشتيبان نيرومند ابن جراح به مغرب رفته بود و نصر حاجب و ابوالقاسم غريب، دائی خليفه به پشتيبانی از ابن فرات برخاستند (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۴۴)، تا در ۸ ذيحجۀ ۳۰۴ق / ۲ ژوئن ۹۱۷م علی بن عيسی بن جراح عزل و به زندان افكنده شد (صابی، ۳۱۰) و دورۀ دوم وزارت ابوالحسن علی بن فرات آغاز گرديد.
۲. دومين دورۀ وزارت
(۳۰۴-۳۰۶ق). همان روز كه ابن جراح عزل شد، ابوالحسن علی بن فرات پس از ۵ سال حبس به وزارت نشست و املاكی را كه از وی گرفته بودند، باز پس گرفت (قرطبی، ۶۱). در اين دورۀ وزارت، وی از پذيرفتن مقرری وزارت خودداری كرد، ولی مقرری كارگزاران و كاتبان ديوانها را افزايش داد و املاكی را در كَسكر و بصره به زيدان القهرمانه به اقطاع داد (صابی، ۳۷). وی سپس به توقيف و محاكمه و مصادرۀ كارگزاران و كاتبان دواوين ابن جراح پرداخت و حتی از ابوعلی خاقانی وزير اسبق و كارگزاران پيشين او اموالی مصادره كرد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۴۲)، ولی از مصادرۀ اموال خود علی بن عيسی بن جراح سخنی به ميان نيامده است. محتملاً اين امر به سبب عهدی بوده كه از پيش ميان علی بن فرات و علی بن عيسی بن جراح بسته شده بود، مبنی بر آنكه بر جان و مال يكديگر آسيبی نرسانند (صابی، ۳۲۰). اما خاندان مادرائی را از كار بركنار و اموالشان را مصادره كرد (قرطبی، ۶۵، ۶۶). در اين ميان، يوسف بن ابی الساج عامل ارمنستان و آذربايجان با استفاده از نابسامانيهای سياسی بغداد، ری، قزوين، ابهر و زنجان را از محمد بن علی صعلوك گرفت و مدعی شد كه ابن جراح پيش از عزل، فرمان و لوای حكومت اين مناطق را برای او فرستاده است. ابن فرات چون دانست كه وی دروغ میگويد، سپاه به دفع او فرستاد و چون اين سپاه شكست خورد، مؤنس را به پيكار او روانه كرد. مؤنس نيز كاری از پيش نبرد و از اين رو مردم بغداد شوريدند و وزير را به اتلاف بيتالمال و بیكفايتی متهم كردند (همو، ۷۲؛ ابن علی مسكويه، ۱ / ۴۵، ۴۶). ظاهراً ابن فرات پيش از آن پذيرفته بود كه ابن ابی الساج را به شرط پرداخت خراج به بغداد در مشاغل سابق خود ابقاء كند. اين كار سبب شد كه برخی از امرای بغداد مانند نصر حاجب، ابوالقاسم بن حواری و شفيع لؤلؤی، وزير را به همدستی با ابن ابی الساج متهم كنند. وزير نيز آنان را از مشاغلشان بركنار كرد. نصر حاجب توسط ابوعلی ابن مقله كاتب خود كه بركشيدۀ ابن فرات بود، به تحريك خليفه برضد وزير پرداخت (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۵۲-۵۳). آنچه كار وزير را سخت تركرد، شورش لشكريان در آغاز سال ۳۰۶ق / اواسط ۹۱۸م به سبب تأخير در وصول مقرری بود. ابن فرات بدان بهانه كه اين تأخير ناشی از مخارج سنگين جنگ با ابن ابی الساج و نقصان درآمد دولت به سبب خودداری او از ارسال خراج به بغداد بوده، از خليفه ۰۰۰‘۲۰۰ دينار وام خواست تا خود نيز به همان اندازه بر آن بيفزايد و مقرری لشكر را بپردازد. خليفه نپذيرفت و ابن فرات كه از افزايش درآمد حامد بن عباس از خراج واسط آگاه شده بود، كوشيد تا از او مال طلب كند. حامد در برابر، با قسيم جوهری، ناظر املاك سيده در واسط رای زد و به او مال بسيار داد تا در وزارت او بكوشد.
قسيم در اين باره با نصر حاجب سخن گفت و وی را از سوی حامد مال داد و طمعش را در اموال هنگفت خاندان فرات و حواشی او برانگيخت. اين كوششها و نيز شايعۀ تملك اموال مصادره شده از وزراء و كارگزاران پيشين، از سوی ابن فرات و طرفداری سيده از حامد باعث شد كه خليفه دل به عزل ابن فرات دهد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۵۶- ۵۸؛ صابی، ۳۸، ۳۹). در اين ميان به مقتدر خبر رسيد كه ابن فرات بر آن است تا حسين بن حمدان را به پيكار با ابن ابی الساج روانه كند، و چون آن دو به هم رسند برضد خليفه همداستان شوند. از اين رو خليفه نخست ابن حمدان را گرفت و در ۲۷ ربيعالآخر و به روايتی جمادیالآخر ۳۰۶ق / ۷ اكتبر يا نوامبر ۹۱۸م ابن فرات را عزل كرد (قرطبی، ۷۳؛ ابوعلی مسكويه، ۱ / ۵۸؛ ابن اثير، الكامل، ۸ / ۱۱۱) و او را در دار زيدان القهرمانه (زندان دارالخلافه) به حبس افكندند و پسر او مُحَسِّن و بقيه كارگزاران وزير را به نصر حاجب سپردند (ابوعلی مسكويه، همانجا). حامد بن عباس به وزارت منصوب شد و كسی را واداشت كه نزد خليفه گواهی دهد كه فرستادۀ ابن فرات به نزد ابن ابی الساج مأمور ترغيب او به عصيان بوده است، اما قاضی ابوجعفر ابن بهلول با آن گواه مناظره كرد و توطئه را آشكار ساخت. سپس ابوعلی حسين بن احمد مادرائی، معروف به ابوزنبور را مأمور محاكمۀ ابن فرات كردند. در اين محاكمه وزير بر ابن فرات سخت گرفت و درشتخوييها كرد. ابن فرات نيز او را به خيانت در اموال بيت المال متهم كرد، چندان كه حامد خشمناك شد و با ابن فرات درآويخت. اين رفتار بر خليفه كه در واقع دولت و خلافت خود را از ابن فرات داشت، گران آمد و گفت تا ابن فرات را به زندان بازگردانند (همو، ۱ / ۶۰-۶۳). حامد بن عباس كه نتوانسته بود ابن فرات را به اقرار و نشان دادن اموال موجود خود و پولهايی كه به وديعه نزد كسان نهاده بود، وادارد، از خليفه خواست تا وزير معزول را به وی واگذارد. مقتدر كه در اموال ابن فرات طمع بسته بود و از كشته شدن او نيز بيم داشت، به تسليم او تن در نداد تا ابن فرات خود ۷۰۰ هزار دينار به خليفه رسانيد (قس: قرطبی، ۷۴) و دست وزير و رئيس دواوين او علی بن عيسی بن جراح از ابن فرات كوتاه شد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۶۴-۶۷). در دورۀ وزارت حامد بن عباس، در واقع علی بن عيسی بن جراح رشتۀ كارها را به دست داشت و از وزير جز نامی به وزارت باقی نماند ( العيون و الحدائق، ۴(۱) / ۲۷۹؛ ابوعلی مسكويه، ۱ / ۵۹). خاصه شورش مردم بغداد به واسطۀ گرانی و كمبود ارزاق و احتكار غلات توسط وزير (ابن اثير، همان، ۸ / ۱۱۶-۱۱۷)، نيز سعايتهای ابن فرات و پسر او محسن كه طمع خليفۀ مالدوست و عياش را به اموال وزير و كارگزارانش برمیانگيختند (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۸۷، ۸۸)، زمينه را بيشتر برای عزل حامد فراهم میكرد.
محسن بن فرات كه يك چند پس از بازداشت، آزاد شده بود با استفاده از دشمنی مفلح خادم و حامد بن عباس، همراه مفلح در وزارت پدرش كوشيد و رقعهای نوشت و به گردن گرفت كه اگر بزرگترين دشمنان ابن فرات يعنی حامد بن عباس، ابن الحواري، علی بن عيسی، شفيع لؤلؤی، نصر حاجب، ام موسی قهرمانه و خاندان مادرائی را به وی تسليم كنند، ۷ ميليون دينار از آنها به دست میآورد (ابن اثير، همان، ۸ / ۱۴۰). حامد بن عباس در اين وقت به سبب چيرگی ابن جراح بر كارها و اقبال خليفه به وی و آگاهی از كوششهای ابن فرات، اجازه خواسته و به واسط بر سر املاك خود رفته بود. اندكی بعد به دستور خليفه، ابن جراح را دستگير كردند و ابن فرات برای سومين بار به وزارت منصوب شد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۸۵- ۸۸).