جوری، شیخ حسن
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
شنبه 11 آبان 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/223880/جوری،-شیخ-حسن
چهارشنبه 6 فروردین 1404
چاپ شده
18
جوری، شیخ حسن (د 743ق / 1342م)، از نخستین رهبران قیام شیعی سربهداران در خراسان.آگاهی ما از زندگی و اقدامات شیخ حسن جوری ــ که بخش مهمی از آن صرف فعالیتهای پنهانی شده ــ ناقص، و بیشتر شامل 8 سال آخر عمر او ست. نامۀ شیخ به حاکم وقت توس و مشهد (امیرمحمدبیک)، کهنترین مأخذ دربارۀ وی است، که با توجه به روایتهای تقریباً یکسان از آن در آثار مورخان بعدی میتوان اصالت آن را مسلم دانست. شعرهای معدود ابن یمین فریومدی (د 769ق / 1368م) نیز از مآخذی است که اطلاعات اندکی از شیخ حسن به دست میدهد. از منابع نزدیک به دوران زندگی شیخ حسن، تاریخ سربهداران از مؤلفی ناشناخته است که با حمایت آخرین حاکم سربهداران، علی مؤید (765-788ق / 1364-1386م) ــ کـه روابط خـوبـی بـا درویشـان شیخ حسن جـوری نـداشتـه ــ نوشتـه شد بوده که از میان رفته، ولی گزیدههایی از آن در لابهلای آثار برخی از مؤلفان بعدی باقی مانده است.در منابع متأخرتر، بیشترین اطلاعات زندگی شیخ حسن را در آثار حافط ابرو و روضةالصفای میرخواند میتوان یافت. اخبار موجود در منابع دیگر مانند مجمل فصیحی فصیح خوافی (د 849 ق / 1445م)، مطلع سعدین و مجمع بحرین عبدالرزاق سمرقندی (د ح 875 ق / 1470م)، تذکرة الشعرای دولتشاه سمرقندی (تألیف: ح 896 ق)، حبیب السیر خواندمیر (د 942ق / 1535م) بیشتر مبتنی بر آثار حافظ ابرو و میرخواند است؛ اگرچه اطلاعات اندک و مغرضانۀ موجود در سفرنامۀ ابن بطوطه (د 779ق / 1377م)، نیز خالی از فایده نیست. در استفاده از منابع مورد اشاره، باید همواره دو نکته را به یاد داشت: اول آنکه مذهب قریب به اتفاق نویسندگان منابع مذکور موافق مذهب شیخ حسن نیست؛ دوم آنکه بیشتر این افراد سالها پس از مرگ شیخ حسن و به واسطه دربارۀ او نوشتهاند.سررشتۀ اطلاعات موجود دربارۀ زندگی شیخ حسن، با سرگذشت یکی از درویشهای مازندرانی به نام شیخ خلیفه مرتبط است. این شیخ خلیفه که از صوفیه بود، پس از حوادثی که براو رفت، وارد سبزوار شد و در یکی از مساجد آن شهر مقیم گردید (حافظ ابرو، پنج رساله ... ، 15). استقرار شیخ خلیفه در شهری که از مراکز اقامت سادات بود (بیهقی، 54-65) و بیشتر مردم آن مذهب شیعه داشتند (یاقوت، 1 / 691؛ اسفزاری، 1 / 277-279)، درخور توجه و تأمل است. آوردهاند که چون شیخ خلیفه «قرآن را با آوازی خوش میخواند و سخنان شیرین» داشت، مریدان بسیار پیدا کرد؛ ولی اینرفتار شیخ خشم فقهای سنیمذهب سبزوار را برانگیخت. نخست شیخ را از اقامت و فعالیت در مسجد منع کردند (حافظ ابرو، همانجا) و آنگاه با این بهانه که اصرار شیخ برای ماندن در مسجد و «حدیث دنیا گفتن» او نوعی بدعت است، فتوای قتل او را امضا کردند و برای تأیید پیش سلطان ابوسعید فرستادند. ایلخان مغول ضمن ابراز عدم رغبت به آزار درویشان، از حکام خراسان خواست که در این مورد مطابق شرع اقدام کنند (میرخواند، 5 / 605). به دنبال آن، فقها و اتباعشان، بیپروا به اذیت و آزار شیخ خلیفه و مریدانش پرداختند (همان، 15-16).شیخ خلیفه در شرایطی «حدیث دنیا» میگفت که زندگی مردم زیر سیطرۀ حکام، هر روز رنجآورتر میشد. اقبال مردم به صوفیه که حضرت علی(ع) را پیشوای خود، و مقابله با ستمگران را وظیفۀ خویش میدانستند، بیشتر میشد؛ و چون تحرکات «طایفۀ درویشان را در جهت قیام شیعیان تلقی میکردند، به حلقۀ مریدان آنان میپیوستند (اقبال، 466-467).از جمله کسانی که مسلک شیخ خلیفه را پسندید و تحصیل و تدریس علوم دینی را رها کرد و به حلقۀ دوستان و مریدان او درآمد، شیخ حسن جوری بود (حافظ ابرو، همان، 16). او در روستای جور از توابع نیشابور زاده شده، و از دوران کودکی و نوجوانی «مرید و معتقد اهل حق بود». وی خود گفته است که پس از اشتغال به «قیل و قال» مدرسه و اطلاع از «اختلاف اقوال و اعتقادات» در جست و جوی رستگاری و یافتن راه نجات آخرت، خدمت «صاحب الاسرار و الافتقار سرّ الله فی الارضین شیخ خلیفه رسید و بعضی از سخنان او شنید و به تدریج معلوم کرد که این بزرگ مرشد راه حق است و از سرِ صدق و ارادت و صفای نیت بدو تمسک نمود و به یمن همت مبارکش بدانچه مقصد و مقصود این ضعیف بود، رسید» (همان، 20).دشمنی فقهای سنی با شیخ خلیفه و قتل او (22 ربیع الاول، 736)، زمینۀ ترقی شیخ حسن را فراهم کرد؛ چه، مریدان شیخ خلیفه گرد شیخ حسن جوری جمع شدند و او را به عنوان جانشین شیخ خلیفه پذیرفتند (همان، 16). شاید این اقبال مردم متأثر از رابطۀ نزدیک شیخ حسن با شیخ خلیفه و حتى توصیۀ شیخ خلیفه به اطاعت مریدان از شیخ حسن بوده است. مشخصۀ عمدۀ زندگی شیخ حسن در این دوره، آوارگی و تغییر مکرر و اجباری محل زندگی و تبلیغ و تدارک آشکار و نهان برای مبارزه بود. شیخ حسن بیدرنگ پس از قتل شیخ خلیفه، برای فرار از دست دشمنان راهی نیشابور شد، اما دو ماه بعد، به مشهد و سپس به ابیورد و خبوشان (قوچان) رفت. با وجود این جابهجاییهای مکرر، بسیاری کسان به سخنان جذاب او دل سپردند و شیخ که نام مریدان و معتقدان خود را در دفتری ثبت میکرد، به آنان وعده میداد که وقت قیام در خواهد رسید (همانجا؛ میرخواند، 5 / 606).از سخنان شیخ حسن برمیآید که مذهب وی شیعۀ دوازده امامی بوده، و اندیشۀ ظهور حضرت مهدی (ع) برای دفع ظلم و برقراری عدالت را تبلیغ میکرده است. همچنین به نظر میرسد که شیخ برای رسیدن به مقصود خود، برنامه و ساز و کاری مشخص اندیشیده بوده است. حکام خراسان از سخنان عامهپسند شیخ حسن و فزونی شمار طرفداران وفادارش متوحش شدند (همانجـا) و آنـان را ــ که بـه تـدریج بـه شیخیـان و درویشـان معروف شدند (حافظ ابرو، پنج رساله، 19) ــ به شدت زیرنظر گرفتند؛ به گونهای که عرصه برای فعالیت شیخ حسن در خراسان چنان تنگ گردید که در اول شوال 736ق / 13 مۀ 1336م، راهی عراق عجم شد (همان، 16).اقامت شیخ حسن در عراق حدود یک سال و نیم طول کشید؛ در آنجا هم اقامتگاه ثابتی نداشت و پیوسته در حال سفر و تبلیغ بود. شیخ حسن میگفت یکی از مشکلاتش در عراق رفت و آمد شمار قابل توجهی از مریدان و علاقهمندان خراسانی بود و سرانجام برای کاستن از رنج آنان (در 738ق)، به خراسان مراجعت کرد (همانجا). با این حال، گمان میرود که پیشبینی کاهش خطرات و تهدیدات قبلی، در اتخاذ این تصمیم مؤثر بوده است؛ چه، از مدتی پیش اوضاع سیاسی خراسان، به دنبال شروع قیام سربهداران (شعبان 737) تغییر کرده بود و بسیاری از سربهداران به تعالیم شیخ حسن علاقهمند شده بودند. شیخ در اینجا هم مریدان را به متانت، بردباری، احتیاط و انتظار موقع مساعد برای کوتاه کردن دست ظلمه و بر کرسی نشاندن کلمۀ حق توصیه میکرد، و از آنان میخواست که ساز جنگ فراهم کنند و راز خود را تا موقع اقدام مخفی نگه دارند. البته بروز نابسامانی در قلمرو ایلخانان پس از مرگ سلطان ابوسعید، زمینۀ طرح این برنامهها و رونق کار شیخیان جوریه را مهیا میساخت.هنوز دو ماه از استقرار مجدد شیخ حسن در خراسان نگذشته بود که به سبب استقبال شیخیان و اقدامات متقابل حکام این سرزمین، وی بهناچار در رجب 738 راهی ماوراءالنهر شد (همان، 21) و چند ماهی را در مناطق مختلف آن دیار و هرات و خواف و نیشابور به آوارگی و سفر سپری کرد (همان، 16-21). در اقامت اخیر شیخ حسن در نیشابور، جمعی کثیر از عوام و برخی مشاهیر محلی به او پیوستند (همان، 17؛ نیز نک : عبدالرزاق، 176). این واقعه برخی از «مشایخ و متفقّهۀ نیشابور و اصحاب اغراض» را سخت متوحش کرد. عقیده به اینکه «این درویش و مریدان او دشمن اهل علماند و منکر قوانین شرعیهاند و تارِک احکام شریفه» و نیز بیم از قیام قریبالوقوع شیخ حسن حکام خراسان را به برخورد با شیخیان جوریه تشویق میکرد (همان، 17، 21-22). پس، امیر ارغون شاه، حاکم خراسان امیرمحمد اسحاق را مأمور تفحص در احوال شیخ حسن و مریدانش کرد. امیرمحمد، شیخیان را «مردم نیک معاش یافت که به کسب و حرفه انتعاش مینمودند و به طاعت و عبادت روزگار میگذراندند.» این گزارش موجب رهایی شیخیان از آزار و حبس شد (میرخواند، 5 / 606؛ حافظ ابرو، همان، 21).با این همه، شیخ حسن و گروهی از مریدانش به مشهد رفتند. در اینجا نیز تحریکات اصحاب قصد و غرض آنان را به ترک مشهد واداشت، ولی ارغونشاه که از تصمیم آنان مطلع شد، «به عذرخواهی و دلداری» مانع رفتن آنان گردید (همان، 21-22). بدون شک هدف ارغونشاه از این اقدام، نه کسب خشنودی شیخیان و تسهیل فعالیت آنان، بلکه چارهاندیشی برای مواجهه با خطر بزرگ و بالقوۀ آنان بود؛ زیرا سرانجام (احتمالاً در اواخر سال 740ق)، دستور بازداشت شیخ و مریدانش صادر گردید. عدهای از آنها را به طوس بردند و شیخ حسن و گروهی دیگر را در قلعۀ طاق ــ یا تاک (خواندمیر، 3 / 359) ــ واقع در ولایت یازر، محبوس کردند (حافظ ابرو، همان، 17، 21-22).بدون شک حکام خراسان مطلع بودند که مریدان پرشمار شیخ حسن در پا گرفتن و انتشار قیام سربهداران نقش بسزایی دارند (همان، 17). در واقع، آنچه ارغونشاه را مصمم به دستگیری و حبس شیخ و مریدانش کرد، پیشروی مسعود سربهدار به سمت نیشابور بود (میرخواند، 5 / 604). با زندانی شدن شیخ، اطلاعات منابع دربارۀ وی موقتاً قطع میشود؛ سکوت منابع با اخبار مربوط به تلاش هواداران شیخ و سربهداران برای آزادی او از زندان شکسته میشود.
با توجه به اعتبار شیخ حسن در میان مردم بیهق، ارتباط دیرهنگام قیامکنندگان با شیخ حسن محل سؤال است. شاید این امر ناشی از درگیری شدید سربهداران با حکومت منطقه و نیز بیرغبتی نخستین رهبر سیاسی قیام، امیر عبدالرزاق به شیخ حسن باشد. با انتقال رهبری سربهداران به امیر وجیهالدین مسعود (738-745ق / 1337-1344م) و تلاش وی برای بهرهگیری از تمامی امکانات در تثبیت حکومت سربهداران، اوضاع به نفع شیخ حسن تغییر کرد.به دنبال تثبیت سلطۀ مسعود بر منطقۀ نیشابور، گروهی از سربهداران شیخ را از محبس رهانیدند و به سبزوار بردند (حافظ ابرو، همان، 18-19؛ خواندمیر، همانجا) و این اقدام از حمایت امیرمسعود سربهدار برخوردار بود، که باید آن را برای افزایش توانمندی در مقابله با حکام محلی و مغول، کسب مشروعیت، تثبیت و تقویت حکومت و نیز تدارک اسباب بسط قلمرو او ارزیابی کرد (حافظ ابرو، همانجا). البته تشدید اختلافات داخلی وارثان حکومت ایلخانان هم در آزادی شیخ مؤثر بود. ظاهراً اقدام برای آزادی شیخ موقعی صورت گرفت که ارغونشاه، برای حمایت از لشکرکشی هواداران پادشاهی طغاتیمورخان برضد سپاهیان امیر شیخ حسن چوپانی، از خراسان به عراق رفته بود (میرخواند، 5 / 608-609؛ نیز نک : شبانکارهای، 310-311).به هر حال، در بدو امر، امیر وجیهالدین مسعود نسبت به شیخ اظهار ارادت کرد و کوشید موافقت او را برای اقدامات نظامی و سیاسی به دست آورد. نیاز مسعود به کسب حمایت همهجانبۀ شیخ حسن به اندازهای بود که حتى میگفت در قیام سربهداران، شیخ حسن، خلیفه و پیشوای روحانی آنان است و او [مسعود] زیرنظر شیخ عهدهدار امور دنیوی است (حافظ ابرو، پنج رساله، 18؛ ابن بطوطه، 1 / 464). این شیوۀ عمل مسعود با استقبال شیخ حسن مواجه شد و انبوه مریدان شیخ که گورکان نیز خوانده میشدند (میرخواند، 5 / 608) از اطراف و جوانب آمدند، و در زمانی کوتاه لشکری انبوه مهیا گردید (حافظ ابرو، همان، 19).اتحاد مسعود و شیخ و فزونی گرفتن چشمگیر قدرت و قلمرو سربهداران (در 741ق / 1340م) موجب نگرانی و وحشت دو حاکم سنی غرب و شرق قلمرو سربهداران، یعنی طغای تیمور و ملک معزالدین حسین کرت، شد و جدال سربهداران شیعهمذهب با این دو همسایه اجتنابناپذیر گردید، اما تا مدتی بخت با سربهداران بود و دشمنان به علت ضعف مفرط و درگیری با دیگر مدعیان، از اتحاد با هم و اقدام جدی برضد سربهداران بازماندند (همانجا؛ ابن بطوطه، 1 / 465).مهمترین فعالیت امیرمحمدبیک، پسر ارغونشاه و دیگر دستاندرکاران حکومت خراسان ایجاد تفرقه میان دو رهبر سیاسی و مذهبی سربهداران بود. محمدبیک میکوشید تا شیخ حسن را از مسعود جدا کند. شیخ حسن در بخشی از جوابیۀ مفصل خود (در 15 ذیحجۀ 741) به امیر محمدبیک، به طور ضمنی به دفاع از پایبندی خود به مسلک درویشی پرداخته، و همراهیاش با سربهداران را اجباری و ناشی از دستدرازی و ستمگری حکام دانسته است (حافظ ابرو، پنج رساله، 19-23). بدیهی است که ادعای تمایل شیخ به گوشهنشینی و دوری از قدرت، با آمال و اهداف تبلیغات چند سالۀ او سازگاری ندارد. بخشی از مطالب مندرج در نامۀ شیخ حسن به امیرمحمدبیک حکایت از این دارد که مسعود با درک شرایط حساس سربهداران و جایگاه و اهمیت شیخ حسن، نهایت سعی خود را برای جلب خشنودی و اعتماد شیخ به کار برده است (همان، 23). داوری دربارۀ صداقت گفتار مسعود، با ملاحظۀ حوادث بعدی، دشوار نیست. با این حال به نظر میرسد که تا مدتی، به واسطۀ روابط مناسب شیخ و مسعود، سربهدارانِ متحد و قدرتمند به توسعۀ قلمروشان پرداختند.ناکامی حکام مغول خراسان برای ایجاد تفرقه میان شیخ حسن و مسعود و مقابله با قدرت روزافزون و گسترش قلمرو سربهداران، طغای تیمورخان را ــ که از مدعیان جانشینی سلطان ابوسعید بود ــ عمیقاً نگران کرد و به اندیشۀ رویارویی با سربهداران انداخت و وی پیش از هر اقدامی قاصدی از مازندران نزد شیخ حسن و مسعود فرستاد تا با یادآوری موافقت عدهای از حکام محلی و مغول با پادشاهی طغای تیمورخان، سربهداران را به اطاعت از وی خواند. شیخ حسن جواب داد «اگر پادشاه به فرمودۀ خدا و رسول زندگانی فرماید، ما همه متابعت کنیم و الا شمشیر در میان خواهد بود». طغایتیمورخان پاسخ تند شیخ را یاغیگری تلقی کرد و ــ احتمالاً با تشویق ارغونشاه و دیگر حکام نگران خراسان ــ به نبرد با سربهداران مصمم شد (میرخواند، 5 / 613).آنچه رویارویی سربهداران با سپاهیان طغای تیمورخان را تسریع کرد، تلاش شیخ علی گاون برادر طغای تیمور برای جبران شکست خود از سپاهیان شیخ حسن چوپانی در عراق عجم بود. نبرد شیخ حسن و مسعود با سپاهیان طغای تیمورخان در 742ق به وقوع پیوست که به قتل شیخ علی گاون و شکست سپاهیان طغای تیمورخان انجامید. به دنبال این پیروزی، اغلب بزرگان و امرای خراسان ــ به استثنای معدودی چون حاکم هرات ــ از روی اجبار یا اکراه به شیخ و مسعود اظهار ارادت و اطاعت کردند. سربهداران آنگاه به فکر تسخیر هرات و بقیۀ خراسان افتادند (حافظ ابرو، همان، 23-24، 32، ذیل ... ، 200-211؛ عبدالرزاق، 202-204). از گزارشهای تاریخی برمیآید که سربهداران در این مرحله، تمرکز و استقرار بیشتر یافتند. با این همه، اتحاد رهبران مذهبی و سیاسی سربهداران به سستی گرایید و آنان به معضلاتی برخوردند. مطمئناً در ریشهیابی علل و اسباب این وضعیت، بررسی شخصیت و اندیشههای آن دو و نیز انگیزههای هر یک از اتحاد بسیار مهم است. نخست، تفاوت میان شخصیت فکری و اعتقادات شیخ حسن با مسعود قابل توجه است. این ناهمخوانی از همان ابتدای نزدیکی شیخ و مسعود مورد توجه و سؤال بسیاری بود؛ به گونهای که حاکم وقت طوس و مشهد، امیرمحمدبیک، ضمن پیغامی به شیخ، این مقوله را متذکر میگردد (حافظ ابرو، پنج رساله، 19-20؛ نیز میرخواند، 5 / 609). در ابیات شاعر معاصر آنها ابن یمین نیز به گوشههایی از تفاوت شخصیت و اندیشۀ شیخ حسن و مسعود، اشاره شده است (ص 12-13، 100، 365).در پیجویی دیگر علل اختلاف شیخ حسن و مسعود، باید به اهداف آن دو از اتحاد توجه کرد. تردیدی نیست که نخستین منظور مسعود از متحد شدن با شیخ حسن، بهره گرفتن از پشتوانۀ علاقهمندان شیخ برای گذر از دورۀ بحرانی بنیانگذاری حکومت بود. به نوشتۀ یکی از مورخان شیعی: «چون امیر مسعود بر مسند ایالت صعود نمود، جویای سندی شد که به آن وسیله قصر دولت خود را مشیّد گرداند و بعد از تأمل و اندیشه خاطر به آن قرار داد که شیخ حسن جوری را که اکثر مردم آن ولایت مخلص اویاند از محبس بیرون آورده، مقتدای خود سازد» (خواندمیر، 3 / 359؛ نیز نک : حافظ ابرو، همان، 18)؛ در مقابل، به نظر میرسد که هدف اساسی شیخ حسن از همراهی با مسعود، کمک گرفتن از سربهداران برای ایجاد حکومت شیعه و ترویج تشیع دوازده امامی بود (ابن بطوطه، 1 / 464). اگر این حدس صحیح باشد، باید گفت که به سبب تفاوتهای بنیادی میان دیدگاههای این دو، بروز اختلاف میان آنان قطعی بود. اگر بپذیریم که دغدغۀ اصلی مسعود حفظ و توسعۀ حکومت سربهداران بود، در آن صورت، باید گفت مسعود کاربرد تمام امکانات و شیوههای مختلف را برای رسیدن به هدف جایز میدید؛ بنابراین، میتوان گفت که مسعود مصالحه با حکام سنی و مغول ایران را نیز مذموم نمیدانست (اسمیت، 126). در مقابل، از فحوای جوابیهها و پیامهای شیخ حسن به دشمنانش (نک : ادامۀ مقاله) برمیآید که از دیدگاه تند شیعی شیخ، مجال چندانی برای تعامل و سازش با مخالفان اعتقادی وجود نداشت. با اینکه منابع دربارۀ اختلافنظرهای شیخ حسن و مسعود سکوت کردهاند، اما حدس زده میشود که طی تقریباً 3 سال اتحاد این دو شخصیت، تفاوت دیدگاهها به مرور به اختلاف و کدورت بدل شد. نکتۀ مسلم آن است که تقابل و تعارض دیدگاهها و اهداف شیخ حسن و مسعود، در جریان جنگ آنان با حاکم هرات آشکار گردید.دربارۀ دلیلهای درگیری سربهداران با ملک معزالدین، همانگونه که اشاره شد، دو عامل مذهب و قلمرو دخیل بود. ظاهراً اسباب این رویارویی هنگامی پدید آمد که حاکم هرات از روند توسعۀ قلمرو و ازدیاد قدرت سربهداران و بسط تشیع در خراسان متوحش، و متمایل به اتحاد با طغای تیمورخان در برابر سربهداران گردید. خلیفۀ سربهداران که از پیامد نزدیکی دو مدعی سنی خراسان نگران بود، با فرستادن دو نماینده به دربار حاکم هرات، او را «دزد دین» خواند، و به اقدام ملک معزالدین برای اتحاد با طغایتیمورخان معترض شد و آن را در جهت آزار مسلمانان دانست. پیغام تند شیخ حسن و قتل فرستادگان او توسط حاکم هرات، شعلۀ دشمنی آنان را افروختهتر ساخت (میرخواند، 4 / 681).با توجه به وضعیت پیش آمده و عزم ملک معزالدین برای جنگ، دو رهبر سیاسی و مذهبی سربهداران نسبت به شروع جنگ اتفاقنظر داشتند، اما درمورد استمداد از دیگر حکام سنی برای پیروزی بر ملک معزالدین، میان آنها اختلافنظر بود؛ در حالی که مسعود از اتحاد با حکام سنیِ مستقر در غرب ایران (چوپانیان)، برای مقابله با حکام سنی مذهب هرات (آل کرت)، طرفداری میکرد (اسمیت، 138-139)، شیخ مخالف هرگونه نزدیکی و اتحاد با حکام سنی مذهب بود. هرچند رهبران سربهداران در نهایت توافق کردند که به جنگ ملک معزالدین حسین کرت بروند، اما مشاجرات دربارۀ جنگ آسیب جدی به اعتماد و اتحاد نهچندان استوار میان شیخ و مسعود وارد کرد. عمیق شدن اختلافات دو رهبر سربهداران به بروز شکاف میان هواداران آنان انجامید. در این شرایط نامطمئن و نگرانکننده، سربهداران ناگزیر به جنگ با حاکمان هرات شدند. این نبرد در 13 صفر 743ق / 18 ژوئیۀ 1342م، در ولایت خواف (حدود زاوه) در گرفت (ابن یمین، 570) و از بامداد تا نزدیک غروب جریان داشت (ابن بطوطه، 1 / 465) و در شرایطی که روند جنگ به نفع سربهداران پیش میرفت، شیخ حسن با شمشیر یکی از سپاهیان سربهدار (نصرالله جوینی) به قتل رسید. اقدام سریع مسعود در کشتن ضارب شیخ، نتیجهای جز سوءظن مریدان شیخ حسن به مسعود نداشت (حافظ ابرو، پنج رساله، 25، 32-36؛ نیز نک : میرخواند، 4 / 682؛ خواندمیر، 3 / 360).شیخیان با آگاهی از اختلافات آشکار و نهان مسعود و شیخ، کشته شدن شیخ را زیر سر مسعود دانستند و دست از جنگ کشیدند. پس از آنکه شیخیان با پیکر بیجان مرشدشان صحنۀ جنگ را ترک گفتند، نبرد با پیروزی آل کرت و فرار مسعود و سپاهیانش خاتمه یافت. جنازۀ شیخ حسن را به سبزوار بردند و در کنار قبر شیخ خلیفه به خاک سپردند (میرخواند، 4 / 682).ظاهراً گذشت زمان سوءظن به مداخلۀ مسعود در قتل شیخ را از میان نبرده است، به گونهای که دولتشاه سمرقندی به صراحت مینویسد: «مسعود شخصی را فرمود تا ضربتی بر شیخ حسن زد» (ص 314-315؛ نیز نک : فصیح، 63). پس از قتل شیخ حسن، مریدان شیخ (شیخیان) از طرفداران مسعود (سربهداران) به راحتی قابل تشخیص بودند. با متوقف شدن حمایت شیخیان از مسعود (حافظ ابرو، همان، 25)، رونق حکومت او از میان رفت. پس از مسعود هم، به سبب تداوم دشمنی و رقابت دو جناح سربهداران و شیخیان، حکومت سربهداران به ثبات و اقتدار کافی دست نیافت.پس از آخرین درگیری شدید دو گروه رقیب (شیخیان و سربهداران)، علی مؤید که به تازگی به قدرت رسیده بود، «دست به ایذاء درویشان شیخ حسن جوری گشاد و فرمود تا مقبرۀ شیخ خلیفه و شیخ حسن را خراب و مزبلۀ اهل بازار کنند و حکم کرد تا خلایق بدان هر دو شیخ» لعنت فرستند (میرخواند، 5 / 624؛ نیز نک : قزوینی، 301). این اقدام تند آخرین حاکم سربهداران، حاکی از تداوم محبوبیت شیخ حسن بود، و ظاهراً، با سقوط حکومت سربهداران (788ق / 1386م) نیز از میان نرفت. به نوشتۀ حافظ ابرو، در دهههای نخست سدۀ 9ق / 15م، مردمان بسیاری دوستدار شیخ حسن بودند (همان، 16). شاید سبب این ماندگاری نام و اعتبار شیخ، گذشته از فعالیتهای تبلیغی وی، توطئۀ قتل او نیز بوده است.
ابن بطوطه، سفرنامه، ترجمۀ محمدعلی موحد، تهران، 1376ش؛ ابن یمین، محمود، دیوان، به کوشش حسینعلی باستانی راد، تهران، 1344ش؛ اسفزاری، محمد، روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات، به کوشش محمدکاظم امام، تهران، 1338-1339ش؛ اسمیت، جان ماسون، خروج و عروج سربهداران، ترجمۀ یعقوب آژند، تهران، 1361ش؛ اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مغول، از حملۀ چنگیز تا تشکیل دولت تیموری، تهران، 1347ش؛ بیهقی، علی، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، 1317ش؛ حافظ ابرو، پنج رسالۀ تاریخی، به کوشش فلکس تاور، پراگ، 1958م؛ همو، ذیل جامع التواریخ رشیدی، به کوشش خانبابا بیانی، تهران، 1350ش؛ خواندمیر، غیاثالدین، حبیبالسیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1362ش؛ دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، به کوشش محمد عباسی، تهران، 1337ش؛ شبانکارهای، محمد، مجمع الانساب، به کوشش هاشم محدث، تهران، 1363ش؛ عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1372ش؛ فصیح خوافی، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فرخ، مشهد، 1339ش؛ قزوینی، یحیى، لب التواریخ، تهران، 1363ش؛ میرخواند، محمد، روضة الصفا، تهران، 1339ش؛ یاقوت، معجمالبلدان، ترجمۀ علینقی منزوی، تهران، 1380ش.
جمشید نوروزی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید