ابن رشد
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 19 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/223148/ابن-رشد
پنج شنبه 4 اردیبهشت 1404
چاپ شده
3
اِبْنِ رُشد، ابوالولید محمد بن احمد بن محمد بن رشد، مشهور به حفید (نواده) فیلسوف، شارح و مفسر آثار ارسطو، فقیه و پزشك برجستۀ غرب اسلامی (اندلس).
وی در 520 ق/ 1126 م در شهر قُرطُبه دراندلس زاده شد. پدربزرگ و پدرش هر دو از فقیهان و عالمان نامدار و بلندپایۀ زمان خود بودهاند. پدربزرگش محمد بن احمد بن احمد بن رشد، ابوالولید (450-520 ق/ 1058-1126 م)، قاضی القضاة و امام مسجد جامع شهر قرطبه و دارای نوشتههای مهمی در فقه مالكی بوده است (ابن بشكوال، 2/ 576-577). پدرش احمد بن محمد بن احمد، ابوالقاسم نیز فقیه و قاضی قرطبه بوده است (همو، 1/ 83). ابن رشد نخست نزد پدرش فقه آموخت و كتاب مُوَطَّـأ را به حافظه سپرد، همچنین اندكی فقه نزد ابوالقاسم ابن بشكوال و سپس نزد ابومحمد بن رِزق و ابومروان بن مَسَرَّة، و ادبیات عرب را نزد سَمحون آموخت و از ابوجعفر بن عبدالعزیز و ابوعبدالله العازِری اجازه گرفت، پزشكی را نیز نزد ابومروان بن جُرَّیول بَلَنسی و به ویژه نزد ابوجعفر بن هارون التُّجالی یا التُّرُجالی (از شهر تُرُجاله «تروخیلّو» دراندلس) فراگرفت. در فقه بیشتر به «درایت» دلبستگی داشت تا «روایت» و در آن زمینه كتاب بِدایَة المُجتهِد و نَهایة المُقتصد را تألیف كرد. استادان وی در فلسفه شناخته نیستند و ما تنها میدانیم كه وی طی مدتی كه نزد ابوجعفر بن هارون التُّرُجالی میگذرانده از وی ریاضیات و نیز بسیاری از «علوم حِكمیّه» را آموخته بوده است (مَرّاكشی، محمد، 6/ 22؛ ابن ابار، 2/ 553-554؛ ابن ابی اُصَیبعه، 3/ 122). ابن رشد بر علم كلام و به ویژه كلام اشعری نیز تسلط داشته، هر چند بعداً در نوشتههایش از متكلمان انتقاد كرده است. در برخی گزارشها آمده است كه استاد ابن رشد در فلسفه، فیلسوف مشهور ابنباجَّه (ه م) بوده است، اما این گزارش از لحاظ تاریخی نمیتواند درست باشد؛ زیرا درگذشت ابن باجه در 533 ق/ 1138 م روی داده بوده، یعنی هنگامی كه ابن رشد نوجوانی 12 یا 13 ساله بوده است؛ ولی به گفتۀ ارنست رنان «همانندی عقاید و احترام ژرفی كه ابن رشد با آن دربارۀ آن مرد بزرگ (ابن باجه) سخن میگوید، حق میدهد كه به معنایی كلی، ابن رشد را شاگرد وی تلقی كنند» (ص 14). هر چند از تفصیل سرگذشت ابن رشد آگاهی زیادی نداریم، اما برخی از گزارشهای مورخان و نیز اشارههای خود ابن رشد در برخی از نوشتههایش، تا اندازهای رویدادهای زندگیش را منعكس میكنند. فعالیتهای اجتماعی و علمی ابن رشد در دوران فرمانروایی مُوَحِّدون دراندلس جریان داشته است. در این میان سرگذشت وی، به ویژه با رویدادهای دوران حكومت دو تن از برجستهترین فرمانروایان موحدون، یعنی ابویعقوب یوسف و ابویوسف یعقوب (المنصور)، گره خورده بود، هر چند آغاز فعالیتهای اجتماعی و علمی وی در دوران فرمانروایی بنیانگذار سلسلۀ موحدون عبدالمؤمن علی (524- 558 ق/ 1130-1163 م) بوده است. بنابر گزارشهای مورخان، عبدالمؤمن خود مردی دانشمند و دانشپرور بوده است و در دوران فرمانرواییش دانشمندان را از هر سو فرا میخوانده و زندگی آسودهای برایشان فراهم میكرده است (نک : ابن ابی زرع، 203-204). در 548 ق/ 1153 م، ابنرشد در مراكش بوده و احتمالاً برای یاری كردن به مقاصد عبدالمؤمن در برپا ساختن مدارسی در آنجا اشتغال داشته است (رنان، 15). از سوی دیگر نشانهای در دست است كه ابن رشد، احتمالاً در طی همین مدت اقامت در مراكش، به پژوهشهای تازهای در زمینۀ ستارهشناسی اشتغال داشته و میكوشیده است كه دانش ستارهشناسی را، كه در دوران وی برپایۀ هیأت بَطلمیوسی استوار بوده كه خودِ آن بر ریاضیات تكیه داشته است، بار دیگر به ستارهشناسی دوران باستان بازگرداند كه برپایۀ «اصول طبیعی» قرار داشته است. وی این نكته را در بخشی از تفسیر بزرگ خود بر كتاب متافیزیك یا مابعدالطبیعۀ ارسطو چنین بیان میكند «پژوهش دربارۀ این ستارهشناسی قدیم باید یكباره از نو انجام گیرد، زیرا آن ستارهشناسی درستی است كه بر اصول طبیعی استوار است ... من در جوانی آرزو داشتم كه این پژوهش را به انجام رسانم، اما در این دوران پیری از این كار نومید شدم، زیرا پیش از آن موانعی مرا از انجام آن بازداشته بود» ( تفسیر مابعدالطبیعه، 3/ 1663-1664). پس از مرگ عبدالمؤمن (558 ق) پسرش ابویعقوب یوسف جانشین وی شد. در دوران فرمانروایی او كه آكنده از حوادث، درگیریها، جنگها، پیروزیها و شكستها بود، حاكمیت موحدون كاملاً استوار شد واندلس از شكوفایی زندگی اجتماعی و نیز فرهنگی برخوردار گردید. خود ابویعقوب نیز مردی دانشمند و در تاریخ عرب و لغت و نحو عربی بسیار چیرهدست بوده است و از دانشهای دیگر، مانند فقه و حدیث نیز بهرهای فراوان داشته و سرانجام به آموختن فلسفه روی آورده بود و در این رهگذر از آموختن پزشكی نظری آغاز كرده و با مهمترین رشتههای فلسفه آشنا شده بود. وی همچنین فرمان داده بود كه كتابهای فلسفی و دیگر دانشهای نظری را از اقطاراندلس و مغرب، گرد آورند و نیز در هر جا در جستوجوی دانشمندان و به ویژه اهل دانشهای نظری بود، چنانكه شمار بسیاری از ایشان بر وی گرد آمدند (مراكشی، عبدالواحد، 237- 239). یكی از برجستهترین این دانشمندان، فیلسوف نامدار ابنطُفَیل (د 581 ق/ 1185 م) بود، كه وزیر و پزشك ابویعقوب گردید و نزد او از اعزار و احترام فراوان برخوردار بود. ابن طفیل نیز، به نوبۀ خود، دانشمندان را از اقطار مختلف به دربار ابویعقوب دعوت و وی را به بزرگداشت ایشان تشویق میكرد. ابن طفیل، كه پیش از آن با ابن رشد آشنا شده بود، وی را به ابویعقوب معرفی كرد. عبدالواحد مراكشی نخستین دیدار ابن رشد را با ابویعقوب، كه در سرنوشت اجتماعی و فلسفی ابن رشد نقش تعیینكنندهای داشته است، چنین بیان میكند «شاگرد فقیه وی (یعنی ابن رشد) استاد ابوبكر بن بُندود بن یحیی قرطبی مرا آگاه كرد، كه بارها از ابوالولید شنیدم كه میگفت، هنگامی كه نزد امیرالمؤمنین ابویعقوب وارد شدم، وی و ابوبكر ابن طفیل را یافتم و جز آن دو كسی آنجا نبود. ابن طفیل به ستایش من آغاز كرد و از خانواده و نیاكان من سخن میگفت و به خاطر لطفی كه به من داشت، بر آن سخنان چیزهایی افزود كه من خود را سزاوار آنها نمیدانستم. آنگاه امیرالمؤمنین، پس از پرسیدن نامم و نام پدرم و نَسَبم، نخستین گفتوگو را با من اینگونه آغاز كرد و گفت: عقیدۀ ایشان ــ یعنی فیلسوفان ــ دربارۀ آسمان چیست، آیا قدیم است یا حادث؟ مرا شرم و ترسی فرا گرفت، تعلّل میكردم و اشتغال به دانش فلسفه را منكر میشدم. و نمیدانستم كه ابنطفیل با وی چه قرار نهاده بود؛ امیرالمؤمنین متوجه ترس و شرم من شد، روی به ابن طفیل كرد و دربارۀ مسألهای كه از من پرسیده بود، با وی سخن گفت و آنچه را كه ارسطو و افلاطون و همۀ فیلسوفان گفته بودند، بیان كرد و در كنار آن احتجاج اهل اسلام بر ایشان را نیز ایراد كرد. من از او حافظهای سرشار دیدم كه نزد هیچ یك از مشتغلین به این كار (فلسفه) و كسانی كه همۀ وقت خود را صرف آن میكنند، گمان نمیبردم. وی همچنان به من آرامشی میداد، تا اینكه سخن گفتم و وی از آنچه دربارۀ دانش فلسفه میدانستم، آگاه شد. هنگامی كه از نزد وی بیرون آمدم، فرمان داد كه مقدار پول و خلعتی گرانبها و مركوبی به من داده شود» (صص 242-243). مراكشی سپس از همان شاگرد ابن رشد، سخن استادش را نقل میكند كه «ابن طفیل روزی مرا نزد خود خواند و گفت: امروز از امیرالمؤمنین (یعنی ابویعقوب) شنیدم كه از آشفتگی عبارت ارسطو یا عبارت مترجمان وی شكایت میكرد و پیچیدگی معانی وی را بیان میكرد و میگفت اگر كسی یافت میشود كه این كتابها را تفسیر كند و معانی آنها را پس از نیك فهمیدن، بر ذهن خوانندگان نزدیك نماید، دریافت آنها برای مردم آسانتر خواهد شد؛ تو اگر توانایی این كار را داری به آن بپرداز و امیدوارم كه از عهدۀ انجام آن برآیی، چون من به تیزی ذهن و صفای قریحه و نیروی تو در پرداختن به هنر فلسفه آگاهم؛ آنچه مرا از دست زدن به این كار بازمیدارد، چنانكه میدانی، سالخوردگی من و اشتغالم به خدمت و صرف توجهم به چیزهایی است كه نزد من از آن كار مهمتر است. سپس ابن رشد گفت: این بود آنچه مرا به توضیح و تفسیر كتابهای حكیم ارسطو برانگیخت» (ص 243). اما گویا ابنرشد در آن هنگام، دیری نزد ابویعقوب نماند؛ زیرا در 565 ق/ 1169 م وی را در منصب قضا در شهر اشبیلیه مییابیم و در آنجا بود كه وی خلاصههایی (جوامع ) از كتابهای ارسطو «دربارۀ پیدایش جانوران» و «دربارۀ اعضاء جانوران» را نوشته، یا به پایان رسانده بوده است. در حدود 567 ق/ 1171 م ابن رشد، با همان عنوان قاضی، به قرطبه بازگشت. رنان میگوید: «بیشك از این دوران به بعد است كه وی تفسیرهای بزرگ خود را (بر آثار ارسطو) تألیف كرده بود. وی در آنها غالباً از اشتغال به امور اجتماعی شكایت دارد، كه وقت و فراغ بال لازم را برای آن كارها، از وی میگیرد. در پایان نخستین مقالۀ خلاصۀ كتاب المجسطی میگوید كه اجباراً میبایستی خود را به مهمترین قضایای مجسطی محدود سازد و خود را به مردی تشبیه میكند، كه زیر فشار آتشسوزی، خویش را با ضروریترین اشیاء خود، هر چه باشند، نجات میدهد. وظایف وی، او را وادار میكردند كه به اقطارمختلف امپراتوری موحدون بارها سفر كند. ما او را گاه در این سو و گاه در آن سوی تنگۀ جبل الطارق، در مراكش، در اشبیلیه، در قرطبه مییابیم و تفسیرهایش در این شهرهای مختلف تاریخگذاری شدهاند. در 574 ق/ 1178 م وی در شهر مراكش بخشی از كتابش «دربارۀ جوهر جرم فلكی» را مینویسد، 575 ق در اشبیلیه یكی از رسایل خود را دربارۀ الهیات به پایان میرساند و در 578 ق ابویعقوب یوسف در مراكش وی را به جانشینی ابن طفیل و به عنوان پزشك اول خود تعیین میكند» (صص 18-19؛ قس: مونك، 422-423). ابویعقوب در ماه شعبان 579 ابن رشد را به عنوان قاضی القضاة قُرطُبه منصوب كرد و همزمان چهار تن از فرزندان خود را به ولایت چهار ناحیۀ اندلس گمارد: ابواسحاق، والی اشبیلیه، ابویحیی، والی قرطبه (بنا به درخواست ابنرشد)، ابوزید والی غَرناطه و ابوعبدالله، والی مُرسَیه. ابویعقوب در این هنگام خود را برای رویارویی و جنگ با مسیحیان آماده میكرد، كه سرانجام آن نبرد شَنتَرین بود. در این نبرد مسلمانان شكست خوردند و خود ابویعقوب نیز به سختی زخمی شد و سرانجام در 12 ربیع الثانی 580 ق/ 23 ژوئیۀ 1184 م، یا بنابر روایت دیگری، در 7 رجب آن سال، درگذشت (دربارۀ وی نک : ابنصاحب الصّلاة مورخ معاصر او در كتابش، المَنُّ بالامامة عَلَی المستَضعفین بِاَن جَعَلَهم اللّهُ ائمَّةً و جَعَلَهُم الوارِثین، دست نوشتۀ آن در آكسفورد، كتابخانۀ بودلیان، در فهرست لاتینی از سال 1787 م، ص 167، شم 757؛ نیز عنان، 2/ 11-13). پس از مرگ ابویعقوب، پسرش ابویوسف یعقوب، كه در آن هنگام 32 ساله بود، جانشین پدر گردید. به خاطر پیروزیهای متعددش در جنگهای با مسیحیان به رهبری آلفونس هشتم پادشاه كاستیل در نبرد الاَرَكْ (آلاركس) لقب المنصور به وی داده شده بود. ابن رشد تقریباً تا اواخر دوران فرمانروایی وی از تقرب و احترام ابویوسف برخوردار بود. ما در میان رویدادهای ناگوار دوران فرمانروایی وی، به دو واقعه اشاره میكنیم، كه یكی از آنها، با پایان سرگذشت ابنرشد به نحوی مرتبط میشود: نخستین رویداد هنگامی بود كه ابویوسف المنصور در جریان یكی از نبردهایش غایب بود. در این هنگام برادرش ابوحفص عمر ملقب به الرشید و عمویش ابوالربیع سلیمان بن عبدالمؤمن، كه یكی در مشرقاندلس والی مُرسیه و دیگری والی شهر تادِلا از بلاد صَنهاجَه بود، سر به شورش برداشتند و چون خبر این شورش به ابویوسف رسید، وی را سخت آشفته كرد؛ شتابان به سوی مراكش (فاس) روانه شد. برادر و عمویش به دیدار وی شتافتند، اما او فرمان داد كه هر دو را دستگیر و در غل و زنجیر كردند و سپس به نمایندۀ خود دستور داد كه هر دو را بكشد. این واقعه در 583 ق/ 1187 م روی داد (مراكشی، عبدالواحد، 276- 278). دومین رویداد هنگامی بود كه ابویوسف در 585 ق رهسپار نبرد با آلفونسو اِنریكس (بطروبن الزّیق) نخستین پادشاه پرتقال (1139-1185 م) بود، كه در آن هنگام به شهر «شِلْب» دراندلس هجوم آورده و آن را تصرف كرده بود. ابویوسف در غیاب خود، برادر دیگرش ابویحیی را به ولایت قرطبه منصوب كرده بود. وی پس از اخراج پرتقالیها ازاندلس، به مراكش بازگشت و در آنجا سخت بیمار شد، چنانكه بیم مرگش میرفت. در این هنگام، وی ابویحیی را نزد خود فراخواند، اما این یك در رفتن تعلّل میورزید و در انتظار مرگ ابویوسف بود و در این میان به امید مرگ برادرش، شیوخ اندلس را گرد آورد و ایشان را به هواداری از خود دعوت كرد. اما ابویوسف بهبود یافت و به توصیۀ پزشكان سفر كرد و به سوی شهر فاس روانه شد. در این هنگام خبر توطئۀ ابویحیی به وی رسید. ابویحیی نیز چون از بهبود برادرش آگاه شد، به قصد پوزش خواهی روانه گردید و در شهر «سَلا» با وی روبهرو شد. اما ابویوسف شیوخ اندلس را نزد خود فراخواند و از ایشان شهادت گرفت و سپس ابویحیی را احضار كرد و فرمان داد كه گردنش را بزنند. كشتن وی به دست برادر پدریش عبدالرحمن بن یوسف، در حضور گروهی از مردمان انجام گرفت (نک : همان، 280-281). در اینجا باید به این نكته اشاره كنیم كه این ابویحیی همان كسی است كه چنانكه گفته شد، ابویعقوب، پدر ابویوسف، وی را بنابر توصیه و درخواست ابنرشد، به ولایت قرطبه گمارده بود. این نزدیكی و دلبستگی ابنرشد به ابویحیی، گویا در مغضوبیت (یا محنۀ) بعدی وی نزد ابویوسف المنصور، نقشی داشته است.
ابن ابی اصیبعه، با اشاره به نبردِ الاَرَك مینویسد «هنگامی كه در 591 ق منصور در قرطبه بود و قصد جنگ با آلفونس هشتم، پادشاه كاستیل، را داشت، ابوالولید ابن رشد را نزد خود خواند و چون حضور یافت به وی احترام بسیار نهاد و به خود نزدیكش كرد تا از جایی كه ابومحمد عبدالواحد بن الشیخ حفص الهِنتانی سومین یا چهارمین نفر از ده تن مصاحبان عبدالمؤمن نشسته بود، فراتر رفت. ابن عبدالواحد داماد منصور بود كه به علت منزلت بزرگش نزد منصور، وی دختر خود را به عقد او درآورده بود و عبدالواحد از آن زن پسری داشت علی نام كه اكنون فرماندار افریقیه (تونس) است» (3/ 123-124). با وجود این، به زودی وضع دگرگون شد و ابن رشد مغضوب منصور گردید. تاریخنگاران دربارۀ انگیزه یا انگیزههای این مغضوبیت، حدسهای گوناگون میزنند و گزارشهای مختلف میدهند. عبدالواحد مراكشی مینویسد كه مغضوبیت ابن رشد دو علت داشته است: یكی آشكار و دیگری نهان. علت نهانش این بود كه ابن رشد در شرحی كه بر كتاب «حیوان» ارسطو نوشته بوده است، با اشاره به «زرّافه» میگوید «آن را نزد مَلِك بربر دیدم ... »، كه مقصود فرمانروایان موحدّی است (ص 305؛ قس: شرح ابن رشد بر كتاب دوم «دربارۀ آسمان» از ارسطو، در ترجمۀ لاتینی، آنجا كه میگوید وی «زرّافه را در قصر ملك بربر در مراكش دیده است»). ابن ابی اصیبعه نیز همین حكایت را میآورد و میافزاید كه این یكی از علل خشم منصور بر ابن رشد بوده و وی بعدها در دفاع از خود گفته است كه سخن وی در اصل «ملك البرَّین» (یعنی پادشاه افریقا واندلس) بوده و خواننده به علت شباهت دو كلمه اشتباه كرده و آن را «بَربَر» خوانده است. علت دیگری كه ابن ابی اصیبعه برمیشمارد این است كه هرگاه كه ابن رشد نزد ابویوسف المنصور میرفت و با وی به گفتوگو میپرداخت در خطاب به او میگفت «میشنوی برادر» و این گفته بر منصور سخت میآمد (3/ 124-125؛ عنان، 228). از سوی دیگر، در گزارشهای دیگری آمده است كه میان ابنرشد و مردم شهر قرطبه از دیرباز نوعی بیگانگی وجود داشته كه علت آن حسادت و رقابت بوده است. سرانجام گروهی توطئه كردند و از نوشتههای ابن رشد مطالبی گرد آوردند و آنها را چنان تأویل كردند كه نشانۀ خروج از جادۀ شریعت و برتری دادن حكم طبیعت از سوی ابن رشد است. این مطالب را در 590 ق نزد منصور به مراكش بردند، اما وی به علت گرفتاریهای دیگر به آنها اعتنا نكرد، ولی هنگامی كه به قرطبه بازگشت، بدخواهان بار دیگر آن نوشتهها را پیش كشیدند و در مجلس منصور خواندند و تأویلهای نادرست كردند. سرانجام منصور طلاّب و فقیهان را به مسجد جامع دعوت كرد و ایشان به از دین بیرون شدن ابن رشد و چند تن دیگر گواهی دادند. در همین گزارش همچنین آمده است كه گفته میشود یكی از علل مغضوبیت ابن رشد نزدیكی و دلبستگی وی به ابویحیی برادر منصور و والی قرطبه بوده است (مراكشی، محمد بن عبدالملك، 25-26). این ابویحیی همان كسی است، كه چنانكه گفته شد، قصد شورش بر المنصور را داشت و به فرمان وی كشته شد. از لحاظ سیاسی شاید بتوان نزدیكی ابن رشد به ابویحیی را انگیزۀ مهمی در مغضوبیت وی نزد منصور دانست. گزارش دیگری میگوید كه گروهی از دشمنان و رقیبان ابن رشد در قرطبه از وی نزد ابویوسف سعایت كردند و برخی از تلخیصهای وی را گرد آوردند و در آنها به خط خودش یافتند كه به نقل از بعضی از فیلسوفان باستان آمده است كه «آشكار شد كه (ستارۀ) زهره یكی از خدایان است». سپس این جمله را برای منصور خواندند. وی نیز ابن رشد را احضار كرد و پس از پرتاب كردن آن ورق به سوی او با درشتی از وی پرسید كه: آیا این خط تست؟ و چون انكار كرد، منصور نویسندۀ آن خط را لعن كرد و حاضران در مجلس را نیز امر به لعن وی كرد. سپس فرمان داد كه ابن رشد را به بدترین حالی از مجلس بیرون راندند. آنگاه دستور داد كه وی و همۀ كسانی را كه از اینگونه دانشها (یعنی علوم فلسفی) سخن میگویند تبعید كنند؛ همچنین نامه به شهرهای دیگر فرستاد و مردمان را به ترك این دانشها به طور كلی و سوزاندن همۀ كتابهای فلسفه دعوت كرد (مراكشی، عبدالواحد، 306). منشی وی عبدالله بن عَیاش از سوی او نامهای به مراكش و شهرهای دیگر فرستاد، كه متن آن در الذّیل و التَكملة، آمده است (مراكشی، محمد بن عبدالملك، 25- 28). در كنار اینها، گزارش دیگری به نقل از شیخ عبدالكبیر بن عیسی الغافِقی میگوید كه در دوران قضاوت ابنرشد در قرطبه با وی معاشرت داشته و از دوستی او برخوردار بوده است. روزی سخن از ابن رشد و مخالفت او با شریعت به میان میآید و شیخ میگوید وی از آنچه به ابن رشد نسبت میدهند، چیزی در او ندیده است، بلكه او را میدیده كه برای نماز بیرون میشده، در حالی كه اثر آب وضو بر پاهایش بوده است و سپس میافزاید كه هرگز در سخنان او لغزشی ندیده، جز یكی كه از بزرگترین لغزشهاست و آن هنگامی بود كه در مشرق واندلس از زبان منجمان شایع شده بود كه گردباد یا تندبادی در فلان روز برخواهد خاست و مدتی ادامه خواهد داشت و مردمان را هلاك خواهد كرد. ناآرامی و دلهرۀ مردمان تا بدانجا بالا گرفت كه به راهروهای زیرزمینی و غارها پناه بردند تا از گزند تند باد در امان بمانند. چون این شایعه فراگیر شد، والی قرطبه طلبۀ شهر و در آن میان ابن رشد را كه در آن هنگام قاضی قرطبه بود و نیز ابن بُندود را نزد خود خواند و با ایشان در این باره گفتوگو كرد و چون از نزد وی بیرون شدند، ابن رشد و ابن بندود دربارۀ آن تندباد از جهت طبیعت و تأثیر اختران سخن میگفتند. شیخ عبدالكبیر میگوید كه من نیز در آنجا بودم و ضمن گفتوگو به ابن رشد گفتم كه اگر این تندباد درست باشد، دومین تندبادی خواهد بود كه خداوند نخست قوم «عاد» را با آن هلاك كرد. وی میگوید ابن رشد روی به من كرد و بیخویشتنداری گفت: به خدا سوگند كه وجود قوم عاد راست نیست، تا چه رسد به علت هلاكشان! حاضران از این لغزش كه جز از كفر آشكار و تكذیب آنچه در قرآن آمده است، برنمیخیزد، به حیرت افتادند و آن را عظیم شمردند (همان، 28- 29). از سوی دیگر در همین گزارش آمده است كه ابوالقاسم بن الطَّیلسان میگوید كه من در مسجد جامع قرطبه سخنان او (ابن رشد) را با زبانی فصیح و گفتاری خوش شنیدم كه مردمان را به جهاد و نبرد در راه خدا برمیانگیخت، و روزی كه خبر شكست آلفونس (هشتم) در نبرد الاَرَك رسید، و پرچمهای فرو افتادۀ دشمن را دیدیم، قاضی ابن رشد به نشانۀ شكر سجده كرد و همه با او سجده كردیم و سپس حدیثی از ابوداوود آورد كه پیامبر هرگاه خبری شادیبخش یا مژدهای به او میرسید، سجدهكنان بر زمین میافتاد و خدا را سپاس میگفت (همان، 24).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید