ابن خلدون، ابوزکریا
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 19 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/223061/ابن-خلدون،-ابوزکریا
یکشنبه 31 فروردین 1404
چاپ شده
3
اِبْنِ خَلْدون، ابوزكريا يحيی (734-780 ق/ 1334- 1378 م)، مورخ، دبير و اديب، برادر كوچكتر عبدالرحمن بن خلدون (ه د، ابن خلدون، ابوزيد). دربارۀ نيمۀ اول زندگی و پرورش علمی يحيی بن خلدون اطلاع دقيقی در دست نيست، اما بر اساس قرائتی میتوان گفت كه يحيی و عبدالرحمن گذشته از پدر خود (قس: ابن خلدون، عبدالرحمن، التعريف 19) نزد استادان مشترك متعددی به ويژه كسانی كه همراه سلطان ابوالحسن مَرينی در 748 ق به تونس وارد شدند، دانش آموختند. از آنجا كه عبدالرحمن اين رويداد را با اهميت بسيار تلقی كرده است، تأثير علمی ناشی از آن را در تربيت يحيی نيز نبايد از نظر دور داشت. با اينهمه مدت استفادۀ آن دو از بيشتر اين استادان كوتاه بوده است، زيرا برخی از آنان در طاعون 749 ق و برخی ديگر در حادثۀ دريايی 750 ق درگذشتند. عبدالرحمن از مشاهير اين افراد به سَطّی فقيه مالكی، ابن عبدالمهيمن نحوی، ابن رضوان اديب، ابن شعيب فاسی حكيم و اديب، ابن عبدالنور فقيه مالكی، ابن صباغ محدث، ابن مرزوق و آبلی اشاره كرده و از آنان به عنوان مشايخ و دوستان خود سخن رانده است (همان، 32- 55). از ميان اين عالمان استفادۀ يحيی از محضر ابوعبدالله آبلی و برخی شاگردان او مانند ابوعبدالله شريف مسلّم است (نک : ابن خلدون، يحيی، 1/ 120)، به ويژه آبلی بر هر دو برادر تأثير قاطعی داشته است (ابن خلدون، عبدالرحمن، التعريف، 33- 39؛ حاجيات، 18). حاجيات احتمال داده كه يحيی به همراه عبدالرحمن در دربار ابوعنان بوده و در آنجا محضر ابوعبدالله شريف را درك كرده است (ص 20-21). همچنين بسيار محتمل است كه يحيی از لسانالدين بن خطيب نيز كه در 761 ق به فاس مسافرت كرد، بهره برده باشد، زيرا يحيی در آن زمان در ديوان انشای فاس و زير نظر ابن رضوان منصب دبيری داشت (همو، 21، 26، به نقل از ابن خلدون، يحيی). گذشته از آن نامهای از ابن خطيب به يحيی در دست است كه بيانگر رابطۀ دوستانۀ آن دو است (نک : ابن خطيب، 4/ 600 -604؛ مقری، 6/ 389، 396) و نثر مصنوع ابن خطيب میتوانسته است راهنمای خوبی برای يحيی در شيوۀ نگارش بُغية الرُّوّاد باشد (نک : حاجيات، 21). گذشته از اينها يحيی بن خلدون از ابوالبركات بلفيقی، فقيه، اديب و دبير و ابوعلی زواوی، مفتی و از شاگردان بلفيقی، و ابن عبدالمهيمن به عنوان استادان خود ياد كرده است (1/ 132؛ حاجيات، 20 به نقل از ابن خلدون يحيی). ابن خطيب در نامۀ خود به يحيی او را فاضل و فقيه خوانده است (4/ 600). افزون بر آن عنوان فقيه در آغاز خطبۀ بغية (ابن خلدون، يحيی، 1/ 78) نيز ديده میشود. از اينجا میتوان دانست كه يحيی علم دينی و ادبی عصر را به خوبی آموخته بوده است. اگر چه از تنها اثری كه از او در دست است، نمیتوان دريافت كه مايۀ فقهی او تا چه پايه بوده، اما مهارت ادبی او در همين اثر و در اشعاری كه از او باقی مانده است (مقری، 6/ 510 -513؛ 515 -517)، به چشم میخورد (قس: برونشويك، 2/ 429). گذشته از آن، بغية الروّاد نشان دهندۀ گرايشهای يحيی به احوال و انديشههای صوفيانه است (نک : دنبالۀ مقاله) و آن را غير از تأثير فضای عمومی عصر بايد ناشی از تأثير مستقيم شيخ ابوعبدالله آبلی، استاد يحيی و برادرش عبدالرحمن دانست (ابن خلدون، يحيی، 1/ 120). يحيی همانند برادرش در خدمت سه خاندان حكومتی فعاليتهای سياسی داشته است. او گاهی در بُجايه و گاهی در تِلِمُسان و زمانی در فاس بود. به نظر میرسد كه فعاليتهای سياسی يحيی در كنار برادرش عبدالرحمن و تحت ارشاد و حمايت او آغاز شده است. حتی پس از آن هم در موارد متعددی دو برادر را در كنار يكديگر میتوان ديد. ظاهراً اولين مأموريت سياسی يحيی همراهی با امير ابوعبدالله محمد بود كه به تصرف بجايه میرفت و او به نيابت از برادرش كه حاجب امير بود، با وی همراه شد (ابن خلدون، عبدالرحمن، التعريف، 103)، اما خود يحيی (حاجيات، 28 به نقل از ابن خلدون، يحيی) به اين نيابت اشاره نمیكند، بلكه میگويد كه سلطان ابوسالم مرينی بنا به سابقۀ خدمت پدران يحيی نزد سلف امير، او را جزء همراهان ابوعبدالله قرار داد تا منصب حجابت او را عهدهدار باشد. به هر تقدير، يحيی در اوايل 764 ق از طرف ابوعبدالله مأموريت يافت كه به تلمسان برود و از ابوحَمّوی دوم برای تصرف بجايه كمك نظامی بگيرد. يحيی در صفر همان سال به دربار ابوحمّو وارد شد و گذشته از مأموريت سياسی، در مدت كوتاهی كه آنجا اقامت داشت، به استفاده از مجلس دانشمندان پرداخت و در روز ميلاد رسول اكرم (ص) قصيدهای سرود كه اعجاب همگان را برانگيخت (همو، 29). وی يك بار ديگر و اين بار به همراه امير ابوعبدالله به تلمسان رفت. پس از آنكه امير بجايه را تصرف كرد (ابن خلدون، عبدالرحمن، التعريف، 104؛ همو، العبر، 6/ 854)، در نيمۀ 766 ق عبدالرحمن به بجايه آمد و امور سياسی را برطبق وعدۀ قبلی ابوعبدالله به دست گرفت (همو، التعريف، 104- 105؛ نيز نک : برونشويك، 1/ 210)، اما معلوم نيست كه يحيی پس از آن چه وظيفهای را عهدهدار بوده است. مدتی پس از آن، ابوعبدالله به دست پسر عمويش سلطان ابوالعباس احمد حفصی كشته شد و عبدالرحمن به فاتح پيوست. با آنكه ابوالعباس وی را در آغاز گرامی داشت، اما پس از آنكه سعايتها بر ضد او فزونی يافت، وی از بجايه خارج شد و امير نيز كه از آن پس نسبت به وفاداری ابن خلدون بيشتر دچار ترديد شده بود، برادر او يحيی را دستگير كرد و در بونه زندانی ساخت و منازل خاندان ابن خلدون را كه گمان میبرد در آنها اموال و ثروتی ذخيره شده باشد، مصادره كرد (همان، 106). پس از اين واقعه عبدالرحمن به بِسكره نزد احمد بن يوسف ابن مُزّنی رفت (همان، 107، 109) و در اينجا بود كه يحيی نيز پس از فرار از زندان به او پيوست (همان، 111). هنگامی كه يحيی در بسكره بود، ابوحمو زيّانی در ربيعالاول 769 از مليانه قاصدی به آنجا فرستاد تا با يحيی تماس بگيرد و به او پيشنهاد كند كه به خدمت ابوحمّو درآيد و او را در ادارۀ امور حساس منطقۀ زاب ياری رساند، زيرا يحيی میتوانست تيرۀ ذواوده از قبيلۀ رياح را يا ابوحمو هم پيمان سازد. يحيی اين پيشنهاد را پذيرفت و در اول رجب 769 ق در حالی كه 4 تن از پسران رئيس ذواوده و نزديك به 400 سوار با او همراه بودند، به تلمسان وارد شد (حاجيات، 32، به نقل از ابن خلدون، يحيی). يحيی از اين پس نزد سلطان بنی زيّان مقامی بلند يافت و به او نزديك شد، چنانكه در زمرۀ رايزنان او درآمد و منصب دبيری خاص (كتابة السر) ابوحمو را يافت. پس از آن، يحيی خانوادۀ خويش را از بسكره به تلمسان خواند و در تختگاه بنیزيان مقام كرد (همانجا، ابن خلدون، عبدالرحمن، التعريف، 242). عبدالرحمن روايت ديگری از ارتباط يافتن يحيی با دربار ابوحمو بيان میكند كه از آن برمیآيد ابوحمو نخست از عبدالرحمن چنان درخواستی كرد، اما چون او قصد داشت از كارها و سمتهای دولتی دوری جويد و به كارهای علمی خود بپردازد، يحيی را به نيابت از خود به اين مأموريت فرستاد و او به خوبی اين كار را كفايت كرد (همانجا، 109-112؛ قس: عروسی مطوی، 458، 459). حاجيات (صص 32-33) گفتۀ عبدالرحمن را مقرون به صواب نمیبيند و گزارش روشن و دقيق يحيی را بر آن ترجيح میدهد. با همۀ احترامی كه يحيی نزد ابوحمو كسب كرده بود، هنگامی كه تلمسان و حكومت ابوحمو از ناحيۀ سلطان ابوفارس عبدالعزيز مَرينی در خطر قرار گرفت، يحيی از ابوحمو كناره جست. عبدالرحمن مینويسد: برادرم وقتی كه سلطان ابوحمو از تلمسان حركت كرد، در بلاد زُغبة از او جدا شد و به سوی عبدالعزيز رفت (ابن خلدون، عبدالرحمن، التعريف، 242). يحيی سلطان عبدالعزيز و سپس پسرش محمد السعيد را خدمت كرد (همانجا). او در دورۀ بعدی حيات سياسيش، اين كار خود را به خيالات سوداوی و وسوسههای شيطانی و بخت بد نسبت داده و از ذكر جزئيات دقيقتر طفره رفته است (حاجيات، 35-36 به نقل از ابن خلدون، يحيی). اما بیگمان دلايلی سياسی او را به ترك ابوحمو واداشته است. در واقع عبدالرحمن چنانكه خود گفته است، به اجبار عبدالعزيز برای تحريض ذواوده به اطاعت از سلطان مرينی و راندن ابوحمو از سرزمين ايشان دست به فعاليت زد ( التعريف، 144-146) و اين موضوع میتوانسته است ابوحمو را نسبت به يحيی نيز بدگمان سازد (نک : حاجيات، 36-37). از آن گذشته يحيی هنگامی از ابوحمو جدا شد كه وی از برابر عبدالعزيز به سوی جنوب میگريخت و طبيعتاً چنين وضعی موقعيت او را بسيار متزلزل نشان میداد. چنانكه تنی چند از نزديكانش از پرخاش به او خودداری نكردند و حتی به قتل او انديشيدند (حاجيات، 36، 46 به نقل از ابن خلدون، يحيی). يحيی به تلمسان كه اينك در تصرف عبدالعزيز بود بازگشت و در آنجا به برادرش عبدالرحمن پيوست، اما در جريان تحولات پس از مرگ عبدالعزيز (774 ق) تلمسان كه از سوی ابوحمو مورد تهديد واقع میشد، ديگر منطقۀ امنی نبود. از اين رو مركز مرينيان به فاس منتقل شد و تلمسان دوباره به تصرف ابوحمو درآمد و به تدريج دولت مرينی دستخوش آشوب و كشمكشهای داخلی و خارجی شد. اين جريانات برای يحيی با كشته شدن لسان الدين ابن خطيب به نقطۀ نهايی رسيد (صفر 776 ق). از اين رو چند روز پس از آن به سوی دربار ابوحمو روان شد، در حالی كه از مدتی پيش در جريان مساعدت خواهی ابن خطيب واسطه شده و با دربار او ارتباط برقرار كرده بود و ابن خطيب زمانی كه طی مكتوبی از ابوحمو ياری خواست، در صدر آن قصيدهای از يحيی در ستايش سلطان و اشتياق به ديدار او گنجانيد (همو، 47). دوران آرامش يحيی كه آخرين سالهای زندگی اوست، با حضور دوبارۀ او در دربار ابوحمو آغاز میشود. ابوحمو گذشتۀ يحيی را ناديده گرفت و منصب دبيری خاص خود را به وی بازگرداند (ابن خلدون، عبدالرحمن، التعريف، 242). در آخرين روزهای زندگی يحيی ميان ابوحمو و پسرش ابوتاشفين بر سر قدرت كشمكش درگرفته بود. به گفتۀ عبدالرحمن ابن خلدون ( العبر، 7(2)/ 292-293): «ابو حمو ولايت وهران را به پسر ديگرش ابوزيان داده بود، اما ابوتاشفين آن را برای خود میخواست. ابوحمو ظاهراً با درخواست ابوتاشفين موافقت كرد، اما از يحيی بن خلدون خواست كه در دادن منشور ولايت وهران به وی دفع الوقت كند تا راه چارهای بينديشد. در اين ميان يكی از درباريان به نام موسی بن يخلف كه از رقيبان يحيی بود، از موقعيت استفاده كرد و اين دفع الوقت يحيی را نزد ابوتاشفين چنين نماياند كه يحيی به جهت هواداری از ابوزيان چنين میكند و ابوتاشفين را به توطئهای بر ضد يحيی برانگيخت. پس در يكی از شبهای رمضان 780 ق كه يحيی از قصر عازم سرای خود بود، گروهی از غوغائيان راه بر او بستند و با ضربات خنجر او را به قتل رساندند. صبح هنگام وقتی به ابوحمو خبر رسيد، دستور داد تا اين اوباش را از گوشه و كنار شهر بجويند و دستگير كنند، اما چون دانست كه دستور قتل از سوی پسرش ابوتاشفين بوده است، چاره را در چشم پوشی ديد و ولايت وهران را به ابوتاشفين داد». بنابراين، نظر بل (EI2). كه علت قتل را صرفاً حسادت درباريان نسبت به موقعيت يحيی دانسته است. چندان دقيق نيست. مخلوف (ص 228) و بروكلمان (GAL, II/ 312) نيز تاريخ مرگ يحيی را با 8 سال اختلاف، 788 ق آوردهاند كه دور از صواب است. يحيی وقتی به دربار ابوحمو بازگشت، نوشتن تاريخی برای بنیعبدالواد را آغاز كرد. بهنظر میرسد كه يحيی اين تاريخ را برای اعتذار از آنچه رفته بود و تأكيد بر وفاداری خود به سلطان زبانی نوشته است، هر چندكه ابوحمو خود از او خواست تا چنين تاريخی را فراهم آورد (ابنخلدون، يحيی، 1/ 79-80). در عين حال، حاجيات (صص 38، 50) احتمال میدهد كه يحيی پيش از پيوستن مجدد به ابوحمو تأليف اين تاريخ را آغاز كرده و بخش نخست آن را به پايان آورده باشد. اين تاريخ مشتمل بر وقايعی است كه تا پايان 766 ق روی داده است و خطبۀ اهدائيۀ آن میبايست در اوايل 777 ق تنظيم شده باشد (همو، 52). چنانكه بل ( EI2) و حاجيات (ص 57) متذكر شدهاند، اين اثر از لحاظ بينش انتقادی و نظريۀ تاريخی قابل قياس با شيوه و نظر عبدالرحمن نيست و به گفتۀ خود وی منظور از تأليف آن جاودان ساختن نام دولت بنی زيان است (نک : 1/ 79). اين اثر كه نام كامل آن بُغْيَة الرُّوّاد فی ذكر الملوك من بنی عبدالواد و ماحازَهُ امير المسلمين مولانا ابو حمو من الشرف الشاهق الاطواد (1/ 81) است، به 2 جلد و 3 بخش تقسيم شده و هر بخش دارای 3 باب است. هر باب نيز به نوبۀ خود به 2 يا 3 فصل تقسيم میشود. اما طول بابها و فصول هماهنگ نيست. نخستين فصل كتاب به اسم و وصف محل زندگی بنیعبدالواد يعنی تلمسان اختصاص دارد. يحيی در اين فصل، ضمن ذكر چند حديث دربارۀ بربرها، به ذكر حديثی قابل توجه پرداخته كه طی آن پيامبر اكرم (ص) دختر خود فاطمه (ع) را آگاه كرده كه ذرّيۀ حسن (ع) و حسين(ع) در مغرب دور و ميان بربرها، يارانی میيابند (1/ 85). فصل دوم از بخش اول كه طولانیترين فصل كتاب به شمار میرود، به ذكر 109 تن از مشاهير تلمسان يا كسانی كه در آن اقامت گزيدهاند، اختصاص دارد. در ميان اين افراد كه فقيه، محدث، اديب، نسب شناس، مقری، قاضی و جز آن هستند، تعدّد نام زاهدان و صوفيان و اهل كرامات قابل توجه است (صص 100-132، مثلاً شم 8، 18، 19، 26، 36، 39، 45، 53، 76، 79، 91، 94)، چندانكه اين فصل را برای جستجو در احوال صوفيۀ شمال افريقا و برخی حكايات و كرامات آنان قابل استناد ساخته است. يحيی 3 تن از استادان خود را در همين فصل ذكر كرده است. فصل سوم به اميران تلمسان از زمان فتح آن به دست سپاه اسلام اختصاص يافته است. باب دوم از بخش اول در نژاد بربری بنی عبدالواد بحث میكند و باب سوم به كوتاهی به پيشينۀ امارت در ميان آنان میپردازد. در بخش دوم كتاب از نخستين سلاطين بنی عبدالواد يعنی يغمراسن بن زيان و پسر و نوادگانش ياد شده است. بخش سوم كه از لحاظ تاريخی بخش اصلی كتاب محسوب میشود و تمام مجلد دوم را در برمیگيرد، دربارۀ تاريخ عهد ابوحموی دوم به شيوۀ سال به سال است. اين بخش به سبب دسترسی يحيی به اسناد حكومتی از لحاظ استناد تاريخی قابل ملاحظه است و در تحقيقهای بروسلار و بارژه دربارۀ تلمسان مورد استفادۀ فراوان قرار گرفته است (EI2). اثر يحيی بن خلدون، گذشته از جنبههای تاريخی از جهات ديگری نيز در خور توجه است، از جمله اينكه در آن به مناسبتهای مختلف اشعار و گاه قصايدی طولانی نقل شده (نک : 1/ 86 -90، 109-112، 126) و يا برای انبساط خاطر خواننده به ذكر قصههايی همچون داستانهای فارسی از سلوان المطاع ابن ظفر پرداخته است (حاجيات، 55). شيوۀ سجع پردازی و نثر مصنوع يحيی كه از خصايص كتاب شمرده میشود، غالباً تنها در هنگام ذكر نام امرا و سلاطين ديده میشود و در متن اخبار و گزارشهای تاريخی، نثر او از هيچ پيرايهای برخوردار نيست. اين اثر نخستين بار توسط آلفرد بل به همراه ترجمۀ فرانسوی آن در الجزاير (1904-1913 م) در 2 جلد چاپ شده است و اخيراً به كوشش عبدالحميد حاجيات به استناد نسخی تازه يافته، تصحيح مجدد شده و همراه با مقدمهای ممتّع دربارۀ احوال و آثار يحيی بن خلدون در الجزاير (1400 ق/ 1980 م) به چاپ رسيده است.
ابن خطيب، محمد بن عبدالله، الاحاطة فی اخبار غرناطة، به كوشش محمد عبدالله عنان، قاهره، مكتبة الخانجی؛ ابن خلدون، عبدالرحمن، التعريف بابن خلدون، بيروت، 1979 م؛ همو، العبر، بيروت، 1959 م؛ ابن خلدون، يحيی، بغية الرواد، به كوشش عبدالحميد حاجيات، الجزاير، 1400 ق/ 1980 م؛ برونشويك، روبرت، تاريخ افريقية فی العهد الحفصی، ترجمه به عربی از حمادی الساحلی، بيروت، 1988 م؛ حاجيات، عبدالحميد، مقدمه بر بغية الرواد (نک : ابن خلدون، يحيی در همين مآخذ)؛ عروسی مطوی، محمد، السلطنة الحفصية، بيروت، 1406 ق؛ مخلوف، محمد، شجرة النور الزكية، بيروت، 1349 ق؛ مقری، احمد بن محمد، نفح الطيب، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1388 ق/ 1966 م؛ نيز:
EI2; GAL.محمدمهدیمؤذن جامی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید