ابن جبیرول
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 18 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/222882/ابن-جبیرول
سه شنبه 12 فروردین 1404
چاپ شده
3
اِبْنِ جَبيرول، ابوايوب سليمان بن يحيی بن جبيرول (ح 411-450 ق/ 1020- 1058 م)، شاعر و فيلسوف يهودی اندلس.
نام اصلی (عبری) وی شلوموبن يهودا و نام عربی وی احتمالاً جُبَير بوده، كه سپس پسوند لاتينی نشانۀ تصغير، «اُول» بر آن افزوده شده است. او در سدههای ميانه به سولومون بن جبيرول يا ابنجبيرول، يا اويسبرون يا اون سبرول معروف بوده است (EI2). از زندگی و سرگذشت وی آگاهی اندكی در دست است. در اين ميان تنها میتوان از دو منبع عمده نام برد كه در آنها آگاهی كم و بيش دقيقی دربارۀ زندگانی وی به دست میآيد: نخست مطالبی است كه شاعر و منتقد ادبی و متفلسف يهودی موسس بن ياكوب بن عزرا (موسی بن يعقوب بن عزرا) كه در عربی ملقب به ابنهارون (د 530 ق/ 1135 م) نيز بوده است، دربارۀ ابن جبيرول، در كتاب خود كه آن را به عربی با عنوان كتاب المحاضرة و المذاكرة نوشته بوده و سپس از ميان رفته، ولی ترجمۀ عبری آن باقی مانده، آورده است (نک : مونك، 155, 262-264, 515-517). وی در اين شرح حال مختصر، ابن جبيرول را شاعری جوان و عبری زبان، چيرهدست و پرشور و با تعابيری بسيار ستايشآميز ياد میكند. منبع دوم، آگاهی مختصری است كه ابنصاعد اندلسی دربارۀ ابن جبيرول آورده و سال درگذشت وی را ثبت كرده و از او به عنوان ابنجُبير نام برده است (ص 205). بنابر آنچه كه از منابع در دست میتوان يافت، ابنجبيرول در مالقه (مالاگا) زاده شد، سپس در سَرَقُسطه (ساراگوسا) پرورش يافت، از آنجا به بَلَنسيه (واِلنسيا) رفت و سرانجام در همانجا درگذشت. فيلسوف و مورخ يهودی آبراهام بن داوود (ح 504 -574 ق/ 1110-1180 م) میگويد كه ابنجبيرول در 462 ق مرده است، اما اين تاريخ در مقايسه با تاريخ وفاتی كه ابن صاعد ياد كرده، نمیتواند معتبر باشد؛ زيرا ابن صاعد معاصر با ابن جبيرول بوده و درست در 462 ق درگذشته و بنابر اين آگاهی درستتری از سال مرگ فيلسوف معاصر خود داشته است. زندگانی ابن جبيرول همزمان با يكی از درخشانترين و نيز پرآشوبترين دورانهای فرمانروايی مسلمانان در اندلس بوده است. سالهای پايانی زندگانی وی، همزمان با حكومت عبدالعزيز بن عبدالرحمن، ملقب به المنصور (د 452 ق/ 1060 م) بود و در مدت حكومت وی، بلنسيه از صلح و آرامش و شكوفايی زندگی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی برخوردار بوده است.
ابن جبيرول شاعری توانا و شوريده و نيز فيلسوفی برجسته به شمار میرود. از آثار شعری وی حدود 400 قطعه، با مضامين گوناگون، كه پرتو ايمان و احساسات ژرف عرفانی بر آنها تابيده، بر جای مانده است، كه مشهورترين آنها مجموعهای است با عنوان عبری كِتِر مَلخوت (تاج شاهانه). از ميان آثار فلسفی منسوب به وی، تنها دو اثر باقی مانده، كه اصالت آنها مسلم است: يكی كتاب اصلاح الاخلاق، كه اصل آن به عربی نوشته شده و متن آن اكنون در دست است (نک : مآخذ همين مقاله)، و ديگری مشهورترين و مهمترين كتاب فلسفی وی با عنوان ينبوع الحياة (چشمۀ زندگی)، كه اصل آن را نيز به عربی نوشته بوده و سپس از ميان رفته است. اين كتاب در سدۀ 6 ق/ 12 م به لاتين ترجمه شده كه هم اكنون در دست است. اثر ديگر منسوب به وی، كه آن هم در اصل به عربی بوده، كتابی است كه احتمالاً مختار اللالی عنوان داشته و ترجمۀ عبری آن با عنوان مبحر پنينيم بر جای مانده و اكنون در دسترس است، اما اصالت انتساب آن به ابن جبيرول به هيچ روی مسلم نيست. ينبوع الحياة در سدههای ميانه، با عنوان لاتينی فونس ويتای، در ميان فيلسوفان و انديشمندان مشهور بوده است. ترجمۀ كامل لاتينی اين كتاب در سدۀ 12 م، از سوی مسيحيان به انجام رسيد، نه از سوی يهوديان؛ زيرا آنان در اين اثر اشارهای به منابع دينی خود، يعنی تورات، تلمود و مانند آنها نمیيافتند. مشوق اين ترجمه، دون ريموند، اسقف اعظم طليطله (تولدو) در نيمۀ سدۀ 12 م بود. ترجمۀ لاتينی ينبوع الحياة، بر عكس ترجمۀ خلاصههايی از آن به عبری، كه بدان اشاره خواهد شد، در ميان محافل كليسايی ـ فلسفی سدههای ميانه، از استقبال قابل ملاحظهای برخوردار شد، و موافقان و نيز مخالفان سرسختی يافت. محافل مسيحی در سدههای ميانه، ابن جبيرول را به عنوان يك فيلسوف عرب مسلمان يا مسيحی میشناختند. تقريباً يك قرن پس از ترجمۀ كامل لاتينی اين كتاب، متفلسف و مترجم يهودی به نام ابن فالاكرا يا پالكوئرا گزيدههايی از ينبوع الحياة را از اصل عربی آن به عبری، يا عنوان ليكوتی سفر حييم ترجمه كرد. اين گزيدهها را مونك، كه نخستين بار شخصيت و نام اصلی اين فيلسوف را كشف و معرفی كرده بود، به فرانسه برگردانيد و بـا شرح و توضيحـات بسيار مفيدی منتشر ساخت (نک : مونك، 5-148, 152-306). از سوی ديگر، چنانكه خود ابن جبيرول، در ينبوع الحياة میگويد، كتاب ديگری دربارۀ ارادۀ (الهی) نوشته بوده است، كه به تصريح خود وی، بايد پس از اين كتاب مطالعه شود (ص 315). با توجه به عنوان لاتين كتاب، به احتمال قوی عنوان اصل عربی آن ينبوع الجود و علة الوجود بوده است.
ينبوع الحياة نخستين اثر مهم فلسفی است، كه در اسپانيای زير فرمانروايی مسلمانان، پديد آمده بود، ترجمۀ نوشتههای فيلسوفان بزرگ مسلمان، مانند فارابی و ابن سينا (ه م م)، هنوز در آن زمان، چنانكه بايد به اندلس و همچنين به اروپای مسيحی راه نيافته بود. ابنجبيرول تقريباً معاصر ابن سينا (د 428 ق/ 1037 م) بوده است. در آغاز بايد بر اين نكته تأكيد شود كه ابن جبيرول يك انديشمند يهودی و مؤمن به دين خود بوده است، اما چنانكه خواهيم ديد، بيش از همه زير تأثير جهانبينی گرايشهای فلسفی نوافلاطونی قرار داشته و اينها عوامل تعيين كننده در تكوين و شكل بخشيدن به نظام تفكر فلسفی وی به شمار میروند. بر اين عوامل بايد تأثير عناصر عرفانی تفكر افلاطون، فيلون (ح 20-50 م) فيلسوف يهودی اسكندرانی، و منبر مهم عرفانی يهودی سِفِریزيرَه (كتاب آفرينش)، كه آميختهای از برخی نظريات نوافلاطونی و توحيد يهودی است، افزوده شود. البته اين بدان معنا نيست كه كه عناصر و انگيزههای مهم و عمدهای از فلسفۀ ارسطو و تفكر مشّائی را در نظام فلسفی وی، بتوان ناديده انگاشت، بلكه بر عكس، این عناصر و انگيزهها، در روش و حتی محتوای تفلسف و بهويژه در جهانشناسی ابنجبيرول سهم تعيين كننده داشتهاند. اما اكنون با اطمينان میتوان گفت، كه منابع و انگيزههای اصلی بينش فلسفی وی را نوشتههای اصيل، منحول يا مجعول مكتب نوافلاطونيان و نيز عقايد و آرای مجعول و منسوب به فيلسوفان يونان باستان تشكيل میداده است، كه از پيش در حوزۀ شرقی فرهنگ اسلامی، از منابع گوناگون يونانی به عربی ترجمه شده و انتشار يافته بودند. در اينجا اشاره به اين نكته شايسته است كه بنابر يافتۀ نويسندۀ اين مقاله، ابن جبيرول، اصل عنوان كتاب عمدۀ فلسفی خود را، به احتمال نزديك به يقين در منبعی يافته بوده است كه از پيش، در نوشتهای كه در آن زمان نزد همگان اثری از فارابی به شمار میرفته، يافت میشده است. اين نوشته رسالة فی العلم الالهی نام دارد، و در آنجا دربارۀ باری تعالی گفته میشود: «ذلك انّه ينبوع الحياة و العقل و الجوهر و الهويّة»؛ و حال آنكه اين نوشته درواقع ترجمۀ عربی آزاد گزيدههايی از كتاب پنجم از «انئادها» (يا تساعات، يعنی كتابهای نهگانه) پلوتينوس (فلوطين، د 270 م)، بزرگترين بنيانگذار فلسفۀ نوافلاطونی است (بدوی، افلوطين عندالعرب، 182). البته دربارۀ يكايك مآخذ و منابعی كه ابن جبيرول میتوانسته است مواد لازم را برای شكل بخشيدن به تفكر فلسفی نوافلاطونی ـ مشائی خود در آنها بيابد، ــ اكنون با شواهد اندك و ناقص تاريخی كه در اختيار داريم ــ نمیتوان به نحوی قاطع داوری كرد، اما با در نظر گرفتن اين نكته كه ابن جبيرول فقط بر دو زبان عبری و عربی مسلط بوده است، میتوان به يقين گفت، كه وی همۀ آموزشها و مطالعات خود را به وسيلۀ اين دو زبان، و بهويژه از راه زبان عربی، كسب كرده بوده است؛ زيرا در آن مرحلۀ تاريخی، يعنی سدۀ 5 ق/ 11 م، عربی مهمترين زبانی به شمار میرفته است، كه بخش بسيار مهم و بزرگی از ميراث علمی و فلسفی يونان باستان يا بیواسطه از يونانی، يا با واسطۀ زبان سريانی، به آن زبان برگردانده شده بود. از سوی ديگر میدانيم، كه اندلس اسلامی، در آن سده، با اندكی اختلاف با خلافت شرقی اسلامی، مركز مهمی برای رويش و گسترش معارف و فرهنگ اسلامی بوده است، و آنچه كه در حوزۀ خلافت شرقی اسلامی در اين زمينهها پديد میآمده، به اندلس منتقل میشده است. بدين سان با اطمينان میتوان گفت، كه ابنجبيرول، طی عمر كوتاه خود، با برخی از آثار فارابی، ابن سينا، اخوان الصفاء (ه م) و نيز حتماً با برخی از نوشتههای ترجمه شدۀ افلاطون، ارسطو و فيلسوفان نوافلاطونی مكتب اسكندريه، چه اصيل، چه منحول، و همچنين با عقايد و آرای اصيل يا منحول فيلسوفان يونان باستان، آشنايی كامل داشته و در نظام فلسفی خود از آنها الهام گرفته بوده است. در ميان منابع گوناگونی كه میتوانسته است در تكوين تفكر و به ويژه جهانبينی نوافلاطونی ابن جبيرول، نقش تعيين كننده داشته باشد، در اينجا، گذشته از آثار ارسطو، به ويژه نوشتههای او در منطق، میتوان از چند اثر ديگر نام برد. ابن جبيرول مسلماً نمیتوانسته است با انئادهای فلوطين، يا با كتاب مهم پروكلوس (410- 485 م، فيلسوف بزرگ نوافلاطونی كه در عربی بُرقُلُس ناميده میشد) به نام «عناصر الهيات» آشنايی داشته باشد. ما در اينجا، بیآنكه بتوانيم به تفصيل دربارۀ هر يك از مآخذی كه مسلماً يا محتملاً، بیواسطه يا با واسطه، الهام بخش ابن جبيرول بوده است، سخن بگوييم، به نام بردن عناوين آنها بسنده میكنيم، و در عرضه داشت عقايد فلسفی وی، هر جا كه ممكن باشد، به موارد معادل يا مشابه آنها، با آنچه در اين مآخذ يافت میشود، اشاره میكنيم: 1. اثولوجيا منسوب به ارسطو (بدوی، افلوطين عندالعرب، 21- 158). 2. رسالة فی العلم الالهی، منسوب به فارابی، كه از آن پيشتر نام برده شد (همان، 167، 183). 3. اقوال حكيم يونانی يا فلوطين (همان، 184-194). سه نوشتۀ اخیر، در واقع ترجمههایی آزاد و نامنظم از گزیدههایی از انئادهای چهارم، پنجم و ششم فلوطین است. 4. كتاب الايضاح فی الخير المحض، يا كتاب العلل (همو، الافلاطونية المحدثة، 3-33). 5. نوشتههای مجعول و منسوب به امپدوكلس (انبادقلس، 492-432 قم) از فيلسوفان پيش از سقراط، به ويژه نوشتهای با عنوان «كتاب جوهرهای پنجگانه»، كه اصل عربی آن از ميان رفته، ولی ترجمۀ بخشهايی از آن به عبری در دست است (نک : كاوفمان، در مآخذ لاتين؛ شهرزوری، 72-75؛ شلانگر، 76-77؛ مونك، 3 حاشيۀ 1). بر اينها بايد عقايد منسوب به نخستين فيلسوفان يونان را كه در منابع و متون گوناگون عربی يافت میشود، افزود، مانند غاية الحكيم مجعول مجريطی، الملل و النحل شهرستانی، كه يكی از نخستين و مهمترين منابع آنها كتاب آراء الفلاسفة از آمونيوس بوده است (اكنون تنها نسخۀ خطی آن در كتابخانۀ اياصوفيا، شم 2450 موجود است). 6. رسائل اخوان الصفاء. 7. نوشتههای فلسفی ايساك ايسرائلی (اسحاق بن سليمان اسرائيلی، ح 220-320 ق/ 835-932 م)، به ويژه كتاب مشهورش فی الحدود و الرسوم، كه اصل عربی آن از ميان رفته، ولی ترجمۀ كامل عبری و لاتينی آن در دست است (نک : آلتمان، در مآخذ لاتين؛ ابن صاعد، 203). در ميان اين منابع، ابنجبيرول، چنانكه طی مباحث ينبوع الحياة میتوان يافت، بيش از همه از اثولوجيا و كتاب فی الخير المحض و رسالة فی العلم الالهی، كه در واقع از مهمترين منابع گرايش و جهانبينی نوافلاطونی در جهان اسلامی به شمار میروند، بهره گرفته است.
ينبوع الحياة كه مهمترين نوشتۀ فلسفی ابن جبيرول است، در شكل يك محاوره ميان «استاد و شاگرد» تنظيم شده و 5 رساله را در برمیگيرد، و هر رساله به چندين فصل تقسيم میشود؛ در اين ميان رسالۀ سوم مفصلترين آنها و دارای 58 فصل است. محور اساسی فلسفۀ ابن جبيرول در اين كتاب، طرح و بررسی دو مسالۀ بنيادی است: مادۀ كليه و صورت كليه، شناخت اين دو، وسيلهای برای شناخت «ذات نخستين» (يا چنانكه به احتمال قوی در متن عربی بوده است: الهُويّة الاولی) است كه ابن جبيرول آن را خداوند مینامد. وی میگويد: «شناختی كه انسان برای آن آفريده شده است، شناخت همۀ چيزهاست چنانكه هستند، و بيش از همه شناخت ذات نخستين، كه نگهدارنده و محرك اوست» (ص 72)، اما توانايی آدمی برای دست يافتن به شناخت ذات نخستين محدود است. آنچه ناشناختنی است، «ذات ذات» اوست (يا اويی اوست)، بدون مخلوقاتش. او را فقط میتوان از راه آثار و افعالش شناخت، زيرا علم عبارت است از ادراك معلوم از سوی عالم. ذات نخستين نامتناهی است و هيچ گونه پيوند و همانندی با عقل ما ندارد، اما چگونه میتوان دريافت كه ذات نخستين وجود دارد؟ در اينجا ابن جبيرول، با توجه به پرسشهای چهارگانه سنتی فلسفه (كه اصل آنها به ارسطو باز میگردد)، يعنی: كه هست (اِنَّ)؟ آيا هست (مطلب هل)؟ چرا هست (مطلب لِمَ)؟ چه هست (مطلب ما)؟ و چه چيزی هست (مطلب اَيّ)؟ ــ يادآوری میشود كه دو مطلب اخير نزد ارسطو يكی به شمار میروند ــ تنها به پرسش نخست میپردازد و هتی ذات نخستين را حقيقتی پرسشناپذير و مسلم میشمارد، و وسيلۀ راه يافتن به اين حقيقت را نخست بررسی چه چيزی «وجود كلی» و عوارض ممكنۀ آن و سپس بررسی حركت و اراده، كه حاكم، نافذ و نگهدارندۀ ذات همۀ اشياست، میشمارد. تأكيد بر اين نكته لازم است، كه مقصود ابن جبيرول از «وجود كلی» نه باری تعالی، بلكه وجود مخلوق يا مبتدع است كه متكثر است، اما اين وجود كلی، هر چند مختلف و متكثر است، بر دو بنياد يا ريشه قرار دارد، كه به وسيلۀ آنها نگهداشته میشود و به اعتبار آنها دارای وجود است. اين دو همانا «مادّۀ كليّه» و «صورت كليّه»اند. اينها دو ريشۀ هستی همۀ موجوداتند، و هر آنچه كه وجود دارد از آنها پديد آمده است (صص 73-74). هدف اصلی از هلستی انسان در اين جهان بايد دست يافتن به معرفت باشد، اما آنچه در اين رهگذر از همه لازمتر است، شناخت خويشتن و شناخت علت غايی وجود خويش است، كه انسان برای رسيدن به آن آفريده شده است، و تنها از راه اين شناخت است كه آدمی میتواند به سعادت برسد؛ اما علت غايی پيدايش انسان چيست؟ اتصال روح او به جهان فرازين (عالم اعلی)، زيرا هر چيزی به آنچه همانند اوست، باز میگردد. رسيدن به اين هدف غايی از رهگذر علم و عمل ممكن است، زيرا روح به وسيلۀ اين دو میتواند به عالم اعلی واصل شود. علم سرانجام به عمل رهنمون میشود، و عمل روح را از تضادهای آن فراتر میكشد و آن را به طبيعت و جوهر خود باز میگرداند. خلاصه، علم و عمل روح را از اسارت طبيعت آزاد میكنند و آن را از تاريكيها و تيرگيهايش پالوده میسازند و بدين سان، روح به عالم اعلايش باز میگردد (همان، 69-70)؛ قس: بدوی، افلوطن عندالعرب، 21، 117). اكنون، چنانكه گفته شد، چون دو ريشه يا بنياد وجود دارند، كه همۀ چيزها به آنها باز میگردند، يعنی مادۀ كليه و صورت كليه، بنابراين يكی از اين دو حامل است و ديگری محمول. بدين سان بررسی و شناختن آنها برای شناخت ارادۀ (الهی) و شناخت ذات نخستين سودمند و ضروری است. براين پايه، ابن جبيرول مجموع شناختها را به 3 بخش تقسيم میكند: «شناخت ماده و صورت، شناخت اراده شناخت ذات نخستين»؛ زيرا در جهان هستی جز ماده و صورت، ذات نخستين و ارادهای كه واسطه ميان آنهاست، چيز ديگری يافت نمیشود؛ از آن دو كه هر آفريدهای بايد دارای يك علت و يك واسطه باشد. در پهنۀ هستی، ذات نخستين، علت است. مخلوق وی ماده و صورتند، و اراده واسطۀ ميان آنهاست. به ديگر سخن، ماده و صورت، شاخهای يا فرعی از اراده يا مخلوق آنند (ابن جبيرول، 75-77). اكنون ابن جبيرول به طرح اين مسأله میپردازد، كه برای شناختن مادۀ كليه و صورت كليه، بايد دو روش يا شيوه را به كار برد: يكی روش كلی عام و ديگری روش جزئی خاص؛ زيرا شناخت هر موضوع مورد پژوهش، فقط از راه صفات و خصوصياتی كه از آن جدايی ناپذيرند، ممكن است، و ما پس از پیبردن به وجود اين صفات و خصوصيات، میتوانيم بگوييم كه چيزی وجود دارد، كه اين صفات و خصوصيات به آن تعلق دارند. گفته شد كه يك مادۀ كليه برای همۀ موجودات يافت میشود. صفات يا خصوصيات عبارتند از اينكه: قائم به خود است، دارای ذات يا ماهيت يگانه است، حامل تنوع و تكثر است و به همه چيز ذات و نام میبخشد. پس مادهای وجود دارد، زيرا اگر وجود نداشته باشد، نمیتواند موضوع يا زيرنهادی برای موجودی باشد. اين ماده بايد قائم به خود و در خود موجود باشد، وگرنه جست و جو و استدلال تا بیپايان ادامه خواهد يافت؛ بايد دارای ذاتی يگانه باشد، زيرا ما در جست و جوی مادهای يگانه برای همۀ موجودات هستيم؛ اين ماده همچنين بايد حامل اختلاف، تنوع و تكثر باشد، زيرا همۀ اينها فقط به وسيلۀ صورتها پديد میآيند، و صورتها به خودی خود وجود ندارند؛ و نيز اين مادۀ كليّه بايد به همۀ چيزها ذات و نام ببخشد، زيرا همان گونه كه حامل و نگهدارندۀ همه چيزهاست، بايد در همۀ چيزها موجود باشد، و چون در همۀ چيزها موجود است، پس بايد بر همۀ آنها ذات و نام بخشد؛ زيرا هر چيزی مركب از مادهای است، كه موضوع (يا زيرنهاد) برای صورت آن چيز است [مقصود همان اصطلاح ارسطويی hupokeimenon = لاتينی substratum است]. بدينسان روش كلی عام عبارت است از بررسی صفات و خصوصيات ماده كليه و صورت كليه، كه عقل به آنها نسبت میدهد، و سپس بررسی خود اين صفات و خصوصيات در اشياء موجود؛ اما روش جزئی خاص عبارت است از بررسی همۀ جوهرهای محسوس و معقول، و تجزيۀ هر يك از اين جوهرها، در عقل، به صورت و مادۀ آن، و در پی آن، تركيب هر يك از آنها، يعنی ماده و صورت، در همۀ جوهرها، و سرانجام اثبات وجود مادۀ كليه و صورت كليه (صص 45-46, 272). ابن جبيرول، اين روش جزئی خاص را در سراسر كتاب به كار میبرد. بدين سان كه از بررسی چيزهای محسوس آغاز میكند، يعنی: مصنوعات، معدنيات، گياهان، موجودات جاندار و سپس به اركان يا عناصر میپردازد، تا به جسم میرسد، و هميشه در اثبات اين امر میكوشد، كه چيزهای فرازين (اَعلی)، زيرنهاد (موضوع) برای چيزهای فرودين (اسفل) هستند. در هر يك از موجودات، يك مادۀ جزئی طبيعی يا يك مادۀ جزئی مصنوع يافت میشود. ابن جبيرول، به وسيلۀ تجريد هر يك از اشياء جزئی به چهار عنصر میرسد، كه درآميختگيهای گوناگون آنها، علت تركيب اشياء جزئی طبيعی و مصنوع میشود. همۀ اين عناصر چهارگانه، بايد دارای بنيادی مشترك باشند، كه همانا «ماده»ای است كه همۀ اشياء طبيعی و مصنوع در زير سپهر ماه (فلك قمر) و نيز هرگونه كون و فسادی به وسيلۀ آن روی میدهد. ابن جبيرول، اين ماده را، در بسياری موارد «هيولی» مینامد، كه در واقع همان هيولی الاولی (مادۀ نخستين) ارسطويی است (صص 49-53). اكنون ما در طبيعت تنها با چيزهايی روبرو نيستيم، كه در معرض پيدايی و تباهيند بلكه همچنين اجرام يا اجسام آسمانی را میيابيم. در اينها نيز بايد مادهای مشترك وجود داشته باشد، غير از مادۀ موجود در چيزهايی كه در معرض كون و فساد قرار دارند. اقسام ماده عبارتند از: مادۀ جزئی مصنوع، مادۀ جزئی طبيعی، ماده كلی طبيعی، و سرانجام آنچه كه ابن جبيرول آن را «مادۀ فلكی» مینامد (صص 54-55؛ قس: رسائل اخوان الصفاء، 2/ 6). از سوی ديگر، هر يك از اين مواد دارای صورتی است، كه به تعبير ابن جبيرول، بر آن بار شده است. پس در همۀ محسوسات، يك مادۀ كليّه وجود دارد، كه جسم است، و يك صورت كليّه، يعنی هر آنچه كه بر جسم بار شده است؛ صورت اشياء جزئی مصنوع منبعث از صورتهای كلی عناصر است، و اينها نيز منبعث از «صورت» كلی در معرض كون و فسادند. اين صورت اخير، يا صورت فلكی، منبعث از صورت كليۀ موجودات محسوس است. بدين سان مادهها و صورتهای همۀ چيزهای جزئی محسوس، به يك مادۀ يگانه، كه همان جسم مطلق است، و به يك صورت يگانه پيوستهاند، كه میتوان آنها را همۀ آن چيزی ناميد كه در يك جسم وجود دارند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید