ابخاز
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 14 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/222543/ابخاز
دوشنبه 1 اردیبهشت 1404
چاپ شده
2
اَبْخاز، یا ابخازیه، سرزمینی در شمال غرب قفقاز و کرانۀ شرقی دریای سیاه که نام کنونی آن جمهوری شوروی سوسیالیستی خودمختار ابخاز است و 600‘8 (آکینر، 222) یا 700‘8 کم 2 («مردم قفقاز»، II / 373). وسعت و 000‘521 نفر جمعیت (آمار 1984 م) دارد که در هر کم 2 حدود 60 نفر زندگی میکنند. این جمهوری بخشی از جمهوری شوروی سوسیالیستی گرجستان و شامل مناطقی از ارتفاعات رشتهکوههای قفقاز تا کرانۀ دریای سیاه است که از ناحیۀ گاگرا در شمال تا مصب رود اینگوری در جنوب، امتداد دارد. مرکز این جمهوری شهر سوخوم (بنابر گویش محلی: سوخومی) است که در کنار دریای سیاه واقع شده است و 000‘124 نفر جمعیت (آمار 1984 م) دارد (آکینر، همانجا). نام ابخاز در زبان محلی و زبان روسی به صورت ابخازیا (همو، 221؛ «مردم قفقاز»، همانجا) و در متون فارسی و عربی به صورت ابخازیه آمده است. گاه این نام را ابخازستان نیز نوشتهاند (TA, I / 74). ساکنان شبه جزیرۀ آناتولی قوم ابخاز را آبازا مینامیدند (همان، I / 14). در مآخذ آشوری و دیگر مآخذ عهد باستان ازجمله مآخذ یونانی از نیاکان مردم ابخازیه که در سواحل دریای سیاهِ قفقاز سکنی داشتند، یاد شده است که خود را آپسو مینامیدند. در نوشتههای مورخان باستان از جمله آریان و پلینیوس نام ابخاز به صورت آباسکوی و اباسگی آمده است (بارتولد، II(1) / 861). ابخاز در نوشتههای پروکوپیوس مورخ سدۀ 6 م به صورت اباسگی ذکر شده است (II / 533). این نام در تألیفات مورخان و جغرافینویسان سدههای نخست اسلامی به چند صورت آمده است: ابن خردادبه، (ص 123)، اصطخری (ص 187)، مسعودی (1 / 226) و یاقوت (1 / 78، 858، 2 / 58) ابخاز آوردهاند؛ طبری ابخز (2 / 101) و ابوالفداء (ص 374) ابخاس نوشته است؛ ابنحوقل آن را به دو صورت اللایجان و الابخاز آورده است (2 / 348)؛ در احسن التقاسیم به صورت الابخان نوشته شده که احتمالاً حاصل خطای کاتب است (مقدسی، 374)؛ ابنرسته آن را به صورت «لوغر» آورده (ص 139). مارکوارت بر این عقیده است که لوغر نگارش تحریف شدهای از «اَوْغَز» و «اَوْغَزیّه» و درواقع همان ابخاز و ابخازیه است (ص 176)؛ بلاذری این نام را به صورت افخاز و افخاد ذکر کرده است (ص 197)؛ ابوالفداء گذشته از نام قوم و سرزمین به وجود شهری به نام ابخاس (ابخاز) نیز اشاره کرده و نوشته است که «این شهر کوهستانی بر ساحل دریای قِرِم (دریای سیاه) بر خلیجی پیشرفته در خشکی در مشرق شهر سوخوم با اندک میلی به شمال قرار گرفته است» (ص 338).سرزمین ابخازیه دارای طبیعتی متنوع و گونهگون است. بخشهای ساحلی آن بریدگیهای اندکی دارد. این بخشها همگون نیستند و عرض آنها متفاوت است. در بعضی از نواحی شاخههایی از کوهستان تا دریا امتداد دارد و در نواحی دیگر، جلگهها وسعت کافی دارند. این بخش از سرزمین ابخازیه دارای جنگلهای وسیع انبوه و رودخانههای خروشان است. در مرز شمالی این جمهوری کوههای بزرگ قفقاز کشیده شده که قلل آنها مناظر بدیعی به سرزمین ابخاز بخشیده است. بلندترین قلۀ جبال قفقاز در این سرزمین قلۀ مشهور دومبای ـ اولگن به ارتفاع 046‘4 متر از سطح دریاست. شاخههای دیگر این رشته کوهها عبارتند از گاگرا، بزیب، ابخاز و کودور. قلۀ کلوخور به ارتفاع 781‘2 متر و قلۀ ماروخ به ارتفاع 739‘2 متر از جمله بلندیهای عمدۀ این ناحیهاند. از دامنۀ کوهها تا کرانۀ دریا دشت وسیع کُلخید (لازیکا) واقع شده است که رطوبت آن بیشتر از نواحی کوهستانی °2 تا °2- و در و در تابستان °22 تا °24 و در مناطق کوهستانی °16 تا °18 سانتیگراد است. میزان بارندگی در نواحی جلگهای 300‘1 تا 500‘1 میلیمتر و در مناطق کوهستانی 000‘2 تا 400‘2 میلیمتر است. رودهای ابخازیه به حوضۀ دریای سیاه تعلق دارند که بزرگترین آنها عبارتند از کودوری، بزیب، کلاسوری و گومیستا. دریاچههای ریتسا و آمتکل در منطقۀ کوهستانی واقع شدهاند. ریتسا یکی از زیباترین دریاچههای کوهستانی جهان است که آن را مروارید قفقاز نیز مینامند. در سرزمین ابخازیه که بیش از 55٪ آن جنگلی است بالغ بر 000‘2 نوع گیاه میروید که میتوان آنها را به چند گروه بخش کرد: 1. گیاهان منطقۀ شنزار ساحلی کمعرض؛ 2. گیاهان مناطق جنگلی جلگهای؛ 3. گیاهان مناطق کوهستانی که شامل مناطقی به ارتفاع از 500‘1 متر تا 100‘2 متر میشوند (BSE2, I / 46-47; BSE3, I / 41) مناطق ساحلی پوشیده از باغهای مرکبات و میوه، تاکستانها، مزارع چای، توتون و دیگر کشتزارهاست. در منطقۀ پیتسوندا که به دماغهای به همین نام منتهی میشود جنگل کاج عظیمی با شهرت جهانی وجود دارد (BSE3, I / 41). در جنگلهای ابخازیه حیواناتی چون خرس، گراز، گربۀ وحشی، آهو، بز کوهی، شغال و در رودخانهها و دریاچههای آن انواع ماهی از جمله قزلآلا، آزاد، کپور، سوف و غیره زندگی میکنند.وجود انسان در سرزمین ابخازیه را به اوایل عهد کهنه سنگی (نیمۀ هزارۀ 3 و هزارۀ 2 قم) دانستهاند. در 1934 م، طی کشفیات باستانشناسان در ایستگاه یاشتوخا، در نزدیکی بندر سوخوم، یکی از کهنترین نقاط زیست انسانهای عهد کهنه سنگی معلوم و مشخص گردید. در ناحیۀ مسکونی کیستریک واقع در نزدیکی گودائوتا آثار زیست انسان در دوران نوسنگی به وضوح معلوم و روشن شده است. گمان میرود کتیبۀ نیگلات پیلسر (پالاسِر) اول، شاه آشور که در سدۀ 11ق م میزیسته است، کهنترین منبع تاریخی مکتوب دربارۀ اقوام کهن ابخازیه باشد. در این کتیبه از قوم ابِشلا یاد شده است. بعضی محققان بر این عقیدهاند که ابشلا باید همان قوم ابسیلی یا ابشیلی باشد که یکی از اقوام اولیه و اصلی ابخاز بودهاند. بررسی اطلاعات مذکور مؤید آن است که تا پایان هزارۀ نخست قم جریان تشکّل قومی منجر به اتحاد دو قوم ابازگ و اپسیل در ابخازیه گردید که اولی در شمال و دومی در جنوب و در امتداد رود کوراکس (رود کودوری کنونی) میزیستهاند. در اواخر هزارۀ نخست قم اقوام ابخازیه تابع دولت کُلخید شدند («مردم قفقاز»، II / 373-374). در کتیبههای اورارتویی بارها از سرزمین کولخ (کُلخ) یاد شده است که در زبان گرجی آن را کُلیخدا مینامیدند (آروتونیان، 251). از سدههای 7 و 6 قم زوال جامعۀ ابتدایی در این سرزمین آغاز گردید و از سدههای 6 و 5 قم کُلُنیهای یونانی در اراضی ابخازیه پدید آمد و دولت شهرهای (پولیسهای) پی تی اونت (نام کنونی آن: پیتسوندا) و دیوسکوریا (در محل کنونی سوخوم) تأسیس گردید («مردم قفقاز»، II / 374). هرودت از نزدیکی سرزمین کلخید و ماد یاد کرده و متذکر شده است که از کلخید تا ماد بیش از 30 روز راه نیست. تنها سرزمین قوم ساسپیری در فاصلۀ میان این دو قرار گرفته است («مورخان یونان»، 66).
اقوام محلی ابخازیه در عهد باستان به دامداری، کشاورزی، شکار و صید ماهی اشتغال داشتند. اینان پوست، دام، پشم، غله، کتان، چوب و ماهی میفروختند و در مقابل پارچه، اسلحه و زینتآلات دریافت میکردند. در اواسط سدۀ 2 قم ابخازیه تابع دولت پونتوس (پنطس) شد که مهرداد ششم (میتریدات اوپاتور)، بر آن فرمان میراند. از همان تاریخ دولت شهرهای آن دستخوش بحران شدند و به تدریج طریق زوال در پیش گرفتند و تا سدۀ 4 م منهدم شدند. از اواخر سدۀ نخست میلادی رمیان به ابخازیه رخنه کردند و دولت ابخازیه را وابسته به امپراتوری روم کردند. طی سدههای 3 و 4 م این وابستگی رو به کاهش نهاد. از سدۀ 4 تا 6 م دولت روم شرقی (بیزانس) به تدریج در ابخازیه نفوذ کرد. رومیان از سرزمین ابخاز که بنا به نوشتۀ مورخان رومی بخشی از کشور لازیکا به شمار میرفت پوست، چرم، برده به قسطنطنیه میبردند و با مردم این سرزمین رفتاری بس خشن و آکنده از خودخواهی داشتند (پروکوپیوس، II(15) / 387). در نیمۀ نخست سدۀ 6 م یوستی نیانوس (ژوستی نین) امپراتور روم ابخازیان را منقاد کرد و به آیین مسیح درآورد (کائوخچیشویلی، I / 64). از 523 م آیین مسیح به عنوان دین رسمی مردم ابخازیه شناخته شد (آکینر، 221؛ نیز نک : پروکوپیوس، II(28) / 523). خصی کردن بردگان یکی از رفتارهای زشت و ناهنجار امپراتوری روم شرقی در ابخازیه بود. یکی از مورخان قدیم گرجستان نوشته است: «ابخازهای بسیاری در استراحتگاه امپراتور خدمت میکردند که بنا بر معمول آنان را خصی و امرد مینامیدند» (کائوخچیشویلی، I / 64). ابخازیه همانند دیگر نواحی قفقاز مورد نزاع دولتهای روم شرقی و ایران ساسانی بود. فشار رومیان سبب میشد که گاه مردم لازیکا و ابخاز به شاهان ساسانی توسل جویند. در عهد یوستی نیانوس افسران رومی فشار زیادی بر مردم این سرزمین وارد آوردند به گونهای که مردم، پنهان از رومیان، نمایندگانی به دربار خسرو انوشیروان گسیل داشتند و از نزدیکی با رومیان ابراز پشیمانی نمودند که از دیدگاه تاریخی و روابط مردم ابخازیه با دولت ایران حائز اهمیت است. پروکوپیوس دربارۀ شکایت نمایندگان لازی به انوشیروان متذکر گردیده که سفیران مزبور پنهانی به ایران رفتند و به حضور خسرو بار یافتند و چنین گفتند: «ای پادشاه، اگر قومی از فرط نادانی از دوستان خود روی برتافته و به مردمی بیگانه پیوسته و پس از مدتی بر خطای خویش واقف گشته و از روی نهایت شوق و مسرت به یاران دیرین روی آورده است، بدان که آن قوم مردم لازی هستند. زیرا اهالی کلخید پیش از این با ایرانیان دوست و یگانه بودند و خدمات شایان به ایشان کردهاند، چنانکه تفصیل آن در کتب تاریخ مندرج است و برخی از این کتابها نیز اکنون نزد ما و برخی دیگر در خزانۀ شاهی ایران محفوظ است، اما از بدحادثه اسلاف ما از روی نادانی یا به علل دیگری که اصل آن بر ما ناشناخته است از ایرانیان بریدند و به رومیان پیوستند. اکنون ما و پادشاه لازیکا آمادهایم خود و کشورمان را به دست تو بسپاریم تا هرگونه بخواهی با ما رفتار کنی... اگر بر تو معلوم شد که ما در ظاهر با رومیان دوست و در باطن بردۀ ایشان بودهایم و تا امروز جور و ستمی فوق نیرو و تحمل خویش از آنان دیدهایم، آنگاه استمداد ما را بپذیر و کسانی را که پیش از این دوست یگانۀ تو بودهاند به بندگی خویش قبول کن و چون دادگستری آیین دیرینۀ ایرانیان بوده است، ریشۀ این ظلم و فساد را از سرزمین ما برکن» (II(15) / 389-395). طبری اشارهای به هجوم ابخازها به ایران دارد و نوشته است که قوم ابخز و اقوام بَنْجَرْ و بَلَنْجَر و قوم آلان همدل شده بودند که به ایران حمله برند. آنان به ارمینیه رفتند تا مردم آنجا را غارت کنند. انوشیروان سپاهی به جنگ آنان فرستاد و از آنان جز 000‘10 نفر که اسیر شدند، کسی باقی نماند. اینان نیز در آذربایجان و اطراف آن مسکن گرفتند(2 / 100).نولْدِکه قوم بنجر را ناشناخته دانسته (ص 308) ولی آرتامونوف نویسندۀ «تاریخ خزر» این قوم را ساکن کرانۀ دریای خزر نوشته و در صحت نوشتۀ طبری تردید کرده و متذکر شده است که «طبری قوم ابخاز را از زمرۀ اقوامی نوشته که توسط انوشیروان مطیع و منقاد شدند، ولی این نکته اشتباه به نظر میرسد، زیرا ابخازهای ساکن کرانۀ دریای سیاه نمیتوانستند با اقوام ساکن کرانۀ دریای خزر از جمله قوم بنجر و بلنجر همراهی کرده باشند» (ص 126). با وجود تقاضای مردم لازیکا از انوشیروان، به نظر میرسد که ایشان بیشتر جانب رومیان را داشتهاند. در 624 م هنگامی که سپاه ایران برای پیکار با هراکلیوس (هِرقل) آماده میشد، ایبریان، لازیان و ابخازیان به یاری رومیان شتافتند (همو، 144). ظاهراً پس از انوشیروان و فرزندش هرمزد چهارم، ابخازها دوباره به امپراتوری روم شرقی روی آوردند. در یکی از مآخذ ارمنی سدۀ 10 م (4 ق) زیر عنوان «تاریخ نویسندهای ناشناخته» که گویا شخصی با نام مستعار شاپوخ باگراتونی آن را نگاشته مطالب زیر درج شده است: «موریکیوس (موریق، موریس) امپراتور بیزانس پس از فراغت از جنگ در شرق اراضی ارمنستان، آلوان (آلبانیای قفقاز = اران) و ابخاز را به تصرف درآورد» (ص 50). مؤلف مذکور ضمن ارائۀ شرحی پیرامون اقدامات هراکلیوس اشاره میکند که او اراضی ارمنستان بزرگ و ابخاز را به سرزمین خود ملحق ساخت (ص 52). در سدههای 6 تا 8 م اهالی ابخازیه بر ضد سلطۀ دولت روم شرقی و سپس با اعراب به مبارزه دست زدند. این مبارزات موجبات نزدیکی و اتحاد اپسیلها و اباسگها را فراهم آورد. اباسگها در این طریق نقش عمده را برعهده داشتند. از نیمۀ دوم سدۀ 8 م (2 ق) دیگر به تقریب نامی از اپسیلها در مآخذ نمییابیم («مردم قفقاز»، II / 375). در 22 ق / 643 م عمر بن خطاب، سراقة بن عمرو را مأمور فتح قفقاز کرد. سراقه، حبیب بن مَسلَمۀ فهری را مأمور تفلیس و منطقۀ گرجستان کرد (طبری، 4 / 157). بِطْریق اَرَمنیاقُس گروه کثیری را به مقابلۀ مسلمین فرستاد و گروههایی از مردم آلان و ابخاز (افخاز) و سمندر از سرزمین خزر به سپاه او پیوستند. حبیب در نامهای خطاب به مردم تفلیس و گرجستان آنان را به پرداخت جزیه ملزم داشت (بلاذری، 197- 198). مدتی بعد اعراب با در دست داشتن اراضی شرق گرجستان به لازیکا حمله بردند و در 705-711 م (86-93 ق) نه تنها پایتخت لازیکا، بلکه بعضی استحکامات واقع در درۀ کودور را نیز به تصرف درآوردند. در 736- 738 م (118-120 ق) سپاهیان بنیامیه سوخوم را ویران کردند. همچنین آمده است که به حملات شدیدی دست زدند و شهر سوخوم را ویران کردند. همچنین آمده است که سرداری عرب به نام مروان قرو (مروان اصم) گذرگاههای داریال و دربند را تصرف کرد و به ابخازیه تاخت و دو پادشاه گرجی (میر و ارچیل) از برابر او گریختند. او شهر سوخوم را ویران کرد، ولی طغیان آب و شیوع بیماری اسهال و حملات ابخازیان و گرجیان تلفات سنگینی بر سپاه او وارد آورد و او ناچار از بازگشت شد (EI2, I / 100-101). باید افزود که متأسفانه تاریخ سالنامههای گرجی مشکوک و عاری از دقت است. ظاهراً منظور از مروان قرو (اصم) باید محمد بن مران بن حکم و یا فرزندش مروان بن محمد باشد (بلاذری، 205، 207، 208). هرگاه به راستی چنین باشد، در آن صورت ماجرا به اوایل قرن 8 م (اواخر سدۀ نخست و نیمۀ اول سدۀ 2 ق) مربوط میشود و باید تاریخ آن ظاهراً پیش از 122 ق / 739 م باشد، زیرا اعراب در اواخر دهۀ 4 سدۀ 8 م (دهۀ 2 سدۀ 2 ق) ابخازیه را ترک گفتند («مردم قفقاز»، II / 375). چنین به نظر میرسد که ابخازیان به سبب وضع جغرافیایی و شاید دیگر عوامل که قیام ابومسلم خراسانی و سقوط دولت بنیامیه را باید از آن جمله دانست، سر از اطاعت امویان برتافتند و بار دیگر تابعیت دولت روم شرقی (بیزانس) را پذیرفتند. دشواریهای داخلی دولت بیزانس موجب شد که ابخازیها طریق استقلال در پیش گیرند. در نیمۀ 2 سدۀ 8 م (سدۀ 2 ق) شاهزاده لئون اول اراضی وسیعی را از سواحل رود کلاسوری به تقریب تا شبهجزیرۀ تامان زیر فرمان گرفت (همانجا). گرچه ابخازیه اسماً وابسته به دولت روم شرقی بود، ولی با اتکاء به دولت خزران رفته رفته سیاستی بالنسبه مستقل در پیش گرفت و از 171 ق / 787 م رسماً اعلام استقلال کرد (آرتامونوف، 248). این کار توسط لئون دوم شاهزاده اریستهاوی تحقق پذیرفت. در مآخذ تاریخی گرجستان، رومیان با عنوان یونانی معرفی شدهاند. در یکی از مآخذ مزبور آمده است که یونانیان (رومیان) هنگامی که رو به ضعف نهادند، لئون دوم، سردار ابخاز و برادرزادۀ لئون اول، فرمانروای ابخازیه شد. لئون دوم که نوۀ دختریِ فرمانروای خزر بود، توانست به یاری وی از قید رومیان رها گردد. وی اراضی ابخازیه را به تصرف آورد و خود را شاه ابخاز نامید (کائوخچیشویلی، I / 70). آرتامونوف نیز همین عقیده را ابراز داشته و نوشته است که دختر فرمانروای خزران مادر لئون دوم بود نه همسر او (ص 248). لئون دوم در آغاز شهر آناکوپیا و سپس شهر کوتائیسی را به عنوان پایتخت خود برگزید (بارتولد، II(1) / 861). با وجود این مردم ابخازیه به مرزبان تفلیس جزیه میدادند، تا اینکه در روزگار خلافت متوکل (231-247 ق / 845- 861 م) مردی به نام اسحاق بن اسماعیل که در تفلیس حکومت داشت و به نیروی سپاهیان خویش از مردم ابخاز جزیه میگرفت و دم از استقلال میزد، به دست سپاهیان خلیفه کشته شد (239 ق / 853 م) و تفلیس عملاً به متصرفات خلیفۀ عباسی ملحق شد (مسعودی، 226، 227). دولت ابخازیه در 236- 339 ق / 850-950 م از رونق فراوان برخوردار بود و شاهان آن سرزمین بر نواحی مینگرِلی، ایمرتی، کارتلی و به دیگر سخن بر سراسر ایبری (گرجستان) فرمانروایی داشتند و از نفوذ بسیار در ارمنستان برخوردار بودند (بارتولد، II(2) / 862). از 978 م (368 ق) دودمان با گراتیون گرجستان بر آن سرزمین فرمانروایی یافت و ابخازیه بخشی از کشور متحد گرجستان شد که باگرات سوم بر آن حکومت میکرد. وی جانشین داوید سوم و خواهرزادۀ آخرین پادشاه ابخاز و از دودمانی ابخازی ـ گرجی بود (BSE2, I / 48).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید