آفریقای جنوبی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 13 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/240229/آفریقای-جنوبی
پنج شنبه 23 اسفند 1403
چاپ شده
4
پرتغالیها و همچنین بریتانیاییها، فرانسویها، آمریکاییها و اعراب کالاهایی همچون مُهرههای تزیینی، فلز برنج، پارچه، الکل و اسلحه را در طول ساحل جنوب غربی با عاج، برده، گاو، طلا، موم و پوست معاوضه میکردند. در خلال سدۀ 18 م، سالانه حجم قابلتوجهی عاج از خلیج دلاگون صادر میشد و بردگان گرفتارشده در مناطق رودخانهای اوسوتو و کوماتی، به اقیانوس هند و برزیل برای کار در مزارع بزرگ نیشکر و قهوه فرستاده میشدند.
به هنگام جنگ بریتانیا با فرانسه در 1793 م، هر دو کشور میکوشیدند تا برای کنترل مسیر مهم دریایی به شرق، به کیپ دست یابند. بریتانیا در 1795 م کیپ را تصرف کرد و به نقش کمپانی هلندی هند شرقی در منطقه پایان داد. بریتانیا این مستعمره را برمبنای پیمان امینس در 1802 م به هلند واگذار کرد، اما بار دیگر در 1806 م و بههنگام جنگهای ناپلئون، آن را به مستعمرات خود منضم ساخت. تا پیش از افتتاح آبراهۀ سوئز در 1869 م، کیپ برای بریتانیا اهمیت حیاتی داشت. طی این دوره، زیرساختهای این مستعمره شاهد تغییراتی بود: زبان انگلیسی بهعنوان زبان رسمی ـ اداری، جایگزین زبان هلندی شد و واحد پول ریکس ـ دلار هلند جای خود را به پوند انگلیس داد. در 1825 م و پیش از استقرار حاکمان مستعمراتی، یک شورای مشورتی برای حاکمیت مستقر شد که در 1834 م به شورای قانونگذاری ارتقا یافت. در 1820 م تعداد کثیری از مهاجران بریتانیایی به این سرزمین وارد شدند. این امر همگام با نرخ بالای موالید اروپاییان و بهرهگیری دلبخواه از اراضی، به کمبود زمین منجر شد و زمینه را برای مداخلۀ گستردۀ نظامی علیه آفریقاییان در مرز شرقی فراهم ساخت. بر اساس نوع برخورد بریتانیا با این مستعمره، آفریقاییان تا دهۀ 1840 م شهروند مستعمره به شمار نمیآمدند و ایشان بدینسان، با از دستدادن اراضی خود، مجبور به اقامت در طول مسیر رودخانۀ گریت فیش، در مرز شرقی مستعمرۀ مورد ادعا شدند. نخستین گام در این فرایند، ازجمله شامل حملههای بریتانیا در 1811-1812 م به گروههای خوسا و دیگر بومیان بود. از سوی دیگر، بریتانیا برای ساخت شهرها و گسترش مزارع جدید بهطور جدی با کمبود نیروی کار روبهرو بود. ازاینرو، با وجودی که بریتانیا تجارت برده را در 1807 م ممنوع اعلام کرده بود و از دیگر کشورها هم میخواست همین رویه را پیش گیرند، پس از این تاریخ، برای رفع مشکل کمبود نیروی کار، به واردات برده به کیپ پرداخت. در 1834 م تعدادی از بوئرها به شمال رودخانۀ اورنج نقل مکان کردند، اما بهزودی بر تعداد آنان بهسرعت افزوده شد؛ این مهاجرت بعداً به جابهجایی بزرگ موسوم شد. آنها با مقاومت بعضی گروههای بومی روبهرو شدند. از آن جمله میتوان از طایفۀ اندبله یاد کرد که در 1837 م توسط بوئرها و متحدانشان سرکوب شدند و زمینها، گاوها، زنان و کودکان آنها به چنگ بوئرها افتاد و بقیه بهسمت شمال فرار کرده، در جنوب زیمبابوه مستقر شدند. بدینترتیب، تا اوایل دهۀ 1940 م مهاجران بخش اعظم ترانسوال را به تصرف خود درآوردند. در مقابل، گرچه بریتانیا برای خود در قسمتهای داخلی سرزمین منافع راهبردی نمیدید، در 1846 م و طی دو سال پس از آن، نهتنها منطقۀ بین دو رودخانۀ گریت فیش و گریت کی، بلکه ناحیۀ وسیعی بین رودخانههای اورنج و وال را به اشغال خود درآورد. در واقع، طی سالهای 1811 تا 1858 م، تجاوز استعماری باعث شد بسیاری از آفریقاییان اراضی خود را از دست بدهند و گرفتار فلاکت و درماندگی شوند.در 1867 م چند هزار تن از افرادی که بهدنبال ثروت بودند، به جستوجوی الماس در آبرفتهای رودخانههای اورنج، وال و هارتس جلب شدند. هجوم این افراد در 1870 م به اوج خود رسید، تا آنجا که در پایان 1871 م حدود 50 هزار تن در اردوگاهی که بعداً نام کیمبرلی گرفت، زندگی میکردند. آفریقای جنوبی بین سالهای 1879 (بههنگام آغاز رونق الماس در کیمبرلی) و 1902 م (پایان جنگ آفریقای جنوبی)، با دگرگونی همراه گشت. در میانۀ این دوره، یعنی 1886 م، بزرگترین ذخایر طلا در جهان در ویتواترزراند کشف شد. جامعۀ اروپاییان آفریقای جنوبی بهعنوان جامعهای عمدتاً کشاورز، به شهرنشینی و صنعتیشدن روآورد و این منطقه بهصورت تأمینکنندۀ اصلی مواد معدنی ارزشمند برای اقتصاد جهانی درآمد؛ در این بین، طلا بهویژه برای تأمین پشتوانۀ پول ملی و گسترش تجارت بینالمللی مورد نیاز مبرم بود. بدینسان، مستعمرات بریتانیایی، جمهوریهای بوئرنشین و پادشاهیهای آفریقایی همگی زیر نفوذ بریتانیا درآمدند. این دگرگونیهای شگرف با دو عامل توأمان، یعنی توسعۀ صنعت استخراجی سرمایهداری و گسترش حضور استعماری بریتانیا، سرعت گرفتند. قسمتهای داخلی آفریقای جنوبی طی این دوران و حتى پیش از کشف طلا، صحنۀ تنش و رقابت قدرتهای جهانی بود. آلمان در 1884 م آفریقای جنوب غربی را به اشغال خود درآورد. ترانسوال نسبت به قسمتهای غربی خود ادعای مالکیت داشت؛ بریتانیا با تثبیت قیمومت سرزمین بچوانالند درگیر بود و سرانجام آن را به نام مستعمرۀ سلطنتی بچوانالند تصاحب کرد. رودز برای خود نسبت به سرزمین واقع در شمال رودخانۀ لیپوپو حقوق ویژه قائل بود و کمپانی بریتانیایی آفریقای جنوبی را برپا داشت، و در 1890 م با اعزام نیروی پیشگام، به اشغال سرزمینی که رودزیا نام گرفت، پرداخت. هنگامی که دولت لرد سالیسبوری در بریتانیا بهمنظور تثبیت سلطۀ این کشور بر آفریقای جنوبی وارد جنگ شد، جمهوریهای بوئر هم برای حفظ استقلال خود به جنگ تن دردادند. این جنگ خونین و پرهزینه دو سال و نیم به طول انجامید و حدود 500 هزار تن از نیروهای بریتانیا را در مقابل 87 هزار تن از شهروندان جمهوری، «یاغیان» کیپ و داوطلبان خارجی قرار داد. در این بین، ضعف عددی نیروهای بوئر را آشنایی آنان با سرزمین، حمایت تودۀ مردم بوئر، و رهبری ضعیف و شیوههای قدیمی فرماندهی بریتانیا جبران میکرد. اگرچه این جنگ «نبرد سفیدپوستان با یکدیگر» خوانده میشد، هر دو طرف از سیاهپوستان استفاده میکردند، تا آنجا که حداقل 10 هزار تن سیاهپوست بهنفع بریتانیا میجنگیدند. سرانجام، این جنگ در 1902 م، در قالب پیمان ورینیگینگ به نفع نیروهای بریتانیا به پایان رسید.در 1910 م اتحادیۀ آفریقای جنوبی همراه با قانون اساسی (در شهر دوربان در 1908 م) و مصوبۀ مجلس (1909 م) برپا گردید. این دولت نوپا که ویژگی آن طی 8 سال برنامۀ «بازسازی» بین سالهای 1902 تا 1910 م شکل گرفته بود، ماهیت خود را مدیون نیروهای تمرکزگرا و نوگرای ایجادشده بهواسطۀ کشف معادن بود. در خلال دورۀ بازسازی، ساختارهای اداری کارآمدی برپا شد و بین سیاستمداران وقت و سرمایهداران صاحب معادن رابطهای برقرار شد که سیطرۀ اقتصادی طلا را مستحکم میساخت. همچنین «بازسازی» برتری اقلیت مهاجران را بر اکثریت سیاهپوست تضمین میکرد. جوامع سیاهپوست بهنحوی محسوستر تحت نظارت قرار گرفته، مالیات بیشتری میپرداختند و مطابق قانون اساسی جدید، در قدرت سیاسی نقشی نداشتند. طی این دوره، جداییگزینی نژادی گسترش بیشتری یافت و پس از 1910 م مستحکمتر گشت.
در 1931 م، هنگامی که پارلمان بریتانیا اختیارات قانونی خود را بر آفریقای جنوبی ملغا اعلام کرد، دولت هرتسوگ درواقع به یکی از اهداف اصلی خود دست یافت. 3 سال بعد، پارلمان آفریقای جنوبی قانون اتحادیه را تصویب نمود که اعلان میداشت این کشور «دولتی با حاکمیت مستقل» است. در اوایل دهۀ 1930 م درآمدهای حاصل از صادرات طلا شدیداً افزایش یافت. مزرعهداران سفیدپوست ثروتمند شدند؛ صنایع ثانوی احداث گردید؛ و آفریقای جنوبی از یک کشور عمدتاً روستایی که مواد خام صادر، و کالاهای مصرفی صنعتی وارد میکرد، به کشوری با اقتصادی متنوع تبدیل گشت. در این بین، گرچه سطح زندگی اغلب سفیدپوستان بهبود یافت، زندگانی رنگینپوستان، سیاهان و هندیها بهشدت آسیب دید. حکومت اراضی بیشتری به نواحی غیرسفیدپوست اختصاص داد، اما این مقدار هرگز از 13٪ کل مساحت کشور بیشتر نبود. درواقع، تا پایان دورۀ آپارتاید، تقریباً 10/ 9 مساحت کشور، شامل بهترین زمینهای کشاورزی و ذخایر معدنی، به سفیدپوستان تعلق داشت. بر این اساس، جای تعجب نبود که شرایط در نواحی تخصیصی به غیرسفیدپوستان، روزبهروز بهسبب جمعیت روبهافزایش و فرسایش خاک بدتر شود. حکومت کوشید تا این وضعیت را از طریق مجموعه برنامههایی با عنوان «طرحهای بهبود» که بر نحوۀ کاربری زمین در نواحی تخصیصی نظارت جدی داشت، اصلاح نماید. با این حال، جمعیت زیاد در این نواحی، درصد بالایی از مردان را به کار در جاهای دیگر، یعنی کار در مزارع سفیدپوستان یا در شهرها، وادار میساخت. این کارگران سیاهپوست یا رنگینپوست در نواحی زراعی به صورت گروههای کوچک منزوی پراکنده و یا در شهرها با دستمزدهای ناچیز، از زندگی ناامنی برخوردار بودند. دستمزد سیاهپوستان در صنعت استخراج طلا بین سالهای 1911 و 1941 م تا مقدار کاهش یافت. معدنچیان سفیدپوست 12 برابر بیشتر از سیاهپوستان حقوق دریافت میکردند. با آغاز جنگ جهانی دوم، در حکومت آفریقای جنوبی دودستگی ایجاد شد. با این حال، آفریقای جنوبی در این جنگ سهم مهمی در کمک به متفقین بر عهده گرفت. بسیاری از سفیدپوستان و نیز سیاهپوستان در این جنگ شرکت کردند. در خلال این دوره، پلاتین، اورانیوم و فولاد آفریقای جنوبی بهعنوان منابع ارزشمند مطرح شدند، و بههنگام بستهشدن دریای مدیترانه بهروی متفقین، شهرهای دوربان و کیپتاون امکان حرکت بسیاری از ناوها را از بریتانیا به سوئز فراهم کردند. جنگ ضمناً برای آفریقای جنوبی بهصورت انگیزهای اقتصادی درآمد، هرچند تورم زمان جنگ و دستمزدهای ناکافی زمینهساز اعتراضات اجتماعی و اعتصابات پس از جنگ شد. در این هنگام، همراه با کاهش واردات، واحدهای صنعتی و خدماتی بهسرعت رو به گسترش نهادند و جریان مهاجرتی سیاهپوستان بهسوی شهرها به صورتی سیلآسا درآمد. با پایان جنگ، جمعیت سیاهپوست شهرها بیش از سفیدپوستان بود. آنان حلبیآبادهایی در پیرامون شهرها و زاغههایی فقیرنشین با هرآنچه در دسترس بود، برپا داشتند و اعتراضاتی اجتماعی را نیز سازمان میدادند، اما حکومت از بحث دربارۀ این مسائل با نمایندگان سیاهان سر باز میزد. در 1946 م بیش از 60 هزار کارگر سیاهپوستِ معادن طلا برای دستمزد بیشتر و شرایط زیستی بهتر، دست به اعتصاب زدند. گرچه این اعتصاب بهطرزی وحشیانه توسط حکومت سرکوب شد، روشنفکران سفیدپوست اصلاحاتی را در چهارچوب جدایی نژادی پیشنهاد کردند. حکومت و صنایع خصوصی به برخی تغییرات جزئی دست زدند، ازجمله افزایش دستمزد سیاهان و تعدیل بعضی قوانین که زندگی و کار سیاهپوستان را در نواحی سفیدپوستنشین ممنوع میکرد. حزب متحد که اکثریت آراء را در انتخابات عمومی 1943 م به دست آورده بود، پیروزمندانه به انتخابات 1948 م نزدیک میشد. در این زمان، حزب ملی با تأکید بر این نکته که ضعف دولت تفوق نژادی سفیدپوستان را به خطر انداخته است، بیانیهای صادر کرد که در آن برای توضیح برنامۀ حزب در زمینۀ تقویت تبعیض و جدایی نژادی، از واژۀ آپارتاید استفاده شده بود. این حزب ــ هرچند بـا اکثریتی ناچیز ــ در انتخابات 1948 م به پیروزی رسید. در دورۀ حکومت این حزب، حق رأی رنگینپوستان در 1956 م حذف گردید و در 1969 م مجلس نمایندگان کاملاً به سفیدپوستان تعلق گرفت. البته هندیها هرگز دارای کرسی نمایندگی نبودند، اما کرسیهای سفیدپوستانی که سیاهان و رنگینپوستان را نمایندگی میکردند نیز ملغا اعلام شد. یکی از خواستههای سیاسی حزب ملی استقلال آفریقای جنوبی بهعنوان یک جمهوری بود. این موضوع در 1960 م به رأی سفیدپوستان کشور گذارده شد و با اکثریت مطلق، آفریقای جنوبی در 1961 م به نام جمهوری آفریقای جنوبی شناخته شد. پس از بحران اقتصادی اوایل دهۀ 1960 م، اقتصاد آفریقای جنوبی تا اواخر دهۀ 1970 م شاهد رشدی سریع بود. طی این مدت، با تلاش نهادهای دولتی و خصوصی، زیرساختهای آفریقای جنوبی بهصورتی نوین توسعه یافت و بهعنوان توسعهیافتهترین کشور قارۀ آفریقا مطرح گردید. مؤسسات مالی کارآمد، شبکۀ ملی راههای آهن و جادهای، امکانات بندرگاهی نوین در کیپتاون و دوربان، فعالیتهای گستردۀ استخراجی در زمینۀ تولید الماس، طلا و زغالسنگ و طیفی از واحدهای صنعتی، ازجملۀ این پیشرفتها به حساب میآمد. مردی که در تبدیل آپارتاید از یک شعار انتخاباتی به واقعیت عملی، نقش اساسی ایفا نمود، هندریک ف. ورورد هلندی بود که در کودکی همراه خانواده به آفریقای جنوبی کوچ کرده بود. او در 1950 م وزیر امور بومیان، و از 1958 تا 1966 م نخستوزیر آفریقای جنوبی بود. پس از آنکه او در مجلس توسط مردی رنگینپوست به قتل رسید، جانشین او، فورستر، فلسفۀ او را دربارۀ برتری سفیدپوستان دنبال نمود. از نظر ورورد، جمعیت آفریقای جنوبی شامل 4 گروه نژادی بود که هریک فرهنگ موروثی خود را داشت. این 4 گروه عبارت بودند از: سفیدپوستان، سیاهپوستان، رنگینپوستان و آسیاییها. در نظر او، از آنجا که سفیدپوستان گروه «متمدن» را تشکیل میدادند، بایستی امور حکومتی را در دست میداشتند.
آپارتاید بار سنگینی را بر دوش بیشتر مردمان آفریقای جنوبی تحمیل میکرد. فاصلۀ اقتصادی بین اقلیت ثروتمند که اغلب سفیدپوست بودند و تودههای فقیر که تماماً سیاهپوست، رنگینپوست یا هندی بودند، فراتر از این وضعیت در هر کشوری در جهان بود. در حالی که سفیدپوستان اغلب خوب زندگی میکردند، دیگران بهویژه سیاهان، از فقر گسترده، سوءتغذیه و بیماری رنج میبردند. بهرغم رشد اقتصادی کشور، اکثریت مردمان در آفریقای جنوبی برای بقای روزانۀ خود مبارزه میکردند. پس از شکلگیری شاخۀ جوانان حزب کنگرۀ ملی آفریقا در اوایل دهۀ 1940 م، حزب اصلی نیز با رهبری مجدانۀ آلبرت لوتولی و 3 مرد جوانتر، یعنی والتر سیسولو، اولیور تامبو و نلسون ماندلا، از نو پا به عرصۀ فعالیت گذارد. کنگرۀ هندیان آفریقای جنوبی که بهتازگی احیا شده بود، در برپایی مبارزهای دفاعی در 1952 م به یاری کنگرۀ ملی آفریقا شتافت. 3 سال بعد، همایشی گسترده به نام کنگرۀ مردمی، با شرکت هندیان، رنگینپوستان و سفیدپوستان هوادار تشکیل شد. در این همایش، منشور آزادی مورد پذیرش قرار گرفت که مقرر میداشت: «آفریقای جنوبی به همۀ کسانی تعلق دارد که در آن زندگی میکنند، سفیدپوست یا سیاهپوست، و هیچ حکومتی نمیتواند بهنحو عادلانه ادعای اقتدار نماید، مگر بر اساس خواست مردم». حکومت این همایش را در هم ریخت و بیش از 150 تن از شرکتکنندگان را به اتهام خیانت گسترده دستگیر نمود. گرچه محاکمۀ این افراد تا 1961 م بهطول انجامید، دادگاه نتوانست اتهام کسی را اثبات نماید. البته، حکومت برای جلوگیری از تجمعات بعدی، قانون ممنوعیت مداخلۀ سیاسی 1968 م را تصویب کرد که تشکیل و کمک مالی خارجی به احزاب سیاسی ضدنژادی را ممنوع اعلام میداشت. رابرت سوبوکوه، مدرس زبـان در دانشگاه ویتواترزراند ــ رهبر گروهی از سیاهپوستان که در 1959 م از حزب کنگرۀ ملی جدا شده بودند ــ حزب کنگرۀ پانآفریکانیست را بنیاد نهاد،زیرا اعتقاد داشت که همکاری حزب کنگرۀ ملی با سازمانهای سفیدپوستان، رنگینپوستان و هندیان، مبارزه برای آزادی سیاهان را به حاشیه میکشاند. این حزب مبارزۀ ضد کارت شناسایی تازهای را در 1960 م ترتیب داد و هزاران سیاهپوست، خود را بهعنوان فاقد شناسنامه و برای دستگیری به پاسگاههای پلیس معرفی کردند. در شارپویل، شهرکی سیاهپوستنشین نزدیک ژوهانسبورگ، پلیس به روی جمعیت بیرون پاسگاه آتش گشود و حداقل 67 تن را کشت و بیش از 180 تن را مجروح کرد. هزاران کارگر دست به اعتصاب زدند و در کیپتاون حدود 30 هزار تن سیاهپوست در یک راهپیمایی آرام بهسوی مرکز شهر سرازیر شدند. در روستاها هم اعتراضات و تظاهراتی علیه کنترل مقامات نواحی سیاهپوستنشین شکل گرفت. پس از تظاهرات شارپویل، رهبران حزب کنگرۀ ملی و کنگرۀ پـانآفریکانیست و هواداران سفیدپوست آنها بدین نتیجه رسیدند که تنها با روشهای مسالمتجویانه نمیتوان آپارتاید را از میان برداشت. در 1961 م حزب کنگرۀ پانآفریکانیست شاخهای نظامی موسوم به پوکو و حزب کنگرۀ ملی شاخۀ مسلح خود را به نام «نیزۀ ملت» راه انداختند. در سالهای بعد، واحدهای مسلحانۀ این احزاب چند ساختمان دولتی را منفجر کردند، اما این اقدامات نتوانست برای حکومت خطری جدی به بار آورد. حکومت در 1964 م بسیاری از رهبران مخالف، از جمله ماندلا و سوبوکوه را دستگیر کرد و به حبس طولانیمدت به زندان جزیرۀ رابن، در آبهای دور از ساحل کیپتاون، انداخت و برخی از فعالان عملگرا را ازجمله جان هریس که سفیدپوست بود، به دار آویخت. بسیاری دیگر از کشور گریختند و دفاتر حزب کنگرۀ ملی به زامبیا انتقال یافت.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید