1395/8/16 ۰۷:۲۷
م اکنون ناآرامی و بیثباتی منطقه حساس خاورمیانه را فرا گرفته است و علائمی از آیندهای باثباتتر نیز وجود ندارد. مهمتر آنکه عوارض ناشی از آن، کشورهای فرامنطقهای را تحت تأثیر قرار داده و حتی به معضلی بینالمللی تبدیل شده است. ادامه این وضعیت ممکن است به کشمکشی وسیع بین قدرتهای بزرگ موجود تبدیل شود. خصوصاً که به دلایل فراوان شورای امنیت در این مورد نمیتواند به تصمیمی قاطع نایل آید. حال سخن در این است که کمّ و کیف این بیثباتی چیست و چرا و چگونه گسترش و عمق و ادامه یافته است؟ تا هنگامی که این نکات بهخوبی و به دقت روشن نشود، نمیتوان به هیچ راهحل قابل قبولی دست یافت. تلاش میشود به مهمترین نکات اشارت رود
هم اکنون ناآرامی و بیثباتی منطقه حساس خاورمیانه را فرا گرفته است و علائمی از آیندهای باثباتتر نیز وجود ندارد. مهمتر آنکه عوارض ناشی از آن، کشورهای فرامنطقهای را تحت تأثیر قرار داده و حتی به معضلی بینالمللی تبدیل شده است. ادامه این وضعیت ممکن است به کشمکشی وسیع بین قدرتهای بزرگ موجود تبدیل شود. خصوصاً که به دلایل فراوان شورای امنیت در این مورد نمیتواند به تصمیمی قاطع نایل آید. حال سخن در این است که کمّ و کیف این بیثباتی چیست و چرا و چگونه گسترش و عمق و ادامه یافته است؟ تا هنگامی که این نکات بهخوبی و به دقت روشن نشود، نمیتوان به هیچ راهحل قابل قبولی دست یافت. تلاش میشود به مهمترین نکات اشارت رود.
تاریخ و خاطرات تاریخی
قبل از ورود به بحث میباید نکتهای را یادآور شد و حتی بدان تأکید کرد و آن اینکه تاریخ و خاطرات تاریخی در منفیترین شکلش در این منطقه زنده و فعال شده است. این خاطرات متأسفانه به گونهای با عقاید دینی، فرهنگ عمومی و پشتوانههای قومی و طائفی و هویتی پیوند خورده و نوعی بیاعتمادی و بلکه خصومت و خشونت پایانناپذیر را موجب شده است. متأسفانه سیر حوادث و سوءاستفادههای قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای از این واقعیتها، به تشدید این دشمنیها انجامیده است.
در عموم مناطق جهان میکوشند خاطرات گذشته را به گونهای تعدیل کنند که در راستای زندگی مسالمتآمیز کنونی باشد، و حتی بدان کمک کند. اعم از آنکه به خاطرات متقابل گروههای اجتماعی مختلف موجود در یک کشور مربوط باشد و یا به خاطرات ملتها و قومیتهای موجود در یک منطقه؛ اما در اینجا دقیقاً عکس چنین جریانی را شاهدیم. نتیجه آن شده که گسلهای اجتماعی در زمینه مختلف ملی و منطقهای در سطوح افقی و عمودی افزایش و تعمیق یافته است.
به نظر میآید مشکل اساسی این منطقه به تجربه او با تاریخ جدید بازمیگردد. این تجربه به دلایلی که خواهیم گفت، ناموفق و بعضاً بسیار ناموفق بوده است. کیفیت انتقال از دوران سنتی به دوران جدید بهکلی متفاوت است با طی این دوره در سایر مناطق جهان سوم. این تفاوت در مدرن شدن ظواهر و نمودهای بیرونی نیست، عمدتاً در مفاهیم، ارزشها، ایدهآلها و ساختارهاست. این مجموعه هماهنگ با ویژگیهای دوران جدید و در انسجام با فرهنگ و واقعیتهای بومی نیست، خواه در سطح ملی باشد و یا منطقهای. عموم این کشورها نتوانستهاند برآیند موفقی از گذشته خود و الزامات دوران معاصر ایجاد کنند و فراموش نشود که گذشته این کشورها خصوصاً بدان علت که با اعتقادات و فرهنگ و هویت دینی و قومیشان عمیقاً پیوند خورده، بسیار نیرومند است و نمیتوان و نباید آن را فراموش کرد و یا کم اهمیت جلوه داد.
در این مجموعه، هم کشوری چون تونس بنعلی وجود دارد که موفقیتهای مهمی در مدرن کردن جامعه خود به دست آورد، اما نسبت به گذشته خویش بیاعتنا بود و بعضاً در مقابل آن قرار داشت، و هم کشوری چون یمن که به دلیل ساختارهای نیرومند قبیلهای و عشیرهای، عمدتاً در تاریخ زندگی میکند تا در حال حاضر. این بدان معناست که اینان در مجموع نتوانستهاند به الگوی قابل قبولی که هم ضامن توسعه کشور باشد و هم در توافق با گذشته، دست یابند.
عوامل مهم این تجربه ناموفق چنین هستند:
۱- تا آنجا که به خاورمیانه عربی مربوط میشود، اکثر قریب به اتفاق این کشورها تا پیش از جنگ جهانی اول زیر سلطه عثمانیها بودند؛ حاکمیتی که بیش از چهار قرن به طول انجامید و بدان علت که حکومت آنان صبغه دینی داشت و «خلافت» نامیده میشد، مورد اعتراض و مخالفت قرار نمیگرفت. مخالفتها صرفاً از جانب کسانی بود که به دلایل دینی و مذهبی خلافت عثمانی را به رسمیت نمیشناختند و این اعتراضها با خشونتی فراوان به خون مینشست. فراموش نشود که در قلمرو بسیار وسیع عثمانیها، اقلیتهای مذهبی فراوانی زندگی میکردند و از آنجا که سیاست عمومی عثمانیها تکیه بر مذهب اهل سنت و خاصه فقه حنفی بود، اینان در محرومیّت قرار میگرفتند.
حاکمیت عثمانیها دو نتیجه بزرگ داشت: نخست آنکه ساختارهای اجتماعی منجمدشده و بدون تحول باقی ماند. ساختار اجتماعی عموم کشورهای عربی، قبیلهای و عشیرهای بود و این ساختار در تعارض با الزامات زندگی جدید و ایجاد «دولت ـ ملت»ی است که دوران ما بدان نیاز دارد. مضافاً که عثمانیها و پس از آن قدرتهای استعماری جانشین آنها، از طریق شیوخ، قبایل قلمرو تحت تصرف خویش را اداره میکردند و این به استحکام بیشتر این ساختارها کمک کرده است.
نتیجه دوم، منزوی شدن و به حاشیه راندن تمامی کسانی بود که مذهب رسمی عثمانیها را که مورد اشارت قرار گرفت، نداشتند. آنان جهت مشروع و مقبول جلوه دادن این منزوی کردن تحمیلی، مجبور بودند تبلیغ و فرهنگسازی کنند و این زمینهای شد برای ایجاد و بعضاً گسترش اعتقادات و حساسیتهای بیاساس و زهرآگین علیه این اقلیتهای مذهبی و بعضاً قومی.
طبیعتاً در چنین شرایطی عثمانیها از افراد و شخصیتهایی استفاده میکردند که هم به لحاظ مذهبی و اعتقادی و هم سیاسی تابع آنان باشند و لذا ساختارهای بومی اداری و انتظامی و امنیتی و بعضاً نظامی این کشورها در خلأ حضور اقلیتهای یادشده، شکل گرفت. حال آنکه بعضاً این اقلیتها بزرگ و پرشمار بودند.
فراتر از نکات یادشده، مسئله این است که پس از سقوط عثمانیها و تسلط قدرتهای اروپایی، مرزهایی تعیین شد که هماهنگ با واقعیتهای اجتماعی و تاریخی نبود. کشورهایی متولد شدند که تنها مرزبندی یادشده، پشتوانهاش بود و نه آن سلسله عواملی که یک کشور را قوام و ثبات میبخشد؛ خصوصاً که به دلیل ساختار قبیلهای و عدم تجربه مشترک ملی، این مشکلات به مراتب پیچیدهتر میشد. کشورهایی متولد شدند که صرفاً به دلیل پرچم و سرود ملی و عضویت در سازمان ملل، به عنوان «کشور» به رسمیت شناخته شدند!
پیامدهای کشف نفت
۲ـ در اوایل قرن بیستم نفت در خاورمیانه کشف شد؛ اما عملاً از جنگ جهانی دوم به بعد است که عواید حاصل از استخراج و فروش نفت وارد صحنههای مختلف اجتماعی و سیاسی و حتی فرهنگی و دینی میشود؛ خصوصاً که به دلیل سرشاری منابع این منطقه، این عواید فراوان بود و بیشتر کشورهای صاحب نفت جمعیت کمی داشتند. اگرچه بسیاری از کشورهای خاورمیانه فاقد نفت هستند، اما عمومشان به طور مستقیم و یا غیر مستقیم از آن متأثر بوده و هستند. احتمالاً نخستین پیامد کشف نفت، ورود قدرتهای بزرگ به منطقه بود که بعضاً به رقابتهای خصومتآمیزی منجر میشد که بهایش را مردمانش میپرداختند. این جریان به گونهای مستقیم و موثر، مانع از شکلگیری تحولات اجتماعی و سیاسیای بود که کشورهای منطقه بدان نیاز داشتند.
گذشته از آن، ثروت فراوان بادآوردة نفت، عملاً به دست حاکمان میرسید. اعم از آنکه حاصل از فروش نفت باشد و یا توسط حاکمان صاحب نفت بخشیده شود؛ بخششی که دلایل مختلفی داشت و عمدتاً به دلیل ترس از طرف مقابل بود و برای آرام کردنش و در حقیقت نوعی باج دادن دوستانه و احیاناً خصمانه بود. این ثروت در خدمت طبقه حاکم قرار میگرفت. بخشی از آن به مصرف کامروایی اسرافآمیز و بعضاً جنونآمیز میرسید و بخش دیگر در جهت تقویت ارکان قدرت. اما مسئله این بود که این قدرت عموماً از واقعیتهای اجتماعی نشأت نمیگرفت و لذا این تقویت بیش از آنکه به قدرت و انسجام درونی و در نتیجه به توسعه واقعی و پایدار کمک کند، به ضد آن کمک میکرد و تضادهای اجتماعی و سیاسی را ـ چه در سطح ملی و چه در سطح منطقهای ـ افزایش میداد.
در چنین شرایطی برای انحراف افکار عمومی و کاهش تضادها، مجبور بودند از دین و فرهنگ و میراث تاریخی بهره گیرند. احتمالاً به همین علت است که در خاورمیانه شاهد افراطیترین انواع ناسیونالیسم و یا ایدئولوژیهای دینی ـ تکفیری هستیم. بدون شک اگر دلارهای نفتی کلان سعودی نبود، ایدئولوژیهای تکفیری یا متولد نمیشد و یا به سامان نمیرسید و یا لااقل این چنین گسترش نمییافت.
معضل اسرائیل
۳- در این میان تأسیس اسرائیل و کیفیت شکلگیری و استقرار آن نیز سهم بزرگی در مشکلات منطقه دارد. واقعیت این است که در طول تاریخ و در طی قرن بیستم شاهد جابجاییهای بزرگ جمعیتی هستیم؛ اما کم و کیف این جابجایی بهکلی متفاوت است با جابجاییهای دیگر؛ و مهمتر آنکه یهودیان مهاجر درست به عکس یهودیان بومی، در تعارضی کامل با مردمان خاورمیانه قرار داشته و دارند؛ هم به لحاظ فرهنگی و اخلاقی، هم به لحاظ سیاسی و اقتصادی و علمی و فنّاوری. از این هم گذشته آنان کلاً افراطی، تمامیتخواه، پرخاشگر و زیادهطلب هستند. آنها حتی در برابر متحدان غربیشان هم رفتاری مغرورانه و طلبکارانه دارند. بدون شک حضور و سیاست آنان و بیخانمانی میلیونها انسانی که در شهر و آبادی خود زندگی میکردند و با ترور و ارعاب مجبور به ترکش شدند، عامل بسیار مهمی است در خلق و پیچیده شدن مشکلات خاورمیانه. با قاطعیت میتوان گفت به همان میزان که دلارهای نفتی عربستان در ایجاد گروههای تکفیری نقش داشته است، حضور و سیاست اسرائیل هم چنین بوده است.
نکته دیگر اینکه با توجه به مشکلات همهجانبه و عمیق این کشور با همسایگان عربش، طبیعی خواهد بود که آنان بکوشند تعارضها و تضادهای داخلی همسایگان را تشدید کنند. اعم از آنکه درونمرزی باشد و یا برونمرزی. بخش مهمی از پیچیدگیهای منطقه خاورمیانه ناشی از اتخاذ چنین سیاستی است. به واقع تحولات خاورمیانه بدون توجه به سیاستهای تجاوزکارانه و مداخلهجویانه اسرائیل قابل درک و تحلیل نیست.
ساختار قبیلهای و عشیرهای کشورهای منطقه
۴ـ چنان که گفتیم، ساختار اجتماعی در عموم کشورهای عربی منطقه، قبیلهای و عشیرهای و به عنوانی طائفهای است. این سخن در مورد افغانستان و تا حدودی پاکستان هم صحیح است. مشکل در آنجا رخ مینماید که این کشورها خواستار تحقق ساختارهای نوین اجرایی، تقنینی و قضایی و در رأس آن پارلمانی و سایر نهادهایی هستند که با رأی مردم تشکیل میشود و این همه در تعارض با ساختار یادشده است.
هنگامی که فرد سلول اجتماعی است، انتخابات معنا پیدا میکند؛ اما در آنجا که قبیله سلول اجتماعی باشد، بدان علت که فرد عملاً منحل در واقعیت قبیله خویش است، انتخاب شخص او معنایی ندارد. این قبیله و عشیره و احیاناً طایفه و یا گرایشهای «منطقهای» است که واقعیت دارد، تصمیم میگیرد و انتخاب میکند. لذا نمیتوان با آن نوع پارلمانی که مرکب از آرای قبایل مختلف است، به مطالبات شخصی پاسخ گفت و اصولاً مطالبات شخصی چندان مفهوم نیست. این سخن به گونههایی دیگر در مورد قوای سهگانه هم صدق میکند. احتمالاً به همین علت است که ثبات اجتماعی کشورهایی با ساختار قبیلهای که فاقد پارلمان و نظام اجرایی و قانونگذاری در مفهوم جدید آن هستند، بیش از کشورهایی است که در عین داشتن ساختار قبیلهای، خواهان داشتن نظام سیاسی مدرن میباشند.
مسئله دیگری که با توجه به شرایط موجود میباید مورد تأمّل قرار گیرد، این است که اصولاً انقلاب و تحولات سریع اجتماعی و سیاسی در کشورهایی با ساختارهای مذکور نمیتواند کانونی شود و به هدف مطلوب دست یابد. در جریان تحولات، داعیههای مختلف قبیلهای و طایفی زنده و بلکه تقویت میشود و به رقابت و درگیری میانجامد و اصولاً اهدافی که انقلاب برای نیل بدانها ایجاد شده، فراموش میشود؛ خاصه اگر نفوذ خارجی هم ضمیمه شود.
شکلگیری «دولت ـ ملت» در ایران
۵ـ حال مسئله این است که ایران چگونه است و چه سیاستی را در قبال مسائل منطقهای دنبال میکند. نکته مهم این است که ایران بیش از آنکه یک واقعیت سیاسی باشد، یک واقعیت تاریخی و تمدنی است. از این دیدگاه، «پارس» و کلمات مشابه آن بیشتر تداعیکنندة کلیت و واقعیت آن است تا ایران. به هر حال این مجموع تاریخ و فرهنگ و تمدن این کشور باستانی است که به خلق این کشور انجامیده و احتمالاً یکی از نخستین کشورهایی است که «دولت ـ ملت» آن شکل و قوام گرفته است. تأکید بر این نکته از آن روست که در طی سالهای پس از «بهار عربی»، عموم کشورهای منطقه بر اساس گسلهای اجتماعی و فرهنگی خود دچار ناآرامی شدند؛ اما این گسلها به علت قدمت تاریخی و تجربه مشترک فرهنگی و تمدنی در این کشور، در مقایسه با دیگران به مراتب کمتر و کماهمیتتر است.
جهت جلوگیری از تطویل، از موضوع تجربه ایران با تاریخ جدید که تفاوتهای فروانی با سایر کشورهای منطقه داشته است، درمیگذریم؛ تجربهای که نقاط مثبت و منفی فراوانی دارد، اما مهم این است که این کشور حتی در دوران انحطاط قدرتش در قرن نوزدهم، پیوسته مستقل ماند و تحت استعمار هیچ کشوری قرار نگرفت و لذا تحولاتش از درون برآمد و تحت تأثیر قوة قاهره بیگانه قرار نداشت. اگرچه در طول این قرن به دلیل ضعف حکومت مرکزی و دستاندازی بیگانگان، قلمروهای وسیعی را از دست داد که مهمترینش در منطقه قفقاز، شمال شرقی و شرق ایران قرار داشت.
دوقطبی شدن منطقه
۶ـ مدتی پس از ناآرامیهای بهار عربی، منطقه قطبی شد. اگرچه زمینه این قطبیشدن از قبل وجود داشت، اما عملاً کشورهایی که احساس خطر میکردند، به این آتش دمیدند و مطالبات مردمی و جنبش عدالتخواهانه و ضد فساد و دیکتاتوری آن ایام را در چارچوب رقابتهای مذهبی و طایفی و بعضاً قومی و مناطقی درآوردند. اهداف اولیه فراموش شد و رقابتهای یادشده صحنهگردان گردید! نتیجه مجموع کنشها و واکنشها، تشکیل دو قطب بود: یک قطب کل اهل سنت و یک قطب تمامی کسانی که چنین نبودند؛ اعمّ از شیعیان دوازدهامامی، زیدی و اسماعیلی، مسیحیان (با طوایف مختلفشان)، ایزدیها، صابئین، علویها و دروزیها. در رأس گروه اول عمدتاً عربستان و تا حدودی ترکیه و مصر بود و در رأس گروه دوم ایران. واقعیت این است که در مورد اخیر و به دلایلی پیچیده، عملاً ایران در چنین موقعیتی قرار گرفت. برخی از گروههای یادشده از آن استقبال کردند و گروههای بیشتری موقعیت و بعضاً موجودیت آینده خود را در گرو قدرت و نفوذ ایران میدیدند، بدون آنکه تمایل قلبی خاصی نسبت به او داشته باشند. این جریان پس از پیشروی سریع داعش در عراق در ۲۰۱۴ اتفاق افتاد. در آن ایام بغداد و اربیل در آستانه سقوط قرار گرفت و این حمایتهای چندجانبه و بیقید و شرط و سریع ایران بود که این دو را نجات بخشید و این نکته مورد اعتراف همگان قرار گرفت.
آنچه جریان یادشده را تشدید کرد، موضع صریح و بدون ابهام ایران در قبال تروریستهای تکفیری بود. آنان عملاً در برابر همه و بهویژه اقلیتهای مختلف دینی و مذهبی قرار داشتند. این تعارض نه تنها با وجود آنان، که با تاریخ و میراثشان نیز بود و به همین دلیل آثار مذهبی فراوانی را نابود کردند. از کلیساها و دیرها گرفته تا حسینیهها و سایر محلهای زیارتی را که عموماً آرامگاه بزرگان و مقدسان دینی بود.
به دلایل مختلف اعتقادی و سیاسی، ایران از ابتدا در برابر جنبشهای تکفیری قرار داشت و با آنان به عناوین مختلف مبارزه میکرد. از «طالبانِ» اواسط دهه ۹۰ قرن گذشته گرفته تا «القاعده» و «داعش» و سایر گروههای تکفیری موجود. صرفنظر از این نکته و برای حل و یا لااقل تخفیف مشکلات منطقهای، ایران پیوسته به گفتگوهای درونکشوری همه ممالکی که دچار انقلاب و ناآرامی هستند، تأکید میکند و اینکه این مذاکرات باید بدون پیششرط و به دور از نفوذ گروههای تروریستی شناختهشده باشد و مهمتر آنکه پیوسته تأکید داشت و دارد که برای این درگیریها، هیچگونه راه حل نظامی متصوّر نیست و اصرار بر آن، صرفاً به پیچیدهتر شدن مشکلات کمک میکند.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید