1396/5/11 ۰۸:۱۰
مردم مسلمان سرحدات دل خوشی از سلطان محمد خوارزمشاه نداشتند. بهخصوص در این اواخر که اطلاع یافته بودند بازرگانان مقتول، مسلمان بودهاند و بیگناه. در نظر مردم غیرمسلمان نیز که از تعدیات و ستمگریهای عمال خوارزمشاهی در فشار بودند و خود را تحت تابعیت بیگانه میدیدند، مغول و خوارزمی تفاوت چندانی نداشت، بهخصوص که به هنگام سرنگون کردن حکومت قراختایی، نه تنها جبه ـ فرمانده معروف چنگیز ـ منجی مردم مسلمان ترکستان شرقی شناخته شده بود، بلکه با غیرمسلمانانی نیز که مقاومت نکردند، با آرامش و مدارا رفتار کرده بود.
در زمانی که چنین جوّی بر مرزها و درون مرزها حاکم بود، تهاجم مغول آغاز شد. در این زمان مردم بهراستی معتقد شده بودند که دنیا به آخر خود نزدیک شده است. تعبیر قرآن و اقوال نقل شده از جانب نبی و ولی از یک سو و شهادت شیوخ معتبر زمان در شهرهای مختلف که مریدان و معتقدان بسیار داشتند، از سوی دیگر و تأیید ستارهشناسان و منجمان که در دور کواکب نظر میکردند، همه دال بر این قضیه بود. این مسأله از جهت روانشناسی ملتی که باید در برابر چنان قوم نیرومند و سختکوش و بیباکی بجنگد، حائز اهمیت فراوان بود و شاید بتوان به جرأت ادعا کرد که یکی از دلایل بارز شکست ایران، شیوع این نوع اخبار سست و ناامیدکننده بود. شاید در بادی امر مردم با خود میاندیشیدهاند که پایداری در برابر فرا رسیدن قیامت و نزول بلای آسمانی و مشیت الهی، امری محال و تلاشی بیهوده است! درحالی که از جانب خصم، مسأله کاملا برعکس مطرح شده بود. مشیت آسمانی بر غلبه، تخریب و پیروزی قرار گرفته بود.
باید به این نکته توجه داشت که مطرح کردن مسألة «به آخر رسیدن دنیا» در ابتدای کار و زمانی که لازم بود همه نیروها در برابر دشمن متحد و یکپارچه شوند، سبب شد که مردم به انتظار بنشینند و درصدد علاج واقعه قبل از وقوع برنیایند. بهخصوص که تا آن زمان مردم عادت نداشتند که خود درباره سرنوشت خویش تصمیم بگیرند و حکومت نیز نقشه تدافعی جنگی داشت نه تهاجمی؛ ولی زمانی که دشمن به پشت باروهای شهرها رسید و خطر قابل لمس شد، مردم بیدار شدند و با وجود همه وحشتی که بر دلشان مستولی شده بود، مردانه جنگیدند؛ زیرا سرزمین و دین، هر دو در مخاطره افتاده بود. زن و مرد، خرد و کلان، از دیار و دین خود دفاع کردند و منابع ما پر از روایات حماسهآفرین مردم است.
آنان با وجود عدم مرکزیت و رهبری، گروه گروه در زیر فرمان فرماندهی محلی، شهر به شهر، ده به ده و سرانجام قلعه به قلعه میجنگیدند و سپس تا آخرین نفر جان میدادند و آنگاه بود که شهرشان به دست دشمن میافتاد. بعدها در افواه چنین شایع شد که مردم مرعوب سپاهیان مغول شدهاند و بعضی منابع گزارشهایی از این قبیل ذکر کردهاند؛ ولی به هنگام غور در موضوع میبینیم که اینگونه روایات شامل چند جنگ موضعی بوده است یا شامل زبونی و خیانت حکام خوارزمی غیرایرانی یا فرصتطلبانی چند که باد را بر بیرق دشمن وزان میدیدند و به آنها میپیوستند. برای مثال نمونهای نقل کنیم، از قول پیرزنی گفتهاند: «اگر کلاهی مغولی در میان هزاران سوار خوارزمی اندازند، جمله متفرق گردند. ایزد تعالی رعب مغول را در دل خوارزمی نه بدانسان ساخته است که بیان آن در امکان آید!»۱۲
چنانکه استنباط میشود، منظور از «خوارزمی»، سپاهیان بیگانهاند. گذشته از آن، سلطان وقت که میبایست عامل وحدتبخش همه نیروها باشد، خود روحیهای بیش از همه متزلزل داشت. با زهرچشمی که دشمن در جنگی کوچک و محلی از او گرفته بود و اخبار ناخوشایندی که پیوسته به او میرسید، به ناگاه به موجودی بدبخت و زبون تبدیل گشت. روایت شده است که در گرماگرم جنگها، همواره خوابهای پریشان میدید و پیوسته تفأل میزد که همه شوم و مأیوسکننده بود. زمانی که از بلخ به نیشابور میگریخت، به زیارت حضرت رضا(ع) رفت تا از آن امام مدد گیرد و طلب نیرو کند. در دهلیزهای بارگاه، دو گربه، یکی سیاه و دیگری سفید، در حال جنگ بودند. سلطان تفألی زد و گربه سیاه را خصم دانست و اتفاقا همان پیروز شد. از آن پس وضع روحیاش بیش از پیش رو به وخامت گذاشت و تزلزل فکریاش دوچندان گشت!۱۳
در این دوران خطیر وضع سیاسی سلطان از وضع روحیاش بهتر نبود. نه بهطور کامل بر نیروی سپاه تکیه داشت ـ قسمت اعظم سپاه در اختیار مادرش بود و در اواخر کار، مادر با پسر بر سر قدرت در جنگی نهانی به سر میبرد ـ نه بر نیروی روحانیان متکی بود، چرا که با دستگاه خلافت جنگیده بود. در واقع، وی شماری عظیم از روحانیان را رنجانیده بود و به هنگام فتح شهرها و ایالات، عدهای را تارومار و نفی بلد کرده بود. بر نیروهای مردمی و حکام ایرانی ایالات نیز نمیتوانست متکی باشد، چرا که بسیاری از حکام را به هنگام به اطاعت درآوردن شهرها یا گرفته و به زندان انداخته بود، یا در نهان و آشکار در دشمنی با ایشان به سر میبرد.
زمانی که تَرکانخاتون پس از فرار سلطان، خود از جلوی دشمن میگریخت، عدهای از همین حکام ایرانی دربند را به قتل رسانید تا خیالش از پشت سر راحت باشد! به جای ایرانیان دلسوز که از خاندانهای اصیل و ریشهدار بودند، خوارزمیان بیریشه بر بخش اعظم کشور حکومت میراندند. وضع روانی ـ سیاسی حاکم بر سراسر جامعه چنان آشفته بود که مغولان به پشت دروازه اولین شهر مرزی رسیدند و تهاجم به ایران آغاز شد.
آغاز جنگ
جنگ در سال ۶۱۶ق آغاز شد. چنگیز که فرماندهی کل سپاه را شخصا در اختیار گرفته بود، به اتفاق همه پسرانش ـ که هر یک فرماندهی گروهی را برعهده داشتند ـ و همراه یکی از همسران اصلی خود و برگزیدهترین فرماندهان خویش، در رأس سپاهی که تعداد آن را به تقریب بین ۱۵۰ تا ۲۰۰هزار ذکر کردهاند، به جانب غرب به راه افتاد. این موکب عظیم و سپاه انبوه نشاندهنده اهمیت خاص حمله زودرس به ایران بود.
با وجود سیاست اغماض و رفق و مدارایی که مغولان نسبت به مذاهب گوناگون اتخاذ کردند، لطمهای که به هنگام تهاجم چنگیز در مناطق مسلماننشین به اسلام وارد آمد، بسیار شدید و طاقتفرسا بود و اگر ریشههای این دین کمی سستتر و استقامت روحانیون که در مبارزات مثبت و منفی شکل میگرفت، کمی متزلزلتر بود، دشوار مینمود که بتواند بار دیگر کمر راست کند. در طول تاریخ هیچگاه اسلام تا بدین حد مورد مخاطره قرار نگرفته بود.
از سمت غرب در نوار مرزی دریای مدیترانه، از سالها پیش صلیبیون در حال کوبیدن و اشغال شهرها و مکانهای مقدس بودند و اکنون از شرق دشمنی قوی پنجه و خستگیناپذیر به راه افتاده بود. جریان اسلام از زمان تهاجم چنگیز به ایران، به دلیل تخریب مساجد و سوزاندن کتب و کتابخانهها و تعطیل کلیه مدارس و مساجد با قتل و فرار و جابجا شدن روحانیان بکلی متوقف شد.۱۴
لازم است یادآوری شود که در دوره سلطان محمد خوارزمشاه به دنبال سیاست ضد بنیعباس وی که به منظور بیاعتبار کردن بغداد، درصدد جلب علما و روحانیون طراز اول دنیای اسلام برآمده بود، شهرهای شرق ایران، چون بلخ، بخارا، هرات، سمرقند، مرو و جرجانیه محل تجمع این گروه و از پایگاههای عمده دنیای اسلام شده بود و پس از تخریب و قتل و غارت این شهرها، میتوان به ضربه فرهنگی که به شرق و شهرهای آن وارد آمد، بهتر و بیشتر پی برد.
در اینجا یک سؤال عمده پیش میآید، اینکه نقش روحانیان در این میان چه بوده؟ به هنگام غور در این مسأله مشاهده میکنیم که از ابتدای تهاجم مغول، به طور کلی روحانیان دو روش متضاد را در پیش گرفتند:
۱) گروهی که از خوارزمشاهیان دلگیر بودند و از دستگاه خلافت پشتیبانی میکردند، اکنون که پایههای حکومت را سست و لرزان میدیدند، درصدد برآمدند که با حربه مغول از شرّ وجود خوارزمشاهیان خلاص شوند، چنان که سیاست عباسیان نیز چنین بود؛ بیآنکه در آثار و عواقب آن از قبل مطالعه و مداقهای کرده باشند. به این گروه دو دسته دیگر را نیز باید اضافه کرد: یکی، کسانی که از موقع استفاده کرده میخواستند با کمک دشمن درصدد نابودی رقیبان یا سایر فرق برآیند؛ چنان که قتل عام حنفیان ری به فرمان جبه (سردار چنگیزخان) به تحریک شافعیان آن شهر بود.
دوم، فرصتطلبانی بودند که اکنون که بیرق خصم را در اهتزاز میدیدند، از در دوستی با مغولان درآمدند و جانب آنان را گرفتند. شیخ نجمالدین دایه ـ از شیوخ و عرفای بزرگ زمان که در خوارزم میزیست و پس از ویرانی آن ایالت به خراسان و سپس به عراق گریخت ـ درباره خصلت این گروه در گرایش به جانب قدرت گفته است: «تا این ضعیف در بلاد جهان شرق و غرب، قرب سی سال است تا میگردد، هیچ قاضی نیافت که از این آفت (جانب زور را گرفتن) مبرّا و مصون بوَد الا ماشاءالله!»۱۵
ولی همین گروه پس از تسلط مغول و ایجاد حکومتهای محلی، به فتنه و فساد و تحریکات ضد مغولان برخاستند و موجب عدم اعتماد فاتحان نسبت به اسلام و مسلمین شدند. با درنظر گرفتن خوی و خصلت مغولان میتوان بهتر به اهمیت موضوع پی برد. مشاهده این نوع دورنگیها و اعمال، بهتدریج آنچنان در چنگیز تأثیر گذاشت که عاقبت معتقد شد: «اگرچه ملت و دین اسلام اختتام ملک و ادیان است، اما مسلمانان بدترین امت و نازلترین قومند»۱۶ و سرانجام مغولان به این نتیجه رسیدند که: «شما تازیکانید، چنان کنید و دروغ گویید. مغول اگر هزار جان در سر آن شود، کشتن اختیار کنند و دروغ نگویند که دروغ گفتن کارتان باشد، یعنی تازیکان. از این چیزهاست که خدای تعالی بلای ما بر شما فرستاده است!»۱۷
حتی اگر تصور شود که این دسته از روحانیان تنها عامل ایجاد چنین تصوری در نزد مغولان نبودند، حداقل سهم عمدهای در آن داشتهاند؛ زیرا همواره طرف مباحثة خان اینان بودند و گاهی قرآن بر دست از دروازه بسته شهرها بیرون میآمدند و طلب امان و عفو میکردند، ولی بار دیگر شهرها دچار شورش میشد و مردم عهدشکنی میکردند و مغولان به بازگشودن شهرها وادار میشدند.
۲) گروهی از روحانیان نیز اعتقاد داشتند که در هر صورت نباید دشمن را راه داد. آنها نه تنها مردم را تشویق به جنگ میکردند، بلکه خود با ایمان راسخ لباس رزم میپوشیدند، سلاح به دست میگرفتند و در صف مقدم تا آخرین نفس میجنگیدند و کشته میشدند. شیخ نجمالدین کبری ـ عارف مشهور قرن و رئیس طریقت کبرویه ـ از آن جمله بود. به هنگام محاصره شهر جرجانیه به دست جوجی (فرزند ارشد خان)، چون مغولان میدانستند وی ساکن شهر است، دستور دادند شیخ با خانوادهاش خارج شوند تا پس از صدور فرمان قتلعام، گزندی به آنان نرسد. شیخ نه تنها این دعوت را نپذیرفت، بلکه خود لباس رزم پوشید و به همراه مردم شهر آنقدر جنگید تا کشته شد.۱۸
در بخارا امام رکنالدین امامزاده و فرزندش و بدرالدین خان، قاضی شهر، همراه با سایر مردم تا آخرین نفس جنگیدند و به قتل رسیدند. در همدان فقیه شهر در عرصه نبرد با دشمن به شهادت رسید.۱۹
آنچه برشمرده شد، اقدامهای پراکنده بود و دردی را دوا نمیکرد. حق بود که روحانیان چارهای کلی و عمومی میاندیشیدند. اگر آنان در هر شهر، پس از ناامیدی از دستگاه خلافت و مشاهده ناتوانی حکومت میتوانستند در میان خود اتحادی پدید آورند و دست به یک اقدام مشترک و همگانی بزنند، شاید راهی برای مقابله با مغولان میجستند، ولی گرفتاری آن بود که اختلاف بین فرَق از یک طرف و بین رؤسای هر فرقه از طرف دیگر، چنان بزرگ بود که ایجاد چنین اتحادی امکان نداشت.
بهدرستی مشخص نیست که خلیفة منتخب سلطان محمد خوارزمشاه در این زمان کجا بود تا فتوایی صادر کند؟ ابناثیر فریاد برمیآورد: «خدا یار و یاور اسلام و مسلمانان باشد؛ زیرا هیچکس نیست که یار و یاور مسلمانان باشد و از اسلام نگهداری و پشتیبانی کند!»۲۱
تخریب و تعطیل مساجد و مدارس و مکانهای مقدس، چون مشهد حضرت رضا(ع) که به منزله پایگاههای معنوی مسلمانان بود و قتل امامان و شیخالاسلامان و عرفا یا فرار و دربدری ایشان و عدم اتفاق میان باقیماندگان که در هر حال برای مردم بینوا تکیهگاهی بودند، در تضعیف روحیه و شکست مردم تأثیر بسزایی داشت.
در همین دوره نخستین جنگها و به محض استقرار حکومت و پادگانهای مغولی در هر یک از شهرهای فتحشده، به قول نسَوی: «قوانین اسلام خللی تمام پذیرفت»۲۲ و مردم مجبور شدند تا حدود بسیاری تابع قوانین «یاسا» شوند. یاسا در برابر «قرآن» قرار گرفته بود. مسلمانان از جهت ذبح اسلامی در زحمت بسیار افتادند؛ زیرا نحوه آن با نحوه مغولی تفاوت داشت. از جهت شستشو و طهارت با آب مشکلاتی برایشان پیش آمد؛ زیرا مغولان آب را مقدس میشمردند و آلودنش را گناه میدانستند: «هر که در آب کوچک یا بزرگ برود، هر که بر کنار آب روی شوید و آب روی شسته دوباره در آب ریزد، او را بکشند و هرگناه کمتر از این، عقوبت او سه چوب و یا پنج و یا ده چوب، اما به شرط اینکه او را لخت کنند و محکم بزنند.»۲۳
مسلمانان طبیعتا معذب بودند که میبایست بروند و در برابر مغولهای ملحد سجده کنند و در خدمتشان باشند. این را نوعی بتپرستی میدانستند، ولی چارهای نبود، آنان غالب بودند و اینان مغلوب. حکم شده بود که به جای کلاه معمول و عمامه، کلاه مغولی بر سر گذارند و مسلمانان از این کار عار داشتند. سعدی در این بیت اشاره به همین معنی دارد:
حاجت به کلاه برَکی داشتنت نیستر درویش صفت باش و کلاه تتری دار!
نتیجه آنکه از همان ابتدا، مسلمانان که خود را در فشار و تنگنای سختی میدیدند، درصدد یافتن راهی برای مشروع کردن نامشروع بودند. این تازه اول کار بود، هنوز مغولان در سراسر ایران و به طور کامل مستقر نشده بودند و کلیة احکام «یاسا» در شهرها جاری نشده بود. بعدها کار از این هم سختتر شد و اسلام و مسلمانی به روز بدی افتاد.
پینوشتها:
۱۲- ابنبیبی؛ مختصر سلجوقنامه؛ ص۴۳۴٫
۱۳- تاریخ جهانگشای؛ ج۱، ص۱۳۴٫
۱۴ـ الکامل؛ ج۲۶، ص ۱۶۴٫
۱۵ـ نجمالدین رازی؛ مرصاد العباد؛ ص ۴۹۸٫
۱۶ـ القاشانی، ابوالقاسم، عبدالله بن محمد؛ تاریخ اولجایتو؛ ص۹۱٫
۱۷ـ طبقات ناصری؛ ج۲، ص۱۴۶٫
۱۸ـ حبیب السیر؛ ج۳، ص۳۵ و ۳۶٫
۱۹ـ الکامل؛ ج۲۶، ص۱۴۴،۱۷۴ـ ۱۷۵٫
۲۰ـ همان، ص۱۳۰٫
۲۱ــ ابن ابیالحدید؛ شرح نهجالبلاغه؛ جزوه۱۱، ص۵۵۱٫
۲۲ـ نسوی؛ نفثه المصدور؛ ص۹۴٫
۲۳ـ طبقات ناصری؛ ج۲، ص۱۵۲٫
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید