1396/1/23 ۰۷:۴۰
از نکات حائز توجه در این زمینه، جدانبودن دین از زندگى در طى تاریخ ایران است. در این مهم باز آیین زردشتى و دین مبین اسلام با یکدیگر هماهنگى داشتند و هر دو به دور از رهبانیت، حیات دینى و معنوى را با زندگى روزانه مردم درآمیختند.
از نکات حائز توجه در این زمینه، جدانبودن دین از زندگى در طى تاریخ ایران است. در این مهم باز آیین زردشتى و دین مبین اسلام با یکدیگر هماهنگى داشتند و هر دو به دور از رهبانیت، حیات دینى و معنوى را با زندگى روزانه مردم درآمیختند. در فرهنگ ایران بهرغم اهمیت نهادن بر «توکل»، یعنى واگذاشتن امور بر اراده و مشیت الهى، بهکار بستن سعى و کوشش از جانب بندگان نیز گرامى و کارساز دانسته شده و براى تلاش و تکاپوى انسان در تأمین زندگى و امرار معاش گذشت از آسایش دنیوى، پاداش اخروى و ارج و منزلت دینى نهاده شده است و بزرگان حکمت و معرفت، توکل را نه به معناى تنآسایى و بطالت، بلکه به معناى نقطه اتکاى انسان در حین عمل و به هنگام کوشش دانستهاند؛ چنان که مولانا میفرماید: «با توکل زانوى اشتر ببند».
انسان در عین اینکه بر مشیت الهى زاده میشود و زندگى میکند و میمیرد، موجودى آزاد است و مسئولیت دینى و معنوى و اخلاقى او نیز مبتنى بر همین آزادى است. انسان محکوم به تبعیت از عوامل مادى و یا سیر تاریخى و جبر تاریخ یا حرکت کواکب و افلاک نیست.
نکوهش مکن چرخ نیلوفرى را
برونکن ز سر باد خیره سرى را
چون تو خود کنى اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیکاخترى را
فرهنگ ایران هیچگاه انسان را در زندان موجبیت تاریخى و جبر عالم برونى قرار نداده است؛ چون همواره در او گوهر معنى را دیده و به آزادى او معتقد بوده است. منتها این آزادى به معنى محدود ظاهرى امروزى آن نیست، بلکه آزادى توأم با مسئولیت است و هدف آن وصول به مقام آزادى و ترک تعلق و رهایى از قید هرگونه محدودیتى است که روح انسان را که «طائر عالم قدس» است، در تنگناى جهان مادى زندانى و تختهبند کرده است.
جرقهاى از نور الهى در نهاد انسان نهفته است و بر اوست که خاکستر لایۀ نفسانى را از وجود خویشتن بزداید و برکنار زند و به یارى آن جرقه،تمام هستى خود را شعلهور سازد تا در پرتو آن نور آزاده گردد و مسیحاوار روح خفته دیگران را هم زنده و بیدار سازد:
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
انسان موجودى آزاد است؛ ولى این آزادى منوط به توجه به فطرت خویش و پذیرفتن بار امانت و مسؤولیت در زندگى درونى و برونى است که شرط لازم در مبدل ساختن آزادى به آزادگى و وارستگى است.
حقیقت و زیبایى
فرهنگ ایران هیچ گاه «حقیقت» را از «زیبایى» جدا نکرده، بلکه عمیقترین نشانه تجلى حقیقت را در جمال یافته و زیبایى را معراجى به سوى عالم معنى دانسته و عدم توجه به جمال را نوعى مرگ و زوال به شمار آورده است.
جان بى جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد، حقا که آن ندارد
تقریبا تمام جوانب حیات سنتى ایرانیان با زیبایى توأم است؛ چنان که در ساختن سادهترین وسایل زندگى و کار تا دقیقترین افزار علمى مانند اسطرلاب، عنصر زیبایى در طرح اشیا و تزیینات آنها جلوهگر است و در ایران مانند سایر تمدنهاى بزرگ سنتى آسیایى، هنر هیچگاه از زندگى جدا نبوده است، بلکه هنر یعنى زندگى، و زندگى یعنى تجلى زیبایى در تمام شئون حیات. فرهنگ ایران هیچگاه خالى از شیفتگى و شیدایى مردمان این سرزمین در برابر زیبایى و لطف و جمال در تصور نمیگنجد و به همین دلیل هنر یکى از مهمترین تجلیات این فرهنگ است. از هنرهاى تجسمى و بصرى گرفته تا سخنورى و شاعرى که با بدیعترین و مجردترین حقایق سر و کار دارد. شاید بتوان گفت که در افق مشرق زمین، زیبایى خود اثبات حقیقت است و در بسیارى از موارد، شعر جایگزین استدلال منطقى میشود و خود یک منطق درونى مییابد.
وانگهى زیبایى معنوى و درونى و برونى و صورى در نظرگاه فرهنگ ایران از هم جدا نیست. حُسن درعالم صورت وسیلهاى است براى وصال به عالم معنى، نه حجابى که انسان را از آن عالم مستور سازد. این امر مخصوصا در عرفان و موسیقى ایرانى انعکاس یافته و در آثار تصوف اسلامى از زیبایى طبیعت و چهرۀ یار و الوان و اشکال هنرى براى صعود به عالم قدس استفاده شده است؛ چنان که یکى از بزرگان مکتب حسن الهى، روزبهان بقلى شیرازى میفرماید:
«هر که را وجود لطیفتر وجسم رقیقتر و جان شریفتر و نفس نفیستر، در هیکل او از جوهر او نور آن معدن (جمال پیامبرى) ظاهرتر، در جمیع اشیا از مستحسنات تأثیر آن حسن است؛ زیرا که هر ذره از کوْن جانى از فعل حق دارد که در او مباشر است به نعمت صفات و تجلى ذات على الخصوص اشیاء مستحسن، و جز چشم حقبین نبیند. هرچه قریبتر به معدن جمال، به عهد عشق نزدیکتر. نبینى که شیر مرغزار بهشت عقل و صیّاد کوهسار فضل ـ علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات ـ از تازگى عشق هر چه تازه آمدى در باغ مقادیر از نزد معشوق، بهسرعت آن را ببوسیدى و برچشم نهادى؟ بوسیدنش مباشرت روح بافعل قدیم از شهوت عشق آمد؛ بر دیده نهادنش خواستن قرب قرب آمد. حظّ چشم جز چشم را نباشد؛ زیرا که به چشم از آن چشمه آن چشم را میدید. بر چشم نهاد که چشم دریچۀ جان است، روح از آن دریچه عالم ملک بیند.»
ناپایدارى عالم خاکى
توأم با این شناخت زیبایى و ارج معنوى آن، فرهنگ ایران گذران بودن این جهان و ناپایدارى و بیثباتى عالم خاکى که آن را «دار غرور» هم نام نهادهاند، در توجه آورده است. عظمت طبیعت که دستاورد انسان در برابر آن ناچیز و حقیر مینماید و یورشهاى پیاپى و خاطرههاى بازمانده از سیر تاریخى طولانى و پرفراز و نشیب توأم با پیام معنوى دینهاى حاکم براعتقادات ایرانیان، همگى این خصلت را تقویت کرده و به آن جنبهاى عمومى و کلى بخشیده است:
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بى ثبات و بى محل است
از روى اتفاق نیست که معروفترین شاعر در سراسر جهان که پیام او ناپایدارى و زودگذرى این عالم و عدم ثبات در این دیر تحیر است، حکیم و دانشمند و ریاضیدان و شاعر بزرگ ایرانى خیام است که گرچه برخى از جوانب پیام وى بهخوبى شناخته نشده است، آنچه راجع به بىثباتى عالم سروده، در شرق و غرب اقطار عالم طنین افکنده است:
اى دوست، بیا تا غم فردا نخوریم
وین یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر به سریم
ولى چنان که بررسى دقیقتر در آثار خیام و سایر اندیشگران و عرفاى ایران نشان میدهد، توجه به ناپایدارى عالم و عشقورزیدن به جنبه مثبت خلقت و ارزشنهادن به هر لحظه از زندگى گذران آدمى، همیشه وجود داشته است. گویى که خلاصۀ پیام معنوى فرهنگ ایران در این زمینه این است که: گرچه لحظات زندگى به شتاب میگذرد و این عالم دار بىقرارى است، هر لحظه داراى زیبایى و ارزشى تکرار ناشدنى است که باید از آن بهرۀ کامل جست و فرصت را به معناى اصلى این کلمه مغتنم شمرد. آگاهى از ناپایدارى دنیا در دوران خلاق تاریخ ایران، هیچ گاه در آهنگ زندگانى مردم به تنآسانى و راحتطلبى نکشیده است، بلکه وسیله آرامش باطن و عالم درون و گرایش به تقوا و پارسایى و در عین حال، انگیزه آفرینشهاى شگرف علمى و هنرى بوده است و به رغم پندار عدهاى، نمیتوان آن را خصلتى ناشایست و منفى دانست.
این حقیقت که هر لحظه از حیات ارزشمند و در عین حال گذرنده است، با ترکیب بین حُزن و فرح یا غم و شادى که به صورت مکمل یکدیگر در فرهنگ ایران تجلى کرده است، رابطهاى عمیق دارد. در آثار اصیل این فرهنگ، مخصوصا در موسیقى و شعر آن اندوهى بزرگ نهفته است؛ منتها این حزن ناشى از غمهاى عادى عاطفى نیست، بلکه یک نوع دلتنگى و نگرانى به خاطر دور افتادن از موطن و مأواى ملکوتى و اصلى انسان و نشاندهندۀ جایگاه او به عنوان یک موجود معنوى است:
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خرابآبادم
وجود حزن در اُنس به علت دورى از فردوس برین و تذکار آن وطن اصلى است که انسان همواره در اعماق هستى خود احساس میکند؛ ولى از آنجا که این حزن یک اشتیاق به بازگشت به اصل و ریشۀ وجودى انسان است، با فرح توأم است و نتیجۀ آن نوعى شادى معنوى است که روح و جان انسان را در نور خود مستغرق میسازد. حتى در زندگى عادى ایرانیان، شادى با اندوه توأم است و این امتزاج در درون زندگى مردمان به انحاى گوناگون تجلى میکند. در تشیع این حقیقت به خوبى نمایان است.
حتى در زندگى عادى ایرانیان، شادى با اندوه توأم است و این امتزاج در درون زندگى مردمان به انحاى گوناگون تجلى میکند. در تشیع این حقیقت بهخوبى نمایان است. «سوگوارى» که از ارکان مراسم سنتى شیعه است، از شادى جدا نیست و مفرّح روح است، و نمیتوان آن افسردگى و نیستانگارى را که از خصائص جوامع فاقد ایمان است، در زندگى کسانى که به خصوصیات فرهنگ ایران مؤمنند، مشاهده کرد. از آنجا که فرهنگ سنتى ایران در عالم معنى ریشه دوانیده و از آن ارتزاق کرده و هنوز نیز میکند، ایمان در متن و ذات آن قرار گرفته و حتى اندوه او راهى است به سوى کمال و شادى درونى، نه معبرى تاریک به سوى نیستى و پوچى. گویى همانطور که خورشید درخشان این سرزمین تلألؤ و شفافیت خاصى به محیط آن داده و همه جا را در پرتو انوار درخشان خود میپوشاند، آفتاب عالم معنى نیز آنچنان بر فضاى فرهنگى و معنوى ایران زمین تجلى کرده است که فضایى تاریک باقى نگذارده و حتى حزن و اندوه و غم را به شادى و شعف مبدل ساخته است، همانطور که در پرتو آن صوَر عالم جسمانى به رموز عالم معنى و نردبانى براى صعود از عالم محسوس به معقول تبدیل شده است.
هنر ایرانی
خصائل اساسى فرهنگ ایران آشکارا بیش از هر جاى دیگر در هنر این سرزمین انعکاس یافته است و این هنر خود طریق و وسیلهاى است براى انتقال از عالم محسوس به عالم معقول، از صورت به معنى، از برون به درون. جهان محدود اشکال از یک جهت حجابى است که انسان را از عالم معنى مستور میدارد و از سوى دیگر خود نردبانى است به سوى این عالم و دریچهاى که از آن نور جهان معنوى برعالم خاکى میدرخشد.
در هنر ایران هیچ گاه دوگانگى و ثنویت مطلق بین دو عالم «صورت» و «معنى» و یا محسوس و معقول پذیرفته نشده است، بلکه عالم محسوس داراى یک جنبه نمادى معنوى است و برعکس در شرایط خاص، عالم معقول خود را حتى ملموس و مسموع میسازد. این امر مخصوصا در هنر اسلامى نمایان است، آنجا که شکلها و طرحهاى هندسى مواد عالم خاکى را به نور متبلورشده مبدل میسازد و حجاب را از چهره عالم محسوس برمیاندازد تا پرتو آسمان حقیقت برآن بتابد و غبار غیریت را از آن بزداید.
مسأله «رنگ» نیز در هنر ایران چنین است. آفتاب درخشان فلات ایران رنگها را درخشانتر و تندتر ساخته و حساسیت روح آدمیان را نسبت به رنگ افزایش داده است. رنگها در هنر جنبهاى کیمیایى دارد و آمیختن آنها خود یک هنر مشابه کیمیاگرى است که تبدیل جوهرى میکند و شیئى را به شیئى دیگر مبدل میسازد. هر رنگ داراى تمثیل خاص خود است؛ چنان که برخى از عرفا و شعرا مانند حکیم نظامى مستقیما به آن اشاره کردهاند. نیز هر رنگ داراى رابطهاى با یکى از احوال درونى انسان و روح اوست و استفاده از آن در جوانب مختلف زندگى، اثرى بس عمیق در روحیه مردمان داشته و دارد. بهراستى که نمیتوان فرهنگ ایران را بدون رنگ درخشان فیروزهاى آسمان و رنگ خاکى بناهاى خشتى و کاهگلى و آجرى، که اشکال و احجام پوشانیده با کاشى با رنگهاى گوناگون چون شکوفههاى بهاران از آن روییده است، تصور کرد. این رنگها که مانند اشکال هندسى و خطوط و طرحهاى اسلیمى، عکسى است از عالم با لابر آیینۀ این جهان کوْن و فساد، نه تنها در هنرهاى تجسمى، بلکه به گونهاى در موسیقى و شعر نیز نمایان است و در هر مورد تجلى تکسّر نور وحدت سرمدى است که از طریق هنر خود مبدل به راهى میشود براى بازگشت به آن نور که وراى هرگونه تعین و تکثر است.
شاعرترین ملل
کیمیاى هنر سنتى ایران به بهترین نحو در شعر و شاعرى منعکس است. ایرانیان یکى از شاعرترین ملل جهاناند و بهدرستى در سراسر گیتى در این زمینه از شهرتى شایان برخوردارند. شاید شعر فارسى جهانىترین جنبه هنر این سرزمین باشد. وانگهى شعر در حیات مردمان ایران محدود به ادبیات منظوم نبوده، بلکه جزئى از زندگى بوده است و بسیارى دیگر از جوانب حیات از خصلت شاعرانه برخوردار است. شعر بیان عمیقترین تجلیات روح و فکر ایرانیان و وسیلۀ انتقال ظریفترین و لطیفترین جوانب میراث این سرزمین بوده است، لکن وراى تمام ساحتهاى فرهنگى و اجتماعى و روانى شعر، مهمترین و اساسىترین رسالت آن حکایت از عالم غیب و بیان راز درون انسان و به ظهوررسانیدن اسرار مکنون و مستور است و شعر زورقى است در این سوى دریاى وجود که انسان را از ساحل جهان خاکى به موطن اصلى خود بازمیگرداند. بسیارى از بزرگان ایران خود شعر میگفتهاند و ابتهاج درون خود را به لسان الفاظ و ابیات منظوم بیان میداشتهاند و با وجود اینکه هدف اصلى آنان بیش از عنصر شعر، متوجه حقیقت بوده است، به صورت برجستهترین شعراى تاریخ بشر درآمدهاند. یکى از معروفترین آنها به وضوح به خصلت معنوى شعر اشاره فرموده است:
شعر چبود؟ نواى مرغ خرد شعر چبود؟ مثال ملک اَبَد
میشود قدر مرغ از او روشن که به گلخن در است یا گلشن
میسراید ز گلشن ملکوت میکشد زان حریم قوت و قوت
بهراستى که بدون توجه به شعر فارسى، نه فقط به عنوان چاشنى زندگى، بلکه به منزله یکى از عناصر اصلى قوت جان و روح انسان، درک و شناخت فرهنگ ایران ناممکن است و اگر ایرانیان در طول تاریخ خود جز اشعار و آثار حافظ و مولانا و سعدى و دیگر بزرگان ادب چیزى از خود باقى نمیگذاشتند، باز در تاریخ به عنوان یکى از آفرینندگان بزرگ فرهنگ به شمار میآمدند.
یکى دیگر از خصائص فرهنگ ایران، آمیختن تعقل و زیبایى و منطق و شعر است؛ چنان که نطق و منطق هم به معنى باطنى خرد و هم به معنى عرفى و عادى آن آمده است و نام منطق بر یکى از بزرگترین شاهکارهاى ادبیات منظوم فارسى، یعنى «منطق الطیر» فریدالدین عطار نهاده شده است. نیز بسیارى از حکماى بزرگ این سرزمین شاعر هم بودهاند و برخى از عمیقترین تجلیات حقیقت که بر زبان آدمى جارى شده، در این سرزمین جامه شعر به بر کرده است؛ چنان که ایران تنها سرزمینى است که در آغوش خود شخصیتى را پرورانید که هم شاعرى بود با آوازهاى جهانگیر و هم یکى از درخشانترین ستارگان دنیاى ریاضیات، یعنى حکیم عمر خیام. شاید هیچ شخصیتى در تاریخ تمدن بشرى نتوان یافت که به یک نسبت در شعر و شاعرى و علوم ریاضى داراى مقامى والا و پایگاهى ارجمند باشد، و این تلفیق بین علم و شعر امکانپذیر نمیشود مگر به یارى همان پیوندى که میان عالم منطق و ریاضى از یک سو و شعر و شاعرى از سوى دیگر در فرهنگ ایران وجود دارد.
شعر فارسى ظرف زلالترین اکسیر ناب معرفت و حامل درخشانترین حکمت است؛ چنان که این عنصر گرانمایه در آثارى مانند «گلشن راز» و «مثنوى معنوى» و دیوان لسانالغیب مشهود است، این سنت شعرى حامل توصیفى است از جوانب گوناگون حیات بشرى و زیباییهاى طبیعت از یک سو و حقیقت عالم قدس از سوى دیگر و نیز پلى است بین این جهان و عالم مینوى و معراجى به سوى فلک نیلگون. طبیعت خود صرفا واقعیتى مادى نیست، بلکه آیینه جمال پروردگار و تجلى رخسار یار است و تأمل در آن انسان را بهسوى عالم غیب میکشاند و از زندان تن و تختهبند خاک رهایى میبخشد.
نردبان آسمان است این کلام هرکه زین برمى رود، آید به بام
نى به بام چرخ کو اخضر بود بل به بامى کز فلک برتر بود
فرهنگ ایران زمین را هدف، همواره ایجاد تعالى بوده است بین عالم صورت و معنى با جهان مادى و معنوى که به نحو اکمل در خود انسان کامل متجلى شده است؛ انسانى که پایش بر روى فرش و سرش ساییده به عرش است و تعادل تام بین عالم مادى و معنوى ایجاد کرده و در هماهنگى با محیط طبیعى خود به سر میبرد و آرامش درونى او در عین تکاپوى برونى در صلح و صفاى حیات جامعه انسانى منعکس است. او با تسلط بر نفس خویش، بر کوْن و مکان نیز حکمفرماست.
تعادل بین درون و برون و زمین و آسمان جلوهاى است از ارتباطى که در فرهنگ ایران بین وحدت و کثرت وجود داشته است؛ نه تنها از لحاظ عرفانى و فلسفى، کثرت تجلى وحدت و وحدت منشأ و اصل کثرت است، بلکه از نظرگاه فرهنگى نیز ایران همواره بین کثرت نفوذهاى فرهنگى و مشارب و مکتبهاى گوناگون یکپارچگى و وحدتى ستایشانگیز پدید آورده و این وحدت به نوبه خود سرچشمۀ نهرهاى پرفیض به سوى عالم کثرت و جوامع و دنیاى متفاوت و متباین در شرق و غرب شده است و از شاخه هر نهرى نهالهاى بسیار سیراب گشته و ثمرات آن قوت حیات فرهنگى و معنوى جهانیان گردیده است. ریشه درخت کهن فرهنگ ایران آنچنان درخاک این مرز و بوم گسترده و تنیده است که تندبادهاى حوادث نتوانسته است بنیاد آن را برکند و هویت مردمان این دیار را دگرگون سازد، بلکه این درخت کهن بین شرق و غرب روییده و برهر دو جانب سایه افکنده و در عین حال از هر دو جهان بهره برده است. در جهان اندیشه و معرفت و دین و در علوم و فنون ونیز ادبیات و هنر آنچه در ایران بارور شده و به این سرزمین تعلق دارد، از فرهنگهاى خاورى و باخترى از چین و هند گرفته تا بین النهرین و مصر و اروپا متأثر شده و درعین حال، تأثیرى عمیق برآنها نهاده است.
عناصر مزدایى و زردشتى در متون دینى اسکندرانى، یهودى و مسیحى راه یافت و تعالیم مانى در عین تأثر از آیین بودایى و مزدایى و مسیحى، خود جهان را از ترکستان شرقى گرفته تا فرانسه تحت تأثیر و در حوزه نفوذ داشت. حکماى اسلامى ایران مانند ابنسینا در عین بهرهگیرى از فلسفه یونانى و در برخى از موارد، میراث تفکرهاى باستانى ایران و هند، خود بابى نو در تاریخ اندیشه گشودند و حیات فکرى اروپا را از یک سو و هند و برهمایى را از سوى دیگر سخت متأثر ساختند. نیز چنین بود در مورد دانشمندانى امثال خوارزمى و رازى و بیرونى و توسى یا سخنورانى اندیشگر چون سنائى و عطار و مولوى و حافظ و سعدى که آثار گرانقدر آنان از دیرباز تاکنون در اقطار عالم قدیم و دنیاى جدید
ـ از ترکستان شرقى گرفته تا شرق و شمال قاره آفریقاـ دست به دست گشته است، یا آن طرحهاى هندسى و بندهاى اسلیمى و تزیینات انتزاعى ایرانى که از نقش پارچههاى دورترین سرزمینهاى خاوردور گرفته تا رواق کلیساهاى اروپاى غربى را به نحوى تحت تأثیر خود قرار داده است.
بارى، ایران در قلب آسیاى غربى و در گذرگاه شرق و غرب فضایى پدید آورد که در عین پیوند دادن میان فرهنگهاى گوناگون، آسمان بلند را هم به زمین پیوست و فرهنگى مبتنى برمعنویت بنیان گذارد که مانند آسمان فیروزهگون خود جاویدان است و با حیات آدمى بر روى این کره خاکى عجین است. باشد که فرزندان ایران که صاحبان اصلى این میراث عظیم و افتخارآمیز بشرى هستند، بار دیگر با معرفت کامل بر وسعت افق و اوج تعالى آن، در حیات مستمر و در عین حال دائما تجدیدشوندۀ این فرهنگ کهن، فصلى نوین بگشایند!
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید