ادبیات شفاهی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 7 بهمن 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/238328/ادبیات-شفاهی
سه شنبه 14 اسفند 1403
چاپ شده
1
ادبیات شفاهی اقوام و ملتهای مختلف شباهتها و تفاوتهای معینی با هم دارند. شباهتهای موجود دو سبب دارد: اول اینکه به مشترکات بنیادین نوع بشر مربوط میشود. بسیاری از نیازهای انسانها شبیه به هم هستند. آنها در مبارزه علیه مشکلات طبیعی و اجتماعی نیز تجارب مشترکی به دست میآورند. لوئیس هنری مورگان با بررسی قبایل ابتدایی به این نتیجه رسید که تجربۀ نوع بشر تقریباً از مسیرهای یکنواختی گذر کرده و ضرورتهای بشری در موقعیتهای همانند، اساس واحدی داشتهاند (ص 57). این تجارب مشترک زمینۀ تجلی ذوقیات کموبیش مشترکی را فراهم میکرد. برای مثال، از افسانههای «ماهپیشونی» (کد 480) و «بلبل سرگشته» (کد 720) صدها روایت در میان اقوام هندواروپایی ثبت شده است (نک : آرنه ـ تامپسون، 256, 354-355). همچنین میتوان به بنمایۀ رویینتنی اشاره کرد که در شماری از حماسههای این اقوام وجود دارد. پژوهشگران تشابهات موجود میان ادبیات شفاهی اقوام هند واروپایی را به نیاکان مشترک آنها ارتباط میدهند. اما جدا از اقوام هند واروپایی مشابهتهای قابل توجهی نیز میان ادبیات شفاهی اقوام دیگری وجود دارد که هزاران کیلومتر دور از هم زندگی میکنند و از لحاظ تاریخی نیز اشتراکی با هم نداشتهاند. برای مثال، بعضی از داستانهای حماسۀ ملی ما همانند رستم و سهراب، اکوان دیو، رستم و اسفندیار و دیو سپید شباهتهای زیادی با برخی افسانههای باستانی در کشور چین دارند (کویاجی، 3-13). حتى میتوان به شباهتهای برخی افسانههای سرخپوستان آمریکای جنوبی با برخی افسانههای ایرانی اشاره کرد. در میان این سرخپوستان، افسانهای به نام «اندوه مرغ پرنده» وجود دارد (دریکن، 360-367) که همسانیهای حیرتانگیزی با یکی از افسانههای ایرانی با نام «کاکلزری و دندانمرواری» دارد و از آن روایتهای متعددی در نقاط مختلف ایران ضبط شده است (انجوی، گل ... ، 1(2) / 140 بب ). اما سبب دوم اینگونه تشابهات به ارتباطات و منازعات مختلفی مربوط میشود که میان اقوام و ملتها وجود داشته است. وجود جنگهای متعدد که گاهی منجر به اسارت گروههای فراوانی از سربازان میشد، تسخیر سرزمینی توسط قومی دیگر و مهاجرت و اسکان بخشهایی از قوم پیروز به آن سرزمین، کوچهای اجباری که در طول تاریخ بارها اتفاق افتاده است، ارتباطات بازرگانی و جز آن مواردی بودهاند که باعث آمیزش فرهنگها و ازجمله انتقال ادبیات شفاهی یک قوم به سرزمین دیگری شدهاند. مصادیق این کلیات را در تاریخ ایران بهخوبی میتوان دید. لشکرکشی اسکندر به ایران و حکومت جانشینان وی، شکست والریانوس و اسارت وی به همراه شمار فراوانی از سرداران و سربازانش و اسکان آنها در شهرهای جنوب، حملۀ اعراب و سرانجام یورش مغول ازجملۀ این مصادیق است. یکی از تبعات این حملات، استقرار دائمی بخشی از نیروهای مهاجم در شهرهای ایران بوده است. نویسندۀ تاریخ بخارا به یک نمونۀ آن اشاره کرده است؛ براساس دستور قتیبة بن مسلم هریک از اهل بخارا موظف شدند نیمهای از خانۀ خود را به اعراب بدهند «تا عرب با ایشان باشند و از احوال ایشان باخبر باشند» (نرشخی، 66). مجموعۀ این موارد زمینۀ درآمیختگی ادبیات شفاهی و حتى آیینهای اقوام مختلف را ایجاد کرده است. ادبیات شفاهی اقوام و ملتهای مختلف با هم تفاوتهای اساسی نیز دارند. این موضوع به عوامل متعددی وابسته است که ازجملۀ آنها میتوان به اختلافات اقلیمی، اختلاف در نوع معیشت و تفاوت در میزان تسلط بر طبیعت یا به عبارت دیگر اختلاف سطح تمدن اشاره کرد. از میان این عوامل، اختلاف در سطح تمدن نقش اساسی دارد. ازاینرو، ادبیات شفاهی اقوام بدویای که بهصورت قبیلهای زندگی میکنند، با ادبیات شفاهی ملتهایی با تمدن دیرینه مانند ایران تفاوتهای بسیار بارزی دارد. ولادیمیر پراپ به بخشی از این تفاوتها که مربوط به اسطورهها ست، اشاره کرده است و به تفاوت میان اسطورههای اقوامی که زندگی قبیلهای دارند با اسطورههای تمدنهای کهن تأکید میکند (ریشهها، 197). به سبب اهمیت موضوع، برخی از این اختلافات را توضیح میدهیم:
بررسی مضامین روایی اقوام ابتدایی آشکار میکند که بیشتر آنها مشخصات اسطورهای دارند (همانجا)، درصورتیکه ادبیات شفاهی ملتهایی مانند ایران بسیار متنوع بوده و انواع متعددی را شامل میشود.
در ادبیات شفاهی ملتهایی که از تمدن دیرینهای برخوردارند، موضوع دانش، خواندن و نوشتن به طور عام، و کتاب و کتابخوانی بهطور خاص بازتاب فراوانی دارد. این موضوع بهویژه در اسطورهها و افسانهها قابل مشاهده است. اسطورههای بهجامانده از چنین ملتهایی زمانی تدوین شدهاند که مردم این جوامع سختیها، مصائب و بلایای دورۀ پیشتمدنی را پشت سر گذاشته و به شکل گستردهای وارد دورۀ تمدن شده بودند. تدوین و مکتوبکردن این اسطوره بهدست نخبگان این ملتها انجام گرفته است. برای نمونه، بخش مهمی از اسطورههای ایران و یونان را شاعران بزرگی تدوین کردهاند که پس از این اقدام ملی، خود به اسطوره تبدیل شدند و نامشان در تاریخ و خاطرۀ مردم آنها جاودانه ماند؛ و این موضوعی است که البته خود شاعران به آن آگاهی داشتهاند: از آن پس نمیرم که من زندهام / که تخم سخن من پراگندهام (فردوسی، 8 / 288). در حالی که اسطورههای اقوام بدوی بسیار دیرتر جمعآوری شدهاند. در ادبیات شفاهی ملتهایی با تمدنی دیرینه، کاتب، نویسنده و بهویژه شاعر از منزلتی بس بزرگ برخوردار است. در بخشی از ادیسه هنگامیکه یک شاعر و یک کاهن در مقابل ادیسه بر زمین میافتند و با عجز و لابه از وی میخواهند که آنها را نکشد؛ ادیسه کاهن را میکشد، اما از کشتن شاعر صرفنظر میکند. هُمر معتقد است: «او میترسید مردی را بکشد که خداوندان هنر ملکوتی را به وی آموختهاند. پس این شاعر بود که بر ملکوت نفوذ داشت، نه کشیش یا کاهن ... » (همیلتن، 19). در ادبیات ایران، اعم از کتبی و شفاهی، بر کتاب و کتابخوانی و اهمیت آنها تأکید فراوانی شده است. افسانهای که ایرانیان دربارۀ آوردن کلیلهودمنه به ایران ساختهاند، مصداقی از این تأکید است. این افسانه به صورتهای مختلف در کلیلهودمنۀ بهرامشاهی (ص 29-36)، داستانهای بیدپای (ص 40-49)، غرر اخبار ثعالبی (ص 629-633) و شاهنامۀ فردوسی (7 / 361-373) نقل شده است. در باب 7 کتاب فرائدالسلوک افسانهای با همین موضوع و بنمایه وجود دارد که البته منسوب به انوشیروان و برزویه نیست (ص 485 بب ). فرستادن کودکان به مکتبخانه و مدرسه یکی از موضوعات مکرری است که در انواع روایی ادبیات شفاهی با آن روبهرو هستیم (برای نمونه، نک : ارجانی، 1 / 9؛ قصهها ... ، 96). اینگونه موارد را در افسانههای دیگر نیز میتوان مشاهده کرد که ازجمله به این نمونهها اشاره میشود: نجما و گلافروز ( کلیات ... ، 11-15)، عزیز و نگار (ص 26)، مغول دختر (خزاعی، افسانه ... ، 13)، غریب و شاه صنم (همان، 213 بب )، شاهزادۀ ایران و جوهر ( آوردهاند که ... ، 127)، و سلیم جواهری (دو روایت ... ، 65). بازتاب کتاب و توانایی خواندن و نوشتن در افسانههای ایرانی محدود به فرستادن کودکان به مکتبخانه نمیشود. در روایتی از افسانۀ «شاه حسود»، مطابق با کدهای 465, 465A در فهرست آرنه ـ تامپسون (ص 248-250) که با عنوان «هالوهیبض» در فراهان اراک ثبت شده، موضوع کتاب و حرمت آن در میان عامۀ مردم بهزیبایی بازتاب یافته است. هالوهیبض، همسر زیبارویی دارد که شاه قصد تصاحب او را دارد؛ به همین منظور و با راهنمایی وزیر خود تصمیم میگیرد هالو را به سفر بیبازگشتی بفرستد، اما زن هالو با استفاده از کتابی که در خانه داشته، راه و چاه این سفر را به شوهر خود نشان میدهد و هالو موفق از سفر بازمیگردد. شاه برای بار دوم سفری خطرناکتر در پیش پای هالو میگذارد، اما اینبار نیز کتاب به کمک وی میآید (نادری و موحدی، 61-72). در مَثَلهای منظوم که برای کودکان گفته میشود نیز به اهمیت کتاب اشاره شده است: قیچی دادم به خیاط / خیاط به من قبا داد / قبا رو دادم به ملا / ملا به من کتاب داد (همایونی، 89). موضوع کتاب و کتابخوانی و همچنین دانش خواندن و نوشتن در سایر گونههای ادب شفاهی ما نیز بازتاب دارد. کتاب موضوع بسیاری از چیستانهای فارسی است (نک : بهروزی، 150-151). افزون بر کتاب، عناصر مرتبط با آن مانند قلم و کاغذ نیز موضوع تعدادی از چیستانهای فارسی است (همو، 101-102). کتاب، قلم و کاغذ حتى در چیستانهایی که در میان روستاییان و عشایر ما رایجاند نیز به چشم میخورد (سعیدی، سهراب، 30، 33، 99؛ قنبری عدیوی، گفت ... ، 60، 62، 67؛ امام، 113، 131). در لالاییها نیز از فرستادن کودک نزد ملا یا مکتبخانه یاد شده است (عمرانی، 48، 84، 105). در دوبیتیها نیز از «ملابودن» معشوق، نامهنوشتن برای او و خواندن کتاب عشق سخن رفته است (دوبیتیها ... ، 2 / 35، 93، 198). در هیچیک از انواع ادب شفاهی اقوام بدوی که به لحاظ تاریخی دیرتر وارد مرحلۀ تمدن شدهاند، این بازتابها دیده نمیشود. البته نیاز به گفتن نیست که این موضوع کاملاً نسبی است و باید آن را در چارچوب میزان دوری و نزدیکی اقوام بدوی به مظاهر تمدن بررسی کرد.
ساختار حکومت در جوامع قبیلهای، سلسلهمراتب سادهای دارد. در اینگونه جوامع یک نفر بهعنوان رئیس قبیله یا دست بالا شورایی از ریشسفیدان وجود دارد (برای نمونه در قبایل سرخپوستان، نک : مید، 128؛ در میان اعراب، نک : علی، 187). این موضوع در افسانههای اقوام بدوی کاملاً بازتاب یافته است (دریکن، 79)، اما در افسانههای ایرانی، ما با جامعهای روبهرو هستیم که از ساختار حکومتی پیچیدهای برخوردار است؛ پادشاه، وزیر اعظم، وزیران دست چپ و دست راست، شاهزاده و پهلوان نمودهایی از این پیچیدگی هستند. در افسانههای متأخرتر با شخصیتهای دیگری مانند قاضی، داروغه، میرغضب، کاتب و جز آن روبهرو میشویم. هریک از این مناصب مابازای مشخصی در جامعۀ ایرانی داشته است. وجه دیگری از پیچیدگی سازمان جامعه که در ادبیات شفاهی ایران بازتاب خود را نشان میدهد، تعین و تشخص کشوری خاص به نام ایران است که مردم آن با سایر ملتها و کشورها دارای علایق و مناسبات متفاوتی هستند. این علایق و مناسبات ضمن آنکه میتواند دوستانه یا خصمانه باشد، در عرصههای متفاوت جریان دارد. افزون بر این، در افسانههای ایرانی مسافرت به کشورهای دیگر اعم از واقعی و افسانهای مانند چینوماچین، هندوستان، حلب، شام و یمن موضوعی است بسیار طبیعی که به گونهای مداوم با آن روبهرو هستیم. برای نمونه، در افسانهای به نام «شاهزاده ابراهیم و فتنۀ خونریز»، شاهزاده ابراهیم که پسر پادشاه ایران است، عاشق دختر شاه چین میشود. پادشاه ایران بهناچار وزیر را به همراه شاهزاده به چین میفرستد (انجوی، قصهها ... ، 1 / 1-7؛ جعفری (قنواتی)، روایتها ... ، 139- 148). یکی از موضوعات اصلی داستانهای حماسی ایران دفاع از سرزمین معینی به نام ایران و جنگ با دشمنان آن است. اگرچه این داستانها در ردیف ادبیات کتبی قرار دارند، اما روایتهای شفاهی آنها نیز در میان مردم بسیار رایج است. حتى در این زمینه روایتهایی شفاهی وجود دارد که متن مکتوبی از آنها در دست نیست؛ ازجملۀ آنها میتوان به طومارهای نقالان و روایتهایی اشاره کرد که در کتاب 3جلدی فردوسینامه آمده است. وجود چنین موضوعاتی در ادبیات شفاهی ایران مبین سطوح معینی از تکامل جامعه است که از یکسو گذار قطعی قبایل پراکنده را در هیئت یک کشور (هویت سیاسی معین) ضروری میکند، و از سوی دیگر ارتباط با سایر هویتهای سیاسی یعنی جهان خارج را الزامآور مینماید. چنین موضوعات و مناسباتی در ادبیات شفاهی اقوام بدوی به چشم نمیخورد. برای مثال، در افسانههای آنها با خانوادههای گسترده یا دست بالا قبایل نسبتاً بزرگ روبهرو هستیم. در میان سرخپوستان، چنین قبایلی متناسب با فصول سال به دستههای کوچکتر تقسیم میشوند و در موقعیتی دیگر مجدداً به هم میپیوندند. مجموعۀ مناسبات درون این قبایل ضرورت ارتباط با سایر قبایل را ایجاب نمیکند (مید، 130). در میان اعراب بدوی نیز قبیله، واحد سیاسی بهشمار میآمد. آنها با یکدیگر جابهجا شده، در کنار هم سکونت میکردند. یک قبیله بهندرت مدتی طولانی در جای معینی سکونت میکرد. آنها همواره از نقطهای به نقطۀ دیگر در حال کوچ بودند (علی، 228-229). یکی از ویژگیهای اقوام ابتدایی بیگانهپرهیزی آنها ست. این بیگانهپرهیزی به قوممداری میانجامد. قوممداری به این مفهوم است که مردم اجتماعات سادۀ خود را مدار یا محور انسانیت میدانند. بر این اساس بیگانگان سزاوار خواری و آزار و مرگ هستند. در نظر اینگونه افراد هرکس به زبانی غیر از زبان آنها سخن گوید، فرومایه است (بارنز، 2 / 22-31). اینگونه جوامع به حفظ نژاد و نسب اهمیت میدهند (ابن خلدون، 1 / 245) و برخلاف مردم شهرنشین تا حد امکان از مبادله و آمیزش با دیگران دوری میکنند (همو، 1 / 227- 228). مفهوم «دیگران» بسیار وسیع است و به همۀ افرادی اطلاق میشود که خارج از قبیلۀ خود هستند. این موضوع در داستان عاشقانۀ لیلی و مجنون بهخوبی مشهود است. وقتی پدر لیلی با خواستگاری قیس عامری مخالفت میکند، پدر قیس و بزرگان قبیله به او میگویند وقتی در قبیلۀ خود صد آشنا داری، «بیگانه چرا همی پرستی؟» (نظامی گنجوی، 135). ادبیاتی که در اینگونه جوامع شکل میگیرد، بیشتر وصف جنگهایی است که قبایل با یکدیگر کردهاند. برای نمونه، یکی از موضوعات اصلی داستانهای باقیمانده از دوران عرب جاهلی جنگهای قبیلهای است (حتّی، 1 / 115). به گفتۀ حنا فاخوری داستان «عنتره» ــ که برخی پژوهشگران از آن به عنوان «ایلیاد عرب» یاد میکنند ــ سرشار از اینگونه جنگها ست (ص 126-127). ازجملۀ جنگهایی که در این ارتباط بهطور مشخص میتوان نام برد، داستان جنگ بسوس است که میان بنیتغلب و بنیبکر روی داده بود (نیکلسن، 83-92).
یکی از تفاوتهای جوامع بدوی با جوامعی که از تمدنی دیرینه برخوردارند، میزان و گستردگی تقسیم اجتماعی کار است. در جوامع اخیر معمولاً مشاغل و حرفههای مختلف بهصورت تخصصی، توسط افراد و گروههای متفاوت انجام میگیرد. این موضوع طبیعتاً در آفرینشهای ادبی این جوامع بازتاب مییابد. در افسانههای ایرانی وجود شخصیتهایی مانند پینهدوز، آهنگر، نجار، خیاط و بهویژه تاجر موضوعی بدیهی است، اما در افسانههای مربوط به اقوام بدوی، یا تنوع پیشهها وجود ندارد، یا تنوع بسیار محدودی به چشم میخورد. درحقیقت هرچه جامعه بدویتر باشد، تقسیم کار نیز تنوع چندانی ندارد؛ البته چنین موضوعی طبیعی مینماید، زیرا برای نمونه، در جامعهای که مبتنی بر شکار است و در آن تولید یا مازاد تولید وجود ندارد و انسانها آنچه را به دست میآورند خود مصرف میکنند، مبادلۀ حرفهای، تجارت و بازرگانی نیز نمیتواند وجود داشته باشد.
ویژگی مهم و بارز ادبیات شفاهی اقوام بدوی، طبیعتگرایی آنها ست. این موضوع را بهویژه در افسانهها و اساطیر آنها میتوان مشاهده کرد. این طبیعتگرایی از کیفیت زندگی و نوع ارتباط آنها با طبیعت سرچشمه میگیرد. شیوۀ زندگی و معیشت اقوام بدوی با طبیعت محل زندگیشان ارتباط دارد. هرقدر زندگی انسانها بدویتر باشد، تأثیرپذیری آنها از طبیعت بیشتر است. مثلاً سرخپوستان، بهویژه آنهایی که در شمال آمریکا زندگی میکردند، مقهور طبیعت بودهاند؛ به سبب کمبود پوشش گیاهی در منطقۀ زندگیشان بیشتر به شکار و ماهیگیری وابسته بودهاند. گروهی از آنها نهفقط برای رفع گرسنگی، بلکه برای پوشاک خود و نیز تأمین خیمه و خرگاه و حتى برای زیورهای خویش، به شکار و بهویژه شکار بوفالو وابسته بودهاند (مید، 123). برای آنان، آغاز و انجام زندگی استوار بر شکار با قحطی یا خشکسالی مرتبط است. این موضوع در افسانههای آنها بازتاب روشنی دارد. براساس یکی از این افسانهها در محل زندگی گروهی از سرخپوستان بهیکباره گلههای بوفالو ناپدید میشوند. مردان قبیله بدون شکار به چادرها برمیگردند. قحطی دامنگیر قبیله میشود «جز آنکه چشمبهراه بوفالوها باشند یا در انتظار مرگ باشند چارۀ دیگری نبود» (دریکن، 78-91). اما رئیس بوفالوها گله را به سمت استقرار قبیله میکشاند تا اعضای قبیله از گرسنگی نمیرند. این بنمایه در افسانهای دیگر تکرار میشود. در این افسانه بوفالویی گوشتش را به انسانها هدیه میکند تا زندگیشان ادامه یابد (ارداز، 1 / 125-132). طبیعت و شیوۀ معیشت این مردم در انتخاب همسر نیز نقش مؤثری داشته است. در یکی از افسانهها، مادری میگوید: «دخترم باید با یک شکارچی ازدواج کند تا ما هیچ کموکسری در زندگی نداشته باشیم» (دریکن، 102). این موضوع همچنین در اشعاری که سرخپوستان برای توصیف ویژگیهای مثبت قهرمانان خود سرودهاند، منعکس است: «شجاع بود و از هیچچیز نمیترسید. او پسر من بود. شکارچی بزرگی بود. هنرمند بزرگی بود» (همو، 295). قهرمان افسانههای اینگونه اقوام نیز سخت به طبیعت وابسته است. او با جانوران حرف میزند، جانوران هم حرفش را میفهمند و با او سخن میگویند و شیوههای مقابله با مشکلات را نشانش میدهند. قهرمان میتواند به شکل حیوان درآید یا در میان آنها پنهان شود. او خودش غالباً حیوان است یا انسانی است که شکل حیوانی هم دارد، مثل گرگ پیر، آدم خرسنما و زن عنکبوت (ارداز، 1 / 266). این وضعیت را در افسانههای بومیان استرالیا نیز میتوان مشاهده کرد، مانند افسانههای «بیریون سرابساز»، «بودای کانگورو و ... »، «گیگرگیگر، ... » و «بیلبر و مایرو» (پارکر، 161 بب ). طبیعتگرایی، موجودات و حیوانات شکاری، حتى در نامگذاری انسانها و القاب آنها نیز بازتاب یافتهاند. مثلاً رؤسای قبایل سرخپوست القابی مانند «روباه خاکستری»، «مار آبی»، «گرگ» و جز آن دارند. اینگونه اسامی و القاب در میان اعراب بدوی نیز وجود دارد. مثلاً در میان عربهای هور در جنوب عراق نامهایی مانند جحیش (کرهخر)، خنزیر (گراز نر)، ضبع (کفتار) و بکور (گراز ماده) چندان غیرعادی نیست (تسیجر، 60). این موضوع از زاویۀ بازتاب اعتقادات توتمی در افسانهها نیز قابل بررسی است. درحقیقت در افسانههای اقوام بدوی وجود اعتقادات توتمی عریانتر است، درصورتیکه اینگونه اعتقادات را باید با باریکاندیشی در افسانههای ملل متمدن تشخیص داد. در مقابل این طبیعتگرایی، افسانهها و اساطیر ایرانی بیشتر به مناسبات میان انسانها میپردازند. از سوی دیگر قهرمانان اساطیر و افسانههای ایرانی در وجه غالب خود پادشاهان، شاهزادگان و پهلوانانی هستند که هیئتی کاملاً انسانی دارند. در این افسانهها و اساطیر، انسان در برابر طبیعت موجودی دستوپا بسته نیست. او پس از کشف اتفاقی آتش، با استفاده از آن، آهن را از سنگ خارا جدا میکند و سپس آهنگری را رواج میدهد (فردوسی، 1 / 29-31)؛ بعد از آن به کشاورزی میپردازد، حرفهای که در کشوری مانند ایران مستلزم آبیاری و سازماندهی خاص است و به این ترتیب دست به تغییر طبیعت میزند و کاشانه و امکانات بهداشتی «چو گرمابه و کاخهای بلند» (همو، 1 / 43-44) برای خود فراهم میکند. این موارد همه از مظاهر تمدن هستند و در اساطیر و افسانههای اقوامی که به صورت بدوی زندگی میکنند به چشم نمیخورند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید