با علی از نخستین سالهای انقلاب دوست بودم. به خاطر دارم روزی برای انتخاب رشته درسی در دانشگاه به خانه ما در اکباتان آمد و من با توجه به علائق او پیشنهاد کردم روانشناسی بخواند که خواند. علی کار خود را دوست میداشت و هر روز برای ازدیاد دانش و تجربه خود کوشش میکرد.
حالم خوب نیست. فکر نمیکردم، مرگ شجریان، تا این حد مرا بشکند. یکبار دیگر معلوم شد ، که تا چه اندازه ، من ، دور از دسترس من است ؛ تسلیت، موجب تسلی من نمی شود ،وقتی چارهای نیست؛ به معنی واقعی، بیچارهایم. با بیچارگی، صبوری ، چاره ساز نیست. مرگ او ناگهانی نبود، ولی ناگهان مظلومیت غریبانه ایران ،که سالها بود می دانستم ، در مقابل چشمانم متجسد شد.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید