سعدی، سنت و نوآوری / دکتر اصغر دادبه - بخش پنجم
1394/7/14 ۰۹:۴۸
پیش از حافظ، سعدی جایجای در گلستان، به نقادی این جریان پرداخته و پرده از سیاهکاریهای وابستگان بدان برگرفته است، از جمله در حکایت ۲۵، باب دوم: «یکی را از مشایخ شام پرسیدند از حقیقت تصوّف؛ گفت: پیش از این طایفهای در جهان بودند به صورت پریشان و به معنی جمع، اکنون جماعتی هستند به صورت جمع و به معنی پریشان!» (سعدی، ۱۳۷۶: ۸۴) نیز در حکایت ۳۸ از همین باب، بیتی آورده است حاکی از نفاق جریان منفی ریاکار، این بیت (سعدی، ۱۳۷۶: ۹۲):
پیش از حافظ، سعدی جایجای در گلستان، به نقادی این جریان پرداخته و پرده از سیاهکاریهای وابستگان بدان برگرفته است، از جمله در حکایت ۲۵، باب دوم: «یکی را از مشایخ شام پرسیدند از حقیقت تصوّف؛ گفت: پیش از این طایفهای در جهان بودند به صورت پریشان و به معنی جمع، اکنون جماعتی هستند به صورت جمع و به معنی پریشان!» (سعدی، ۱۳۷۶: ۸۴) نیز در حکایت ۳۸ از همین باب، بیتی آورده است حاکی از نفاق جریان منفی ریاکار، این بیت (سعدی، ۱۳۷۶: ۹۲): ترک دنیا به مردم آموزندرخویشتن سیم و غلّه اندوزند! حکایتهای ۶، ۱۶، ۱۸، ۳۳ و ۳۴ از همین باب، نقد جریان منفی ریایی است.
۲ـ جریان مثبت: در برابر جریان منفی ریاکار که آرام آرام، از سده سوم تا سده هشتم به اکثریت تبدیل شد، جریان صافی ضمیر سادهاندیشی بود که صادقانه زهد میورزید و صمیمانه پشت به دنیا میکرد؛ جریانی اقلّی که ابزار سوء استفادة اکثریت ریاکار بود. از سادگی و بیخبری این جماعت قصهها نقل کردهاند از جمله آنها این حکایت که: زاهدی درخت گردویی دید و از بزرگی آن حیرت کرد و از قد و قامت درخت هندوانه پرسید و چون دانست که هندوانه از بوتهای کوچک به بار میآید، حیرتزده، سجده کرد و فریاد برآورد: پاک و بزرگ است خدایی که درخت گردو را بسی بزرگتر از درخت هندوانه خلق کرده است! بیت طنزآمیز و عامیانة: «درخت گردکان این قد و قامتردرخت هندوانه الله اکبر!» گزارشی یا صورتی عامیانه از همین ماجراست. جریانهای صوفیانه و عارفانه را از بابت عملکرد اجتماعی به دو بخش منفی و مثبت تقسیم کردهاند:
یک) عرفان یا تصوف منفی، که مردمگریز است و بر اعتکاف و گوشهنشینی و دوری از مردم و جامعه تأکید میکند و توکّل را واگذاری امور انسان به خدا میداند، به گونهای که متوکل حق کمترین تلاش و حرکت ندارد، حتی اگر بیمار شود نباید دارو بخورد!
دوم) عرفان یا تصوف مثبت، که مردمگراست و اعتکاف و عزلتگزینی را اگر به قصد عبادت برگزیند، آن را مانع ارتباط با مردم و مانع تلاش و کوشش نمیداند و بر آن است که توکل با تلاش و کوشش قابل جمع است. اشاره مولوی در بیت (مولوی، ۱۳۸۲: ۴۴):
گفت پیغمبر به آواز بلند: با توکّل زانوی اشتر ببند
به حدیثی است از پیامبر(ص) بدین عبارت: «اعقلها و توکل: شترت را ببند آنگاه به خدا توکل کن» (فیض کاشانی، ۱۳۳۹: ج۷، ۴۲۶) و تأکید بر این معنا که توکل به طور خاص و تصوف به طور عام نباید موجب عزلت و مردمگریزی و کشیدن دست از تلاش و کوشش گردد. سعدی که خود، اهل عمل است و پیرو عرفان و تصوف مثبت، با عنایت به حاکمیت جریانهای منفی در سده هفتم، چه به صورت ریایی و چه به صورت سادگی و سادهاندیشانه، طی نقدی عالمانه نتیجه میگیرد که زاهدان و عابدان در بهترین و خوشبینانهترین صورت، عملکردشان به نجات فردی میانجامد و در حل مشکلات مردم نقشی نمیتوانند داشت (سعدی، ۱۳۷۶: ۹۳):
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم: میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را؟
گفت: آن گلیم خویش به در میبرد ز موج
وین جهد میکند که بگیرد غریق را
سعدی از منظر انسانگرایی، که هدف نهایی است، به دو سوی برونگرایی و درونگرایی مینگرد و با نگاهی این دو را دو سوی افراط و تفریط میشمارد و با نگاهی جمع هر دو را در زندگی انسان ضروری میبیند؛ چرا که انسان خود مجموعهای است از ظاهر و باطن؛ به همین سبب به هر دو نیازمند است. جسم انسان دارای نیازهایی است که باید رفع گردد و روح او نیز نیازهایی مخصوص به خود دارد که باید برآورده شود. برونگرایی در شعر و ادب و هنر، رفعکنندة نیازهای برونی و ظاهری انسان است و درونگرایی، البته در صورت معقول آن، رافع نیازهای درونی و معنوی آدمی خواهد بود.
از آنجا که هیچ ظاهری بیباطن نیست و هیچ باطنی هم بیظاهر نمیتواند بود: اولا، سعدی نوآورانه جمع بین ظاهر و باطن میکند و برونگرایی را با درونگرایی میآمیزد، نه چون برونگرایان بر یک سو، سوی ظاهر تأکید میکند و نه چون درونگرایان افراطی بر باطن، بدانسان که گویی ظاهری در کار نیست! او میداند که زندگی انسان چونان هستی انسان دو روی دارد، دو چهره، ظاهر و باطن؛ ثانیاً، میداند که نخست، ظاهر است و سپس باطن و سیر از ظاهر به باطن صورت میگیرد و اگر جنبههای ظاهری و صوری زندگی فراهم نیاید و تأمین نشود باطن و حقیقت زندگی نه چهره مینماید، نه معنا پیدا میکند. وقتی پیامبر گرامی(ص) میفرماید: «من لامعاش له، لامعاد له: آن را که وجه مادی و صوری (معاش) در زندگی فراهم نیاید و تأمین نشود، وجه معنوی و باطنی و دینی (معاد) نیز برای او فراهم نمیآید» و معنی پیدا نمیکند، مراد آن حضرت این است که میان ظاهر و باطن، پیوندی ناگسستنی برقرار است. مگر نه اینکه سیْر، همواره، از نقض به سوی کمال است؟ و چون چنین است، سیر آدمی نیز از ظاهر به باطن خواهد بود. بر این بنیاد، سعدی بر مهمترین عامل هستی، زندگی، معرفت و کمال یعنی بر عشق انگشت مینهد؛ با نگاهی اعتدالی و شیوهای معتدل و تازه.
ج) عشق سعدی:
«عشق سعدی ـ که به گفته خود او ـ نه حدیثیست که پنهان ماند ر [و] داستانیست که بر هر سر بازاری هست» (سعدی، ۱۳۷۶: ۴۵۲) نیز عشقی است برآمده از اعتدالی که از آن سخن گفتیم. عشقی است که نه یکسره برونگرایانه، به شیوه عشق شاعران طبیعتگرای سبک خراسانی، نه یکسره درونگرایانه، به شیوه عشق شاعران درونگرای عارفپیشه؛ عشقی است بر اساس سیر از ظاهر تا باطن و به تعبیر رایج از مجاز تا حقیقت و در این مسیر دارای متعلقاتی هنری و انسانی است که بس ارجمند است. از سخنان سعدی میتوان چند اصل مهم استخراج کرد:
اصل اول) آمیختگی ظاهر و باطن: بدین معنا که این جهان (دنیا)، جهان ظاهری و به تعبیر خدای جهان، عالم شهادت (نک: به عنوان نمونه، نجم رازی، ۱۳۷۳: ۴۷ـ ۴۶) است و در آن ظاهر و باطن به هم آمیخته. انسان قادر این جهان است دارای نیازهای ظاهری و مجازی نیز هست. اگر روح او به غذای روحانی احتیاج دارد، جسم او نیز نیازمند غذای جسمانی است. این نیازهای ظاهری و باطنی به پایان نمیرسد و تا انسان در جهان (دنیا) هست، بدانها وابسته است.
اصل دوم) محال بودن طفره: طفره یعنی پرش یا بریدن. بدینمعنا که فیالمثل یک متحرک که باید از نقطه الف به نقطه ج برسد، برخی از نقاط بین الف و ج را طی نکند! و این در نظر عقل، مُحال است و آن متحرک و هر متحرک باید نقاط بین مبدأ (الف) و منتهی (ج) را طی کند. (نک: اشعری، ۱۹۸۰ م.: ۳۲۱؛ ابن حزم، ۱۹۸۵م.: ج۵، ۱۸۹).
اصل سوم) تقدس عشق: در نگاه سعدی، عشق به هر صورت و در هر معنا، پاک و مقدس است و نسبت آن با نفسپرستی، به تعبیر اهل منطق، نسبت تباین است، یعنی: «هیچ عشقی نفسپرستی نیست» و «هیچ نفسپرستی عشق نیست»: «عشقبازی دگر و نفسپرستی دگر است» (سعدی، ۱۳۷۶: ۴۳۶) و «سعدیا، عشق نیامیزد و شهوت با هم…» (سعدی، ۱۳۷۶: ۵۷۱) عشق، حرکتی است معرفتشناسانه که از نقطهای ـ نقطه ابتدایی ـ آغاز میشود و به تبع مسیر و کمال معرفت (ادراک: شناخت) پیش میرود، صورتهای کمالیافتة گوناگون هنری و عرفانی مییابد و به نقطهای میرسد که نمیتوان آن را در برابر نقطه ابتدایی، انتهایی خواند که به تصریح سعدی «عشق را آغاز هست، انجام نیست». (سعدی، ۱۳۷۶: ۷۸۸) و این از آن روست که «عارفان را منتهای کام نیست» (همان).
عشق از ادراک (شناخت، دریافت، معرفت) زیبایی به بار میآید که به گفته افلاطون: «آنچه زیباست عشق میآفریند». (افلاطون، ۱۳۸۳: ۱۷۹). بنابراین مراتب عشق نیز تابع مراتب ادراک است:
مرتبه اول) ادراک حسی ـ احساس: دریافت یک پدیده با حواس ظاهری، مثل دیدن یک شخص مشخص و مثل دیدن زیبارویی که دیدار مینماید و پرهیز میکند (سعدی، ۱۳۷۶: ۶۴۴) و بدان سبب که هر چیز زیبا عشقآفرین است، موجب عشق در بیننده میشود. این آغاز عشق است و به لحاظ ادراک، آغاز ادراک. با احساس زیبایی هر زیباروی که دیدار مینماید و پرهیز میکند، نخستین مرحله عشق که عشق حسی و ظاهری و به اصطلاح عشق مجازی است، آغاز میشود؛ عشقی که اساس و بنیاد مراتب دیگر عشق است. چنان که ادراک حسی (احساس) اساس و بنیاد مراتب دیگر ادراک به شمار میآید. توصیفاتی که سعدی در مقام شاعری اندیشمند و واقعگرا از این گونه عشق و از زیبایی پدید آورندة این عشق به دست میدهد، در ادب پارسی اگر نگوییم بینظیر، دستکم، کمنظیر است، بنگرید:
تو اگر چنین لطیف از در بوستان درآیی
گل سرخ شرم دارد که چرا همی شکفتم؟
(سعدی، ۱۳۷۶: ۵۷۴)
از در درآمدی و من از خود به در شدم
گفتی کزین جهان، به جهان دگر شدم
(سعدی، ۱۳۷۶: ۳۷۴)
چنان به موی تو آشفتهام، به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
(سعدی، ۱۳۷۶: ۴۲۵)
و صدها بیت و غزل از این دست که هوش از سر اهل نظر میرباید.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.